بازارهای نامتعادل

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
هنری مینتزبرگ
در اظهار‌نظر اولیه‌ام به شماری از نظرات پل دانوس اشاره کردم، همان طور که او چنین کاری کرد. از این رو، قبل از اینکه به اختلافات اساسی در دیدگاه‌های خودمان اشاره کنم، به طور خلاصه دو تا از استدلال‌هایش را شرح خواهم داد.


http://www.www.www.iran-eng.ir/News/2828/28-08.jpg
آقای دانوس به طور مکرر به رهبری ارجاع می‌دهد، به طور مثال او ادعا می‌کند که دوره‌های MBA « دانشجویان را در مسیر رهبری شتاب می‌دهند». همان طور که در دور اول توصیف کردم، این مشکل است و نه راه حل: افراد آزمایش نشده نباید در حال طی کردن چنین مسیری باشند.
ارجاع او به «مدل‌هایی برای تحلیل اخلاقی» نگرانی من را نسبت به آنچه که در دور گذشته نوشتم، بسیار بهتر بیان می‌کند. چه زمانی مدارس بازرگانی به این باور می‌رسند که به دلیل اینکه دوره‌ای آموزشی را اینجا یا آنجا افزایش می‌دهیم، فارغ‌التحصیلان ما به طرزی جادویی به مجریان ارشد، تغییر ماهیت می‌دهد؟ آیا جورج دبلیو بوش مدرک تحصیلی دیگری در رهبری داشت؟
آقای دانوس به «دلیل و مدرک» ارجاع می‌دهد، اما نوشته او درباره ادعاها و اعتقادات است. البته مهم‌ترین بخش مطلب من نیز چنین است. از این رو، اجازه دهید این باورها را بررسی کنیم. باورهایی که اختلاف‌هاي ما را توضیح می‌دهند.
آقای دانوس به بازارها احترام می‌گذارد. بازارهایی که او ادعا می‌کند «به طور کلی در ایجاد ارزش خوب» هستند.
اما در ازای دریافت وثیقه‌های درجه دو؟ پاداش به مدیران اجرایی؟ همه این بازارها مطمئنا، در حال ایجاد «ارزش» برای برخی افراد بوده‌اند، اما از جیب ِ افراد دیگر. همچنین بازار MBA ارزش بزرگی را برای بسیاری از مدارس بازرگانی و فارغ‌التحصیلان آنها ایجاد کرده است.
در مورد مابقی جامعه چطور؟
مشکل بزرگ‌تر این است که ما در جهانی زندگی می‌کنیم که به دلیل بازارهای حقوق ذهنی [اختیاراتی که به فرد تفویض می‌شود] به طور فزاینده‌ای نامتعادل است.
افراد بسیاری مشکل کنونی اقتصاد آمریکا را یک رکود می‌دانند، [ و بر این باورند که] این رکود پایان می‌یابد و مانند گذشته ما به کسب‌و‌کار بازخواهیم گشت. منافع شخصی، دموکراسی را تحلیل می‌برند، جامعه را تضعیف می‌کنند و اینک حتی خود اقتصاد را تهدید
می‌کنند.
نباید چیز بیشتری درباره فساد مجاز سیاسی در آمریکا بگویم: لابی گری، رشوه خواری، استفاده از پول بخش خصوصی در انتخابات عمومی و غیره.
رتبه بندی ملالت انگیز آمریکا بر اساس چیزهایی مانند اختلاف درآمدی، تحرک اجتماعی و تعداد رای دهندگان در انتخابات سیاسی را
بررسی کنید.
اینک اقتصاد آمریکا در خطر است. همانطور که در مطلب قبلی نوشتم، اقتصاددانان نمی‌توانند این خطر را دفع کنند، چون این مشکل، مشکلی مدیریتی است. رهبری خودشیفته و مدیریت نزدیک بین، بسیاری از شرکت‌های آمریکایی را به زباله تبدیل کرده
است.
درباره پاداش به مدیران عامل فکر کنید که اعلام می‌کند « به عنوان مدیرعامل اجرایی، من چند صد مرتبه بیش از کارگران معمولی در این شرکت مهم هستم» و «تعدیل نیرو» که می‌گوید: « سر وصدا راه انداختن با این فرهنگ:
[تاریخ مصرف] منابع انسانی هم مانند سایر منابع منقضی می‌شود». بنگاه اقتصادی سالم، جامعه متشکل از انسان‌ها است نه مجموعه‌ای از منابع انسانی. یک اقتصاد سالم نیز اقتصادی مالامال از این
جوامع است.
مدارس بازرگانی و فارغ‌التحصیلان آنها چه وقت یا کجا چنین بوده‌اند؟ آنها برخی از دلایل این مشکل را ترویج کرده‌اند: «ارزش سهامداران» که ارزش‌های انسانی و همچنین ارزش اقتصادی بلندمدت را ویران می‌کند؛ برچسب «منابع انسانی» که وجود انسان را
بد نام می‌کند؛ رهبری را هم جدا.
در مدارس، رهبری جدا از بافت اجتماعی تدریس می‌شود.
و همان طور که با دو مقاله منتشره در «هاروارد بیزنس ریویو» مشهور شده است، رهبری جدا و بالاتر از خود مدیریت قرار می‌گیرد. آیا عجیب نیست این همه مدیرعاملی که در حال پیمودن جاده منتهی به این نوع رهبری هستند، از آنچه در شرکت‌هایشان جریان داشته
جدا شده‌اند؟
ما به رهبری فردگرایانه بیشتر در شرکت‌ها و جوامع نیاز نداریم. ما به «اجتماع گرایی» بیشتر نیاز داریم: اشتغال افراد در کار و جهان خودشان به منظور مشارکت در تغییرات ساختاری در حال اجرا. ورود سریع MBA به کلاس تجاری کافی است. ما باید مدیریت را به افرادی که درباره آن مطلع و وقف شرکت‌ها و صنایع خود هستند، گسترش دهیم.
به دشواری می‌توان گفت که مدارس بازرگانی در ایجاد برخی از این مشکلات تنها بوده‌اند و تنها کسانی هستند که این مشکلات را حل خواهند کرد، اما اگر آنها بتوانند چگونگی و چرایی آموزش افراد را دوباره بررسی کنند، اقتصاد و همچنین جامعه رونق بیشتری
خواهند گرفت.
http://www.www.www.iran-eng.ir/News/2828/28-09.jpg
 
بالا