ای فرزند...

Schneider

مدیر بازنشسته
نصفه شبی باز حس ادبیم گل کرده میخوام جسارت کنم چندتا جمله ادبی از خودم بنویسم! مخاطب رو روح کلی و پاک بشری در نظر گرفتم؛
چنانکه تازه پای بر خاک نهد! :smile:
اگر از دوستان کسی مایله میتونه در ادامه جملات ادبی زیبا اضافه کنه...

***

ای فرزند بدان که دوستت دارم و ما و من و پدران پدرانم همدیگر را دوست داشتند؛ نپرس چه شد؛ نپرس که خط کشیهای روی زمین را که کشیده؛ ای فرزند نپرس که آن کیست آن بالا و این کیست بر پایین؛ ای فرزند تو رنگت را یگانه بدار چنان که هستی و بمان چنان که بودی

ای فرزند معتقد باش به اعتقاد و آزادی و هیچیک را به دیگری مفروش؛ هردو سازنده اند؛ اعتقاد روحت را نجات میدهد و آزادی فکرت را؛

ای فرزند باور کن که منو تو و همجنسانمان همدیگر را فقط داریم و همگان روی زمین تنهاییم؛ کاش میدانستی ای فرزند که چارچوب آفرینش از آن ماست؛ من و تو؛ حتی سفینه هم خیال ماست که باور کنیم تنها نیستیم؛ تو محبت کن و خشت مهر بردار که این ایندو کنار هم بنای دوستی پرورند

ای فرزند به همسفرانت مهرومحبت بورز و بدان اینان نیز تنهایند؛ نگاه به سنگدلیشان نکن؛ نگاه به افکار و خاطر پریشانشان مکن؛ زمین و آنچه در آنست با آنان چنین کرده است؛

ای فرزند هرجا میروی مراقب خودت باش؛ مراقب دلت باش؛ مراقب جیبت باش؛ مراقب باش که جنس ارزان را گران نخری و جنس گران را رایگان از دست ندهی؛

ای فرزند مرا ببخش که از خواب ازل پراندمت؛ مرا ببخش که از آسودگی محض به دیار دود و خاک آوردمت....مرا ببخش....عاشقی کردم..ای فرزند بدان خدا نیز عاشقی کرده وگرنه منو تو نیز اینجا نبودیم

ای فرزند دوستت دارم که یه رنگی و احساس میکنم منم چنین بوده ام؛ تو خاطرم را از دوران سبک بالیم برایم بازمیگویی

ای فرزند تو را درود میفرستم از عمیقترین و پسترین جای آفرینش؛ اما باور کن هندسه ی زیباییست؛ همه بر گردی میچرخیم و آن به دور دیگری و دیگران به دور ما... در گرداگرد روزگار فرصت را از دست مده که همیشه چنین نخواهد بود

ای فرزند دستت را از دستم رها مکن و قول بده در کنارم میمانی....قول بده هرجا هر چیز عجیبی از ناحیه ی همسفرانمان دیدی باور نکنی که همه چنین اند....نه......اینا چنین نبوده اند و همگان چنین نباشند؛

ای فرزند دستانت را در دستم بگذار و قول بده خودت را گم نکنی شاید اینچنین من نیز خودم را پیدا کردم؛

ای فرزند منو تو و هر آنچه غیر از ماست مخلوقیم؛ بر خلایق سخت مگیر

ای فرزند چو می آیی درودی از من برتو چون پاک آمدی و چون ماندی دوچندان درود بر تو که همرنگم شدی و چون رفتی درود همه عالم برتو باد که روزی دگر باز تورا آنچنان که آمدی خواهم یافت...

ای فرزند تمام زیبایی هستی را به تو تقدیم میکنم که باور کنی دوستت دارم؛ تو نیز وقتی حسم را دریافتی آنرا به دیگری ببخش و بگذار او نیز با ما شود

ای فرزند سخن ها بر دل دارم و خطاهای کرده و نادانسته های فراوان؛ تو هر چه میخوایی بگو و هر چه خیر و صلاح هست بکن و آنچه نمیدانی بدان؛

ای فرزند مرا حقیست بر تو و تورا دریاییست از محبت بر گردنم؛ که تو از عهده ی آن به در آیی و من تا ابد بدهکارم به پروردگار؛ اینست روزگار ای فرزند: همگان حق حضرت حق بردوش میکشیم

ای فرزند خدای را فراموش مکن که هرآنکه فراموش کرد بر تنهایی خود افزود؛

ای فرزند بهشت و جهنم در دل ماست؛ باور کن؛ دل سرای بودن ماست، باور کن.... که اگر این نداشتیم سنگ سرد از ما استوارتر بود هم در جایگاه آمدن و هم در مقام ماندن که ما قاب تن می آوریم و سهم دل میبریم

ای فرزند عذر زیاده گویی از تو طلبم که خود گوش شنیدن ندارم اما تو از هر سخن گزیده شنو و از هر کلام سنجیده گوی

ای فرزند کاش مرا دلی بود که بتو دل صاف میشناساندم و اراده ای که پولادین بودنش میدیدی و دانشی چنان که تورا تا علامه ات میساختم؛ اما افسوس؛ افسوس که دل در بازار دل ربایان باختمو و اراده در جمع آرزومندان بگذاشتمو و دانش در نیمه ی راه که دانش انتهای ندارد

ای فرزند شب عشق و شور و دلدادگی یادت ماند، صبح صلح و سازش و انسانیت نیز یادت بماند که سنگ بنای جمعمان از سازش و نیکیست

ای فرزند راست گوی و راست شنو که حق از جنس راستیست و چو حق گستردی بدان درآمیزی و چو پنهانش کردی از آن باز مانی


 

l-mohajeri

عضو جدید
ای فرزند اگر روزی دلت را شکستند،روش سنگدلی را پیش مگیر،چرا که اگر اینگونه درست بود خداوند در سینه ات به جای دل که با عشق سرشته است یک تکه سنگ خارا قرار میداد
 
بالا