این داستان را بخوانید، حتما برایتان خیلی آشناست!

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
مستطیل شیشه ای تالار

روزی روزگاری در یک سرزمین نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک بازار سرمایه ای وجود داشت پر از اتفاقات رنگارنگ، اتفاقاتی که بیشتر عجیب بود تا قشنگ. بازار سرمایه این کشور سالها و روزهای پرنوسانی را به خودش دیده بود مثلا اگر سهامداراش در یک سال 30 درصد سود می گرفتند کلی شادمانی و خوشحالی از خودشون نشون می دادند همه چیز عالی بود و یک سال هایی هم می آمد که سهامداراش از خیر سود که می گذشتند هیچ کلی هم نذر و نیاز می کردند که زیانشون زیاد نشه.دیگه سهامداری این بورس عادت کرده بودند که هر روز منتظر یه اتفاق غیر منتظره باشند اما یکسری از اتفاقات براشون عادی شده بود مثلا اینکه روزهای منفی و بد این بورس بیشتر از روز های خوبش هست یا مثلا اگه رشد قیمت سهام شرکت های این بورس از یک حدی بیشتر بشه باید یکی به اسم حالگیرکه مسول گرفتن حال شرکت های پررو و رشد کن بود بیاد و حالی ازشون بگیره که تا دو ماه هیچکس سمتشون نره البته دو ماه بعد از باز شدن نمادشون که ممکن بود تا دو سال هم طول بکشه.خلاصه این بورس با سهامداراش کاری کرده بود که رشد 300 واحدی شاخصش تو یک روز اصلا یه کاری با دل سهامداراش می کرد که بیا و ببین، یه وضعی اصلا.اما افت شاخص تا 500 یا 600 واحد هم موردی نداشت و چون تو کله سهامداراش رفته بود که اینا کلا ذات بازاره و اگه نباشه اون بورس دیگه بورس نمی شه و این حرف ها، افتادن شاخص خیلی برای سهامداراش عجیب نبود.البته نا گفته نماد که به علت پیش آمد یک موضوعی یا مثلا آمدن یک فردی شاخص بورس و در کل سهامدارای اون کشورحدودا سه سالی فقط خواب بازدهی مثبت و سود رو می دیدن به همین خاطر یه جورایی دیگه پوستشون کلفت شده بود و کاهش زیر 250 واحدی شاخص بورس رو نشونه خوبی میدونستند و به اندازه رشد شاخص شادمانی می کردند.خلاصه سال ها گذشت و سهامدارای اون بورس گذران عمر می کردند و همیشه آرزو می کردند که بازارشون یک روز بهشون روی خوش نشون بده و راه صد ساله را یک شبه براشون طی کنه. آخه توی اون سرزمین وقتی مردم عادی کسی را می دیدند که توی بورس خرید و فروش سهام میکنه به چشم یک آدم خیلی پولدار و اشرافی بهش نگاه می کردند اما خبر نداشتند که بیشتر اون آدم ها توی بورس موندن تا چیزایی رو که اونجا از دست دادن دوباره پس بگیرند آخه چاره ای هم نداشتند هر روزشون با امید فردایی خوب سپری می شد.سرانجام سالی رسید که هیچکس باورش نکرد سالی رسید که شاخص بورسشون روزی کمتر از 1000 واحد رشد نمی کرد، دیگه از روز های منفی خبری نبود تازه اون حالگیرم نبود سهما همه با هم داشت قیمتشون می رفت بالا اصلا اتفاقات اون روز ها باورکردنی نبود شاید به خاطر همین هم بود که کسی باورش نکرد، آوازه بورس توی اون سرزمین آدم های زیادی رو به سمت اون بازار کشوند اما جالبه بدونین قدیمی های بورس اون سرزمین با دیدن آدمای جدید و اتفاقات جدید بجای اینکه باور کنند فقط ترسیدن آخه حقم داشتن اونها برعکس اینکه همه فکر می کردن که پولدارن بیشترشون تازه داشتن به چیزایی که از دست داده بودن می رسیدن به همین خاطر هم بود که تا سهماشون به قیمت خرید چند سال پیششون می رسیدند اونها خوشحال از بازگشت سرمایه از دست رفتشون شروع می کردن به فروختن سهم هاشون و با یه نیم نگاهی به همون سال های داغونشون توی دلشون به سهامدارای تازه وارد که آوازه بورس و بوی میلیاردر شدن کشونده بودشون اونجا می خندیدند. بعضی هاشون که با هم میشستن به صحبت کردن نقل مجلسشون مسخره کردن سهامدارای بود که نمی دونستن پی بر ای چیه سود چیه یا شرکت زیان ده کدومه، غافل از اینکه دارن روز هایی که آرزوش رو داشتن با ترسی که تو دلشون گذاشتن عوض می کنند.یه روزی به خودشون اومدن که دیدن رشد 700 واحدی شاخص یعنی افت یعنی یه روز بد، دیدن بازدهی 30 درصدی توی 10 روز واقعیه، شدنیه، دیدن سهمی که خریده بودن 90 تومن و 120 تومن با کلی افتخار و غرور فروختن به همان هایی که تو دلشون میخندیدن بهشون امروز 900 تومنه.یک دفعه دیدن بورسشون دیگه اونی نیست که می دیدن و فکر می کردن، دیدن متوسط بازدهی بازارشون 200 درصد شده اما اونا فقط 40 درصد یا نهایتش 60 درصد سود کردن.دیدن سهمی که آرزوی فروختنش به قیمت خریدشون رو داشتن و اتفاقا اول همون سال به آرزوشون هم رسیدن ، امروز بعد از گذشتن 4 ماه از همون سال 320 درصد بازدهی داده.با خودشون می گفتن چی شده چه اتفاقی افتاده چرا این تازه واردها دارن حرف از میلیارد میزنن اینا که تازه با چندرغاز پول اومدن، پس پی بر ای چی شد؟ ای پی اس کجا رفت؟ این شرکت ها که نصفشون زیانده بودن اینها که اصلا ارزش فکر کردن هم نداشتن حالا چی شده که بازدهی های نجومی دادن؟...خلاصه این شد که تازه این سهامداری کهنه کارمون باور کردن، دیدن، ترس رو کنار گذاشتن اما غافل از اینکه دیگه بازار اون ها رو باور نداره، دیگه بورسشون سر ناسازگاری داره، این شد که حرفه ای های بورس این سر زمین زمانی نترسیدن که باید می ترسیدن، زمانی باور کردند که دیگه نباید می کردند، اینجا هم اونها حق داشتن آخه جا مونده بودن آخه با 13 سال 15 سال یا بیشتر قدمت توی بورس از تازه وارهای یکی دو سال اومده عقب تر مونده بودن و این شد که همون سود نا چیزی هم که کرده بودن از دست دادن، دوباره برگشتن به همونجایی که بودن دوباره از اول دوباره از نو اونهم توی چه سالی، رویایی ترین سال بورسشون، سالی که یک عمر آرزو رو داشتن، سالی که ره صد ساله را یک شبه رفت، سالی که کمترین بازدهی بیشتر سهماش توی 6 یا هفت ماه 100 درصد بود سالی که سهم 80 تومانی شد 1200 تومان سالی که 20 میلیون تومان می توانست به 200 میلیون برسد، سالی که 180 میلیون تومان تبدیل شد به یک میلیارد و 200 میلیون تومان.اینها واقعیت هایی بود که رفت و امروز بازگشتش آرزوی اکثر سهامداری آن سرزمین شده آرزویی که دیگر برآورده نمی شود یا حداقل برآورده شدنش شاید به سن اکثر قدیمی های اون بورس قد ندهد.سهامدارای اون سرزمین یاد گرفتند که دیگر باور نکردنی ها را باور کنند، یاد گرفتند که توی بورس اون سرزمین هر چیزی امکان پذیر است، یاد گرفتند که سنت ها را بشکنند و با زمان حال پیش روند، یاد گرفتند که الزاما آنچه که آنها فکر می کنند درست نیست و از همه مهمتر یادگرفتند که شاید امروز همان روزی باشد که رویای آن را داشتند.
 
بالا