اینقد شک ب خودمون لازمه ؟!!

دکتر مهدیه

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چن شب پیش ساعت تازه 9 و گذشته بود برا گرفتن ی دارو عجله داشتم همین ک تابلوی داروخانه رو دیدم از تاکسی پیاده شدم ولی خشکم زد داروخانه اسباب کشی کرده بود یه جا دیگه اما تابلو های ب اون بزرگی وروشنایی رو ک جلو و بالای مغازش بود یادش رفته بود با خودش ببره یا لااقل خاموششون کنه
مجبور بودم یه داروخونه دیگه پیدا کنم اون خیابونو گشتم اما نبود
اقایی جلویی مغازه بود ازش ادرس داروخونه رو پرسیدم انگار حرف ناجوری شنیده باشه با بی تفاوتی روشو برگردوند رف داخل غذاخوری!
خیابونو رد کردم بازم پیدا نکردم
از اقا و خانمی ک داشتن از روبرو میومدن ادرس داروخونه رو تا خاستم بپرسم مثل ادمای برق گرفته ک صحنه بدی دیدن با عجله رد شدن رفتن!
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
آخه چرا ب خودمون اینقدر شک داریم
نصف شب از خواب میپری و کلی طول میکشه تا متوجه بشی فقط خواب بوده یه کابوس
بعد سعی میکنی اروم باشی و خوشال باشی که فقط یه خواب بود
اما فرداش همش تو فکر اون خوابی : یعنی اون آدم رذل تو خواب من بودم؟! یعنی میشه زبونم لال یه روز کارم به اونجا بکشه که اونقد پست باشم ؟
یه مدت میگذره هنوز خودتو خوب خوب میدونی یه انسان شریف...اصلا ب خیالتم نمیرسه که ممکنه همون ادم پست تو خواب شده باشی و خودت ندونی
بعد یه روز یه جا یه لحظه یه صحنه ای رو میبینی و تازه میفمی چقدر بد شده بودی و نمیدونستی
آخه بد شدن ذره ذره شروع میشه...اولش ب خودت میگی تقصیر من نیس از اول اولش همه ب من بد کردن باید حقمو بگیرم
ی کم ک میگذره این حق ب جانب بودن بد جور بات تا میکنه جوری که با هر کی میخای حرف میزنی با هر کی میخای دست میدی به هر کی بخای طعنه میزنی به هرکی بخای دس میزنی ب هر کار بخای دس میزنی خلاصه دیگه حد و مرز نمیشناسی...میشی مث...اصن میشی مث من ...تعارف که نداریم خیلیامون خیلی بدیا کردیم و هنو ز داریم میکنیم

راستی همین که باور کنی از حدت پا تو فراتر گذاشتی خودش کلی هنره ها نه ؟
امروز برای یه بیمار داشتم قرص میبردم بالای سرش که رسیدم یه جوری ناراحت شدم مونده بودم چطور بهش یاد اوری کنم وقت قرصاشه اونم وقتی روزای اخر عمرشه اخه اینا رو با این همه زحمت قورت بده که چی ؟ شوخی که نیس 30 -40 تا قرصه برای یه وعده با یکی دو لیوان اب....تو خودم بودم که بیمار برگشت طرف من ..دلم بیشتر سوخت ...اون هنوز یه بچه است با پاکی درونیش ولی من چ؟!
هیچی نگفت با لبخند و البته بغض همه قرصا رو گرفت و خورد صحنه وحشتناک نبود اما خوب درد داشت برام...رو مو اروم برگردونم اونور ...شوخیش گرفته بود گف دیدی چه سریع السیر همه شو خوردم من اینقد خوبم که نمیخام ازم خواهش کنی برا خوردنشون اخه میخام برم بهشت نباید اذیتت کنم دیگه مگه نه

دارم فکر میکنم تو دنیای منم بهشت و جهنم بستگی به یه اذیت کوچیک مثل لج کردن برا خوردن قرص داره یا نه ؟ یا مثلا فرار کردن از دست یه عابر یه هنر خیلی بزرگه ؟! اصن اذیت و رفتار ناپسندی که من کوچیکش میدونم برا همه همینقدر کوچیکه ؟ یا هنوز اذیت و گناه برام همون معنی اذیت و گناهو داره ( ک تو بچگی فاجعه و بی رحمی رو یاداوری میکرد ) یا نه ... هنوز معنی حق و ناحق ..تجاوز و احترام اینا همه سر جاشه ؟! هنوز همه چی ارومه ؟ همه چ خوبه ؟!
 

محمدکریمی

عضو جدید
چن شب پیش ساعت تازه 9 و گذشته بود برا گرفتن ی دارو عجله داشتم همین ک تابلوی داروخانه رو دیدم از تاکسی پیاده شدم ولی خشکم زد داروخانه اسباب کشی کرده بود یه جا دیگه اما تابلو های ب اون بزرگی وروشنایی رو ک جلو و بالای مغازش بود یادش رفته بود با خودش ببره یا لااقل خاموششون کنه
مجبور بودم یه داروخونه دیگه پیدا کنم اون خیابونو گشتم اما نبود
اقایی جلویی مغازه بود ازش ادرس داروخونه رو پرسیدم انگار حرف ناجوری شنیده باشه با بی تفاوتی روشو برگردوند رف داخل غذاخوری!
خیابونو رد کردم بازم پیدا نکردم
از اقا و خانمی ک داشتن از روبرو میومدن ادرس داروخونه رو تا خاستم بپرسم مثل ادمای برق گرفته ک صحنه بدی دیدن با عجله رد شدن رفتن!
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
آخه چرا ب خودمون اینقدر شک داریم
نصف شب از خواب میپری و کلی طول میکشه تا متوجه بشی فقط خواب بوده یه کابوس
بعد سعی میکنی اروم باشی و خوشال باشی که فقط یه خواب بود
اما فرداش همش تو فکر اون خوابی : یعنی اون آدم رذل تو خواب من بودم؟! یعنی میشه زبونم لال یه روز کارم به اونجا بکشه که اونقد پست باشم ؟
یه مدت میگذره هنوز خودتو خوب خوب میدونی یه انسان شریف...اصلا ب خیالتم نمیرسه که ممکنه همون ادم پست تو خواب شده باشی و خودت ندونی
بعد یه روز یه جا یه لحظه یه صحنه ای رو میبینی و تازه میفمی چقدر بد شده بودی و نمیدونستی
آخه بد شدن ذره ذره شروع میشه...اولش ب خودت میگی تقصیر من نیس از اول اولش همه ب من بد کردن باید حقمو بگیرم
ی کم ک میگذره این حق ب جانب بودن بد جور بات تا میکنه جوری که با هر کی میخای حرف میزنی با هر کی میخای دست میدی به هر کی بخای طعنه میزنی به هرکی بخای دس میزنی ب هر کار بخای دس میزنی خلاصه دیگه حد و مرز نمیشناسی...میشی مث...اصن میشی مث من ...تعارف که نداریم خیلیامون خیلی بدیا کردیم و هنو ز داریم میکنیم

راستی همین که باور کنی از حدت پا تو فراتر گذاشتی خودش کلی هنره ها نه ؟
امروز برای یه بیمار داشتم قرص میبردم بالای سرش که رسیدم یه جوری ناراحت شدم مونده بودم چطور بهش یاد اوری کنم وقت قرصاشه اونم وقتی روزای اخر عمرشه اخه اینا رو با این همه زحمت قورت بده که چی ؟ شوخی که نیس 30 -40 تا قرصه برای یه وعده با یکی دو لیوان اب....تو خودم بودم که بیمار برگشت طرف من ..دلم بیشتر سوخت ...اون هنوز یه بچه است با پاکی درونیش ولی من چ؟!
هیچی نگفت با لبخند و البته بغض همه قرصا رو گرفت و خورد صحنه وحشتناک نبود اما خوب درد داشت برام...رو مو اروم برگردونم اونور ...شوخیش گرفته بود گف دیدی چه سریع السیر همه شو خوردم من اینقد خوبم که نمیخام ازم خواهش کنی برا خوردنشون اخه میخام برم بهشت نباید اذیتت کنم دیگه مگه نه

دارم فکر میکنم تو دنیای منم بهشت و جهنم بستگی به یه اذیت کوچیک مثل لج کردن برا خوردن قرص داره یا نه ؟ یا مثلا فرار کردن از دست یه عابر یه هنر خیلی بزرگه ؟! اصن اذیت و رفتار ناپسندی که من کوچیکش میدونم برا همه همینقدر کوچیکه ؟ یا هنوز اذیت و گناه برام همون معنی اذیت و گناهو داره ( ک تو بچگی فاجعه و بی رحمی رو یاداوری میکرد ) یا نه ... هنوز معنی حق و ناحق ..تجاوز و احترام اینا همه سر جاشه ؟! هنوز همه چی ارومه ؟ همه چ خوبه ؟!


اگه یاد بگیریم کمتر راجع به دیگران قضاوت کنیم...خب خیلی از مشکلات حل میشه
 

Similar threads

بالا