ایده‌های فلسفی در ادبیات روس :: الکساندر نیکولایف ::

Sarp

مدیر بازنشسته
در تاریخ فرهنگ جهانی، همیشه ارتباطات ژرفی میان آثار هنری و فلسفی وجود داشته. ایده های فلسفی، خصوصا به صورت عمیق و ارگانیک در ادبیات نمود می یافتند. آثار کهن برخاسته از تفکر فلسفی غالبا واجد ماهیتی ادبی هنری و همچنین منظوم بودند. بعدها نیز ایده های فلسفی همچنان به ایفای نقش اساسی و محوری در سنت های مختلف ادبی ملی پرداختند. به این ترتیب به عنوان مثال بسیار سخت می توان اهمیت فلسفی ادبیات آلمان ( گوته ، شیلر و نویسندگان کلاسیک) و ارتباطش با فلسفه کلاسیک آلمان را ارزشگذاری کرد. دلایلی نیز وجود دارند که طبق آنها می توان از فلسفی بودن ادبیات روس سخن به میان آورد.

مباحث متافیزیکی در آثار منظوم شاعران قرن نوزدهم (به خصوص در آثار تیوتچف) و البته در آثار بزرگترین و نامدارترین شعرای آغاز قرن بیستم (ویچسلاو ایوانف و الکساندر بلی) موجود می باشد. ادبیات روس همواره ارتباط ارگانیک با سنت تفکر فلسفی را در خود حفظ می کرد: رومانتیسم روسی، جستوجوهای دینی – فلسفی در آثار متاخر نیکلای گوگول و آثار داستایوسکی و تولستوی را می توان به عنوان مثالهایی از جایگاه تبلور این ارتباط ارگانیک برشمرد. همانا آثار این دو نویسنده نامدار روس عمیقترین بازتابها را در فلسفه ملی روسی و در وهله نخست در متافیزیک دینی اواخر قرن نوزدهم یافتند.

بسیاری از متفکران روس به اهمیت آثار ادبی داستایوسکی (۱۸۸۱-۱۸۲۱)، اذعان دارند و ارزش و احترام خاصی برای آثار او قائل می شوند. حتی ولادیمیر سالویف فیلسوف – هم عصر کوچکتر و دوست داستایوسکی – سایرین را به دیدن پیشگو، پیامبر و پرچمدار هنر فلسفی مذهبی نوین در داستایوسکی فرا می خواند. در قرن بیستم، مضمون متافیزیکی نوشته های وی موضوع خاص و بسیار مهم تفکر فلسفی روسی است. در مورد داستایوسکی به مثابه ادیب و متافیزیک شناس و نابغه، ویچسلاو ایوانف، واسیلی رازانوف، مرژکوفسکی، نیکلای بردیایف، لوسکی، لف شستوف و دیگران مطالب بسیار ذی قیمتی به رشته تحریر درآورده اند که در میان آنها آثار ویچسلاو ایوانف و واسیلی رازانوف از اهمیت خاصی در آرشیو فلسفه و ادبیات روس برخوردارند.

اما چنین سنت خوانش مجموعه آثار داستایوسکی ، به هیچ وجه او را مبدل به «فیلسوف» و خالق آموزه ها و نظامهای فلسفی و مانند آنها نکرد. فلارفسکی می نویسد: «داستایوسکی به تاریخ فلسفه روس وارد میشود نه از آن رو که نوعی نظام فلسفی را بنیان نهاده است بلکه از آن جهت که به خود تجربه متافیزیکی وسعتی فراخ و عمیق بخشیده. همچنین او بیشتر نشان می دهد تا اینکه درصدد اثبات برآید. در آثار او تمام ژرفای مسائل دینی و مجموعه مشکلات بشر در تمام دوران زندگیاش با نیرویی استثنایی و وصف ناشدنی نشان داده می شود.»

ایده های فلسفی و مشکلات (مسائل لعنتی)، زندگی قهرمانهای آثار داستایوسکی را در بر می گیرند، تبدیل به عنصر لاینفک بافت مضمونی (ایده های لعنتی) آثار او می شوند و همچنین با محاوره «پلیفونیایی» میان دیدگاهها و جهانبینی ها (باختین) رودررو می شوند. این دیالکتیک ایده ها (دیالکتیک سمفونیایی) کمتر از دیگر ویژگیهای آثار وی جنبه انحرافی داشته است. دیالکتیک ایده ها در قالب ادبی – سمبولیک تجربه عمیقا شخصی، روحی و می توان گفت وجودی نویسنده را بیان می کند. برای این تجربه، جست وجوی جوابهای حقیقی به «آخرین» مسائل متافیزیکی، دلیل و معنای اصلی زندگی و آثار وی بودند.
این دقیقا همان چیزی است که لف شستوف نیز در سلسله مقالات خود در باب آثار داستایوسکی ، در قالب جمله ای وزین، بدان اشاره میکند: «داستایوسکی با شور و نیروی نه کمتر از آنچه در لوتر و کی یرکگارد می بینیم، ایده های اصلی و بنیادین فلسفه وجودی را بیان کرد.» داستایوسکی به عنوان یک ادیب و متفکر با تاثیرپذیری از ایده های سوسیالیستی در جوانی، گذر از تبعید با اعمال شاقه و از سرگذرانیدن تکاملی عمیق در نگرش خود به جهان، در رمانها و آثار ادبی، سیاسی و اجتماعی از همان ایده هایی پیروی می کند که در آنها شالوده فلسفه مسیحی و متافیزیک مسیحی را می دید. جهانبینی مسیحی داستایوسکی مطلقا یکسان درک و فهمیده نمی شود. ارزش گذاری های به شدت انتقادی همانقدر زیاد بودند (به عنوان مثال از طرف لئونتیف) که ارزشگذاری های بسیار مثبت (مثلا از جانب لوسکی). تاثیر جهانبینی داستایوسکی بر نویسندگان روسی و خارجی پس از خود به حدی است که بسیاری از آنها چندی از منشور فلسفی داستایوسکی به جهان پیرامون خود و وقایع روی داده، در آن نگاه کرده اند.

با تمامی تفاوتهایی که در خوانشهای گوناگون آثار داستایوسکی و نتیجتا تفاوت در درک و فهم این آثار وجود دارد،یک مساله کاملا محرز است: با به تصویر کشیدن تعالی و سقوط انسان و «زیرزمین» روح او در آثار خود و همچنین بی حدوحصر بودن آزادی بشر و وسوسه ها و اغواهای ناشی از این آزادی، با دفاع از اهمیت مطلق و کامل ایده های اخلاقی و واقعیت هستی شناسانه «زیبایی» در جهان و انسان با افشا کردن پستی و پوچی تلقی اروپایی و روسی از زیبایی و درنهایت با قرار دادن اعتقاد به راه کلیسا، «راه وحدت تمام عالم به نام مسیح» در مقابل ماتریالیسم تمدن نوین و پروژه های مختلف اتوپیاییاش، داستایوسکی در جست وجوی جواب برای «پرسشهای ابدی» بود. او با نیروی فلسفی و هنری، پارادوکس مختص به تفکر مسیحی و ناسازگاری اش با چارچوبهای عقلانی صرف را بیان می کرد.
جست وجوهای دینی – فلسفی دیگر بزرگترین نویسنده روس، لف نیکلا یویچ تولستوی(۱۹۱۰-۱۸۲۸)، به جهت سعی و تلاش مستمر در نیل به آشکاری و صراحت (اساسا در سطح عقل سلیم) در توضیح مسائل بنیادی و فلسفی و دینی و مخصوصا به دلیل سبک خطابهای و موعظه وار در اظهار «سمبل ایمان» خود وی، متمایز می شوند. واقعیت تاثیر عظیم آثار تولستوی بر فرهنگ روسی و جهانی مسلم و قطعی است. ایده های وی نیز موجب ارزشگذاریهای متفاوتی شده و می شوند.

ایده های تولستوی به همان اندازه که در روسیه بازتاب گسترده ای را به همراه داشت در جهان نیز با واکنشهای متفاوتی روبه رو شد.

به عنوان مثال در روسیه استراخوف از دیدگاه های تولستوی برداشتی فلسفی داشت و بسیاری نیز قائل به ماهیتی مذهبی برای آثار وی بودند، به طوری که «تولستوی گری» را مکتبی دینی می پنداشتند. همچنین خطابه ها و موعظه های تولستوی از بازتابی جدی نزد فعالان اصلی جنبش آزادی بخش هند برخوردار شد اما در عین حال واکنش انتقادی و نسبتا گسترده سنت تفکر روسی به عقاید و آرایی تولستوی نیز بازتاب یافته است.
در مورد اینکه تولستوی «هنرمندی نابغه» اما متفکری بد بود در سالهای مختلف، سالاویف، فلارفسکی، میخایلوفسکی، پلخانوف و ایلین نوشته اند اما هر قدر هم که براهین منتقدان تولستوی جدی و منسجم باشد مکتب تولستوی به علت انعکاس راه معنوی این نویسنده بزرگ و نمایاندن تجربه فلسفه شخصی وی به پاسخگویی به «آخرین» مسائل متافیزیک، از جایگاه خاصی در تفکر روسی برخوردار است. طی سالیان زیادی تاثیر ایده های ژان ژاک روسو بر تولستوی جوان بسیار عمیق بوده و اهمیت خود را حفظ کرده. رویکرد انتقادی تولستوی به تمدن و تبلیغ «طبیعی بودن» که این آخری در نهایت منجر به انکار مستقیم اهمیت خلاقیت فرهنگی، از جمله اهمیت آثار ادبی شخص از او شد، همانا در بسیاری از موارد از افکار این روشنفکر فرانسوی سرچشمه می گیرد. تاثیر فلسفه شوپنهاور «نابغه ترین از مردمان» لقبی است که تولستوی به شوپنهاور داده است و براهین و استدلالات شرقی (بیش از همه بودایی) موجود در آموزه وی در کتاب «اراده و تصور» از تاثیرات بعدی بر تفکر تولستوی هستند اما در سالهای دهه ۸۰، ارتباط تولستوی با مفاهیم شوپنهاوری نقادانه می شود که بی ارتباط با ارزشگذاری بالای «نقد خرد عملی» کانت از سوی وی (تولستوی) نبود. تولستوی ، کانت را «آموزگار بزرگ دینی» می پنداشت اما باید بر این نکته معترف شد که فلسفه استعلایی و آداب «وظیفه» کانت و خصوصا درک وی از مفهوم تاریخ، در موعظه های دینی – فلسفی متاخر تولستوی از آنچنان نقشی اساسی برخوردار نمی باشند که ضدتاریخ گرایی منحصر به فرد او، عدم پذیرش اشکال اجتماعی، فرهنگی و دوستی زندگی همچون پدیده ای کاملا «برونی» که انتخاب تاریخی دروغین بشریت را مجسم می کند و او را از حل هدف یگانه و اصلی خود – تکامل اخلاقی نفس – دور می سازند. تمام اینها حاکی از آن است که وزلنکوفسکی درکی کاملا صحیح از «پان اخلاقگرایی» تولستوی را ارائه داده است. دکترین اخلاقی تولستوی واجد ماهیتی ناهمگون است که دیدگاههای کاملا متناقض و ناسازگار را دربرمی گیرد. تولستوی از منابع مختلفی الهام می گرفت – از آثار روسو ، شوپنهاور، کانت ، ازآموزه های بودیسم، کنفوسیوسی و دائوئیسم. اما این متفکر دور ایستاده از سنت راست دینی (ارتدوکس) شالوده و مبنای آموزه های دینی – فلسفی خود را اخلاق مسیحی می دانست. هدف فلسفیدن مذهبی تولستوی ، مرسوم کردن مسیحیت و گفتمانهای این دین در قالب اعتقادات اخلاقی واضح و مشخصی است که شامل براهین و استدلالاتی عقلانی و در عین حال قابل فهم – هم از سوی خرد فلسفی و هم از سوی عقل سلیم معمولی – باشند. تمامی آثار دینی – فلسفی متاخر او – اعتراف، ملکوت خداوندی در درون ما، درباره زندگی و مانند آنها – به این هدف اختصاص یافته اند. تولستوی پس از انتخاب این راه آن را تا به آخر پیمود. مناقشات و منازعات وی با کلیسا اجتناب ناپذیر بود و البته تنها جنبه «ظاهری» نداشتند؛

نقد اساس دگماتیسم مسیحی، نقد الهیات عرفانی مسیحی ولادیمیر سالاویف و ایلین به ترتیب در «سه گفت وگو» و «در باب مقابله با شر از طریق زور» جدی ترین نقدهای فلسفی را بر اخلاق دینی تولستوی در زمان خود وی وارد کردند.

مترجم: سیدمازیار کمالی
 

Similar threads

بالا