اومانیسم (humanism)

mehrdad14

عضو جدید
مشاهده پیوست 218872
واژه «اومانیسم»، در لغت به معنای انسان­گرایی یا انسان­مداری است، اما در باب معنای اصطلاحی آن، چنان تنوعی وجود دارد که برخی از اندیشمندان گفته­اند: واژه فلسفی اومانیسم، همانند سایر اصطلاحات فلسفی که دوره­های موازی، تاریخی عقلی و کاربردی عمومی دارند، از تنوع فراوان تعاریف رنج می­برد، تعاریفی که وقتی آنها را یک جا و در کنار هم لحاظ می­کنیم، به نظر می­آید که هیچ فردی را نمی­توان یافت که اومانیست نباشد.[1]واژه اومانیسم، ناظر به مجموعه­ای از مفاهیم در باب طبیعت، ویژگی­های معرِّف، نیروها، تعلیم و تربیت و ارزش­های افراد بشری است[SUP].[2][/SUP]

اومانیسم، در معنای خاص آن، جنبشی فلسفی و ادبی است که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد. اومانیسم فلسفه­ای است که ارزش یا مقام انسان را ارج می­نهد و او را میزان همه چیز می­شناسد و سرشت انسانی و حدود و علایق طبیعت آدمی را موضوع قرار می­دهد.[3]هدف این جنبش فرهنگی آن بود که با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانی یونان و روم هم چون «ویرژیل» و «هومر» نیروهای درونی انسان را شکوفا ساخته، دانش و زندگی اخلاقی و دینی انسان­ها را از قیمومت کلیسا آزاد نماید.
اما اومانیسم معنای عام و متداولی نیز دارد که فراتر از یک جنبش ادبی­ـ­ هنری بوده، بلکه عبارت است از «یک شیوه فکری و حالتی روحی که شخصیت انسان و شکوفایی کامل وی را بر همه چیز مقدم می­شمارد، و عمل موافق با این حالت و شیوه فکر». این معنای از اومانیسم، یکی از مبانی و زیرساخت­های دنیای جدید به شمار می­آید، و در بسیاری از فلسفه­ها و مکاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است، هر چند که ظهور و بروز آن در برخی مکاتب فلسفی و سیاسی نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم بیشتر بوده است. این مفهوم را به دشواری می­توان یک مکتب خاص و مستقل مانند بقیه مکاتب فلسفی به شمار آورد، بلکه اومانیسم نگرشی پرنفوذ است که در بسیاری از آرا و نظریه­های فلسفی، دینی، اخلاقی، ادبی­ـ­هنری و نیز در دیدگاه­های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مغرب زمین، از رنسانس به این سو ریشه دوانده است. در یک کلام، «از انتهای قرن نوزدهم به بعد، مراد از اومانیسم، طریقه­ای است که ابعاد خاص جوهر باور اومانیستی، نظیر تفرد انسانی، روش علمی، عقل و خودمختاری در نظام­های فلسفی­ای چون اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و پراگماتیسم، جمع شده­اند.»[4]
بر این اساس عصر جدید یا عصر مدرن که از حدود نیمه قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است، دوران اومانیسم به معنای بشرمداری یا انسان­سالاری نامیده می­شود. در این دوره، مفهوم نفسانی بشر به عنوان مدار و معیار همه امور در نظر گرفته می­شود.
در عصر جدید، آدمی با نیازها و خواست­ها و آرمان­ها و تمایلات ناسوتی­اش مبنا و معیار همه چیز پنداشته می­شود و به تعبیری، انسان، خدا می­شود. مارتین فویر باخ فیلسوف آلمانی ماتریالیست قرن نوزدهم، می­نویسد: «برای بشر، خدا همان بشر است.» مارتین هیدگر نیز در تعریف عصر جدید که دوران سیطره اومانیسم است، چنین می­نویسد: «دورانی که ما آن را مدرن می­خوانیم، با این حقیقت تعریف می­شود که انسان، مرکز و ملاک تمامی موجودات است.»[5] محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفکر اومانیستی و در حقیقت تکیه زدن انسان به جای خداوند متعال و طرد خدای متعالی دین و سنتی تا بدان حد است که ژان پل سارتر اعلام می­دارد: «فلاسفه اومانیست برای رهایی از چنگال خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را کنار نگذاشتند، بلکه صرفاً نام آن را تغییر دادند»[6]
به غیر از انسان­مداری که هسته اصلی اندیشه اومانیسم را شکل می­دهد، مؤلفه­های دیگری نیز در این شیوه تفکر وجود دارد که برخی از آنها از قرار زیر است:
1. اعتقاد به عقل، شک­گرایی و روش عملی به عنوان ابزار کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی، 2. تأکید بر عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادین وجود انسان، 3. بنا نهادن جامعه بر مبنای خودمختاری و برابری اخلاقی، 4. اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، 5. تأکید بر دموکراسی، 6. التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت.
از سوی دیگر، با توجه به سیر تاریخی و نیز وسعت دامنه تأثیرگذاری اومانیسم، می­توان انواع مختلفی برای اومانیسم برشمرد:
1. اومانیسم ادبی: دلبستگی و تعلق خاط به ادبیات و علوم انسانی یا فرهنگ ادبی.
2. اومانیسم رنسانس: تکیه بر برنامه آموزشی که در اواخر قرون وسطی با احیای نوشته­های کلاسیک گسترش یافت و اعتماد به انسان در تعیین صدق و کذب امور، دوباره پدیدار گردید.
3. اومانیسم فلسفی: نگرشی خاص به ماهیت، ویژگی­ها، توانایی­ها، تعلیم و تربیت و ارزش­های خاص انسانی. دو نوع اومانیسم مسیحی و اومانیسم جدید، ذیل این نوع از اومانیسم می­گنجند.
اومانیسم مسیحی، فلسفه­ای است که از خودشکوفایی انسان در چارچوب اصول مسیحی جانب­داری می­کند، و اومانیسم جدید، فلسفه­ای است که وجود هرگونه موجود مافوق طبیعی را انکار می­کند و بر عقل و علم، دموکراسی، رحم و عطوفت انسانی تکیه دارد.[7]
به گفته کالین براون، «انسان­گرایی خود، نوعی دین است، زیرا نوعی اعتقادنامه دارد. با این همه، دینی است بدون خدا، اگر هم خدایی وجود داشته باشد، شناختنی نیست، و نباید او را به حساب آورد. انسان باید فقط برای انسان زندگی کند، زیرا انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، در دنیا فروافکنده شده و باید خود را حفظ کند. انسان به معنای واقعیف خودش خالق خودش است؛ باید معیارهای خودش را به وجود آورد؛ باید هدف­های خودش را تعیین نماید، و باید خودش، راه را به سوی آنها بگشاید.»[8]
با توجه به آنچه گذشت، اومانیسم را در مقابل اصالت خدا به اصالت بشر نیز تعریف نموده­اند. در اندیشه اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی و اشرف مخلوقات است، اما این مقام و منزلت را تنها در ذیل بندگی خداوند به دست می­آورد؛ حال آن که در اندیشه اومانیستی، بشر اصل و مدار عالم فرض می­گردد و عقل خودبنیاد بشری، مستقل از وحی به عنوان راهنما و معلم زندگی وی تعیین می­گردد. به این دلیل، اومانیسم در مقابل خداگرایی است.
تضاد ماهوی غرب مدرن با اسلام نیز در همین جوهر اومانیستی مدرنیته نهفته است، چرا که غرب مدرن در همه شؤون و جنبه­های خود اومانیستی و بشرانگار و از این رو، غیردینی و بلکه ضددینی است. اومانیسم، اصلی­ترین شاخص تفکر و تمدن مدرن است که حقیقت آن، سیطره ساحت نفسانی وجود آدمی بر ساحت روحانی وجود وی و اسارت در چنگال نفس اماره است و با انکار بندگی خداوند به اثبات بردگی نفس اماره می­پردازد. دموکراسی نیز صورت سیاسی ­ـ­اجتماعی تفکر اومانیستی است.
 
بالا