انسان شناسی معماری

komail_1988

عضو جدید
نولد ایگنتر (معرفی از بهار مختاریان)

(Nold Egenter, Architectural Anthropology, 1992,Switzerland
نولد ایگنتر که خود معمار قوم شناس و انسان شناس است و سالها در ژاپن صد روستا را از لحاظ معماری ِ نمادین معناشناختی بررسی کرده است، کتابی در زمینۀ انسان شناسی معماری نوشته که شامل 8 جلد است و در اینجا مباحثی از جلد نخست آن، که در معماری ما میتوانند تازه باشند، معرفی می شود. در این جلد نویسنده منظری کلی از تحقیق در انسانشناسی معماری به دست میدهد. او در مقدمه نمونه هایی از نظریه های خرد و کلان دربارۀ معماری را معرفی می کند، تعریف ساده ای از انسان شناسی معماری را نگریستن به معماری از دیدگاه انسان شناسانه می داند، خطوط کلی آن را از دیدگاه روش شناسی و نظری ترسیم می کند و به عنوان نگرشی تازه ارائه می دهد. برای رسیدن به چنین هدفی به گمان او، ما از سویی نیاز به دانش تاریخی از انسان شناسی داریم و از سوی دیگر کوشش های اخیر در زمینۀ نظریه های معماری بایستی مد نظر قرار گیرند. تا همین اواخر، معماری در ابعاد انسانشناسانهاش مورد بررسی قرارنگرفته است، انسانشناسی معماری میتواند نوعی نظریۀ کلان تلقی شود و منظرهای تازهای را در رشتههای مختلف انسانشناسی فرهنگی بگشاید. بحث کتاب در مورد تاریخ انسانشناسی و مسئلهی پیداکردن اساس نظریه ای پدیرفتنی برای معماری است.
او در تعریف نظریه های خرد و کلان با توجه به نظر ورنر لاین فلنر (Werner Leinfellner) می نویسد که هر نظریه به پایهای تعریف شده نیاز دارد و بر این اساس نظریه ها می توانند با توجه به اندازۀ نسبی شان با هم مقایسه شوند. نظریه ای که محدود به پایۀ کوچک باشد، خود می تواند بخشی از ساختار نظری بزرگتری باشد که بر پایۀ وسیع تری استوار است. این ارتباط میان نظریۀ بزرگتر و کوچک تر به نظریۀ کلان (Macro) و نظریۀ خرد (Micro) موسوم است.

در تاریخ انسان شناسی نظریههای مختلفی وجود دارد که پژوهشگر امروزی نباید یکی را درست و دیگری را نادرست بداند، بلکه بایستی میان تمامی این نظریهها نوعی توازن ایجاد کند. یکی از مسائل بسیار نو در دانش امروز، آشنایی با پدیدۀ انسان است. متاسفانه علوم طبیعی و تکنیک، خود را با اقتصاد پیوند داده اند. این هر سه فاقد ارزش های اخلاقی روشنگرانه اند و هر یک در برابر یافتن پاسخی به پرسش انسان چیست و یا به چه چیز معناداری برای زندگی نیاز دارد، روز به روز، بی هیچ محدودیتی، گسترش می یابند. امروزه با آنکه به شدت با مشکل رابطۀ انسان با محیط زیست روبه رو هستیم، اما هنوز خود انسان را نمی شناسیم.
داروین حدود 100 سال پیش تنها بخشی از تاریخ حیات را بازسازی کرد و بخش دیگری که با تاریخ و نظریه تضاد داشت در تاریکی ماند. هنوز هم کمتر محققی از حوزۀ علوم انسانی درک مناسبی از رابطه میان نظریۀ خرد و نظریۀ کلان دارد. تاریخ انسان شناسی مثال خوبی از این دست است.
با توجه به نظریۀ کلان، انسان شناسی از نظر مولمان Muhlmann (Geschichte der Antropologie, 1968) کوشش بشر برای تسلط بر جهان است. او در این کتاب با نظریه های خرد بی پایان دست آخر کاری متناقض ارائه داده است. کوشش مورد نظر مولمان از عصری ریشه می گیرد که در آن به محقق مسئول و آزاد بسیار ارج نهاده می شد. برای او این محقق روشنگر و انسان مدار، متعلق به جهان غرب است. کار او شدیدا تحت تاثیر قوم شناسی ، یعنی پژوهش هایی که در غرب نسبت به سرزمین های بیگانه صورت گرفته است، قرار دارد. او تحت تاثیر گفتۀ بورکارت (Jacob Burckardt) دربارۀ هلنیها : « آنچه که توانست خودآگاهی یونانیان را کامل کند، تقابلی است که آنها با غیر یونانی، یعنی بربرها پیدا کردند»، به این موضوع می پردازد. این نگرش در گسترش پژوهشهای قوم شناسی تاثیر به سزایی داشت و رو به رو شدن با فرهنگهای دیگر، زبانهای دیگر و رفتارهای دیگر را مطرح کرد که سرآخر به جریان مقایسه انجامید و از این کنجکاوی مشتاقانه، پرسشهایی چون، آغاز فرهنگ و زبان و جامعه از کجاست، سر برآورد.
دریافت یونانیان از غیر یونانی به عنوان بربر با دریافت انسان شناسانۀ مدرن برابر است. در عصر میانه گرچه این انسان شناسیِ قوم شناسانه با جریان هایی چون سفرهای مارکوپولو ادامه یافت، اما با سنت مسیحی تصور انسان شناسی کهن یونانی قطع می شود و مسیحیت به جای بها دادن به سنت انسان شناسی باستان به فضای دینی مرزدار خود محدود می شود. سنت کلیسا جهان را در چهارچوب مشخصی می شناسد. انسانهای غیر مسیحی خارج از این جهان قرار دارند و به عنوان مخلوقات شیطانی شناخته می شوند و کمتر شایستۀ شناختند. همه چیز در کتاب مقدس نوشته شده است و هر چیزی خارج از آن رفض است. درواقع جهان انسان شناختی عصرمیانۀ اروپا نوعی تصور افسانهای است. با این حال عصر میانۀ اروپا پژوهش های تاریخی بسیار و مجادلات مکتبی زیادی با خود به همراه داشت که در دوران نو موثر واقع شد.

نظریۀ معماری:
برای انسان شناسی معماری نیاز به تئوری های معماری داریم. این ترکیب از دهۀ 70 مطرح شد و در اصل واکنشی به بحران معماری و شهرسازی ناشی از روانشناسی جامعه شناختی در پایان دهۀ 60 است که بخشی تحت نفوذ محققان تاریخ هنر و بخشی با تاثیر از عقلانی گرایی ایتالیایی با انتقاد شدید از شهر و معماری نامناسبش به گسترش نظریههای معماری انجامید.
در اصطلاحات کلان نظریه ای در نگاه نخست، اصطلاح ترکیبی نظریۀ معماری حوزهای علمی را پیشنهاد می کند که میبایستی به صورت خلاصه و فشرده با معماری برخورد کند. فرض بر این بود که این نگرش افق تازه ای برای معماری باز می کند، زیرا این نگرش در معماری نگاهی علمی به اشیاء داشت و انتظار می رفت که پایۀ نظری استواری برای معماری فراهم کند. بر خلاف این انتظار در دوران بحران معماری مدرن در دهۀ 60 این اصطلاح کلان نظریه علی رغم اینکه شماری از فلاسفه، روانشانسان، جامعه شناسان، قوم شناسان، انسان شناسان و معماران را به خود جذب کرد، (چراکه در آغاز بحث هایی با افق های گستردۀ میان رشته ای گشوده شده بود)، اما بزودی به صورت خشکی تقلیل یافت و به یک زاویۀ خرد نظریهای ِ محض تبدیل شد. در معنایی دقیق تر، نظریۀ معماری به تاریخ نوشتاری معمول معماری محدود شد. به این ترتیب هرچه محتوای اصطلاح نظریۀ معماری محدود به موضع تاریخ هنردانان شد، بیش از پیش این اصطلاح که زمانی به طرفدارانی دست یافته بود، خالی از معنا گشت. آنچه که باقی ماند تنها جر و بحث دربارۀ عقاید تاریخی انباشته شده بود که به مقام «نظام خاص نوشته شدۀ معماری» ترفیع یافت و به عنوان «نظریۀ معماری» کارکرد پیدا کرد. گاه گاهی نقد معماری مدرن و یا معرفی اندیشه های نو نیز به آن، با هر معنایی، افزوده می شود که عملا راه به جایی ندارد.
 

komail_1988

عضو جدید
معماری در اصل دارای ویژگی فرازبانی است. آنچه که دربارۀ آن نوشته شده حاشیه ای و بیشتر نامربوط است. به علاوه، معماری، معمار و منابع (برای نمونه کتاب هاب مصوری که مانند کاتالوگ به کار می روند)، هیچ یک نمیتوانند خود را به جنبۀ نظری محدودسازند. معماری و معمار همواره به دوره هایی با ارزشهای کلی هنری، اعتقادی و فلسفی مخصوص آن دوره مربوط می شوند. کروفت (Kruft) این دشواری را به خوبی دیده است و بر این باور است که نظریه نمی تواند در اصطلاح تاریخ هنر و یا تاریخ اندیشه ها محدود شود. پس نظریۀ معماری هنوز تفاوتی با تاریخ هنر و تاریخ سبک ها ندارد.

تعریف نظریۀ:
«نظریه در اصل خلاصه کردن علمی آموزهای به منظور توضیح پیچیدگی پدیده ها با هدف قراردادن موضوعات مرتبط در نظمی معین است». اینکه تعریف نظریه هنوز بسیار پیچیده است، از آنجا ناشی می شود که نظریه با دو شیوۀ فکری کاملا متفاوت همراه است، 1. استقرایی یا القایی (Induktive) 2. قیاسی (Deduktive). هم علوم تجربی و هم علوم انسانی با این هر دو شیوه کار می کنند.
شیوۀ القایی اساسا بر پایۀ مشاهدۀ پدیده های ملموس قرار دارد، بر پایۀ این مشاهدات واقعی میکوشد مسائل کلی و فرضیات علمی قابل اثبات را از آنها بیرون بکشد. مثلا نیوتن با توجه به افتادن یک سیب از درخت به مسئلۀ جذب زمین و سیب رسید و از آنجا به صورت القایی به نیروی جاذبه. مثال دیگر برای این شیوه در نظر گرفتن این فرض است که همۀ قوها سفیدند، اما اگر درجایی قویِ سیاهی یافت شد، بایستی این فرضیه کنار رود یا تغیر یابد. بر این اساس تمامی فرضیههایی که برپایۀ شیوۀ القاییاند، امکان اثبات یا رد شدن دارند.
شیوۀ قیاسی برای بسیاری عکس شیوۀ القایی است. قیاس گراها با تصورات بدیهی کلی و قضایای بدیهی که بر هر کس روشن است، آغاز میکنند و از آن با منطق به نتایج خاص و فردی می رسند. این شیوه از لحاظ تاریخی از متافیزیک نشات می گیرد و دلایل قضایای بدیهی کلی کیهانی خلقت و طبیعت را بر اساس متافیزیک بیان می کند.
انسا ن شناسی معماری تعلق به شیوۀ القایی دارد.
در قرن نوزدهم، مفهوم معماری (به جز یکی دو مورد ستودنی مثل Semper و Kugler) محدود به حوزۀ اروپا و مدیترانه بود و معماری اقوام سرخپوست و یا هند و چین و ژاپن تنها به صورت جنبی بررسی می شد. این قضیه بعد از جنگ جهانی تغییر کرد و با پژوهشهای جدید در معماری هند و چین و اسلام تغییرات زیادی در نظریهها ایجاد شد.
از 20 سال گذشته علاقۀ زیادی به معماری فرهنگ های مختلف به وجود آمده است. شکل بناهای متعلق به فرهنگهای مختلف و مردمانی که مردم شناسان به آن ها توجه نشان دادند، سبب گسترش این رویکرد شده است. برخی به haus-scape توجه نشان دادند و برخی به نوع و نظم ساختمان. این اواخر توجۀ زیادی به معماری- انسان شناسی شده است. برای نمونه، این که حتی جوامع بسیار سنتی تکامل زیباشناختی بسیاری از خود نشان می دهند. مثلا قبایل جنوب آسیا، گرچه معیار زیباشناختی آنها سوای چیزی است که در اروپا شناخته می شود، از موضوعات مورد توجۀ انسان شناسان است . در اینجا دیگر اصول زیبایی مهم نیست، بلکه اعمال آیینی و مرسوم و جنبههای اسطورهای و سنت خانه یا اتاقسازی است که مطرح است. بر این اساس نظریه های جدید معماری مفهوم متقابل ساخت عالی و یا پایین را رد می کنند. این پژوهشها که هر ساله تعدادی پژوهشگر معماری را با دیدگاههای تازه از سراسر دنیا را دور هم گرد می آورد تا نتایج کارهای پژوهشی خود را ارائه دهند، هم در امر پژوهش های معماری و هم برای انسان اهمیت دارند و به او ارزش دیگری می بخشند.

تعریف انسان شناسی از مفهوم معماری
در این تعریف با توجه به ساخت آشیانههای میمونها و تاثیری که بر انسان داشته است، مسئلۀ ساختن دیگر، نه با جنبۀ زیبایی شناختی، که با مسئلۀ انسان مربوط می گردد.
فرض بسیار مهم مسئلۀ فضا است. یعنی ساختن در واقع ساختدار کردن فضایی است که انسان در آن می زید. این به این معنا است که انسان فضا را نظم می بخشد تا در این فضایی که میرود یا می ایستد، نظم بپذیرد و این نظم هنگام پذیرش دیگر امور واقعی نیز تولید می شود و با آن ها کار می کند.
سودر (Soeder ) در پژوهش خود در زمینۀ خاستگاه معماری مدیترانه به این نتیجه می رسد که خانهها و کلبه های این منطقه الگو از بدن انسان دارند و مکمل حرکت عمودی انسانند. در این پژوهش سودر نشان می دهد که معماری پیش از تاریخ بسیار غنی تر از آن است که ما فکر می کنیم. او با این کار معماری را به عنوان پرسش پژوهش فرهنگی مطرح می کند.

 

komail_1988

عضو جدید
در هر حال آغاز معماری مسئله ای است که نه تنها معماران را بلکه دین شناسان و هنرمندان را به خود مشغول کرده است.
هربرت رید (H. Read) در کتاب خود Icon and Idea به این نتیجه رسیده است که ساختن پیش از ایده بوده است. او بر این باور است که هنر مهمترین ابزار برای تکامل خودآگاهی بشر بوده و هنوز هم هست. برای او هنر روندی طولانی است که در آن شناخت واقعیت نه به عنوان یک امر تام یا پدیدهای کلی مطرح بوده، بلکه بیشتر متشکل از شناخت تکه تکه از چیزهایی است که در تجربۀ بشر اهمیت داشتهاند. بنا بر رید تطور دین با تطور پذیرش فضا مربوط است که در معماری پدیدار می شود. فضا شرط دین است. به محض آن که فضا نه به عنوان محل اجتماع در یک مکان در نظر گرفته شود (آنگونه که در دوران دیرینه سنگی است)، بلکه به عنوان چیزی در خودش، یعنی فضای خالی بیکرانه، راه دین باز می گردد. رید معتقد است که چنین حس یا دریافت فضایی از طریق معماری ایجاد شده است. این تطور متعالی بسیار سریع، با ایجاد گنبد و تاق پیوند خورده است (همو، ص.110). نمادپردازی گنبد بنا بر رید در آسیای صغیر شکل گرفت، تحول یافت و از آنجا در کل شرق گسترش یافت. به نظر او این تصور بازماندۀ فرهنگ مسیحی نیست بلکه بازماندۀ زمانهای بسیار کهن است که در آن نخستین تاقها به صورت سادۀ گرد ساخته شده است. اما رید به نظریۀ بسیار جالبی می رسد و آن اینکه نماد اساسا از آسمان به زمین نازل شد زیرا باران، رعد و برق و ستارگان و ... همه از سقف آسمانند. انسان آسمان را به سان پوششی محکم در نظر گرفت که انسان و زمین را در بر گرفته است. این تصور در بین ملل بسیاری دیده میشود. ولی آیا در اصل باید آسمان را یک سقف چادر بزرگ دانست و یا این که سقف سکونتگاه را یک آسمان کوچک؟ پرسشی که به گمان او به این پاسخ می رسد: هر سقفی که انسان ساخته از کاه یا چوب یا رس، نماد آسمان افراشته در بالا است. با این همه شکل ابتدایی آن برای کل مجموعۀ نمادگرایی دینی بسنده نیست، و در نظم بعدی است که کم کم به نمایش گذارده می شود.
به نظر او کلبه در آغاز تطور روحانی انسان را شکل می دهد. پیش از واژه، تصویر بود. با این عبارت منظور رید این است که نخستین کوششهای انسان که به دست ما رسیده است به منظور تعریف واقعیت، کوشش های نقاشی اوست بر دیوارهای غارها و صخره ها. او این هنر را هنر خطی می شناسد. هنوز ترکیبی وجود ندارد تنها با محورهای عمودی و افقی کار می شود و فقط بر روی تقسیم ابتدایی فضا. انسان ها در به تصویر کشیدن خطرات شکار جانوران وحشی این جانوران را در خون و گوشت نشان داده اند و همین شکل گیری آیین و جادوی آغازین است.
انسان شناسان در پی اینند که فرهنگ مادی بشر را نه تاریخی که سیستماتیک بررسی کنند.

آیا ستون یونانی یک شکل ساختی است یا نماد است؟
والتر آندرا (Walter Anderae) اثر جالبی در 1930 انتشار داد که احتمالا هربرت رید آن را نمی شناخت. آندرا در این کتاب ستون یونانی را بر اساس سبکبندی ویترو (Vitrue ) به سه صورت تقسیم میکند، از لحاظ صوری تجزیه و تحلیل می کند و ان را به مثابۀ دستۀ گیاهی فرض می کند که قابل قیاس با ستون گیاهی مصری است.



پس شکل ستون از نوعی سنت و تغییر مواد شکل گرفته و نه خلق ناگهانی نابغهوار یک موضوع ازذهن یک معمار. و یا آنطور که ویترو تعریف می کند نه تنها به عنوان عنصر ساختی مناسب؛ بلکه بیشتر نمادی است که در آغاز به طور طبیعی وجود داشته است. به عبارتی ستون هرگز فقط سبک نبوده است بلکه همواره نشانه بوده است. این خوشۀ متحرک پرتوافکن در صورت اولیه تنها یک عنصر تزیینی و یا کمال هندسی نبوده است. ستون عنصر بی عیبی از یک کل بود و رابطۀ هماهنگی از طبیعت و فن، از پویایی و ایستایی را آشکار می کند. ستون نتیجهی ترکیب مهیج آپولون و دیونوس است. در واقع یک تکۀ ملموس از فلسفه. الگوی هماهنگ در معنی ینگ-یانگ چینی.
در بازسازی فلسفۀ کهن ِ تقابلهای متقارن موضوع بر سر الگویی پیچیده است که هماهنگی مقولات متقابل را به بیان میآورد (هنر/طبیعت، کرانهمند/بیکرانه، پر/خالی، کثرت/وحدت، ثابت/پویا). در علامت ایشتار (خوشه نی بسته شده) این عناصر دیده می شوند.
با قرار دادن این فرض که پیشینۀ ستون به نی بسته شده برمیگردد، آندرا پژوهش خود را جلوتر می برد و خاستگاه ستون یونانی را به ستونهای دوران اور (Ur) می رساند. ستون یونانی برای تحول خود چیزهای زیادی را پشت سر گذاشته است. ستون در آغاز مقدس بود، در پناه ایزدبانویی قرار داشت و شهر را نگهبان بود. در یونان، این مفهوم زیر سقف معبد یونانی قرار می گیرد و از آنجا پس از راهی بسیار طولانی به عنوان نماد برگزیدگان اروپایی به تمام دنیا راه می یابد. چیزی عجیب است: نمادپردازی ستون به این گونه از خود سنگ هم مستمرتر است.
باید توجه داشت که مسئلۀ ابتدایی فقط آن نیست که در مورد قبایل پیگمنها در آفریقا دیده می شود، بلکه ابتدایی بسیار زیاد است، به گفتۀ آندرا ابتدایی آن جاست که جستجویش می کنیم.


 

komail_1988

عضو جدید
سودور مردم شناسی معماری را در صورتهای بنیادین هندسی کلبهها و خانههای ایتالیا که امروزه به عنوان بخشی از پیشتاریخ مدیترانه باقی مانده اند، جستجو می کند. اما دیدیم که هنوز چیزی پنهان وجود دارد. جهان هنوز درست کشف نشده است. دیدیم که رید این مسئله را در پیچیدگی کهن نماد فضا و دین جستجو می کرد. و آندرا با خوشۀ مبدلشده به ستونش، فلسفۀ فسیل شدهای را برای ما قابل درک می کند.

بر این اساس در انسان شناسی معماری مسئلۀ میمونهای انسان نما نیز مطرح است که مدام در حال مهاجرتند و روزی 10 کیلومتر راه می روند و به هر جا که می رسند، آشیانه می سازند. آنها بر روی هم، در طول عمر سی سالهشان 10950 آشیانه می سازند. و همین الگوی روند ساخت، برای انسان نیز اهمیت خاصی می تواند داشته باشد.



نتیجهگیری:



این طرح کلی کوتاه، ناظر بر این است که انسان شناسی معماری دارای دو نگرش اساسی متفاوت است.

از یکسو، انسان شناسی معماری را باید چون چهارچوبی تلقی کرد، برای نظریۀ معماری عمل گرایانهای که می تواند به بینش های تازه ای در اهمیت مطلق معماری برای انسان دست یابد. اکنون نظریۀ طراحی میتواند مفاهیم تازه، انسانی و دارای اعتبار فراگیر را رشد دهد که چون از این پس نه تنها بر زیبائی شناسی بلکه بر انسانشناسی متکی هستند، ممکن است قابل اعتماد باشند. نظریۀ معماری سازگار با نوع انسان! این جا یکی از مهم ترین بینش ها این است: از آنجا که معماری و مفاهیم فضائی ضمنی اش اینک در ابعاد انسان شناسانه دیده می شوند و در ارتباط نزدیک با شکلگیری فرهنگ انسانی قراردارند، شکل هائی که توسط خود معماری ارائه می شوند، میتوانند اهمیت تازه ای فراتر از "تاریخ سبک ها"ی مورخان بهدست آورند. شاید ما ناگهان اصولی از معماری را کشف کنیم که دارای اعتبار جهانی باشند، بهعنوان مثال، جفت های مکملی چون راه و مکان، یا پویائیهای شکلی مرتبط با عناصر ایستا، درون همان شکل. در بررسی چشمگیرش از معماری مقدس در فرهنگهای متعالی آفریقاـاروپاـآسیائی، داگوبرت فرای (Dagobert Frey )در همان سال های چهل (1947) اصول مکملی مشابه با اصول فوق را نشان دادهاست که در منطقهی چندفرهنگی وسیعی شایعاند. معمار میتواند از این اصول، چون شرائط بنیادین انسان شناسانه، الهام گیرد و می تواند با شکل دادن به نظائری چون آستانه ها، درها، پیشورودی ها و غیره به این اصول معنای تازه ببخشد. مفاهیم شکلی سنتی میتوانند معنای انسان شناسانهی تازه بگیرند اگر نقش شکلدهنده شان بهناگهان در اصطلاحات انسان شناسانه شناخته شود. کمپوزیسیون های معماری ممکن است بار دیگر دارای ارزش واقعی شوند. بیشک این نیز آشکار خواهد شد که چگونه معمار امروزی، بهصورتی جاهلانه، پیچیدگی اجتماعی و معنوی معماری را بهکار می برد.



از سوی دیگر، این واقعیت که معماری هرگز به خود زحمت نداد تا پژوهش علمی خود را پدید آورد، اکنون چون قصوری بخشش ناپذیر دیده خواهد شد. شاید این انسان شناسی است که علوم انسانی در جست وجویش بوده اند. واضح است که پژوهش نظام مندش پرسشها و پاسخ های تازه و نامنتظری را در مورد گذشتۀ انسان پیش خواهدکشید. آیا حالت عمودی بدن انسان در ارتباط با بناهای ابتدائی که در نوع سادۀ آشیانه های زمینی برج مانند پونگیدها (Pongids ) دیده می شوند، نیست؟ آیا توانائی دست انسان در گرفتن اشیاء، در نتیجهی بهکاربردنش در ساخت و سازها، رشد نکرده است؟ رشد مغز چی؟ آیا در ارتباط با تفاوتگذاری در روندهای معماری نبوده است؟ و آیا معماری معناشناختی بود که ساختارهائی را فراهم کرد تا انسان براساس آن ها محیط اولیهاش را سازمان دهد؟



درهرحال، تصویر گروه های میمون های برتر، که در حال جمع آوری غذا و ساختن آشیانه های یکشبه شان (چون هرشب) با صلح و آرامش گرد قلمروی به خوبی مشخص شده شان میچرخند، آغاز پیشـفرهنگی انسانی کاملاً متفاوتی را نسبت به نمایش دسته های شکارچی و قاتل که توسط باستان شناسان و کهنـانسان شناسان بازسازی شده است، نشان می دهد. این نمایش های خون تشنه براساس تصور فرضی انسان اولیهی ابزارساز و اسلحه ساز شکل گرفته اند. شاید ده بیست سال دیگر به تصویرهای خونینی خواهیم خندید که برای کودکانمان در کتاب های مدرسه بهعنوان حقانیت پیش رفت و داروینیسم اجتماعی ثبت کرده ایم. شاید آن روز تصور یک انسان اولیۀ سازنده به پیدایش جامعه ای انسانی تر و سازنده تر کمک کند.

پایان
 

mortezaasti

عضو جدید
انسان شناسی معماری

انسان شناسی علمی ترین رشته علوم انسانی است و به تعریف این تعریف محیط ساخته شده ای که ما به عنوان انسان آنرا خلق کرده و در آن زندگی می کنیم خود سازنده زندگی ماست . این فضای ساخته شده مبتنی بر توان فکری محدود ماست بدین معنا که بشر در طول تاریخ حیاتش بر اساس میزان دانش و تکنولوژی خود توانسته محیط مصنوع پدید آورد که بتواند در آن بیارامد و هر زمان که دانش و فناوری اش اجازه داده محیط مناسبتری را برای زندگی فراهم آورده است . این توانایی در هیچ دوره مورد ارزیابی و قضاوت قرار نگرفته است. تناسب دانش انسانها با نیازهایشان هیچ گاه سنجیده نشده و دامنه تحقیقات در این مباحث از محدوده ذهنیت و سلایق ذهنی خارج نگردیده است و بشر تنها به شکل مجزا و تنها به عنوان مصرف کننده و با نیازهای معین و استاندارد شده به نمایش در آمده است . به همین دلیل انسان شناسی معماری این امر را که در افقهای نظری و ذهنیت نظریه پردازان می بایست گسترده شود دنبال می کند همچنان که مفهوم جدیدی از معماری را ارائه می دهد انسان شناسان معماری معتقدند هر آنچه انسان و روابط زیستی آنها ساخته و می سازد را می توان معماری نامید.
اگر چه سر چشمه های معماری در دوران پیش از تاریخ چندان روشن نیست در پایان دهه شصت میلادی زمانیکه مرگ مدرنیسم و اعلام پست مدرنیسم متولد گردید توجه انسان شناسان به معماری و دستاوردهای سنتی آن جلب گردید و معماری بومی به عنوان یک قلمرو جدید تحقیقی شناخته شد .
موضوعاتی چون قوم شناسی و مطالعه محیط های سنتی منجر به نتایج مهمی چون انتشار دائره المعارف معماری بومی جهان توسط دانشگاه بریکلی شد که هزار گونه معماری را در سه مجلد مورد بررسی قرار می داد هدف اصلی این کتاب سندیت دادن جهانی به معماری سنتی و طبقه بندی آن براساس ضوابط انسان شناسانه بود این کتاب زیبایی شناسی های سنتی و تنوع اشکال گسترده معماری به ویژه معماری مسکن را در فرهنگهای متنوع دنیا به نمایش می گذارد .
زندگی و قراردادهای اجتماعی در طول حیات بشری که امروزه اغلب به عنوان امور غیر معمول و گاه عجیب احساس می شود نقش تکنیک ویافته های دانش بشر در معماری و ابزاری که توانسته است به کار گیرد را می توان به عنوان محور انسان شناسی معماری مورد توجه قرار داد اگر چه بسیاری از آنها ابتدایی به نظر آیند مانند استفاده از الیاف و چوب که امروزه نیز اگر چه کم دوامند به عنوان داشتن مزیتهایی از جمله سبکی و ساختن با دست مورد استفاده بسیاری از جوامع بشری هستند و هنوز سقفها ، دیوارها و کف را تشکیل می دهند .
آیا تحول فرهنگها ارتباط نزدیک با معاری غیر پایدار و مصالح غیر مقاوم نداشته است . به این معنا که ساخته های دست بشر مقاوم و کم دوامند آیا منجر به مرگ تمدنها نشده اند ؟ آیا تغییر و تحول در فضاهای عمومی شهرها به تحول مسکن و سر پناه نینجامیده است ؟
ما در انسان شناسی سکونت به نکات عینی و قابل توجهی برخورد می کنیم . نمونه آنرا در بافتهای فرسوده داخل شهرها و تفاوت نگرش ساکنان آن به موضوعاتی که معمولا توسط متخصصین امور ساماندهی شهر مطرح می شود دریافت این زمینه ها و توجه به زوایای نا پیدای روابط انسانی و کالبد محیط نگاه تازه ای بر تعریف انسان شناسانه از مفهوم معماری در اختیار قرار می دهد که نقطه عطف آنرا می توان در معماری معنا گرا جستجو کرد . این نوع معماری ارتباط نزدیکی با انسان و هستی انسانی برقرار می کند و در جهت افقهای فکری جهانشمول و چشم اندازهای انسان شناسانه دریچه هایی نو از جهان و رابطه انسان و محیط ساخته شده توسط وی ارائه می دهد .


هنوز برای ما روشن نیست که فرق انسان شناسی با مردم شناسی چیست ؟ حد بین انسان شناسی و مردم شناسی کجاست ؟ انسان شناسی می تواند به فهم معماری کمک کند ولی اگر از راه انسان شناسی به دنبال معانی ای برویم که در معماری وجود دارند قاعدتا مسائل دیگر از جمله تمام مسائل مردم شناسی فرهنگی را نمی توانیم ببینیم .
انسان شناسی طبق تعریف این علم به ما کمک می کند که بازتابهای حرکت و رفتار انسان در هر زمینه ای که فعالیت می کند را به صورت ضوابطی درآوریم که به اندازه و تناسب در می آیند و روی فضاهای ساخته شده گاهی کالبدی و نه الزاما روانشناختی فضا اثر گذاری می کنند .
انسان شناسی به بازشناسی ریشه های هر رده از انسانها می پردازد و هدف آن این است که انطباق های انسان و محیط و دگرگونی های شکلی ، اندامی انسان در ارتباط با محیط و اقلیم را بررسی می کند و تغییرات شاخصهای کالبدی انسان در طول زمان و اثر آن بر روی آن یا تاثیر معماری روی آنرا مورد بررسی قرار می دهد و مردم شناسی به بازتاب فضاهای ساخته شده به روی انسان و پیچیدگیهایی که در ذات خود دارد می پردازد .
مردم شناسی به فضاهای ذهنی انسانها ، رفتار و سلیقه آنها می پردازد . مردم شناسی داوری نمی کند بلکه صرفا برداشت می کند . اما انسان شناسی یا مردم شناسی به کدامیک از اینها بیشتر به حوزه معماری کمک می کنند ؟ این بحث دیگری است ولی موضوع تشخیص مردم شناسی از انسان شناسی است .
اگر بخواهیم به تولیدات معماری در قرن بیستم بپردازیم ، می توانیم بگوییم آن معماریهایی که به دهه بعد از دوم و سوم قرن گذشته یعنی 1920 یا 1930 به این طرف زاده شده اند و به عنوان بهترین معماری ها در دنیا مطرح گشته اند ، معماری هایی بودند که خیلی بیشتر به مسائل انسان شناسی تکیه می کردند و نه لزوما به مسائل مردم شناسی فرهنگی بنابراین یک معمار ناسیونالیستی و متکی از خود زاده شده و خیلی سریع فراگیر شد و بسیار با اندیشه هایی که زاده شده و زاینده مارکسیسیم بودند انطباق داشت .
جنگهای جهانی به این امر که انسانها کمتر به مسائل فرهنگی بپردازند .مانند معماریهایی که امروزه در کشورمان شاهد آنها هستیم . هر زمان تلاش می کنیم معماری را با ارزانترین قیمت به پایان بریم متوجه می شویم که از ذات معماری فاصله گرفته ایم . ما نمی توانیم معماری را تولید و به مصرف کننده تحویل دهیم.
معماریهایی که ما در ایران به دنیا آورده ایم از فرهنگ خود ما سرچشمه نگرفته اند . مدرنیسم هرگز از میان نرفته است . مدرن همیشه وجود دارد و گرایش به مدرن نیز در دنیا وجود دارد . واژه مدرن متشکل از دو بخش است : 1- مدا 2- ارنا که اروپایی ها از 1800 سال پیش تا کنون دارند با آن زندگی می کنند . مدا به معنای شکل و ارنا به معنی زمان است . ما باید به دنبال بازشناسی جمعی ویژگیهای انسان که هم از معماری بر می خیزند و هم بر معماری اثر می گذارند بپردازیم .
امیر احمد رازی در سال 1010 هجری قمری کتابی 3 جلدی ارجمند به نام 7 اقلیم برای ما نوشته است که به بیان 7 اقلیم شناخته شده ایرانیان می پردازد و هنگام توضیح آنها تمام پدیده های جوی و جغرافیایی وابسته به یکدیگر را برای ما توضیح می دهد .

  • دکتر محمد مهدی محمودی :
شاید ما انسان را خوب نشناختیم و حتی نیاموختیم که چگونه باید انسان را بشناسیم . وجه مشترکی میان تمام بناهای دنیا می بینیم و آن این است که تمام آنها برای انسان بوده اند . تمام آنهایی که موفق بوده اند انسان را خوب شناخته اند . تفاوتهای آنها متشکل از مکتب ، اقلیم ، و تکنولوژی است .
ولی اصل موضوع این است که مصنوعی که ما ساخته ایم برای یک انسان است و جایی که نتوانسته ایم در ساخت خود موفق باشیم ، انسان یا فرهنگ او را شناخته ایم اگر به گذشته بنگریم متوجه می شویم که در تمام دنیا احترام انسان بیشتر بود . یعنی بنا را برای انسان می ساختند و آن انسان را می شناختند . چرا در تمام دنیا جایگاه انسان کمرنگ تر شده است ؟ در حال حاضر انسان برای معماری است . در گذشته ارزش انسان مشخص بوده است . انسان شناسی و معماری با یکدیگر پیش رفته بودند . شاید ایراد از ما معماران است که هویت را نشناختیم و شیفته بناهایمان شدیم .
بعضی از کشورها بیشتر پیشرفت کرده اند . مانند ژاپن که بناها بر ای استفاده مردم و فرهنگ آنها ساخته شده اند. فرهنگ آنها برای امروز است . اگر معماری امروز خود و ژاپن را ببینیم متوجه می شویم . که ژاپن خیلی پیشرفت کرده است . معماری امروز آنها در خدمت انسان است ولی معماری امروز ما در خدمت مردم نیست . شاید چون امروزه مردم ما با هم یک گروه و یک پارچه نیستند معماری ما نیز بدین صورت است و در واقع معماری ما آینه جامعه است .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mitra_22

عضو جدید
بررسی رابطه انسان و فضا درکتاب بعد پنهان

بررسی رابطه انسان و فضا درکتاب بعد پنهان

کتاب بعد پنهان


ادوارد تی هال انسان‌شناس آمریکایی در کتاب بعد پنهان به بررسی رابطه انسان و فضا می‌پردازد. او این موضوع را زیر عنوان همجواری (proxemics) توضیح می‌دهد. هال موضوع همجواری را فضای شخصی، فضای عمومی و درک انسان از فضا معرفی می‌کند. پیش از هال کسانی مانند ورف (Benjamin Lee Whorf) به ارتباط میان زبان و ادراک اشاره کرده‌اند و زبان را نه تنها ابزار ارتباط انسان‌ها که طراح و بنیان ادراک انسان می‌دانند. آن‌ها معتقدند که زبان‌های گوناگون ادراک‌های متفاوتی را از مفاهیم برای متکلمانشان درپی خواهند داشت. هال این موضوع را درباره فضاهای حسی انسان نیز گسترش می‌دهد و با بیان مثال‌هایی از تفاوت در ادراک اندام‌های حسی و یا شیوه چیدمان وسایل در فرهنگ‌های مختلف به بیان نظریات خود می‌پردازد.
هال برای توضیح همجواری سه سطح یا نمود را مطرح می‌کند. او از بنیادهای زیستی درک فضا، یعنی حواس پنج‌گانه و بیان قابلیت‌ها و محدودیت‌های آن‌ها شروع می‌کند. هال این موضوع را سطح زیربنای فرهنگی (Infraculture) می‌نامد و در بیان آن جابجا از مطالعات رفتارشناسان حیوانی یاد می‌کند. مانند نظریات هدیگر (H. Hediger) در تقسیمبندی حیوانات به گونه‌های تماسی و غیرتماسی و درپی آن تعریف دو فاصله شخصی و اجتماعی. هدیگر فاصله شخصی را متعلق به حیوانات گونه غیر تماسی می‌داند و فاصله‌ای است که این گونه از حیوانات در زمانی که به صورت گروهی هستند نسبت به هم رعایت می‌کنند. در مقابل فاصله اجتماعی متعلق

به حیوانات گونه تماسی است؛ مانند شیرهای دریایی. در این گونه فاصله اجتماعی فاصله‌ای است که حیوان در آن احساس جدایی از جمع و اضطراب می‌کند. این فاصله‌ها بیشتر از آن که جنبه فیزیکی داشته باشند بعد روانشناختی دارند. هال در بیان همجواری از این مفاهیم استفاده برده است و از آن به نمود دوم مدل همجواری یعنی آنچه پیش فرهنگی (Precultural) می‌نامد می‌رسد. اینجا نیز مطالعات رفتارشناسان حیوانی کمک زیادی به هال در شکل دهی به نظام همجواری می‌کند. هال در این قسمت به ارتباط ادراک فضا با مسائل روان‌شناختی می‌پردازد. مانند مثال‌هایی از مطالعات رفتارشناسان حیوانی که ارتباط رفتار حیوانات را با تراکم جمعیتی آن می‌سنجند. هال سومین نمود را با عنوان سطح خردفرهنگی (Microcultural) معرفی می‌کند. این سطح در واقع بررسی سیمای فضا یا نمود بیرونی فضا است. هال سه نوع از فضا را در این سطح معرفی می‌کند. اول فضا با سیمای ثابت، یعنیبخشی از فضا که توسط انسان به صورت پایدار تغییر کرده یا ساخته شده است. مانند ساختمان‌ها و خیابان‌های شهر. دوم فضا با سیمای نیمه ثابت که در ارتباط با سیمای ثابت است. برای نمونه شیوه چیدمان وسایل در یک اطاق فضایی را می‌سازد با سیمای نیمه ثابت. هال سومین نوع را فضای بی‌شکل می‌نامد.
هال در کتاب "بعد پنهان" در فصلی با عنوان "فواصل در انسان" (Distance in Man) به تشریح فضای بی‌شکل می‌پردازد. او آن فصل را اینگونه آغاز می‌کند،"پرندگان و پستانداران نه تنها سرزمینی دارند که آن را اشغال کرده‌اند و از آن در مقابل هم نوع

خود دفاع می‌کنند، بلکه یک دسته از فواصل یک نواختی را هم بین خود خفظ می‌کنند. هدیگر این فواصل را به نام‌های فاصله گریز، فاصله بحرانی، فاصله شخصی و فاصله اجتماعی طبقه‌بندی کرده است. انسان نیز روش‌های مشابهی برای برقراری فاصله از دیگران دارد. فاصله گریز و فاصله بحرانی بجز در چند مورد، از واکنش‌های انسانی حذف گردیده است. اما فاصله شخصی و اجتماعی هنوز بطور آشکاری وجود دارد. سئوال اینست که تعداد فواصل در بین انواع انسان‌ چندتا می‌باشد و نحوه تشخیص و تمایز بین آن‌ها چگونه است؟... " هال درک انسان را از فضا نه ایستا و بر اساس پرسپکتیو خطی دوره رونسانس بلکه درکی پویا می‌داند. او درک نادرست از فضا را ناشی از دو عامل اصلی می‌شناسد. اول اینکه برای هر معلولی درپی یک علت واحد و معین می‌گردیم و دوم آنکه آغاز و پایان حدود انسانی را با پوست یکسان می‌شماریم. هال بر اساس آزمایش‌هایی که انجام داده چهار فاصله را شناسایی و نامگذاری می‌کند و هرکدام را هم به دو بخش دور و نزدیک تقسیم می‌کند.

تقسیمبندی فضای بی‌شکل از دیدگاه هال
فاصله صمیمی (Intimate Distance):

فاصله صمیمی نزدیک(close phase): معاشقه، نوازش ودرگیری از رفتارهای معمول در فاصله صمیمی نزدیک هستند. در این حالت قوانین رعایت فاصله به شدت کاهش می‌یابند. حس بویایی و احساس گرما افزایش می‌یابند و

جزئیات بصورت خارق العاده‌ای دیده می‌شوند. در این فاصله گفتگو نقش بسیار کمی در ارتباط دارد و اکثر فرآیند ارتباط از طرق دیگر است.
فاصله صمیمی دور(far phase): فاصله بین 6 تا 18 اینچ، هال می‌گوید در این فاصله سر، ران و لگن به راحتی با هم تماس ندارند اما در مقابل دست‌ها به راحتی می‌توانند به هم برسند.
فاصله شخصی (Personal Distance): هدیگر از آن برای بیان فاصله ثابتی استفاده کرده است که حیوانات گونه غیر تماسی را از هم جدا نگه می‌دارد. به عبارتی حباب حفاظتی که یک موجود زنده برای خود قائل است.
فاصله شخصی نزدیک(close phase): فاصله بین 1.5 تا 2.5 فوت که در این فاصله شخص می‌تواند افراد دیگر را نگهداشته یا بگیرد. در این فاصله انحراف چشم محسوس نیست.
فاصله شخصی دور(far phase): فاصله بین 2.5 تا 4 فوت که خارج از دسترس است و تماس فیزیکی سهل نیست. بحث‌ها پیرامون موضوعات مورد علاقه و سطح صدا متعادل است. هر چند حرارت بدن افراد احساس نمی‌شود اما بوی نفس و عطری که استفاده کرده‌اند قابل تشخیص است.


فاصله اجتماعی (Social Distance): خط مرزی بین فاصله شخصی دور و فاصله اجتماعی نزدیک خطی را مشخص می‌کند که به آن خط تسلط (limit of distance) می‌گوییم.

فاصله اجتماعی نزدیک(close phase): فاصله بین 4 تا 7 فوت که کارهای غیر شخصی در این فاصله انجام می‌گیرد. برخوردها در فاصله اجتماعی نزدیک بیشتر است. افرادی که با هم کار می‌کنند و یا کسانی که در گردهم‌آیی‌ها شرکت کرده‌اند از این فاصله استفاده می‌کنند.

فاصله اجتماعی دور(far phase): فاصله بین 7 تا 12 فوت و فاصله‌ای است که مردم در آن جابجا می‌شوند. میزهای اداری افراد مهم نسبت به مراجعه کنندگان این فاصله را ایجاد می‌کند. در این فاصله ظرایف صورت محو می‌شود اما بافت پوست و موها قابل تشخیصند. در ارتباط‌ها تماس بصری برای تداوم ارتباط اهمیت دارد و سطح صدا افزایش می‌یابد. قرارگرفتن در این فاصله امکان جدایی را فراهم می‌کند.

فاصله عمومی (Public Distance):


فاصله عمومی نزدیک(close phase): فاصله بین 12 تا 25 فوت. در این فاصله یک فرد هوشیار در صورت تهدید می‌تواند فرار کند و یا حالت تهاجمی یا دفاعی به خود بگیرد. صدا بلند است اما نه در آخرین سطح آن. انتخاب کلمات و جملات دقیق صورت می‌گیرد و به این دلیل زبان‌شناسان آن را سبک رسمی (formal style، توسط مارتین جوز Martin Joos) نام نهاده‌اند.
فاصله عمومی دور(far phase): فاصله 25 فوت و بیشتر فاصله عمومی دور است. از خصوصیات مهم آن اغراق، استفاده از حرکات دست و بدن و کاهش سرعت کلام است. هر چه دورتر شویم امکان ارتباط برقرار کردن به عنوان یک انسان کم‌رنگ‌تر می‌شود.

باید دقت کرد که هال بارها تاکید می‌کند که این فواصل را بنابر نمونه‌های آمریکایی که بر آن‌ها مطالعه کرده‌است بیان می‌کند و به هیچ عنوان مدعی جهان شمول بودن آن‌ها نیست. در نهایت او اضافه می‌کند که پشت هر سیستم طبقه‌بندی یک فرضیه یا تئوری نهفته است و فرضیه نهفته در سیستم طبقه‌بندی مدل همجواری این است که بروز رفتارهایی که ما آن را تایین مرز، قلمرو یا مالکیت می‌نامیم در سرشت تمامی حیوانات و انسان وجود دارد و برای این کار آن‌ها از حواس خود به منظور تشخیص یک فاصله یا فضا از فضای دیگر استفاده می‌کنند و انتخاب یک فاصله بستگی به کنش متقابل و ارتباط افراد کنشگر، احساس آن‌ها و آنچه انجام می‌دهند دارد. مشخصا منظور از همجواری در مدل هال، در کنار هم قرارگرفتن دو یا چند انسان در فرهنگی مشخص است. هال با در نظر گرفتن مبانی زیستی و روان‌شناختی ادراک، بر مسائل فرهنگی درک فضا و چگونگی بکارگیری آن خصوصا در فضای بی‌شکل تاکید دارد. خصوصیت دیگر مدل هال توجهی است که او به عوامل دیداری و بصری نسبت به دیگر حواس دارد. هرچند که از فواصل دقیقی استفاده کرده اما در توضیح آن‌ها بیشتر به عوامل بصری تکیه و تحلیل فضا از این منظر تاکید دارد.

پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DDDIQ

مدیر ارشد
انسان شناسی معماری

انسان شناسی معماری
نولد اگنتر ترجمه ملیحه درگاهی
Nold Egenter
صفحات 261 تا 268 از کتاب Encyclopedia of Anthropology
به ویراستاری H. James Birx.




محیط ساخته شده ای که ما به عنوان انسان در آن زندگی می کنیم از اهمیت بسزایی برخوردار است. منظر معماری عمیقا سازنده ی زندگی ماست. از جهتی دیگر، معماری، همانگونه که امروز در محیط های شهری شده ی ما ایجاد شده، به همان صورت مبتنی بر دانش بسیار محدود ماست. "نظریه ی معماری" پست مدرن بوسیله ی تاریخ هنر قرار دادی تعیین شده است. مفهوم کم دامنه ی این نظریه از ارزشهای زیبایی شناسی، مانع تحقیقات و استدلال های علمی و با قضاوت هایی از سر سلیقه ی ذهنی، شده است. وضعیت فراخ تر انسان، یکپارچه نیست. بشر تنها به گونه ای حاشیه ای به عنوان مصرف کننده آشکار و با نیازهای کارکردی استاندارد شده، به نمایش درآمده است. در نتیجه، انسان شناسی معماری این امر را که افق های نظری بایستی گسترده تر شود، حفظ کرده است. اصطلاح معماری در مسیرهای جدیدی بوسیله ی ادغام در ابعاد انسان شناسانه همچون، توجهات نخستی شناسی و انسان شناسی باستان شناختی، تعریف شده است. بنابر این اصطلاح معماری اشاره دارد بر: هر آنچه که انسان ها و روابط زیستی آنها ساخته و می سازند.
در اواخر سالهای 1960، معماری مدرن درون یک وضعیت بحرانی مانور می داد. با استفاده از دینامیت و ویرانی یک بلوک مسکونی (Pruitt-Igoe )مدرن به عنوان حادثه ی کلیدی؛ چارلز جنکز (Charles Jencks) این حادثه را مرگ مدرنیسم (Death of Modernism) نامید و عصر جدید، " پست مدرنیسم " را اعلان داشت. Pruitt Igoe پیش از این جایزه ای را دریافت کرده بود ولی در نهایت منجر به شکل گیری محله ای کثیف شد. هرچند، احساس بر این بود که بیانیه ی جنکز بازگشتی به تاریخ قرن 19 از سبک هایی باشد که بوسیله ی معماران جوان زیادی به کار برده می شد. نظریه ی معماری پست مدرن، مبتنی بر تاریخ نوشته شده ی مرتبط با معماری (e.g., Vitruvianism) که اکنون توسط تاریخ نویسان هنر تحمیل شده، به عنوان یک نقص تاریخی برای " عمق انسان شناسانه ی " معماری، نقادانه زیر سؤال رفته بود. سرچشمه های معماری در نوشته های باستانی قابل دریافت نیست.
در همان دوره، علاقه ی قابل توجهی به سمت دستاوردهای سنتی " معماری بدون معماران" آنچنان که برنارد رودوفسکی (Bernard Rudofsky) پیشنهاد کرد، گسترش یافت. معماری بومی حالا توسط افراد زیادی به عنوان یک قلمرو جدید تحقیقی، به شمار می آمد. کتابهایی که توسط پاول الیور (Paul Oliver) و دیگران انتشار یافته آشکار ساخته است که قوم شناسی از این زمینه به طور قابل ملاحظه ای غفلت ورزیده است. بخصوص معماران در این سمت و سوی مطالعاتی فعال شده اند. یک جنبش گسترده ی جهانی با تعداد کثیری از انجمن های بین المللی پدید آمد که تأکید خود را بر مطالعه ی محیط های سنتی، گذاشت (IASTE, University of (California, Berkeley. مهمترین نتیجه این تلاشها در دایره المعارف معماری بومی جهان که توسط پاول الیور ویرایش شده است، قابل رویت است. این دایره المعارف اثری بالغ بر 3 جلد، با حدود 2000 مشارکت کننده از سرتاسر دنیاست. هدف اصلی ویرایش این کتاب سندیت دادن جهانی معماری سنتی و طبقه بندی آن بر اساس ضوابط انسان شناسانه بود. دایره المعارف نقطه ی عطفی در بررسی خانه ی جهانی است که تنوع گسترده ی اشکال خانه را در فرهنگهای متنوع دنیا به نمایش می گذارد. این چنین کتابی زیبایی شناسی های سنتی و بسیاری شرایط ساختاری خاص از سبک های مربوط به زندگی و قراردادهای اجتماعی که امروزه اغلب به عنوان امور عجیب و غریب احساس می شوند، را نشان می دهد.
هر چند، به لحاظ نظری، دایره المعارف بدون اشکال نیست. به طور گسترده ای بر سطوح انسان شناسی خانه تکیه دارد و الگوهای تبیین آن از انسان شناسی تربیتی را بدون آگاهی نسبت به سرچشمه های اروپا محور این تفاسیر، به کار می برد. مشخصه های زیادی از خانه های سنتی در این چارچوب قابل تبیین نیستند.
به علاوه، مسئله ای بسیار مهم آشکار می شود اگر، در توجه به مصالح استفاده شده، علایق خود را بر قلمرو سنتی یا قومی معماری متمرکز سازیم. گذشته از مصالح با دوام، ما همچنین مصالحی همچون چوب را یافتیم که خاصیت پایایی محدودی دارند و یا حتی مواد الیافی که بسیار کم دوامند.در نتیجه، آنها مزیت این را دارند که می توانند به سادگی، تنها با بهره گیری از دست، به کار گرفته شوند. دست به عنوان ابزاری ابتدایی؟ بستن، بافتن، و مانند اینها می توانند به لحاظ تکنیکی و انسان شناسانه بسیار باستانی به نظر آیند. ما انواع زیادی از سقف ها، دیوارها، و کف ها، ننوها ی خواب، و مانند اینها را می یابیم. علاوه بر این، کانتینرها، وسایل حمل و نقل، و قفس های حیوانات و موارد این چنینی، نیز وجود دارند. تمامی این موارد تولیدات مهمی از این سنخ الیاف هستند.
در چارچوب تاریخی و ماقبل تاریخ معماری، این چنین تجهیزات زودگذری مفقود شده اند. زمان نابودشان کرده. ما بایستی علاوه بر کنار گذاشتن مفاهیم، روش های خود را نیز تغییر دهیم. در مورد اخیر، فرهنگ مادی بایستی بالاجبار به گونه ای انسان شناسانه تعریف شود. در مدرسه ی قوم شناسی Viennese، و بخصوص در Karl R. Wernhart، روش جدیدی به نام " تاریخ ساختاری " یا " قومیت- ماقبل تاریخ" توسعه یافته که در رسیدگی به جداسازی تاریخی سه شاخه ی متفاوت موقتی در توجه به فرهنگ مادی، قابل استفاده است. آیا مواد الیافی و فرایندهای ساخت الیاف نقش مهمی را در ماقبل تاریخ ایفا می کند؟ آیا تحول فرهنگ به گونه ای نزدیک با موضوعاتی که پایدار نبودند، مرتبط بود؟ آیا این چنین موضوعاتی بازگو کننده ی سیستم های هستی شناختی در سطح ارزشی بالا، بودند. یک چنین سؤالاتی می تواند به عنوان دلیلی خوب تفسیر شود تا به گونه ای فرضی دوره ای جدید را به سیستم های دوره ای ماقبل تاریخ، معرفی نماید: (prelithic) پیش سنگی، صنایع ساخت الیاف. ما مجبوریم به تأیید این فرضیات به گونه ای روشن تر در ذیل بپردازیم.
نکته ی مهم دیگری وجود دارد. انسانشناسی معماری در ارتباط نزدیکی با انسانشناسی فضای اتو ف. بولنو (Otto F. Bollnow) قرار می گیرد. در کتاب خود انسان و فضا (Man and Space)، او مدعی است که، در تقابل با مفهوم مشابه فضای عمومی، ضرورتا اکتشافی قرن 14، فرهنگی، یا انسانی، فضا در ارتباطی نزدیک با تحول مسکن و پناهگاه انسانی قرار می گیرد. این اشارات، در ابتدا می رساند که،
ادراک فضای انسانی و درک فضا به گونه ای کلی در واحدهای مسکونی کوچک و محلی شکل گرفتند که معماری در آنها سیستم های معنایی برای سازمان فضایی فراهم آورد. دوم اینکه، ما مجبور به تصور فرآیند بسیار گسترده ای از ادراک و دریافت فضایی هستیم. به علاوه، عناصر تکتونیک (زمین ساختی) سیستم های محوری افقی و بومی را به کار می برند ( برای مثال، " چارچوب دسترسی مکانی" یا " چارچوب قطبیت بومی"). در چارچوب کاری جدید "انسانشناسی سکونت"، ما وسایل جدید و عینی برای بازسازی الگوهای پایه ای فضایی فرهنگی با تداوم شگفت آور، بدست آورده ایم.
این پیش نیازها نگاه تازه ای بر تعریف انسان شناسانه از مفهوم معماری، در اختیار قرار می دهد. این تعریف بوسیله ی 5 طبقه اثر می گذارد: مادون انسان، معنایی، خانگی، بی حرکت، و معماری شهری/ امپراطوری. این 5 طبقه به نسبت زمینه هایی مستقل از تحقیق هستند. در ترکیب با نتایج قراردادی فیزیکی و فرهنگی انسان شناسی، آنها قادرند به عنوان مباحثی برانگیزاننده به کار برده شوند. شکل اجمالی این امر در ادامه مطرح خواهد شد.



معماری معناگرا

والتر هیرشبرگ (Walter Hirschberg) و آلفرد جاناتا (Alfred Janata)، در مطالعه ی قوم شناسانه ی مهم خود بر تکنولوژی سنتی، نشان دادند که صنایع ساخت الیافی مهمترین بخش فرهنگ مادی در جوامع سنتی هستند. آنها همچنین نقش مهمی در زمینه ی ساخت و ساز و سکونت ایفا می کنند. نقش زودگذر تعلقات تاریخی و مادی، نگاه را بر معنای انسان شناسانه ی تکنیکهایی که با مواد فیبری سرو کار دارند، مسدود ساخته است. ابزارها به نسبت مستعمل هستند؛ دست یک ابزار ابتدایی است. استقلال فرآیندها با اشاره ی همیشگی و همه زمانی مواد، همچنین با عمق دنیوی، ضمانت شد. اما در نهایت، شرایط فرهنگ مادی فیبری تنها در زمینه ی قوم نگاری قابل بررسی است.
یک مثال: فرهنگ مادی آینو (Ainu) آنچنان که توسط شیگرو کایانو (Shigeru Kayano) با ترسیم های تکنیکی دقیق ارائه شده است، در حال حاضر از مهمترین هاست. کتاب کایانو 250 وسیله و ابزار را که یک باستان شناس هرگز نیافته است، به نمایش می گذارد. بخش بزرگی از فرهنگ مادی آینو بازتاب ریشه های پیش از سیبریایی آنها است: تله هایی که به سادگی ساخته شده، قفس ها، تله های ماهی، سبدها و کیفهای مخصوص جابجایی، قایق ها، اسلحه ها و ابزارها برای اهداف مختلف. اسباب بازی بچه ها و نمادهای منزلتی نیز در این بخش قرار دارند، آنچنان که کلبه ی شکار موقتی. این چیزها به آسانی قادرند به درون عصر میانه سنگی و شاید حتی به دوران پیش سنگی میانه و فوقانی، باز ترسیم شوند. آن طور که به نظر می رسد فرهنگ مادی بسیار تواناتر از باقی مانده های تمثالی باستان شناسی بوده است. از این گذشته، آینو یک سیستم نشانه ی فرامعنایی شگفت انگیز دارد: ایناو (inau). جان بچلور (Jhon Batchelor)، کسی که به عنوان فردی معتبر در آینو مطرح بود ، این نشانه ها را تحت مفهوم اروپا محور " مذهب ابتدایی " توصیف کرده است. اما پیش از او، ویلی کرمپ (Willy Kremp) دلالت های منطقه ای نشانه های آینو را در چارچوب کاری یک پیمایش سیستماتیک، کشف کرده بود. این نشانه ها به صورت ابتدایی مرتبط با سکونت هستند، ولی در مفهومی گسترده تر آنها همچنین برای کنترل "درآمد ها" ی اقتصادی، به کار می روند. قربانگاه پشت خانه ی آینو به عنوان نقطه هماهنگی برای تبادل هدیه و هر آنچه که از طریق قلمروهای مجزا برای شکار، ماهیگیری، گرد آوری، و باغداری محدود، از صحرا به خانه می آید، عمل می کند. هیتوشی واتانابا (Hitoshi Watanaba) سیتم رودخانه را با تقابل های جهت دار کوه – و اقیانوس- و آنچنان که به عنوان سیستم جهت دهی در نظام محلی عمل می کند، توصیف کرده است. امیکو اهنوکی- تیرنی (Emiko Ohnuki- Tierney) همچنین داده های مهمی را برای فهم این نظم های محیطی که بوسیله ی نشانه ها کنترل شده، مشارکت می دهد اما او نظام خرد کیهانی آینو را به صورت کلان کیهان شناسانه ای، در پی مفهوم هستی شناسی اروپایی میرچا الیاده (Mircea Eliade) تفسیر کرد. فرهنگ ملکی ژاپنی همچنین شاخص های زیادی از فرهنگ های محلی خود مختار با صنایع ساخت الیافی، را در بر می گیرد. کیوشی میازاکی (Kiyoshi Miyazaki ) با عنوان Straw (نی و پوشال)، در یک مطالعه ی دو جلدی زیبا این فرهنگ روستایی ژاپنی را، توصیف کرده است. نه تنها قایق ها، کیف ها، کفشها، و دیگر اشیاء کاربردی بلکه امور هستی شناسانه ی با ارزش مرتبط با جهان بینی کشاورزان ژاپنی، در این فرهنگ موجودند. این فرهنگ فیبرساختی بی شک قدیمی تر از آن چیزی است که ما از دوره ی یایوئی ( Yayoi) در فرهنگ مادی ژاپنی ها می شناسیم. بی تردید، چنین فرهنگی به مانند سنت حیاتی در ابتدا بوسیله ی مهاجرین کشاورز، پیش رفته است. استقلال سنت بایستی در جهت یکپارچگی محلی مؤثر بوده باشد.
اگرچه، در ژاپن شگفت انگیز ترینها سنتهایی هستند که در چارچوب روستای سنتی شینتو حفظ شده اند: یک سیستم فرامعنایی فیبرساختی که تا به امروز به گونه ای سنتی در تراکمی شگفت، حفظ شده است. مشخصه های تکنیکی ابتدایی به نظر با ارزشهای بالای هستی شناسی ، پیوند خورده است. نشانه ها به عنوان خدایان و یا جایگاههای موقتی خدایان محلی مورد توجه اند و کاملا در سنت تاریخی شینتو ادغام شده اند. در چارچوب انسان شناسی معماری، سنتها می توانند به عنوان اسناد محلی تاریخ روستا، مورد نظر باشند. در چارچوب آیین های تجدید چرخه ای، نشانه ها، اقامتگاه ابتدایی خانواده های قدیمی یا خط بنیانگذار مسکن که بوسیله ی یک یا چندین خانه به نمایش گذاشته شده است. از آن زمان این خانه ها به بیان یک هژمونی ملایم در روستاها می پردازند، آیین همچنین ساختار سیاسی و اجتماعی مسکن را تقویت می کند. بنابراین آنچه که چشم انداز غرب به عنوان مذهب مورد توجه قرار داده ، به میزان گسترده ای به عنوان یک تشکل سنتی محلی آشکار گشته است.
در مورد ژاپن، آگاه شدیم که چنین نشانه گذاری های فرا معنایی الیافی، بایستی شاخصه ی ساختاری مهم در سکونتگاههای کشاورزان پیش از تاریخ، باشد. کتاب Guenther kapfhammer در مورد سنت های اروپای مرکزی مربوط به آلپ یک چنین نشانه گذاری هایی را همچنین به عنوان maypoles نشان می دهد و تمایلی به جهت فولکلور اروپایی دارد. ما آنها را به عنوان " امور ستودنی" و " بتها" در بسیاری از فرهنگهای سنتی دنیا، یافته ایم و به گونه ای تاریخی آنها را در چارچوب اسطوره شناسی جیمز فریزر و ویلهلم مانهارت، فهمیدیم. به لحاظ باستان شناسی، این چنین نشانه گذاری هایی به عنوان شجره های زندگی به اشکال گوناگون ، شناخته شده اند (عصر برنز). به احتمال زیاد تعداد فراوانی از tectiformes""هنر صخره ای (rock-art) کارکردهای یکسانی داشته اند. بنابراین معماری معناگرا می تواند به عنوان نوع معمارانه از مفهوم پیش خانگی که به صورت جهانی گسترش یافته، در نظر گرفته شود. به احتمال قوی معماری معنا گرا زمینه ی تجربی شکل معماری و متناظر با معانی نمادین بود.
ما اغلب " ارزشهای والای هستی شناسانه" را که با جهان بینی های محلی مرتبط هستند، ذکر کرده ایم. این نکته ی مهمی است، که بایستی در اینجا طرح شود. مهمترین نتایج بررسی های قوم شناسانه ی متمرکز بر معماری معنا گرا می تواند در این حقیقت دریافت شود که اصول شناختی بنیادهای خود مختار قابل توصیف بوده اند.
این امر با ابتدایی ترین اشکال بیان شده و بوسیله ی فرآیندهای سازنده، بدون هیچ گونه ایده ی از پیش تعیین شده ای از جانب تولید کننده، به گونه ای خود مختار تولید شده است. این بیان می تواند به عنوان " تقابل قطبیت" "categorical polarity" یا " توافق تقابل ها" " coincidence of opposites "، مشخص شود. در سنت 100 روستایی که توسط نویسنده ی حاضر مورد بررسی قرار گرفته، به روشنی نشان داده شده که چگونه شکل هندسی ابتدایی، ضرورتا ستون- یا نوع کلبه مانند، روندی از تمایز محلی را دنبال می کند، از طریق توافق با تقابل های جای گرفته در فرم مشابه به عنوان " اصول کلی"، وارد گفتگو با اشکال طبیعی می شود. با بیشترین وضوح، این امر با یک فرم درختی و نیز با پرندگان، کوهها، یا با نوع خاصی از ماهی، در برخی روستاهای کوچک به وقوع می پیوندد. همچنین تقابل های زنانه-مردانه، مارهای دوسر، اژدهای آتشی، و مانند اینها نیز وجود دارند. تا حدی، جهان استعاره ای نخستین، که هرچند، پیشینه ی عینی روشن خود را دارد. همگرایی فرم مصنوع و طبیعی از طریق تقابل قطبیت سیستم فرا معنایی، و نیز به گونه ای نسبی از طریق مقایسه ی متقارن (polar analogy) هر دو شکل، اتفاق می افتد.اشکال مصنوعی بوسیله ی شرایط ساختاری، تکنیکی و هندسی به طور مسلطی متشخص، باقی می مانند.
با توجه به سؤال پیش از تاریخی در مورد اینکه چطور انسان اشکال طبیعی را کشف کرد، نمونه هایی از اینکه چگونه محیط بوسیله ی ادراک هوشیار سازماندهی شد، قابل طرح هستند. آنچه که از منظر طبیعی بسیار به چشم می آید ساخته شدن بر مبنای این اصول متقارن است. زمان می تواند در روابط متقارن و به مانند سلسله مراتب اجتماعی اولیه، ادراک شود. گفتگو میان معماری معنا گرا و فرم طبیعی می تواند به عنوان مدلی برای درک فرهنگی از طبیعت در سطح مقایسه های متقارن جزمی، مورد استفاده قرار گیرد. به احتمال فراوان قطبیت یا تقارن، به عنوان یک سیستم شناختی، در یک تحول زیبایی شناسی ابتدایی که هنوز در بسیاری جوامع سنتی قابل مشاهده می باشد، تولید شده است. و در حقیقت، به گونه ای ساختاری درون منظرهای زیادی از مفاهیم مدرن، باقی مانده است. سرچشمه های این مفهوم در دوره ی پیشا سنگی میانه، که میان هومو ساپینس و هومو ساپینس ساپینس قرار دارد، قابل فرض است. همچنین امکان این امر وجود دارد که این فرآیند شناختی به گونه ی قابل توجهی با افزایش ظرفیت مغز، مرتبط شده باشد.

معماری خانگی

با خودنمایی یک طبقه ی فرا معنایی ابتدایی در طرح تحول معماری، ما شاخص جدیدی برای توسعه ی معماری خانگی کسب کردیم. نظریه ی مسکن so-called، با فرض بر اینکه سقف های محافظ یا بادشکن های مقابله کننده با تأثیرات شدید آب و هوایی توسط انسان اختراع شده، به عنوان retroprojection عملکردی، آشکار می شوند. کلبه ها و خانه ها به عنوان پیشرفت های آمیخته با یکدیگر تفسیر می شوند. ما چارچوب های معماری بنیادین همچون " چارچوب دسترسی مکان " را کشف می کنیم که در آنها معماری معناگرا نقشه ی اولیه با " مکان- و نشانه های ورودی" را تعریف می کند که به دیگر عناصر منتج از معماری معناگرا ملحق شده. محراب ها و خدایان خانه به عنوان نشانه های مکانی و چارچوبهای مقدس به مانند نشانه های ورودی، نمود می یابد. در نتیجه، همانگونه که گوستاو رانک (Gustav Rank) نشان داده، نقشه های خانه اغلب نسبت به تغییر مادی و شکل بیرونی منعطف خانه، به طور گسترده ای محتاطند. نشانه گذاری های عالی مرتبه ی هستی شناسانه با آیین های چرخه ای، که کاملا بر تجدید آنها متمرکز بودند، ثابت می شوند. آتش در آتشدان گشوده به عنوان ساختمانی مستقل آشکار می شود که به خانه یا محراب آن هنگام که اقتدار هستی شناسانه ی آنها را حفظ می کند، وارد شده است. به مانند سقف. این امر می تواند به عنوان پیشرفت مستقل نشانه های شبیه محراب، استخراج شود.
این برنامه ضرورتا منتج از دو سنتی است که به گونه ای عمیق مطالعه شدند، این دو سنت از انواع مختلف خانه در آینو و خانه های کشاورزی ژاپن، هستند. سنتها در هر دو خانه، با همه ی تنوعات، بر طبق اصول عملکردی توسعه نیافته اند. هر دو برابر با انباشتگی های به نسبت مستقل عناصر منتج از یک لایه ی فرا معنایی پیش خانگی، هستند که فضای زندگی را با نشانه گذاری های فرامعنایی تجدید شده به گونه ای چرخه ای، تعریف کرده است. این امر ضرورت مهم و مرکزی را برای بررسی خانه ها ایجاد می کند: این بررسی بایستی آیین های مربوطه را در بر گیرد.


معماری ثابت

در ادامه ما به بحث در مورد بینش مهمی در این رویکرد می پردازیم: تحول کنترل منطقه ای و زندگی ساکن. در عصر میان سنگی، بعد فرهنگی مطرح می شود که از طریق شکل توسعه یافته ی آن، فهمیده می شود اما به لحاظ باستانشناسانه با شرایط واقعی آن، قابل بازسازی نیست. در اینجا همچنین روشهای قومی- ماقبل تاریخی پتانسیل جدیدی را برای فهم بهتر پدیده ی افزایش ظرفیت برای کنترل منطقه ای و، در نهایت، ثبات دائمی بواسطه ی شرایط نهادی آن را به نمایش می گذارد.
ما قادر به فرض این هستیم که فرآیندهای مرتبط با کنترل منطقه ای همچون طیف وسیع مجموعه ی غذایی ( میانه سنگی)، فرهنگهای روستایی ساکن و دائم (نوسنگی)، و تشکیلات شهرها و دولت ها با سلسله مراتب اجتماعی ( عصر برنز)، رخدادهای مجزایی نبودند بلکه به گونه ای ساختاری بخشهای منسجمی از توسعه ای وسیع تر بودند.
میان سنگی، بنابراین، به طور فزاینده ای بوسیله ی ارتباطات ثابت و با ظرفیت جمع آوری طیف گسترده ی غذا، تشخص یافته است. هرچند وضعیت سطوح جدید روشن نیست. از جانب دیگر، مقایسه با شرایط قومیتی به روشنی اهمیت سیستم های فرامعنایی را نشان می دهد. در مورد آینو، بدیهی است که طیف وسیع گردآوری غذا بوسیله ی یک سیستم فرامعنایی فیبر ساختی، هدایت می شود. در چارچوب یک سیستم قطبی جزمی، نشانه های فرامعنایی بخشهای متضاد درونی و بیرونی را مرتبط می سازد. فرم نشانه های فیبر ساختی آستانه ی ورودی بیانگر تبادل هدیه میان انسان ها و بیابان هاست. در فضای صمیمی مسکن ریشه گرفتند، در نواحی وسیع شکار و جمع آوری، داخل دره ای به عنوان محدده ی خانه ی آینو، گسترش یافتند. یک سیستم پیچیده ی قطبیت جزمی همچنین، زمان، نقش اجتماعی، و تعاون همگانی را کنترل می کند. به طور خلاصه، مقایسه ی با شرایط قومی نظرات بسیار روشنی را در مورد موقیت ساختاری و اصول هستی شناسانه بر اساس اینکه سیستم های کنترل منطقه ای می توانند تحول یابند، در اختیار ما قرار می دهد.
عصر نوسنگی به لحاظ پیش از تاریخی بوسیله ی سکونتگاههای دائمی کشاورزان و آگاهی سازی، تشخص یافته است. اشتغال پایدار یک منطقه کم و بیش با دامداری و کشاورزی، اهمیت می یابد. هرچند، سؤال این است که چگونه سکونتگاههای نهادین سازماندهی شده رها باقی مانده اند. فرض انسان شناسی معماری بر این است که سیستم های نشانه گذاری فرا معنایی حال حاضر، پیش از این در دوره ی میان سنگی وجود داشتند و در دوران نوسنگی غالب شدند. آنها کارآمدی بالایی را در محافظت از زندگی ساکن اثبات کردند و در نتیجه ارزشهای والای هستی شناسانه را در میان افراد محلی تولید کردند. عناوین مهم، مرز هسته ای (nuclear border )و مجموعه ی هسته ی مسکن (settlement core complex )هستند.
نشانه گذاری های مرز هسته ای در میانه ی مساکن، مستقر بودند. نشانه گذاری های فیبری درون بخش کنترل شده ی مسکن، باقی می ماند. به طور حتم ساختار تقارنی " معماری معنا گرا " به لحاظ فضایی به سمت بیرون، تولید نقشه های روستایی با سطوح مکمل، قلمروهای کارکردی و غیر کارکردی، طراحی شده است. در ابتدا، این امر بایستی درون سیستم های مسکن منطقه ای مؤثر واقع شود که همچنین یک سیستم هستی شناسانه ی ارزشی که به علاوه به حمایت از مسکن می پردازد را توسعه می دهد. تقارن به ارزش هستی شناسانه ی مسلم مرتبط با نشانه ها بدل شده بود. آنها به عنوان مدلهای سازمان موزون فضا، زمان، و سازمان اجتماعی، به کار می رفتند. این امر همچنین اشاره به نوع اولیه ای از زیبایی شناسی دارد ، که ارزش را به صورت کلی برای مسکن تولید می کرد.
تجدید چرخه ای همچون نشانه گذاری های فیبر ساختی، عمق مادی را به حس آگاهی محل سکونت، معرفی می کرد. علاوه بر این، سلسله مراتب اجتماعی درون روستاهای کشاورزی توسعه یافت. از طریق تکرار آیین چرخه ای، سیستم نشانه گذاری مرتبط با بنیاد مسکن، منظری که به گونه ای محلی در خط خانه ی مؤسس نشان داده شده، باقی ماند. خانه ی مؤسس مطالبات مسلط را توسعه می دهد. در معرف آیین تکرار، با عملکردهای غالب آشکار می شود. او روحانی و رئیس یا قانونگذار مسکن است. بنابراین، سیستم فرامعنایی عملکرد یک نظام محلی سنتی را بر دوش داشت. آنچه ما به عنوان معماری معنا گرا تعریف کردیم می تواند به عنوان بایگانی نانوشته تری از تاریخ اسکان به کار گرفته شود که به احتمال فراوان نهاد پایه ای مربوط به فرهنگ های روستایی عصر نوسنگی است.



معماری شهری و امپراطوری

شکل گیری تمدنهای عتیق در عصر برنز زمینه ای است که انسان شناسی معماری اعتبار آن را به روشنی نشان می دهد. بر طبق منابع غنی باستان شناسی، روش انسانشناسانه، بینش های جدید قابل توجهی را برای فرآیندهای نهادی، فراهم می آورد، بر اساس ارزشهای هستی شناسانه ی مرتبط با معماری و نیز بر اساس نهادهای تشکیلاتی، این فرآیندها شکل خویش را در دوران های نو سنگی باز می یابند.
باستان شناسی و تاریخ قراردادی، یافته های عصر غنی برنز را به عنوان شروعی بر فرهنگ عالی عتیق، سامان می دهند. آنها توانگری اشکال و سهم این پدیده های اعجاب آور را در جهت ایجاد توان بالای نوآوری تمدنی عصر عتیق، تحسین می کنند.
در جهت علت یابی برای تغییرات نهادی و اجتماعی عظیم، تبیین های مجهز نوبنیاد دارای فقدان هستند.
هرچند، تفسیر باستان شناسانه ی منابع از نکته ی مهمی غفلت ورزیده است. بخش بزرگی از منابع شاخص های روشنی از کهن الگوهای فیبر ساختی در بافندگی و ساختار رسمی، نشان می دهد. این امر برای پرستشگاهها، ستونهای پرستشگاه ، عمیق ترین مقدسات، دروازه ی پرستشگاه، لوح سنگی، نمادهای مذهبی و مادی نقش بسته بر تخت ها، ستونها، درختهای زندگی و مانند اینها، معتبر است. آندرا تأکید قدرتمندی بر این منظر از " دگردیسی" میان مادیات زودگذر و ماندگار در این قلمرو داشته است. در این کتاب: ستون آیونیان، شکل ساخته شده یا نماد؟ (The Ionian Column, Built Form or Symbol) او کیفیت بالایی از منابع باستان شناسانه را در جهت حمایت از نظریه های زیرلایه ای فیبر ساختی در میان فرهنگ های روستایی پیش دودمانی در خاور نزدیک و مصر، معرفی کرد. بر مبنای این زیر لایه ها، او ستونهای یونانی آیونیان یا دسته های اجتماعی کورینتیان (Corinthian) را به عنوان ستونهای گیاهی پیچیده در هم که در ظرفی سنگی تحول یافته اند، تفسیر می کند. بنابراین آنها محصور در ستونهای گیاهی معابد مصریان جای گرفته اند.
از جانب دیگر، آنچه که باستان شناسی به عنوان سطح ابداعی عالی از " تمدن عتیق " توصیف می کند اساسا به عنوان یک تولید تحول یافته از معماری فیبر ساختی و فرهنگ مادی فرهنگ های روستایی پیش دودمانی، در برگیرنده ی ساختار های اجتماعی سیاسی متناظر، آشکار می شود. کهن الگوها با روش باستان شناسانه نمایش داده نمی شوند.
این امر به یک ارزیابی کاملا جدید از تمدن عتیق منجر می شود. نوآوری ها به گونه ای پایه ای برگرفته از منش تکنولوژیکی، بودند. اولین شهر ها و امپراطوری ها اساسا موجودیت خویش را مرهون "تاریخ سازی" (monumentalizaton) " اسناد" گیاهی بودند که به طور چرخه ای در بایگانی های قانونی روستاهای پیش دودمانی بازتولید شده اند. آنها درون مصالح پایداری تکثیر شدند که گستره ی فضایی امپراطوریها را ستود. روستاها به واسطه ی ساخت گیرای مراکز آیینی به عنوان نهاد فوقانی در یک سیستم خدامحورانه ی تاریخی در جهت کنترل منطقه ای، می توانستد مهار شوند. مصارف مادی آیین های روستایی چرخه ای، همچون مالیات و کار به گونه ای مرکزی بر سطوح بالاتر مرکزیت یافته بودند.این امر انباشتگی ثروت در مراکز را به بار آورد. مفهوم زمان چرخه ای روستایی که به دست زمان خطی لغو گردیده، بوسیله ی ساختمان های " ابدی" (eternal)، بیان شد. علیت مشهود آیین ها در بنیان روستاها و هستی شناسی محلی متناظر بوسیله ی اختلاط تبار شناسی های ((genealogies یزدانی جایگزین و توسط سرچشمه های آنها به درون ژرفای زمان خیالی (myths)، طرح ریزی شد. همان گونه که هرمان کیس (Hermann Kees) به روشنی توصیف کرده، فرآیندهای هژمنیک به همان صورت که بر سطح امپراطوری با آیین ها و معابد متناظر توسعه یافتند بر سطح منطقه مذهبی نیز گسترده شدند. سکونتگاه معماری ساخت خود مختار به طور کلی مقهور کنترل مرکزی بوسیله ی سیستم آیینی تاریخی شده، بود. دین سالاری به عنوان شکلی سیاسی آشکار شد.
معماری تعریف شده در چارچوب وسیع تر انسان شناسانه منظرهای تازه ای از شرایط انسانی با توجه به سازمان دهی منطقه ای و اسکان سازی به همان صورت که در چشم انداز تشکیل تمدن های عتیق است، آشکار می سازد. بر مبنای "ساختمان سازی"(( constructivityمقدماتی، معماری ارتباط نزدیکی با مادون انسان و هستی انسانی برقرار می کند. اما معماری نه می تواند به سادگی به عنوان بخشی از چارچوب هنر-هنرمند اروپا مرکز و نه در دوایر قراردادی آن، مورد توجه قرار گیرد. روش ها بالاجبار بایستی به جهت افق های فکری جهانی که چشم اندازهای انسان شناسانه از ژرفای دنیوی معرفی می کنند، حرکت کند.
 

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
انسان شناسی در موزه

انسان شناسی در موزه

انسان شناسی در موزه
محمد چقلوند، حجت زینی وند مقدم​
چکیده
موزه­ از جمله فضاهای شهری است که با فرآیند مدرن شدن سیل توده­ مردم برای مصرف این نوع از خدمات وسیعتر، و دامنه­ مخاطبین موزه­ها گسترش می­یابد. شناخت گردشگری به عنوان کنشی اجتماعی می­تواند ما را به درک بهتر این پدیده رهنمون سازد. در این پژوهش به دنبال شناخت گوناگونی مخاطبین موزه و چگونگی عملکرد آنان به عنوان مصرف فرهنگی در فضای موزه فلک­الافلاک خرم­آباد و پاسخی برای این پرسش که، آیا بازدیدکنندگان با رویکرد، ذهنیت­­ها و زمینه­های زندگی روزمره­ متفاوت وارد موزه می­شوند، فهم یکسان و مصرف مشابهی از این امکانات دارند؟ در این مطالعه از تلفیق روش کمی و روش کیفی استفاده شده­است، پیوند نتایج این دو روش در جهت روشنی بخشی به موضوع و رسیدن به پاسخی مناسب مفید واقع خواهد شد. تکنیک­های مشاهده، مشاهده مشارکتی و مصابحه عمیق در روش­کیفی و تحلیل محتوای دفاتر پیشنهادات و انتقادات موزه در روش­کمی استفاده شده­اند. در نهایت ضمن گونه­شناسی گردشگران به نحوه­ عملکرد و مصرف آنان از فضای موزه و به چیستی معانی تولید شده در متن موزه خواهیم رسید.

واژگان کلیدی:
گردشگری، موزه، مصرف فرهنگی




مقدمه
گسترش توریسم به عنوان پدیده­ای اجتماعی و صنعت توریسم به عنوان کسب و کار تجاری، در طول نیمه دوم قرن بیستم چشمگیر بوده­است و به نیروی عظیم اقتصادی و اجتماعی تبدیل شده­است (ورینگ و ورینگ، ۲۰۰۱). گردشگری از مشخصه­های آشنای زندگی امروزی محسوب می­گردد، که در جوامع مختلف شرایط گوناگونی برای درک و مواجهه با این پدیده دیده می­شود. اهداف گردشگری و چگونگی گردشگر بودن دارای تنوع­های فراوانی­است. چگونگی مصرف موزه­ها به عنوان یکی از مراکز مورد توجه گردشگری با توجه به فراهم آوردن شرایطی برای جذب گردشگر از موارد پر اهمیت در این پهنه می­باشد. به نظر می­آید جوامع بر اساس زمینه­های اجتماعی مختلف خود تجارب گوناگونی از این پدیده کسب کرده­اند. تبیین خدمات توریستی نمی­تواند از شرایط اجتماعی پیرامون آن جدا باشد(اری، ۱۹۹۵). اندیشمندان قرن بیستم، بیش از همه بر شکل فرهنگی مصرف تاکید کرده، و مصرف فرهنگی را مهم ترین مؤلفه جامعه جدید دانسته­اند مصرف فرهنگی، فعالیتی اجتماعی است. به واسطه­ همین کردارهایی که مصرف فرهنگی می نامیم، فرهنگ تولید یا بارور می شود. مصرف فرهنگی سبک زندگی، را شکل می­دهد. نیازها و تمایلات را سامان می­دهد، مواد لازم برای تولید تخیلات و رویاهای ما فراهم می­کند، نشان­دهنده­ تفاوت­ها و تمایزات اجتماعی است، در نهایت نمایانگر تولیدات ثانویه ما در به کارگیری ابزارهای موجود است .مصرف فرهنگی در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی صورت می­گیرد. علاوه بر انواع کالا: (اقتصادی، فرهنگی و…) فضاها و حتی زمان در فعالیت اجتماعی مصرف شده و به عنوان مواد اولیه مطرح هستند که توسط کنش­گر اجتماعی (مصرف کننده) به تصرف درمی­آیند و مصرف می­شوند(کاظمی،۱۳۸۸). مراکز خرید، سینماها، پارک­ها، موزه و سایر فضاهای مدرن شهری از جمله­ی این مکان­ها می­باشند. در جهان مدرن امروز موزه­های بسیاری وجود دارند. این گونه فضاها امروزه در زندگی مدرن از جایگاه ویژه­ای برخوردار هستند و بخش مهمی از خدمات مورد نیاز در آن­ها ارائه می­شود و خود نیز به واسطه­ ویژگی­هایشان نیز به مصرف می­ر­سند. فضاهای توریستی و به طور خاص موزه به عنوان قسمتی از این مکان ها در دهه­های اخیر مورد توجه بوده­اند. فضاهای فرهنگی مانند سالن­های کنسرت، تئاترها، سینماها، کتابخانه ها، فرهنگ سراها، موزه­ها و… غالباً دارای جمعیت سیال و ناپایدار هستند که مطالعه بر آن­ها دشوار می­نماید… اما به طور کلی انطباق وضعیت اجتماعی، فرهنگی مصرف کنندگان با فضاهای فراغتی کاملا امکان پذیر است. این فضاها از بهترین عواملی هستند که به شخصیت شهری شکل می­دهند. در چند دهه­ اخیر بخش اقتصاد اوقات فراغت به صورت فزاینده­ای حجم بزرگتری یافته است از این­رو گروه بزرگی از مطالعات انسان شناسی به سوی این بخش هدایت شده­اند تا بتواند در یافتن راه­های گسترش توریسم و درآمدهای حاصل از آن از یک سو، وکاهش خطرات و تخریب فرهنگی ناشی از آن راه کارهایی مناسب پیشنهاد کند(فکوهی،۱۳۸۳).
رشد و گسترش سیستم حمل و نقل و توسعه روابط در سطوح مختلف درون و بین جوامع به همراه در دسترس بودن و ارزان بودن این امکانات شرایط مناسبی برای سفر ایجا نموده­است. مقصدهای گردشگران و شکل­های گردشگری موجود از چنان تنوعی برخوردار است که گردشگری به یکی از وجوه اصلی «سبک زندگی» بدل شده­است که در زمینه­هایی مثل زبان، هنر، پوشاک و از این قبیل، به مجموعه­ای از ارزش­های زیبا شناختی دیگری نظیر آگاهی بدنی، رژیم غذایی وعلایق شخصی گره می­خورد. افراد با انتخاب مقصد ویژه برای گردشگری و روش خاصی برای تجربه کردن آن مقصد، چیزهایی درباره ضمیر نفس خود می­گویند درست همانطور­که از طریق سایر انتخاب­های فراغتی و مصرفی نیز پیام­هایی درباره خویشتن صادر می کند(بنت،۱۳۸۵). سبک زندگی به ساختن درک از این­که افراد چه می­کنند و چرا آن کار را انجام ­می­دهند و از انجام آن چه منظری برای خود و دیگران دارند، کمک می­کند(استوری،۱۳۸۶). می­توان گفت که شناخت چگونگی گردشگری (مصرف اماکن هدف گردشگر) یکی از راه­های آگاهی از کلیت پدیده گردشگری و مدیریت صحیح آن می­باشد. آگاهی از چگونگی مصرف یک کالا، کمک فراوانی را برای تولید کننده در جهت ارائه بهتر آن به مخاطبین فراهم می­کند. در این­جا (موزه) مصرف کننده که به نوعی آزادانه دست به انتخاب مقصد می­زند از خود­مختاری و آزادی بیشتری در مصرف برخوردار است. همان طور که آورده شد موزه به عنوان فضایی فراغتی، آموزشی و فرهنگی می تواند مورد توجه گروه­های مختلف اجتماعی قرار گیرد. با توجه به مطالب آورده شد پرسش­های زیر به عنوان مساله­ی محوری این پژوهش مطرح می­گردند: آیا بازدیدکنندگان درک یکسانی از صحنه­های مختلف موزه دارند؟ آیا استراتژی مورد نظر طراحان و اداره کنندگان موزه تنها راه درک و مصرف موزه توسط مخاطبان آن می باشد؟
به منظور دست­یابی به پاسخ سوالات فوق موزه­ مردم شناسی فلک الافلاک در شهر خرم­آباد به عنوان میدان تحقیق در نظر گرفته شده است. در این مکان ضمن تلاش برای دست­یابی به پاسخی مناسب برای پرسش­های طرح شده، از روش شناسی مرتبط که توان به دست آوردن داده های لازم در راستای رسیدن به جواب مناسب سوالات تحقیق را دارند، استفاده می­شود.موزه­ یادشده از لحاظ زمانی در دامنه ی زمانی ۱/۳/۸۸ لغایت ۳۱/۲/۸۹ مورد بررسی قرار گرفته­است.

روش شناسی

برای بررسی چگونگی مصرف موزه توسط مخاطبان آن، باید به لایه­های درونی زندگی در موزه­ها دست یابیم، به همین منظور از تلفیق روش­ کیفی و روش کمی برای راه­یابی به عمق این فضا استفاده خواهیم نمود. برای دست یابی به این شناخت ما از تکنیک­های­ چندگانه بهره خواهیم برد، زیرا ممکن است تنها یک ابزار مشخص نتواند جنبه­های مختلف مصرف موزه را برای ما نمایان سازد، تکنیک­ها هر کدام از امکانات و محدودیت­های خاص خود برخوردار هستند و در حالی که جنبه­ای از موضوع را برای ما آشکار می­سازد ممکن است، بعد دیگر آن را مورد غفلت قرار دهند. پس استفاده از تکنیک­های چندگانه می­تواند ما را به اهداف تعریف شده نزدیک­تر نماید. برای دست­یابی به اهداف فوق از مشاهده­مشارکتی، مصاحبه و تحلیل محتوای اسناد استفاده ­شده­است. تحلیل محتوای اسناد مرتبط با هر موضوع، می تواند به عنوان مکمل سایر تکنیک­های به کار رفته، در جهت کسب اطلاعات بیشتر به کار گرفته شود. در این جا نیز، تحلیل محتوای نظرات بازدیدکنندگان در مورد موزه، می تواند تکمیل کننده­، مشاهده­ کنش آن­ها در موزه باشد. دفترهای پیشنهادات و انتقادات به عنوان بخشی از موزه در نظر گرفته می­شوند، که هدف از آن درج نقطه نظرات بازدیدکنندگان در مورد موزه است.

بحث

با توجه به داده های به دست آمده مشخص شد که موزه تنها جایی برای دیدن موضوع ارائه شده در آن نیست و مخاطبان آن برداشت ها و مصرف­های متفاوتی از آن­چه که تصور می­شود را نیز به دست می­دهند. باید عنوان کرد که موزه تنها عرصه­ای برای تبادل اطلاعات نیست و مصرف کنندگان آن گیرنده منفعل پیام موزه نیستند. همچنان که بنت(۱۳۸۶) می­گوید: بهتر است او (گردشگر) را در مقام فاعل گردشگری در نظر آوریم. گردشگری توسط گردشگر روئیت می شود، و به همین دلیل گردشگر نقش فعال و عاملیت دارد… گردشگر درباره­ی آنچه رخ­می­دهد، برداشت­ها و معناهای ذهنی خود را دارد، و در برخورد با جهان از منابع خاص خویش بهره می گیرد. پس از آن جا که گردشگر گیرنده­ منفعل پیام نیست، توانا به خلق معانی و کردارهای متنوعی در عرصه­ گردشگری می باشد. حاصل مشاهدات و مصاحبه­ها و تحلیل سایر اسناد نیز تایید کننده­ این ادعا می­باشد. نتایج تحلیل محتوا::

جدول (۱): نتایج تحلیل محتوای دفاتر پیشنهادات و انتقادات موزه

مقوله ­ها​
فراوانی
درصد فراوانی​
رضایت مندی​
۱۹۶۸
۹۸/۵۱​
یادگاری​
۶۹۶
۳۸/۱۸​
آموزش​
۵۴۸
۴۷/۱۴​
انتقادات​
۳۵۹
۵/۹​
روابط بین عشاق​
۲۱۵
۶۷/۵​
مجموع
۳۷۸۶

۱۰۰

همان طور که از جدول شماره یک به دست می­آمد، دفترهای پیشنهادات و انتقادات فقط، محل درج نظرات پیرامون موزه نیست، همان­گونه که دوسرتو و فیسک در نفس رفتار مصرفی تولید و مقاومت می­بینند(کاظمی،۱۳۸۸). در مصرف این بخش از موزه نیز درکنار معناهای متصور معمول، شاهد معناهای جدید، خلاقانه و حتی مقاومت آمیز هستیم. نتایج فوق نشان می­دهد که فضا و امکانات متنوع موزه در نظر تمامی بازدیدکنندگان یکسان درک نمی­شود. افراد تنها برای دیدن صحنه­ها و ویترین­ها به موزه نمی­آیند و همه­ی آن­ها دست آخر، برداشتی یکسان از آن­چه در موزه وجود دارد، ارائه نمی­دهند. هر جز از موزه، گالری، یا یک سایت میراث فرهنگی بخشی از یک فرآیند ارتباطی است. سبک معماری بنا، چیدمان سایت تا مامور مستقر در ورودی، ترتیب نمایش اشیاء، رنگ دیوارها و محتوا و چگونگی جانمایی اتیکت­ها اشیاء، همگی این موارد در فرآیند ارتباطی با بازدیدکننده دخیل هستند. ارتباط ایجاد شده مبتنی بر فاکتورهایی است: خیلی از این ارتباط­ها می­توانند ضمنی، صریح، برخی عمدی و بسیاری غیر عمدی باشند. در بسیری از مواقع بازدید کنندگان در فرآیند تولید معنا به روش­های گوناگون کمک رسان و یا مشارکت کننده هستند( مسن، ۲۰۰۵: ۲۰۰) بازدیدکنندگانی که به قصد دیدن موزه به این مکان می­آیند چه به صورت انفرادی و یا گروه دوستان و نیز در قالب خانواده­ها، صحنه­ها را می­بینند متن­ها را می­خوانند در مورد آن ها با یکدیگر و نیز با مسئولین موزه (کارشناسان، نگهبانان) به بحث و تبادل نظر می­پردازند، که گاهی حاصل این گفتگوها خوانش­های متفاوت از صحنه­های موزه می­باشد. تصاویر، ویترین­ها و صحنه­های موزه، نمایش دهنده زندگی مردمان در روستا و نیز زندگی عشایری است. بازدیدکنندگان این صحنه­ها را می­بینند، در مورد آنها داوری می­کنند و گاهی شرایط امروزی زندگی خود را با آن مقایسه می­کنند. حاصل این فرآیند لزوماً آنچه که نمایش داده شده­است و قصد بیان آن می­رود نیست. برای مثال روستائیان آن چه را که در موزه بیان شده­است، زندگی روزمره، و روند معمول زندگی جاری خود که هر روزه آن را لمس می­کند، و آن را به عنوان امری که کمیاب یا جذاب باشد و در موزه قرار گیرد نمی بیند. درمقابل، شهرنشینان و بخصوص آن­هایی که از شهرهای بزرگتر به این موزه می­آیند در مقابل امری غریب، جذاب و گاهی ناخوشایند قرار می­گیرند در این جا می­توان گونه­ای دیگر از ارتباط بین صحنه­های موزه و گردشگران در ارتباط با زندگی روزمره را مشاهده نمود. این نمود و پیوند، در صحنه­هایی خاص مانند جایی که زن و مردی ایلیاتی در زیر سیاه چادر، بیشتر دیده می شود. در این صحنه، مرد در حال نوشیدن چای و زن در حال کوبیدن دانه­های خوراکی در هاون خود می­باشد. این صحنه، عموماً مورد اعتراض زنان (بخصوص زنان شهرنشین) واقع می­شود. به عقیده آن­ها در این جا ( صحنه­های موزه) نیز زنان در موقعیت فرودستی قرار گرفته­اند و در حالی که مرد در حال استراحت است، زن درحال کار و تلاش می­باشد، این صحنه­ها را زنان معمولاً به عنوان، سندی از تسلط مردانه و ظلم نسبت به خود تفسیر می­کنند، در طرف دیگر، مردان نیز معمولاً از این صحنه را به عنوان گذشته آرمانی خود و موقعیت برتر از دست رفته خود می­دانند و این نکته را با گفتن: «مرد هم، مردان قدیم» یادآوری می­کنند. در این رابطه پیوند چگونگی درک و مصرف فرهنگی موزه با زمینه­ی اجتماعی و عرصه زندگی روزمره قابل تشخیص می­باشد، آگاهی نسبت به موقعیت زنان در میادین مختلف اجتماعی و اعتراض نسبت به آن در پیوند با چگونگی حضور زنان در جامعه می­باشد. مخاطبین معمول موزه، یعنی آن­هایی که به قصد دیدن موزه به این مکان می­آیند، تنها صحنه­ها و ویترین­ها را نمی­بینند، بلکه با اعمال خود تعریفی تازه از فضاهای موزه ارائه می­دهند. در ساعاتی که تعداد بازدیدکنندگان کمتری در موزه هستند دیده می­شوند فرصتی مناسب برای کسانی است که نمی­خواهند در چشم دیگران ظاهر شوند. دختران و پسران جوان که موزه را محلی برای استتار و عمل به آن چه خود می­خواهند، در نظر می­گیراند. در این خصوص می­­توان به ابتکار و بهره گیری از ویژگی­های فضایی موزه توسط این گروه اشاره کرد که فضایی غیر رسمی را در موزه تولید می­کنند. تصرف فضا و تعریفی تازه از مصرف آن مشخصه این گروه است که با نفوذ به درون موزه و مسستتر در نقش بازدید کننده تولید معنا و فضایی دیگرکون را موجب می­شوند همچنین درحالی که گروهی خود را از قبل برای آمدن به موزه و آشنایی با موضوعی که در موزه طراحی شده­است، آماده کرده­اند و تجهیزاتی مانند: دوربین، دفترچه­ای برای یاد داشت و… را برای ثبت آن به همراه دارند، گروهی هم بدون امکاناتی خاص به موزه می آیند. بازدیدکنندگان معمول موزه به ثبت آنچه از موزه نمایش داده می­شود، می پردازند، در مورد آن پرسش می­کنند وآن را موضوع گفتگوی خود قرار می­دهند. گرهی نیز فارغ از کاربرد و استفاده رسمی از این فضا به آن­چه در ذهن خود دارند پرداخته و موجب خلق معانی و موقعیت­های جدید در این مکان می­شوند. این گروه­ها با به کارگیری تاکتیک­های خاص خود، استتار در قالب­های گوناگون و حضور در فضاهای متنوع، راهکاری برای مقابله با این محدودیت­ها در نظر گرفته­اند. فضای موزه نیز به عرصه­ای این چنینی می­ماند، که گروه­های مختلف آن را به تصرف و مصرف خود می­رسانند. دراین جا مصرف با خصلتی خلاقانه و حتی در جهت مقاومت در برابر سیاست­های موجود در جامعه خود را نشان می­دهد. این خلاقیت و مقاومت محدود به کاربری فضا و تولید معناهای جدید به قصد لذت خود نیست. وقتی که از بعد زمانی به آمدن و مراقبت به موزه می نگریم این ویژگی­ها در این جا نیز قابل مشاهده می­باشند.برای روشن شدن مطلب باید اشاره کرد که در مواقعی که چند روزپیاپی تعطیلی به مناسبت­های مختلف پیش می­آید، آمار مراجعه کنندگان به موزه چند برابر می شود. نکته­ی قابل توجه آن جا پدیدار می­گردد که در روزهایی که از بعد رسمی دارای ویژگی خاصی، مانند عزاداری به مناسبت های مختلف هستند و برنامه­هایی از طرف سازمان­های مختلف برای حضور مردم در این مراسم در نظر گرفته می­شود، تعداد زیادی سفر و تفریح را ترجیح می­دهند و از اوقات تعطیلی به وجود آمده معنا و تولیدی تازه ارائه می­نمایند. این تولید جدید، خلاقیتی در نحوه مصرف زمان فراغتی به وجود آمده می­باشد. به طور کلی می توان گفت: تنها کسانی که قادر به درک و خوانش آن چه در موزه به نمایش گذاشته شده مخاطب موزه نیستند. بلکه گروه­هایی نیز وجود دارند که قرائت خاص خود از موزه به نمایش می گذارند. تنها استراتژی موزه را نمی توان علت حضور این گروه ها در موزه دانست. براساس آن چه که از تحلیل محتوای دفترهای پیشنهادات و انتقادات موزه به دست آمده دیدگاه­ها و کردارهای گوناگونی در موزه توسط بازدیدکنندگان تولید می­شود. درحالی که عده­ای از صحنه پردازی­ها و معناهای ارائه شده خشنود و راضی بودند، عده­ای به آن اعتراض داشتند، گروهی آموزش­هایی را برای خود از دیدن موزه تصور می­کنند. گروهی استتار شده در چهره بازدیدکننده فضای موزه را اشغال و عمل خاص خود را به نمایش می گذارند، همانطور که موزه به محلی برای ملاقات دوستان (پاتوق) و یا فضایی تفریحی تبدیل می­شود. فضاهای متنوع تولید شده در موزه، حاصل عملکرد گروه­های ناهمگنی هستند که در موزه حضور می­یابند و با مصرف فرهنگی خاص خود، تولید معنایی جدید و گاه متعارض می نمایند. همان­طور که فیسک عقیده دارد،این گونه است که “مصرف تولیدی ثانویه پنداشته می­شود(استوری، ۱۳۸۶).
اری نیز نگاه خیره گردشگر را بر اساس زمینه­های اجتماعی متنوع گوناگون می­داند. او این نگاه خیره را به مانند نگاه یک پزشک برساخته اجتماعی می­داند.”تنها یک نگاه خیره گردشگر نداریم، بلکه این نگاه تحت تاثیر تعلقات اجتماعی، گروه اجتماعی و دوره تاریخی تنوع می­یابد(اری، ۱۹۹۰). تنوع عملکردهای فرهنگی گروه­های بازدیدکننده، تنها به نوع خوانش صحنه­ها و مصرف آن­ها از فضای موزه محدود نمیشود. این تنوع را می توان در تجهیزات و نحوه بهره­گیری از آن­ها نیز، مشاهده نمود. کسانی که با اراده خود و به قصد دیدن موزه به این مکان مراجعه می نمایند علاوه بر توجه به صحنه­ها و ویترین ها، تجهیزاتی را با خود به منظور ثبت و استفاده ی بیشتر از موزه به همراه دارند. دوربین عکاسی یکی از معمول ترین ابزارهایی می باشد که معمولآ مورد استفاده قرار می­گیرد. گرچه امروزه گوشی­های تلفن همراه نیز قابلیت عکس گرفتن را دارا می­باشند و این امکان (عکس گرفتن) را برای عده بیشتری فراهم نموده­اند اما معمولآ مخاطبان حرفه­ای موزه برای ثبت تصاویر موزه، استفاده از دوربین عکاسی را ترجیح می دهند و حتی دوربین خود را به لنزها و تجهیزات کمکی دیگر جهت گرفتن عکس­های بهتر تجهیز می­نمایند. به­علاوه آن دسته از بازدیدکنندگان موزه که معمولآ دوربین عکاسی همراه تجهیزات دیگر را حین بازدید از موزه با خود همراه دارند، این عمل را در ادامه گردشگر بودن و انجام مناسک گردشگری انجام می دهند و ممکن است از قابلیت هایی که دوربین آن ها از نظر فنی دارد آگاهی زیادی نداشته باشند(بنت، ۲۳۱:۱۳۸۶). در این تحقیق بسیاری از کسانی که در بازدید از موزه، دوربین عکاسی با خود حمل می نمودند، دلیل استفاده از این وسیله را تلقی دوربین عکاسی را به عنوان یکی از تجهیزاتی که در سفر و بازدید از یک محل(موزه و…) باید همراه داشته باشند بیان می­نمودند. بسیاری از آن­ها عکاسی را یکی از سرگرمی­های رایج در در زمان فراغت خود نمی­دانستند. بوردیو استفاده و خرید دوربین­های عکاسی با قابلیت فنی بالا را ناشی از عادت به خرید محصولات درجه یک می­داند نه بالا بردن کیفیت عمل عکس گرفتن(بوردیو، ۱۳۸۶). تفاوت گروه­های مختلف بازدیدکننده از موزه،از نظر به همراه داشتن تجهیزات و یا عدم آن برآمده از موقعیت های اجتماعی آن­ها و ذائقه­های متفاوت آن ها نیز می باشد. به علاوه انگیزه حضور آن ها در موزه نیز می­تواند عاملی در میزان و نوع تجهیزات همراه آنان باشد. در مورد استفاده بازدیدکنندگان از دوربین­های عکاسی، باید علاوه­بر در اختیار داشتن این ابزار باید به نحوه استفاده از آن و موضوعی که برای عکس گرفتن برگزیده می­شود اشاره نمود. در مورد موضوع عکاسی طی مشاهدات دیده می­شود که گروه­های مختلف بازدیدکننده، موضوعات مختلفی را برای عکس گرفتن برمی­گزینند. گروهی صحنه­ها و وینرین­ها و اشیاء نمایش داده­شده را هدف عکاسی خود می­دانسته و تصویر آن­ها را ضبط می­کردند، درحالی که گروه­های دیگر مانند چند سرباز هم خدمتی، گروهی از دوستان و حضور خود را در کنار صحنه­ها­ را قابل ثبت کردن به واسطه عکس گرفتن می­دانستند. متغییر بودن هویت فضا و تبدیل آن­ از حالتی به حالت دیگر از دیگر مشخصه­های فضای موزه می­باشد. این متغییر بودن به واسطه مصرف فرهنگی بازدیدکنندگان صورت می­گیرد. آن­جا که بازدیدکنندگان با
لباسهای غیر رسمی خود که در طول سفر در خودروی خود به تن داشته­اند وارد فضای موزه که ساختارمند و با مقررات رسمی تعریف شده می شوند، گذران اوقات عشاق با هم، پرسه زنی و نظربازی جوانان در رابطه با این پویایی دیده می­شوند.

نتیجه

در رابطه با چگونگی مصرف خدمات گردشگری و به طور خاص موزه که این مطالعه بر روی آن تمرکز داشته است می­توان گفت که متغیر بودن از ویژگی­های عناصر مختلف موجود در پدیده گردشگری و موزه می­باشد. این تغییر در ارتباط با حضور و تولید معانی توسط گره­های مختلف اجتماعی است. این گروه­ها با زمینه­های متنوع اجتماعی، تصویرهای متنوعی از حضور در مکانی مشابه را به دست می­دهند. همان­طور که اری آن را ناشی از سبک زندگی متفاوت به واسطه زمینه­های اجتماعی گوناگون می­بیند. این تکثر ما را به تلاش برای درک این پیچیدگی­ها و رابطه­ای منطقی با این پدیده در جهت فهم بهتر زندگی در رابطه با ویژگی­های جدید آن مانند گردشگری و در ادامه مدیریت در عرصه­های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی فرا می­خواند.

منابع فارسی

استوری، جان (۱۳۸۶)؛ مطالعات فرهنگی درباره­ی فرهنگ عامه؛ ترجمه حسن پاینده؛ تهران: نشر آگه.
بنت، اندی (۱۳۸۵)؛ فرهنگ وزندگی روزمره؛ ترجمه لیلا جوافشانی و حسن چاوشیان؛ تهران: نشر اختران.
بوردیو، پیر (۱۳۸۶)؛ عکاسی هنر میان مایه؛ ترجمه کیهان ولی نژاد؛ تهران: نشر دیگر.
فکوهی، ناصر( ۱۳۸۳)؛ انسان شناسی شهری؛ تهران: نشر نی.
کاظمی، عباس (۱۳۸۸)؛ پرسه زنی و زندگی روزمره ایرانی؛ تهران: انتشارات آشتیان.

منابع انگلیسی

Chaney, D., (1996) Lifestyles, London: Routledge.​
Mason, R., (2005) Museums, Galleries and Heritage: Sites of Meaning-Making and Communication, in: Corsane, G., Heritage Museums and Galleries, London and New York: routledge.​
Urry, J., (1990) The Tourist Gaze: Leisure and Travel in Contemporary Societies, London: Sage.​
Urry, J., (1995) Consuming Places, London: Routledge.​
Wearing, S. Wearing, B., (2001) Conceptualizing The Selves Of Tourism, Leisure Studies, 20(2): 143-159.
 

Similar threads

بالا