امپراتوری عثمانی

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ظهور:


عثمانیان شاخه‌ای از ترکمن‌ها (طایقه قایی) بودند که در اواخر امپراتوری سلجوقیان از ترکستان به آسیای صغیر کوچ کردند. در آن زمان سلجوقیان روم که قسمتی از سلسله دولت‌های سلجوقی بودند، در این سرزمین فرمان می‌راندند. ترکان عثمانی اندک‌اندک در نواحی غرب آناتولی به یک قدرت منطقه‌ای و متحد سلاجقه تبدیل شدند و بعداً جانشین سلجوقیان گشتند. ایشان نام خود را از عثمان اول پسر ارطغرل که رهبر ایل ایشان بود، گرفته بودند.


یکی از سلاطین سرشناس ایشان سلطان محمد دوم معروف به سلطان محمد فاتح بود که توانست با تصرف قسطنطنیه (استانبول) به فرمانروایی امپراتوری روم شرقی پایان دهد(۱۴۵۳ میلادی) تاریخ نگاران زمان وقوع این حادثه را پایان قرون وسطی و آغاز عصر جدید می‌دانند.

سلطان سلیم نوهٔ سلطان محمد فاتح بود که در جنگ چالدرانشاه اسماعیل اول صفوی را در سال ۱۵۱۴ میلادی شکست داد و عثمانی بر مناطق غربی ایران دست یافت؛ درنتیجه نواحی غرب ایران که شامل آذربایجان، سرزمین کردستان، و عراق بود از ایران جدا شد. در جنگ‌های بعدی آذربایجان به ایران برگردانده شد، ولی سرزمین کردستان و عراق در اشغال عثمانی باقی ماند.









عثمان یکم پایه گذار امپراتوری عثمانی


سلطان سلیم با سیطره بر سرزمین‌های اسلامی خود را خلیفهٔاسلام خواند. سلیمان قانونی، فرزند او، هم‌دوره با شاه تهماسب صفوی بود و نیروهایش را تا پشت دروازه‌های وین، پایتخت اتریش هم رساند.


اقتدار و شکوه امپراتوری عثمانی



دولت عثمانی به عنوان بزرگ‌ترین و پهناورترین دولت اسلامی پس از فروپاشی خلافت عباسی شناخته می‌شود. این دولت در سده‌های هفتم و هشتم هجری (سیزدهم و چهاردهم میلادی) در سرزمین آناتولی ظهور کرد. از سده چهاردهم، به رهبری بایزید اول (ایلدرم بایزید)، قلمرو آن در قاره اروپا گسترش چشمگیر یافت و در اوائل نیمه دوم سده پانزدهم با فتح قسطنطنیه، به رهبری سلطان محمد دوم (فاتح)، در مقام تنها وارث امپراتوری امپراتوری روم شرقی (بیزانس) جای گرفت. بدین سان، در پایان سده پانزدهم دولت عثمانی به اوج اقتدار و شکوه خود دست یافت؛ اقتدار و شکوهی که بیش از یک سده دوام آورد. در این دوران، عثمانی نه تنها - از نظر وسعت قلمرو و کثرت اتباع{دولت عثمانی شامل قلمروهای آناتولی و سوریه و فلسطین و عراق و ارمنستان و کردستان در آسیا و مصر و لیبی در آفریقا و بلغارستان و یونان و صربستان و آلبانی و بوسنی و رومانی را در اروپا شامل می‌شد}، اقتدار نظامی و سیاسی، نظم و سامان اجتماعی و ثروت دولت و سعادت و رفاه ملت - اولین دولت اروپایی به شمار می‌رفت، بلکه از نیمه سده شانزدهم میلادی خود را وارث رسمی خلافت اسلامی و رهبر جهان اسلام نیز می‌دانست. در این زمان عثمانی کشوری پهناور بود که قلمرو آن در اروپا تا نزدیکی شهر وین (پایتخت امپراتوری هابسبورگ) امتداد داشت، بخش عمده سرزمین‌های جنوب دریای مدیترانه و شبه جزیره عربستان را دربرمی گرفت، از شمال به رود دن و از شرق به مرزهای ایران محدود بود. از منظر اروپاییان غربی این دولت مهم‌ترین تجلی تمدن اسلامی به شمار می‌رفت و دادوستد و تعارض‌های فرهنگی و سیاسی و نظامی با آن نقش اصلی در تکوین انگاره‌ای داشت که غربیان از اسلام کسب کردند. سلطان سلیمان یکم، (۲۷ آوریل ۱۴۹۵ (میلادی) در ترابوزان؛ ۶ سپتامبر ۱۵۶۶ (میلادی))، مشهور به «کبیر» و گاه «قدرتمند» و (Lawgiver) و سلیمان قانونی، سلطان عثمانی و مشهورترین شهریار از این خاندان سلطنتی است.

سلیمان در سال ۱۴۹۵ به‌عنوان فرزند سلیم یکم به دنیا آمد و تا قبل از مرگ پدرش (۲۱ سپتامبر ۱۵۲۰)، والی مانیسا بود.
از مهم‌ترین کارهای سلیمان، محاصرهٔ وین با ۱۲۰۰۰۰ سرباز جنگی، در سال ۱۵۲۹ در سومین لشکرکشی او به‌سوی مجارستان بود. سلیمان همچنین با موفقیت، با شاه تهماسب صفوی، پادشاه ایران، جنگید. ارتش سلیمان زیر فرمان وزیر بزرگش، ابراهیم پاشا، توانست در ۱۳ ژوئن ۱۵۳۴ تبریز پایتخت پیشین ایران را فتح کند و در ۴ دسامبر همین سال به بغداد دست یابد. در دوره شاه تهماسب، پایتخت ایران به دلیل خطری که از ناحیه عثمانی احساس می‌شد، به شهر قزوین منتقل شده بود. سلطان سلیمان سه بار به ایران لشکرکشی کرد. وی یک بار تا سلطانیهٔ زنجان هم پیش آمد، ولی به‌دلیل برف و کولاک سنگین مجبور به عقب‌نشینی شد.
سلیمان نیز، مانند پدرش علاقهٔ زیادی به هنر و معماری داشت و حتی خودش نیز شعر می‌سرود. بنای بزرگ مسجد سلیمانیه در استانبول از آثار به‌یادمانده از دوران این پادشاه‌است.

مورخان، او را سلیمان قانونی (Lawgiver) می‌خوانند، زیرا وی درطول سلطنت خود، به قضا و قانون بیش از هر چیز دیگر توجه می‌کرد. سلیمان در هر کوی و برزنی در قلمرو عثمانی دادگاه دایر کرده بود و در جوار دفتر خود نیز یک شورای قضایی داشت. وی می‌گفت: از هر دستی که بریده شود خون جاری می‌شود، جز دستی که قاضی قطع کند، و این اصطلاح از همان زمان در خاورمیانه بر سرِ زبان‌ها افتاده‌است. در دوران سلطان سلیمان، متصرفات عثمانی به اوج وسعت خود رسید. دشمنی عثمانی با ایران، که از زمان سلطان سلیم آغاز شده‌بود، در زمان سلطان سلیمان ادامه داشت و به جنگ او با شاه طهماسب صفوی انجامید.



سرآغاز انحطاط امپراتوری عثمانی


مورخان، مرگ سلیمان (۲۰ صفر ۹۷۴ ق. / ۵ سپتامبر ۱۵۶۶ م.) را نقطهٔ عطفی در تاریخ عثمانی و سرآغاز فرایند انحطاط تدریجی این دولت می‌دانند. درواقع، این انحطاط هرچند در اواخر سدهٔ شانزدهم میلادی، پس از مرگ سلیمان، رخ نمود و در نیمهٔ اول سدهٔ هفدهم شتاب گرفت، ولی بنیان‌های اجتماعی آن در دوران حکومت سلیمان و در اوج شکوه دولت عثمانی تکوین یافت.
دوران شکوه دولت عثمانی که شامل دورهٔ سلیم اول و سلیمان قانونی بود، بیش از نیم قرن به درازا نکشید. پس از آن، ضعف دولت عثمانی آغاز شد و خط انحطاط به‌طور مستمر ادامه یافت. گرچه گاه‌وبیگاه توقفی در این انحطاط رخ می‌داد و عاملش روی کار آمدن برخی از خلفای قدرتمند یا تلاش اطرافیان آنان، ازجمله صدراعظم‌ها بود. زمینه‌های ضعف دولت عثمانی از همان دورهٔ سلیمان فراهم آمد؛ چراکه سلطان تحت تأثیر همسرش خرم سلطان قرار داشت که بر ضد امیر مصطفی توطئه کرده، تلاش داشت تا فرزند خودش، سلیم دوم را به جانشینی سلیمان بگمارد. مصطفی فرمانده بسیار خوبی بود و محبوبیت فراوانی نزد افسران داشت. رفتار بد با مصطفی سبب خشم ینی چریان و شورش بزرگی بر ضد سلطان شد که البته سلیمان آن را سرکوب کرد. در این ماجرا مصطفی و فرزند شیرخوارش کشته شدند. همچنین سلطان، فرزند دیگرش، بایزید و چهار فرزند او را با توطئهٔ یکی از وزرا به قتل رساند، و بدین‌ترتیب، زمینه برای روی کار آمدن سلیم دوم فراهم شد.
یکی دیگر از مظاهر ضعف دولت سلیمان قانونی، شرکت نکردن وی در جلسات دیوان و فاصله گرفتن او از مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی بود که دشواری‌های ناشی از آن سبب برآشفتن مردمانی در بخش‌های اروپایی و آسیایی شد.

علامت امپراتوری عثمانی



ورود سلطان محمد فاتح به قسطنطنیه بعداز سقوط




مورخان مرگ سلیمان (۲۰ صفر ۹۷۴ ق. / ۵ سپتامبر ۱۵۶۶ م.) را نقطه عطفی در تاریخ عثمانی و سرآغاز فرایند انحطاط تدریجی این دولت می‌دانند. درواقع این انحطاط هرچند در اواخر سده شانزدهم میلادی، پس از مرگ سلیمان، رخ نمود و در نیمه اول سده هفدهم شتاب گرفت، ولی بنیان‌های اجتماعی آن در دوران حکومت سلیمان و در اوج شکوه دولت عثمانی تکوین یافت.
سیر افول مداوم دولت عثمانی مقارن و همپیوند با سیر ظهور و اعتلای روزافزون تمدن جدیدی است که در اروپای غربی سر برکشید. این دو تحول موازی بخش مهمی از فرایند عظیمی را شکل داد که سرنوشت بشریت را در طول سده‌های اخیر رقم زد و سرانجام در اوایل سده بیستم میلادی جغرافیای سیاسی کنونی جهان را پدید آورد.
دوره تنظیمات


پیشگامان تنظیمات روشنفکران دوره سلطان محمود دوم و سلطان عبدالمجید یکم مانند مصطفی رشید پاشا، فواد پاشا، محمدامین علی پاشا بودند. آنها تشخیص داده بودند که نهادهای مذهبی و نظامی قدیمی دیگر جوابگوی نیازهای امپراتوری در جهان مدرن نیست. بسیاری از تغییرات نظیر یونیفرم جهت تغییر طرز فکر مدیران امپراتوری بود. بسیاری از اصلاحات تلاش برای اتخاذ شیوه‌های موفق اروپایی بودند. تغییرها شامل سربازگیری، آموزش و پرورش، اصلاح نهادها و اصلاح قوانین و تلاش سیستماتیک از بین بردن فساد بود. پروژهٔ بلند پروازانهٔ تنظیمات جهت مبارزه با قدرت‌های اروپایی و جلوگیری از ضعف امپراتوری عثمانی که مزهایش در حال کوچک شدن، و توانش در مقابل قدرت‌های اروپایی در حال کاهش بود آغاز یافت. امپراتوری عثمانی امیدوار بود که با خلاص شدن از سیستم قدیم بتواند شهروندانش را بهتر کند.
اصلاحات


تنظیمات در زمان سلطان محمود دوم آغاز شده بود. دورهٔ تنظیمات با صدور «خط همایون» یا «فرمان تنظیمات خیریه» در ۱۲ آبان ۱۲۱۸ هجری شمسی مطابق به ۳ نوامبر ۱۸۳۹م آغاز شد. در این سند بسیار مهم، سلطان اعلام کرد که او آرزو دارد «مزایای یک دولت خوب را به ایالت‌های امپراتوری عثمانی از طریق نهادهای جدید به ارمغان آورد». متن فرمان روز یکشنبه ۲۵ نوامبر ۱۸۳۹م در پارک گلخانهٔ کاخ توپقاپی و در حضور پادشاه، وزرا، علما، مأموران عالی‌رتبهٔ لشکری و کشوری، نمایندگان اصناف و معتمدان، اسقف کلیساهای ارامنه و یونان، خاخام یهود، سفرا و نمایندگان کشورهای خارجی و گروهی از مردم خوانده شد. به همین سبب، فرمان تنظیمات، به «خط شریف گلخانه» نیز معروف است. خلیفه نیز به رعایت و اجرای فرمان سوگند یاد کرد و متن فرمان در روزنامهٔ رسمی انتشار یافت.


عوامل انحطاط امپراتوری عثمانی



در بررسی علل انحطاط عثمانی باید نقش عوامل زیر را اساسی دانست:


  • افزایش جمعیت و عدم تناسب آن با اراضی زیرکشت؛
  • تأثیر سلطهٔ غربیان بر قارهٔ اروپا و ظهور اقتصاد جدید پلانت کاری؛
  • گشایش راه دریایی تجارت غرب با شرق؛
  • خرابکاری و مقابلهٔ نظامی و اطلاعاتیِ قدرت‌های اروپاییِ معارض عثمانی؛
  • پیشرفت اروپایی‌ها ازلحاظ نظامی و تولید سلاح‌های بهتر، و عقب ماندن عثمانیان ازلحاظ فنّاوری نظامی؛
  • جنگ‌های مذهبی با ایران؛
  • توقف فتوحات، که بیکاری ارتش بزرگ عثمانی را در پی داشت و باعث دخالت لشکریان در امور کشوری شد؛
  • خوشگذرانی امپراتوران عثمانی و رها شدن کارهای کشور.
دو عامل دیگر، یعنی رشد فساد در ساختار سیاسی و تحجر اندیشهٔ دینی و سیاسی را باید فرعی تلقی کرد.
بنابراین، فساد در ساختار سیاسی و تحجر در اندیشهٔ دینی را نباید به‌عنوان عواملی تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز ارزیابی کرد. برای رسیدن به شناختی عینی و به دور از ذهن‌گرایی و خیال‌پردازی از علل واقعی تفوّق غرب و افول عثمانی، و سایر دولت‌های غیرغربی، باید بر نقش عوامل چهارگانهٔ نخستین تأکید کرد و فساد در ساختار سیاسی و تحجر در اندیشه و ایستایی در فرهنگ را به نوبهٔ خود به‌عنوان پیامد و معلول عوامل یادشده شناخت.

نابودی امپراتوری عثمانی

امپراتوری عثمانی سال‌ها چون ابرقدرتی بر گوشه‌ای از جهان دربرگیرندهٔ سرزمین کردستان، سرزمین‌های عربی، آسیای صغیر و بالکان فرمان‌روا بود. با شکست در جنگ جهانی اول امپراتوری عثمانی فروپاشید و جای خود را به ترکیه داد. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پیدایش کشور جمهوری ترکیه این نواحی به دست کشورهای پیروز در جنگ بعضاً تقسیم یا مستقل گردیدند.

محمد ششم آخرین سلطان عثمانی


 
آخرین ویرایش:

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترتیب شاهان عثمانی

ترتیب شاهان عثمانی

اورخان یکم معروف به اورخان غازی یا اورخان بی پسر عثمان اول و دومین حاکم امپراتوری عثمانی بود که در سال‌های ۱۲۸۴ تا ۱۳۵۹ میلادی حکومت داشت. اورخان با ضرب سکه و خواندن خطبه‌های نماز جمعه به نام خود، خلافت خود را اعلام نمود. اورخان پس از رسیدن به سلطنت، به سوی دریای مرمره حرکت کرد و در سال ۱۳۲۸ میلادی با امپراتور آندرونیکوس سوم وارد جنگ شد، در این جنگ سپاه امپراتور بیزانس در پلکانون شکست خورد. اورخان سپس بخش عمده شبه‌جزیره نباره و سواحل خلیج نیکومدیا را تا یالووا در جنوب که شهرهای گبزه و اسکی‌شهر را شامل می‌شدند؛ تسخیر کرد و خود نیقیه را در سال ۱۳۳۱ میلادی، محاصره و اشغال نمود.

اورخان سرزمین‌های باقی‌مانده بیزانس در شمال غرب آناتولی را به تصرف خود درآورد که مهم‌ترین آن‌ها تصرف ایزمیت در سال ۱۳۳۷ میلادی و تصرف سکوتاری در سال ۱۳۳۸ بود. اورخان همچنین با تسلط بر قلمرو عمرخان در حوالی گوینوق، در دریای مرمره، و همچنین بر تمامی امیرنشین قراسی در غرب، موقعیت خود را تحکیم کرد.

سلطنت

در سال ۷۲۶ هجری، عثمان در بستر مرگ خود زمین‌گیر شد. اورخان فرزند ارشد وی همراه۶ نفر از علماء، مشایخ و بزرگان هم‌رزم عثمان بر بالین وی حاضر شدند. سلطان عثمان که مردی دین‌دوست وعلاقه‌مند به عرفان بود با حضور ۶ نفر مورد اشاره به اورخان وصیت کرد که از شریعت مطهرهٔ اسلام دفاع و به عدل با مردم رفتار کند. او سپس وصیت کرد بعداز مرگ، جسدش را به شهر تازه فتح‌شدهٔ بورسا منتقل و در بورسا دفن کنند. چندی از وصیت وی نگدشت که جان به جان‌آفرین سپرد و بعد از دفن، دفتر ماترک وی را درکنار قبرش نگهداری کردند. مجموع دارایی وی یک استکان و قاشق و یک عدد نمکدان و یک دست لباس و یک دست لحاف و یک عمامه و چند شمشیر بود به‌اضافهٔ یک طبل و یک جفت تسبیح اهداییِ سلطان علاءالدین سلجوقی که بعد از فتح شهر قره‌حصار به وی هدیه شده‌بود. در سال ۷۲۶ و بعد از فوت عثمان، اورخان قدرت را به دست گرفت و برادرش علاءالدین معاونت او را پذیرفت و در سازماندهی ارتش عثمانی کارش را شروع کرد. اورخان به‌مدت ۳۵ سال، از سال ۷۲۶ تا ۷۶۱ ق قدرت را در دست داشت.


اورخان در اواخر عمر


منابع

شاو استانفورد. تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان‌زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰.
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مراد یکم (ملقب به مراد خداوندگار) پسر بزرگ اورخان اول از نیلوفر یا هلنا شاهدخت بیزانس بود. مراد از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۸۹ میلادی حکومت امپراتوری عثمانی را در دست داشت. مراد، تراکیه،
مقدونیه، بلغارستان و صربستان را تسخیر کرد. او در نخستین سال‌های سلطنتش با شورش برادرش خلیل در آنکارا مواجه شد؛ و ناچار شد که شورش او را سرکوب کند. مراد سرزمین‌های شرقی
تا
توقات، گرید و بنادر بیزانسی را تحت تصرف عثمانیان درآورد. پس از آن، مراد به گذرگاه‌های کوه‌های بالکان به سوی نیش که بر محل انشعاب جاده سالونیک به سمت بلگراد در شمال مشرف بود،
حمله کرد. وی در شرق
بلغارستان، اسلیون، کارینووا و آیدوس که بر راه‌های رشته‌کوه‌های بالکان شرقی مشرف بودند، تسخیر کرد. در سال ۱۳۶۱ میلادی، مراد با تسخیر ادرنه، مرکز تراکیه بیزانس،
قلمرو عثمانی را گسترش داد. در سال ۱۳۶۳ میلادی، مراد
فیلیبیه را فتح کرد و بر دره ماریتسا تسلط یافت. با فتح ایسیه در سال ۱۳۶۳ میلادی، امپراتور بیزانس معاهده‌ای را با مراد به امضا رسانید
و تمام فتوحات عثمانی در
اروپا را به رسمیت شناخت. جنگ نهایی در کوسوو، در غرب پریشتینا بین میتروویچ و اسکوپیه در صربستان بین ارتش مسیحیان بالکان و عثمانیان درگرفت که
به پیروزی مراد اول انجامید. سلطان مراد به دست یکی از بزرگان
صربستان به نام میلوس اوبلیک کشته شد.


اوضاع سیاسی و اجتماعی و دینی در زمان مراد یکم


مراد قبل از هر کاری در اطراف خود جمعی از بهترین و کارآمدترین فرماندهان نظامی را گردآورد وآنگاه در اولین اقدام خود یک عملیات سنگین نظامی را علیه نظام بیزانس مسیحی انجام داد که منتهی
به فتح شهر اَدرنه دومین شهر بزرگ امپراطوری بیزانس گردید که بعداز قسطنطینه بزرگترین شهرمسیحیان بود. با توجه به موقعیت شهر اَدرنه که در خاک اروپا واقع شده بود و از نظر استراتژیگ از چند جهت مهم بود آنرا به عنوان پایتخت و مرکز دولت خود تعیین و پایتخت خود را از آسیای صغیر و شهر بورسا به اَدرنه منتقل کرد و آنرا به شهر نظامی و اداری و فرهنگی و دینی و سیاسی تبدیل نمود. سپس به سیاست جهادی و توسعه ی دینی وملکی در ممالک مسیحی ادامه داد و مقدونیه را فتح کرد و این پیروزی باعث شد مسیحیان اروپا دچار اضطراب شدند ویک پیمان مسیحی صلبی بین مسیحیان صرب و بلغارستان و مجارستان وغیره علیه عثمانی ها منعقد گردید و برای یک عملیات مهم وجنگ رویارو با نیروهای عثمانی خود را آماده کردند. در این جنگ که از یک طرف دولت مسیحی واز طرف دیگر عثمانی های مسلمان بودند در نهایت صلیبی ها شکست خوردند و پیروزی مهمی ازآن مسلمانان گردید. نتیجه عملیات فتح شهر کوزوو بود اما در لحظه آخر عملیات یک سرباز مسیحی صرب با خدعه به مراد نزدیک شده و به قصد بوسیدن پاهایش خم شدوبا خنجر سلطان مراد را به قتل رسانید.


قابل ذکر است بعضی از مسیحی های همجوار دچار ترس و وحشت شدند وبا دولت عثمانی قرارداد صلحی امضاء کردند. و سالیان متمادی مالیات به عثمانی ها پرداخت نمودند و مانند رعیت در کنار مسلمانان زندگی کردند.
مراد اهل عبادت و دعا بود و در میدان جهاد کم نظیر بود و یک مورخ مسیحی بنام هالکوندیلاس در خصوص سلطان مراد آورده است. مراد کارهای مهمی را انجام داده است ودرمدت 30سال حکومت 37بار دراطراف ترکیه عملیات نظامی انجام دادودر تمامی عملیات ها پیروزی را کسب کرده وی فردی متواضع بود بارعیت باعدالت برخورد می کرد. وبرای تمامی ملت باقطعه نظراز دین ونژاد بصورت مساوی باعدل عمل می کرد مورخ فرانسوی بنام کرینارد مراد را جزو مردان بزرگ تاریخ آورده است. ایشان می گوید اگر تقویمی دایر کنم وآنرا جدول بندی نمایم مراد در بالای تمامی حکام اروپا در عصر خود قرار می گیرد.
سلطان مراد مملکتی را که از پدرش اورخان تحویل گرفت 95,000 کیلومتر مربع بود. وبعد از خود مملکتی را تحویل فرزندش بایزید داد که به مساحت آن 500,000 کیلومتر مربع بود




نقاشی‌ از سلطان مراد اوّل

منابع:


شاو استانفورد. تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان‌زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰.
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بایزید یکم

سلطان بایزیداوّل (۱۳۵۴-۱۴۰۳)، ملقب به ایلدریم بایزید (صاعقه) سلطان امپراطوری عثمانی از سال۱۳۸۹ تا ۱۴۰۳ میلاد بود

.وی پسر سلطان
مراد یکم و گل چیچک خاتون بود در شهر ادرنه متولد و بزرگ شده بورسا بود.همسران دولت شاه خاتون و دولت خاتون از نوادگان مولانا بودند


ایلدریم بایزید از سوی پدرش حاکم شهر کوتاهیه تعیین شده بود و بعد از تاج گذاری یونان و بلغارستان را به قلمرو امپراطوری عثمانی اضافه نمود.

وی در نبرد
آنکارا در سال ۱۴۰۲ توسط تیمور گورکانی زندانی شد و پس از او امپراتوری عثمانی دارای یک دوره فترت شد که در آن ۴ پسر او با یکدیگر به ستیز پرداختند.










شکست سلطان بايزيد از تيمور لنگ



تیمور در جوانی از اسب سرنگون شده و پایش شکست و به علت اینکه شکستگی پایش به خوبی مداوا نشد ، لنگ می زد و به همین دلیل لقب تیمور لنگ را گرفت.

او یک مسلمان متعصب و یک فاتح بی رحم بود. تیمور ابتدا اففانستان کنونی و ماوراء النهر را فتح می کند. سپس به مغولان یورت طلایی که در روسیه مستقر بودند یورش برده و دست به کشتار آنها می زند.

مغولان برای فرار از کشتارهای تاتارهای تیمور وارد خاک اسلاوهای مسکووی شده و به نوبه خود آنها را تحت فشار قرار می دهند.

تیمور لنگ سپس با لشکریان خود به سلطان دهلی که در شمال هند سلطنت می کرد حمله کرده و لشکر سلطان دهلی را در روز 17 دسامبر سال 1398 میلادی در منطقه پانیپات درهم می شکند.

تیمور پس از غارت دهلی به سوی ایران حرکت می کند و در سر راه خود شهرها را ویران و غارت کرده و میلیون ها نفر از اهالی ایران را به قتل می رساند.

سپس نوبت به بغداد و دمشق می رسد تا شاهد وحشیگری های تیمور و تاتارهایش باشند.

تیمور پس از فتح بغداد پایتخت سابق خلفای عباسی ، شهر را ویران کرده و مردم شهر را قتل عام می کند و زنان و دختران و پسران جوان را به اسارت می گیرد.

شهر دمشق توسط تیمور به آتش کشیده می شود و ساکنانش به سرنوشت سایر شهرهایی که توسط او فتح شده بودند ، دچار می شوند.

تیمور پس از این فتوحات متوجه منطقه آناتولی قلمروی سلطان عثمانی بایزید اول ملقب به ایلدرم می شود. بایزید اول سراسر آناتولی و بخش های وسیعی از اروپای مرکزی و بالکان امروزی را فتح کرده بود از قدرت فوق العاده ای برخوردار شده بود و ارتش قدرتمندی در اختیار داشت.

لشکریان تیمور علاوه بر تاتارها شامل سربازان ترک آسیای مرکزی ، سیبری بودند و تیمور 50 فیل جنگی نیز داشت.
لشکریان سلطان بایزید نیز از اقوام گوناگون تشکیل شده بود ، آنها نیز در فنون جنگی به مهارت لشکریان تیمور بودند اما در کشتار ، غارت ، تجاوز و چپاول هنوز به پایه آنها نمی رسیدند.
ستون اصلی لشکر بایزید را ینی چری ها و 40 هزار سوار صرب تشکیل می دادند.

سرانجام دو لشکر در آنقره در مقابل یکدیگر صف می کشند و جنگ خونینی درمی گیرد که علی رغم جنگاوری ینی چری ها و سوارکاران صرب لشکر بایزید ایلدرم از لشکر تیمور لنگ شکست خورده و خود او به اسارت تیمور در می آید.

به این ترتیب ، در روز 28 ژوییه سال 1402 میلادی تیمور لنگ فاتح تاتار در آنقره سلطان بایزید ایلدرم سلطان عثمانی را به سختی شکست داد و او را به اسارت گرفت. رفتار تیمور مطابق همیشه نسبت به مغلوب بی رحمانه و ناجوانمردانه بود.

او بایزید را مانند یک حیوان در یک قفس آهنی زندانی می کند و به عنوان یک غنیمت جنگی به همراه می برد.
بایزید بر اثر آزار و ایذای فراوانی که متحمل می شود پس از 8 ماه اسارت در قفس آهنی در روز 9 مارس سال 1403 میلادی می میرد.

درپی مرگ بایزید قلمرو اش تجزیه شده و پسرانش مدت 10 سال بر سر تصاحب سلطنت عثمانی با یکدیگر می جنگند.

تیمور نیز عاقبت بهتری ندارد ، او بسوی شرق بازمی گردد و در روز 18 فوریه سال 1405 میلادی در سن 70 سالگی جان می سپرد ، بی آنکه فردی برای مرگ این فاتح بی رحم که میلیون ها نفر را به قتل رساند و شهرهای آباد را به ویرانه تبدیل کرد ، افسوس بخورد.

سرزمین های پهناوری که تیمور فتح کرده بود تجزیه می شوند و پسرانش مدتی سلطنت نواحی مختلف فتوحات پدری را در دست داشتند ، اما سرانجام سلطنت های آنها نیز منقرض می شوند.

فتوحات ، غارت ها ، کشتارهای تیمور لنگ برای ایجاد یک امپراتوری بزرگ بی نتیجه بودند و پس از مرگش این امپراتوری نابود شده و به غیر از شهر هرات چیزی برای بازماندگانشان باقی نماند ، مگر نام تیمور لنگ که در تاریخ به عنوان یک فاتح خونخوار و بی رحم برای همیشه ثبت شد
.

منبع: جام جم

 
آخرین ویرایش:

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلطان محمد یکم

(در ترکی عثمانی: چلبی محمد) (زادهٔ ۱۳۸۹ در بورسا - درگذشتهٔ ۲۶ مه ۱۴۲۱ در ادیرنه) از سال ۱۴۱۳ تا ۱۴۲۱ میلادی سلطان امپراتوری عثمانی بود.

در سال ۱۴۰۲ بایزید یکم، سلطان عثمانی و پدر محمد اول پس از نبرد آنکارا به‌دست تیمور لنگ زندانی شد. پس از آن یک دورهٔ آشوب قلمرو عثمانی را فراگرفت و چهار پسر بایزید با یک‌دیگر بر سر تخت و تاج به ستیز پرداختند. این دوره به دورهٔ فترت عثمانی معروف است.
محمد اول در آن زمان فرمانروای آماسیه بود و توانست برادر خود عیسی چلبی را شکست داده و قلمرو او را ضمیمه کند. در رویدادهای بعدی محمد اول توانست با هم‌پیمان شدن با امپراتوری بیزانس برادران دیگر خود را از صحنه بیرون کند و سلطان شود.
محمد اول توانست در زمان پادشاهی خود امارت جانداراوغلو، پادشاهی مسیحی کیلیکیه و بخش‌هایی از آلبانی را به قلمر عثمانی بیفزاید. از سوی دیگر وی ناچار بود بنا بر پیمانی که با امپراتوری بیزانس بسته بود، قیصر بیزانس را به عنوان فرادست خود به رسمیت بشناسد. محمد اول تا پایان عمر بر این پیمان وفادار ماند. عصري كه محمد عثماني زمام دولت تركيه را بدست گرفت ، امپراتوري عثماني بشدت مجروح ومتزلزل بود ، حمله بي رحمانه تيمورلنگ و10سال جنگ داخلي فيما بين فرزندان سلطان بايزيد وتخريب و تحريك صليبي ها دولت وملت تركيه كاملاً از لحاظ ملي ومذهبي آسيب ديده بودند.
سلطان محمد علي رغم كمي سن وسال خيلي زود به دولت وكشورتركيه سروسامان داد وي فردي سالم متدين وشجيع ومحبّ دين ومخلص علماء ودلسوز مسلمانان بود وبراي حراست از دين و دفاع از مسلمين ومقابله با صليبيون وسركوبي اغتشاشگران داخلي در 24جنگ شركت كردو40بار مجروح گرديد.
سلطان محمد مشهور بود به «محمد چلبي» يعني كشتي گيره قهرمان ، بلاشك قهرمان بود. و از نظر تدين سلطان محمد اولين سلطان عثماني بوده است كه هرساله قسمت هنگفتي از دارائي خود را به جهت توزيع و هزينه بين فقراء حرمين به مكه مكرمه مي فرستاد وعاقبت در سال 824 در شهر ادرنه فوت كرد وجسد وي از شهر ادرنه (شهر مجاهدان ) به شهر بورسا (شهر فقها) انتقال داد شد.
http://commons.wikimedia.org/wiki/File:Mehmet_I_honoraries_miniature.jpg?uselang=fa




[h=2]منابع[/h]Shaw, Stanford J. (1976). History of the Ottoman Empire and Modern Turkey: Vo. 1 Empire of Gazis. Cambridge: Cambridge University Press. ISBN 0-521-29163-1.
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مراد دوم:

(۱۴۰۴-۱۴۵۱) ششمین سلطان و خلیفهامپراتوری عثمانی بود. مراد در آماسیه زاده شد و پس از مرگ پدرش و در سن ۱۷ سالگی به سلطنت رسید.


سلطان مراد برادرش مصطفی بدر را به حمید اعزام کرد تا بر آناتولی حکومت کند و شاهزادگان دیگری چون یوسف بدر و محمد بدر را به بیزانس اعزام کرد.

مراد در دوران حکومتش با
مسیحیان بالکان در جنگ بود. در زمان سلطنت مراد، عثمانیان برای نخستین بار وارد جنگ با ونیز شدند.

عثمانیان موفق شدند
صربستان را تا رود دانوب و نیز بلغارستان را فتح کنند.

مراد همچنین جنگی علیه شورشیان شمال
آلبانی به راه انداخت،

اما از ادامه جنگ سرباز زد. مراد در سال ۱۴۵۱ میلادی به
سکته قلبی درگذشت.





منابع:


شاو استانفورد. تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان‌زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰.
 
آخرین ویرایش:

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلطان محمد دوم


ملقب به محمد فاتح 1432-1481هفتمین و بزرگترین پادشاه دولت عثمانیبود. او به عنوان فرزند سلطان مراد دوم عثمانی، سه بار بر تخت پادشاهی عثمانی تکیه داد. اولین مرتبه در سن ۱۴ سالگی به مقام پادشاهی رسید که به علت شورشسربازان موسوم به ینی چری(در ترکی :Yeniçeri) که سربازان مخصوص و کار آمد جنگ بودند و به علت نبود جنگ دست به شورش برداشتند چون سلطان مراد دوم مردی بود که بیشتر وقت خود را صرف عیش و نوش و زنان می‌کرد و بیشتر به صلح و ادبیات علاقه داشت تا به جنگ و خون ریزی و به همین مناسبت محمد فرزند خود را در ۱۴ سالگی تخت و تاج بخشید ولی به علت کمی سن او مجبور شد دست از عیش و نوش بردارد و به سرکوب سربازان بپردازد و در مرتبهٔ دوم محمد بعد از سرکوب شورش دوباره جای پدر را گرفت ولی به علت جنگی که رخ داد سلطان مراد مجبور به ترک زنان خود و جزیرهٔ مخصوص خود به اسم بهشت شد و محمد بار دیگر جا را به پدر داد و سلطان مراد آتش جنگ را فرو نشاند و محمد را برای سومین بار و آخرین بار به تخت و تاج نشانید. سلطان محمد جوان ترین پادشاه عثمانی بود که دست به جنگ بزرگی برای فتح کنستانتینوپل(یا همان قسطنطنیه و در یونای ایس تن پولیس = یعنی من به شهر می‌روم.به علت اینکه ترکها نمی‌توانستند آن کلمه را خوب تلفظ کنند آن را ایستبپولیس می‌خوانند البته باید ذکر شود در تاریخ یونان باستان تنها شهری که به معنای واقعی شهر خوانده می‌شد استانبول بود و وقتی کلمه شهر ذکر می‌شد مردم می‌دانستند که هدف کنستانتینوپل یا همان استانبول است. در تاریخ ایران نیز همچین چیزی مشاهده می‌شود و در ایران باستان تنها جایی که شهر اطلاق می‌شد پاسارگاد بود) زد کتاب سقوط قسطنطنیه و از همین رو فاتح خوانده می‌شود






تحصیلات سلطان محمد


سلطان محمد به زبان‌های یونانی و لاتینی ٬عربی و فارسی تسلط داشت زیرا او معلمی داشت به نام جان-آنجلس یونانی که به او فلسفه و زبان‌های مختلف و روش کشورداری آموخت گرچه خود جان-آنجلس سن زیادی نداشت ولی از شاهزادگان یونانی بود که در فرانسه یعنی کشورهای روم غربی به دنیا آمد و پدر او بخاطر مسائلی از جمله عشقش به یک دختر لاتینی نسب خود را فراموش و به مذهب کاتولیکی روی آورد و از طرف خانودهٔ خود طرد شد و جان-آنجلس در اروپا به دنیا آمد و بزرگ شد و فلسفه آموخت و بعدها به دلایلی از مقربین سلطان مراد محسوب شد و به حسب امر وی او معلم محمد جوان گردید.





شمشیر محمد فاتح در کاخ توپقاپی




فتح قسطنطنیه:


سلطان محمد فاتح خود را مانند اسکندر مقدونی می‌دانست و معتقد بود چیزی از او کم ندارد و می‌خواست اسم خود را مانند اسکندر جاودانه کند ولی برای او مرگ و از بین رفتن مزارش حائز اهمیت نبود.



روش‌های سلطان محمد برای فتح استانبول از استثناهای روش‌های نظامی است و او نبوغ خود را در به تحقق بخشیدن به آرزوی دیرینه‌اش نشان داد و یکی از شاهکارهای او حمل بیش از ۲۰ کشتی نظامی از خشکی به خلیج شاخ طلایی است که باعث شد خیال سلطان از نظر جنگ دریایی راحت باشد و دیگری ساخت استحکامات دفاعی در تنگهٔ بسفر می‌باشد که تا به اکنون قابل مشاهده‌است.در بعضی روایات آمده‌است که خود سلطان محمد خشت درست می‌کرد کار بنایی انجام می‌داد که عذری برای دیگران باقی نماند و آنها در طول کمتر از یک سال تنگه بسفر را به امن‌ترین استحکامات تجهیز کردند. اما سلاح برتر سلطان محمد توپ بزرگ او معرف به توپ اورمان (بر حسب اسم سازندهٔ آن که مجارستانی بود این اسم را بر توپ جنگی نهادند) اما سلطان محمد دارای ارتشی بود بالغ بر سیصد هزار نفر و مواد اولیه و تجهیزات نظامی او بیش از حد نیاز برای فتح کنستانتینوپل بود و او نظر مالی در تنگنا نبود چرا که دولت عثمانی همواره دولتی ثروتمند و دارای منابع غنی به شمار می آمد. او توانست پس از نبردی طاقت فرسا و مقاومت سرسختانه یونانیان و رومیان سرانجام کنستانتینوپل را فتح و آن را شهر را با قدمت ۲۰۰۰ سال را برای اولین بار تصرف کند سلطان پس از تصرف کنستانتینوپول به مردم شهر امان داد و هیچ یک از خانه ها یا مراکز تجاری مورد غارت و تجاوز قرار نگرفتند، حتی بسیاری از اسرای دولت و ارتش روم توانستند با پرداخت مبلغ ناچیزی آزادی خود را بخرند، بطور کلی تساهل و تسامح امپراطوری عثمانی در مورد مردم مناطق تصرف گشته همواره زبانزد مردم و مورد اشاره تاریخ نویسان و محققین بی غرض بوده است.

دلیل تبدیل کنستانتینوپل به ایستانبول : سلطان دستور داد نام این شهر پس از آنکه محل سکنای ترکان قرار گرفت باید تغییر کند و این شهر به پاس بناها و زیبائیهای فراوانش ایستانبول که در ترکی به معنای محل مملو از مناظر و مکانهای زیباست نامیدند.



انتقال نیروی دریایی عثمانی به طریق خشکی برای فتح قسطنطنیه از قالاتا به شاخ طلایی

اثری از
بنجامین کانستانت(۱۸۴۵-۱۹۰۲)

[h=2]منابع:[/h]
به نقل از کتاب سقوط قسطنطنیه نوشتهٔ میکا والتاری و ترجمه ذبیح الله منصوری
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1]بایزید دوم:[/h]
بایزید دوم(ترکی عثمانی:بایزید ثانی) سلطان امپراتوری عثمانی در سال‌های ۱۴۸۱ تا ۱۵۱۲میلادی بود. بایزید پسر محمد دوم از گلبهار خاتون بود و در تراکیه زاده شد. بایزید در سال ۱۴۸۱به سلطنت رسید. بایزید اسحاق‌پاشا را به وزارت خود برگزید و به ینی‌چریها اجازه داد که محمد قرامانی را اعدام کنند.

[h=2]
[/h]

[h=2]شورش سلطان جم:[/h]بایزید با شورش برادرش جم سلطان رو به رو شد؛ او می‌خواست که امپراتوری عثمانی به دو بخش تجزیه شود و بایزید فقط بر اروپا حکمرانی کند. بایزید از پیشنهاد جم سلطان سرباز زد و به دفاع از یکپارچگی قلمرو عثمانی پرداخت.سرانجام بایزید با گدیک احمدپاشا متحد شد و لشکری برای حمله به ایتالیا در آناتولی مهیا کرد. در سال ۱۴۸۱ میلادی سپاه بایزید و سپاه جم سلطان به هم رسیدند؛ جم سلطان شکست خورد و بقایای لشکرش ناچار به فرار شدند.

[h=2]فتوحات:[/h]بایزید جنگاورانی از صربستان و بوسنی به امتداد ساحل دالماسی تا راغوزه و از دانوب به نمسوار و دیگر مناطق مجارستان فرستاد. بایزید با این حملات غنایم جنگی کسب کرد و هرزگوین را به طور کامل تصرف کرد. بایزید همچنین با نیروهای دست‌نشانده والاکیا به مولداوی حمله کرد و کیلیا را در ساحل دانوب تصرف نمود. بایزید همچنین به جنگ با ونیز پرداخت و بنادر اصلی ونیز را تحت تصرف خود درآورد.

[h=2]اصلاحات داخلی:[/h]
ایزید مورخینی چون کمال پاشازاده را به تدوین تاریخ امپراتوری عثمانی واداشت. وی مساجد، مدارس و حوزه‌های علمیه بسیاری در استانبول احداث کرد. بایزید به تنظیم ساختار مالی توجه نشان داد و مالیات جدیدی تحت عنوان عوارض برای خانواده‌ها وضع کرد تا ذخیره مالی دست‌نخورده‌ای برای جنگ‌ها فراهم آورد.

[h=2]منابع:[/h]
شاو استانفورد. تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان‌زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلطان سلیم یکم (زاده ۱۴۶۵ درگذشته ۱۵۲۰)؛ پس از کشتن ولیعهد و برادر دیگر، پدر بیمار خود بایزید دوم را به دنبال کودتایی از سلطنت خلع کرد و خود در سال ۹۱۸ ه. ق. (۱۵۱۲ میلادی) به جای وی سلطان امپراتوری عثمانی گردید.او در میان پنج برادر خویش از همه جوان‌تر بود. او تا سال ۱۵۲۰ میلادی فقط هشت سال سلطنت کرد. سلیم جسور، خونریز و مستبد بود. تاریخ نگاران ترک او را «یاووز» یعنی بُرنده و قاطع و ثابت قدم لقب داده‌اند.اروپاییان او را سهمناک خوانده‌اند.
او در مدت سلطنت کوتاه خود بدون اعلان جنگ و با یورش سازمان یافته به ایران
شاه اسماعیل صفوی را در جنگ چالدران با استفاده از کثرت نیرو و توپخانه با مشقت شکست داد که نتیجهٔ آن، الحاق بخش بزرگی از عراق- کردستان و نیز دیار بکر به سرزمین امپراتوری عثمانی بود





فرهنگ و ادب

سلیم با همه سنگدلی‌اش از دانش و ادب بی‌بهره نبود و از تشویق شاعران فارسی‌گوی دریغ نمی‌کرد. خود به فارسی شعر می‌سرود و سلیم یا سلیمی تخلص می‌کرد. دیوانی مشتمل بر دو هراز بیت فارسی دارد اما گویا تنها یک بیت شعر به ترکی از او بر جای مانده‌است وی علمای دینی و اهل فضل و ادب را گرامی می‌داشت و در مذهب تسنن سختگیر و زودکش بود. سلیم به ادبیات شعر فارسی و تاریخ علاقه مند بود و به رغم سنگ دلی به مصاحبت با عالمان علاقه داشت به آنان احترام فراوان می گذاشت و بسیاری از آنها را به مسئولیت های مهم میگماشت. وی شاعران و نویسندگان را همراه خود به میدان های نبرد میبرد تا صحنه های جنگ را نوشته یا به نظم در آورند و اشعاری را بسرایند تا اخبار و رویداد ها را در آن گنجانده و برای نسل بعد به یادگار بگذارند

جنگ چالدران

جنگ چالدران در
۳۱ مرداد ۸۹۳ هجری خورشیدی میان سپاه قزلباش ایران به فرماندهی شاه اسماعیل یکم صفوی با ارتش عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم یکم رخ داد. محّل این نبرد در دشت چالدران (در شمال آذربایجان) بود. در این جنگ نیروهای قزلباش که در حدود ۴۰ هزار تن بودند با سپاه حدود ۱۰۰ هزار نفری عثمانی جنگیدند و به دلیل کمی نفرات و نداشتن سلاح گرم از سپاه عثمانی شکست خوردند. این در حالی بود که ارتش عثمانی دارای توپخانه و تفنگهای انفرادی بود، ولی سربازان ایرانی با شمشیر، نیزه، و تیر و کمان می‌جنگیدند. البته صفویان پیش از این جنگ سلاح‌های آتشین در اختیار داشته و به روش استفاده از آن‌ها آشنایی داشتند و شاه اسماعیل برای رسیدن به سلطنت از توپ و تفنگ استفاده کرده بود و دلیل استفاده نکردن از این سلاح‌ها در جنگ چالدران تنها ناشی از سیاست‌های جنگی آن‌ها بود. از آن‌جا که توپخانه تحرک سواره نظام را محدود می‌کرد، در جنگ‌های صحرایی از توپخانه استفاده نمی‌کردند و در مواردی نیز که مورد استفاده قرار گرفت موثر واقع نشد. همچنین ایرانیان ذاتاً به سلاح آتشین بیعلاقه بودند و استفاده از آن را ناجوانمردانه و ناشی از جبن می دانستند
پس از این جنگ، کردستان باختری (مناطق کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه کنونی)، از ایران جدا شد و به دست
عثمانی افتاد. این مناطق تا پیش از زمان شاه عباس کبیر از ایران جدا بود اما شاه عباس توانست بخشی از مناطق کردستان را با جنگ پس بگیرد. سپاه عثمانی شهر تبریز را نیز تصرف کرد اما به دلیل کمبود آذوقه مجبور به بازگشت شد و حکومت نو پای صفویه از نابودی حتمی نجات یافت.
دلیل کمی شمار سپاهیان ایران در این جنگ به این خاطر بود که بیشتر آنان در
خراسان بودند تا از یورش غافلگیرانهٔ ازبکان جلوگیری کنند. دلیل دیگر شکست قزلباشها در این جنگ پیشنهاد دورمش خان شاملو به شاه اسماعیل بود، مبنی بر اینکه اجازه دهند که ارتش عثمانی آرایش دفاعی خود را تکمیل کند تا ایرانیان بتوانند به ابراز دلیری بپردازند و شاه نیز با این پیشنهاد غیرعادی موافقت کرد.



علت وقوع جنگ چالدران


قدرت گرفتن شاه اسماعیل یکم در عرصه نظامی و سیاسی با پیوستن صوفیان ترکمنی بود که بیشترشان در نواحی آناتولی و شام زندگی می‌کردند. در واقع بخش بزرگی از قبایل قزلباش پیش از پیوستن به شاه اسماعیل در آناتولی زندگی می‌کردند و پس مهاجرت قبایل اصلی نیز بخش بزرگی از مردمان آناتولی که در سرزمینهای خود باقی‌مانده بودند هم پیرو و یا متمایل به تشیع صوفی صفوی بودند. سازمان تبلیغی تصوف صفوی پیوسته از طریق شبکه‌های منظم خود و توسط خلفا، دده‌ها و... مریدان را به پیوستن به مرشد کامل فرقه که شاه اسماعیل بود تشویق می‌کردند.
صفویان در پی فعالیت و سازمان دهی فرهنگی در طول دو قرن (بر اساس تعالیم صوفیانه و شیعی) توانستند با حمایت قبایل پیرو خود (قزلباش‌ها) حکومت صفوی را در ایران پایه‌گذاری کنند و در پی فشارهای عقیدتی بر علویان در امپراتوری عثمانی، صفویان با جمع آوری و پناه دادن به آن‌ها و به ویژه نیروهای
ینی چری نیروی نظامی قوی از نیروهای ینی چری تشکیل دادند. قدرت گرفتن یک دولت مستقل شیعی مذهب و متعصب در ایران امپراتوری عثمانی را که قصد حمله نهایی جهت تصرف اروپا را داشت از طرف مرزهای شرقی نگران ساخت و لذا لشکرکشی به سمت ایران را شروع کرد. این جنگ در دشت چالدران آغاز و پایان یافت.
شاه اسماعیل نیز خود به خوبی از این امر آگاه بود و در نامه‌ای به سلطان عثمانی این مطلب که بسیاری از مردمان ساکن در سرزمینهای عثمانیان پیرو او هستند را به رخ او کشیده بود. بدون شک ادامه حکومت
سنی مذهب عثمانیان بدون محدود یا نابود کردن این روند کاملاً با مشکل مواجه می‌شد. به گفته برخی مورخین اگر در جنگ چالدران شاه اسماعیل به پیروزی می‌رسید شاه اسماعیل به قدرتی فراتر از تیمور دست می‌یافت و بی شک روند گسترش تشیع صفوی امپراتوری عثمانی را که تازه در ابتدای کار بود از صفحه روزگار محو می‌کرد همه این موارد انگیزه لازم برای یک رویارویی سرنوشت ساز و محتوم را برای هردو طرف محیا می‌سازد. اما برای این نبرد سرنوشت ساز دلایل دیگری هم وجود داشت که فقط تسریع کننده بودند.
شاه اسماعیل پس از مرگ
سلطان بایزید با پناه دادن به پسر عموی مدعی و رقیب سلطان سلیم درخواست سلیم برای استرداد بایزید سوم را خلاف جوانمردی اعلام کرد. در مقابل سلطان سلیم اندکی پیش از شروع جنگ دست به قتل‌عام شیعیان در قلمرو عثمانی زدو کسانی هم که کشته نشدند داغ زده شدند و به متصرفات اروپایی تبعید شدند.
نبرد سرنوشت ایرانیان

سلطان سلیم با سپاهی که تعداد آنرا در حدود صد هزار نفر نوشته‌اند به سمت ایران حرکت کرد تا اینکه در اول رجب ۹۲۰ قمری (مرداد
۸۹۳) به دشت چالدران در شمال غربی خوی رسید و در آنجا اردو زد. موقعیت سوق‌الجیشی منطقه چالدران و عدم رویارویی با متجاوزان در دشت باز از مزیت سپاه ایرانیان بود. تعداد نفرات ایران را در این جنگ حدود چهل هزار نفر نوشته‌اند. پیش از نبرد شاه اسماعیل و فرماندهان سپاه برای تعیین استراتژی نبرد تشکیل جلسه دادند. نور علی خلیفه و محمد خان استاجلو به دلیل آشنایی قبلی که از روشهای جنگی عثمانیان و قدرت ویرانگر توپخانه داشتند پیشنهاد کردند که قبل از انکه دشمن موفق به تکمیل آرایش دفاعی خود گردد حمله را از پشت به آنها آغاز کنند. این نظر کاملاً منطقی با مخالفت شاه اسماعیل و دورمیش خان استاجلو مواجه شد که البته نتیجه آن شکستی سخت و تلخ بود.
شاه اسماعیل به عثمانیان فرصت داد تا آرایش دفاعی خود را کامل کنند. دوازده هزار ینی چری مسلح به شمخال در پشت زنجیره‌ای از توپها قرار گرفتند مانعی که به صورت سدی تفوذ ناپذیر در مقابل سپاه ایران که بیشتر سواره نظام بودند قرار گرفت. با شروع جنگ
جناح راست سپاه ایران جناح چپ عثمانیان را در هم کوبید و فرمانده آن‌ها حسن پاشا نیز کشته شد. صلابت نخستین یورش سپاه ایران به حدی بود که سلطان سلیم لحظاتی پس از شروع در گیری به گمان اینکه کارش با شکستی برق آسا به اتمام رسیده در پی گریز از معرکه بود. کثرت سپاه عثمانیان و محدودیت فضای نبرد به حدی بود که سپاهیان سلطان سلیم برای رویارویی با ایرانیان پشت نیروهای خود مدت‌ها به انتظار می‌ایستادند.
با شروع به کار کردن توپها نتیجه جنگ به سرعت به نفع عثمانیان تغییر کرد. استفاده از توپخانه برای ایرانیان مصیبت بار بود. بسیاری از سپاهیان ایران و بسیاری از فرماندهان و صاحبان مناصب در معرکه کشته شدند و خود
شاه اسماعیل نیز با فداکاری چند قزلباش جان سالم از معرکه به در برد. سلطان سلیم یکم پس از در هم شکستن سپاه صفوی به دلیل ترس از وجود تله به تعقیب سپاه ایران نپرداخت و تنها چند روز بعد به تبریز وارد شد. تلفات طرفین در جنگ چالدران ۲۷۶۵۴ هزار تن از ایران و ۴ هزار نفر از سپاه عثمانی کشته شدند


نتیجه جنگ چالدران
با به کارافتادن توپ‌ها و کثرت نیروهای مهاجم نتیجه جنگ به سرعت به نفع عثمانی‌ها تغییر کرد. بسیاری از سپاهیان ایران و بسیاری از فرماندهان و صاحبان مناصب که همراه با شاه اسماعیل و سربازان در عدم عبور دشمن و ورود آنان به وطن تا پای جان هم قسم شده بوند در معرکه کشته شدند. شاه اسماعیل نیز که به رغم اصرار سالاران و عالمان همراه پس از خود دو فرمانده را به جانشینی اش انتخاب کرده و عازم جنگ شده بود در میدان نبرد با سوگند دادنش توسط شیخ شبستری به قرآن کریم و با فداکاری چند قزلباش به همراه ۸۵ نفر باقی‌مانده از کل ارتش ایران جان سالم از معرکه به در برد. سلطان سلیم پس ازعقب نشینی سپاه صفوی که به بهای کشته شدن بیش از چهارهزار نیروی عثمانی و از بین رفتن بخشی از توپخانه آن به دست آمد به دلیل ترس از وجود تله به تعقیب سپاه ایران نپرداخت و تنها چند روز بعد به تبریز وارد شد.
شاه اسماعیل کشته شدگان جنگ را در کنار
بقعه شیخ صفی الدین به خاک سپرد. پس از آن این گورستان با نام شهید گاه شهرت یافت.

نتایج شکست چالدران:

شکست در جنگ چالدران نتایج زیادی داشت از جمله:

  • نخستین نتیجه جنگ جدا شدن همیشگی مناطق کردستان باختری (مناطق کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه کنونی) از ایران بود.
  • بسیاری از مردم شهرهای اهل سنت مانند بغداد و هرات بعد از جنگ چالدران به مذهب اهل سنت برگشتند و عوامل صفویه را کشتند.
  • شکسته شدن غرور و تعصب شیخ اسماعیل و درهم کوبیده شدن او در نتیجه در چشم هواداران خود از ارزش پیشین خود افتاد.
اسباب و عواملی که به برانگیختن سلطان عثمانی به لشکرکشی به ایران انجامید این بود که قزلباشان در اناتولی به تحریک شاه اسماعیل شورش همگانی به راه افکندند و برای براندازی سلطنت سنیان و تشکیل سلطنت شیعی تلاش کردند، شهرها را ویران کردند و مردم را کشتار کردند و حتی یک شهر را به کلی از صحنه روزگار برافکندند. والی دیار بکر که قزلباش اهل اناتولی بود پیوسته به سلطلان سلیم نامه‌های اهانت آمیز می‌نوشت و او را به جنگ با خودش تحریک می‌کرد. قزلباشان یقین داشتند که چنانچه بتواتند سلطان سلیم را به جنگ بکشانند برافکندن سلطنت عثمانی حتمی خواهد بود. همهٔ اینها سبب شد که سلطان سلیم که در آن زمان نیرومندترین ارتش روزگار را در اختیار داشت تصمیم بگیرد که به ایران لشکر بکشد؛ لشکرکشی که به شکست افتضاح آمیز قزلباشان و اشغال کردستان انجامید. اگر قزلباشان در اناتولی آن همه فتنه و فساد نکرده بودند سلطان عثمانی هیچ گاه با ایران وارد جنگ نمی‌شد. علل و اسبابی که سبب شد سلطان سلیم توجهش را از اروپاگیری برگرداند و متوجه کشورهای عربی شود. به برکت قزلباشان صفوی سلطنت عثمانی تبدیل به خلافت عثمانی شد. ظهور قزلباشان و به راه افتادن جنگ ایران و عثمانی اروپا را از خطر حتمی افتادن به دست عثمانیها نجات داد. یعنی آنچه باعث شد که پیشروی اسلام در اروپا برای همیشه متوقف شود ظهور قزلباشان در ایران بنود. سلطان سلیم نه تنها شیعه ستیز نبود بلکه نیمی از سپاهیانش از شیعیان بودند. لشکرکشی سلطان سلیم به ایران به هدف اشغال ایران نبود بلکه می‌خواست که قزلباشان را گوشمال بدهد تا دیگر در کشورش آشوب به راه نیندازند و موفق هم شد، و هرچند که مردم تبریز شادمانه از او استقبال کردند او در ایران نماند وایران را رها کرده به عثمانی برگشت سپس برای آنکه مرزهای شرقی کشورش را مستحکم سازد بخشی از غرب آذربایجان را ضمیمهٔ کشور عثمانی کرد. سلطان سلیم وقتی مصر را اشغال کرد نشان داد که یکی از جنایتکاران بزرگ تاریخ و نسخه ئی از هلاکو بود
سلطان سلیم شهر تبریز را نیز تصرف کرد و سپاهیانش تبریز راکه آن زمان عروس شرق نامیده می‌شد به ویرانه‌ای تبدیل کردند و همسر شاه اسماعیل را به عنوان گروگان به اسارت گرفتند. ولی به دلیل کمبود آذوقه و وحشت از یورش شاه اسماعیل که در حال بسیج سپاه عظیمی از عشایر سراسر ایران برای خروج عثمانی هابود مجبور به بازگشت شدند.
اما ضربه روحی ناشی از این شکست برای شاه اسماعیل خرد کننده بود به طوری که پس از آن هیچ گاه در هیچ جنگی به طور مستقیم فرمان دهی را به عهده نگرفت و در بسیار از موارد حتی از کارهای روزمره سلطنت نیز کناره می‌گرفت. وی که موفق به اسارت گرفتن حدود ۴ هزار سرباز و افسر عثمانی شده بود در مقابل امتیازاتی برای کشور از جمله آزادی برخی مناطق- آنان را به سلطان سلیم تحویل داد امابرای آزادی همسر خود خاک ایران را معامله نکرد و به اسارت وی تن در داد. تا پیش از این شاه اسماعیل هیچ گاه در هیچ جنگی شکست نخورده بود. این شکست در روحیه قزلباشان نیز به شدت اثر کرد و عقیده شکست ناپذیری شاه اسماعیل را در ذهن اکثر آنان از میان برد. از این پس دیگر اطاعت قزلباشان از شاه بیشتر به عنوان اطاعت از شاهی مقتدر بود تا مرشد کامل. تأثیر این تغییر روحیه را می‌توان به خوبی در رفتار امرای قزلباش در زمان
شاه تهماسب یکم مشاهده نمود.
سلطان سلیم یکم که در فکر احیای خلافت به مرکزیت عثمانی بود و بعد از این نبرد جنگ‌های متعددی را با دول اروپایی و منطقه با پیروزی به انجام رساند ولی تا پایان عمر طرحی برای حمله مجدد به ایران نداشت.


حملات بعدی ارتش عثمانی

عثمانی در سال ۱۵۸۷ از ضعف پیش آمده در حکومت صفویه استفاده کرد و سردار خود فرهاد پاشا را با ارتشی بزرگ روانه شمال بین النهرین کرد ارتش وی سپاه ۱۵هزار نفره صفوی را در نزدیکی بغداد شکست داد و با تغییر جهت به شمال ایران تبریز را تصرف کرده و قصد جداکردن خوزستان و لرستان کرد. دراین زمان شاه عباس کبیر در ابتدای کار خود کشوری را تحویل گرفته بود که از چندین جهت تحت کنترل همسایگان بود. وی که تنها یک سال از سلطنتش می‌گذشت در ابتدای حکومت درگیر نبردهای جنوب با پرتغالیها و شرق با ازبکان بود. بنابراین مجبور شد برای جلوگیری از سقوط بخش غربی و جنوبی خاک ایران تن به مصالحه با عثمانی بدهد. در سال ۱۵۹۰ عثمانی‌ها شهرهای تبریز، شیروان و ایالات گرجستان و لرستان را از دست سپاه صفوی خارج کردند و در مقابل پیشنهاد صلح و تخلیه جنوب را دادند که شاه عباس پذیرفت


مسئله انتقال خلافت از عباسیان به عثمانیان

گفته شده است در جریان فتح مصر توسط عثمانی‌ها متوکل آخرین خلیفه عباسی در قاهره، به نفع سلیم از منصب خلافت کناره گرفت. ابن ایاس مورخ مصری، کم‌ترین اشاره‌ای به این واقعه مهم نمی‌کند. به علاوه، در نامه‌های سلیم به فرزندش سلیمان که درباره شرح وقایع فتح مصر است، به این رفتار خلیفه اشاره‌ای نشده. همین‌طور، دیگر منابع آن روزگار نیز به مسئله انتقال خلافت به آل عثمان که نسبتی با رسول خدا(ص) ندارند، اشاره نکرده‌اند. این نیز گفتنی است که پیش از آن نیز بعضی از امیران، ادعای خلافت کرده بودند، درحالی که برخی معاصر برخی دیگر بودند. باید افزود که این زمان، خلافت معنای جدیدی یافته بود. طبیعی است وقتی یک پادشاه سلطه خود را مستقیم از طرف خدا بگیرد، به داشتنِ نسبت با آل عباس ندارد. به همین دلیل مرادِ اول نیز ادعای خلافت کرد؛ چنان که محمدِ اول نیز پایتخت خود را دارالخلافه نامید و به رغم آن که سلطان محمد فاتح چنین لقبی را در نامه‌هایش به رعایا، برای خود به کار نبرد، سلیم از سال 1514/920 یعنی پیش از فتح شام و مصر و اعلان تسلیم حجاز به آل عثمان، خود را «خلیفه الله فی طول الارض و عرضها» نامید.
سلیم و اجداد وی در موقعیتی قرار داشتند که حتی زمانی که خلافت در قاهره بوده و چندان محل اعتنا نبود، اینان در حد خلیفه مطرح بودند. طبعاً فتوحات سلیم وی را به صورت نیرومندترین حاکم مسلمان درآورد. تسلط وی بر حرمین موقعیت او را به طور خاص بالا برده، نیروی دولت عثمانی در دوره وی به حدی قوی شد که مسلمانان سایر نقاط پس از تجاوز پرتغالی‌ها بر سواحل اسلامی در آسیا و آفریقا، به کمک این دولت شتافتند. خلاصه سخن آن که سلطان سلیم برای کسب عنوان خلافت نکوشید؛ همچنان که پس از وی جانشینانش چنین بودند، بلکه توجه به این لقب از زمانی آغاز شد که دولت عثمانی به ضعف گرایید.(احمد،1356،56).
درباره این که چرا سلاطین عثمانی آن هم در عصر اصطال وافول نظریه قدیمی خلافت را بار دیگر پیش کشیدند دلایل سیاسی روشنی وجود دارد بدین ترتیب وقتی سلطان احمد سوم پیمان صلی را با حاکم ایران، در اشرف امضا کرد (ربیع‌الاول 1140 هـ ق) خود را خلیفه تمام مسلمین خواند. سرانجام در (1774 م / 1188 هـق) طبق کوجوک قینرجه که با روسیه به امضا رسید سلطان استقلال امیرنشین کریه را به رسمیت شناخت او در این حال اجازه یافت تا اختیار خلیفه در آن ناحیه حفظ کند با این همه عثمانی‌ها در اوج قدرت خود به خلافت به چشم دیگری نگاه می‌کردند. ادعای آن‌ها در این بود که در بیان دیگر حکام مسلمین در دفاع از اسلام پشاپيش همگان حرکت می‌کنند به همین دلیل ادعای جانشینی پیامبر و خلفای راستین را داشتند و خود را بهترین جهادگران می دیدند. (اینالچیک،1387 ،418).

منابع:


قزلباشان در ایران، امیرحسین خنجی، صص ۱۹۴-
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بخش 1

بخش 1

سلیمان:


(به
ترکی عثمانی: سلطان سلیمان اول یا قانونی سلطان سلیمان؛ ۶ نوامبر ۱۴۹۴ – ۵/۶/۷ سپتامبر ۱۵۶۶) دهمین سلطانامپراتوری عثمانی است که از سال ۱۵۲۰ تا لحظهٔ مرگش در سال ۱۵۶۶ بر امپراتوری عثمانی حکم راند و از این لحاظ طولانی‌ترین دورهٔ سلطنت را در میان خاندان عثمانی داراست. او را در غرب با نام سلیمان محتشم و در شرق با نام سلیمان قانونیمی‌شناسند. از آن جهت به قانونی مشهور شد که سیستم قضایی امپراتوری عثمانی را به‌کلی بازسازی کرد. او در اروپای سدهٔ شانزدهم به عنوان سلطانی برجسته و والامقام مطرح گشته بود که مسئولیت امپراتوری عثمانی را در اوج قدرت نظامی، اقتصادی، و سیاسی‌اش بر عهده داشت. سلیمان، شخصاً ارتش عثمانی را برای فتح استحکامات دنیای مسیحیت در بلگراد، رودس، و اکثر مجارستان رهبری کرد اما در محاصرهٔ وین در سال ۱۵۲۹ ناکام ماند. او باریکه‌های بزرگی از شمال آفریقا که از غرب تا سر حدات الجزایر می‌رسید و همچنین قسمت اعظم خاورمیانه را طی منازعاتش با ایرانیان به انضمام خاک امپراتوری عثمانی درآورد. تحت رهبری او، ناوگان دریایی امپراتوری عثمانی بر دریاهای اطراف، از مدیترانه گرفته تا دریای سرخ و خلیج فارس، تسلط یافت.
در مقام سلطان یک امپراتوری در حال گسترش، سلیمان شخصاً سردمدار ایجاد تغییراتی بنیادین در قانونگذاری امور مرتبط با جامعه، آموزش، مالیات، و حقوق جزایی شد. قوانینی که او وضع کرد تا سده‌ها پس از مرگ او، شاکلهٔ امپراتوری عثمانی را تشکیل می‌دادند. نه تنها خود شاعر و زرگری برجسته به شمار می‌آمد، بلکه همواره حامی و پشتیبان فرهنگ و هنر نیز بود و عصر طلایی هنر، ادبیات، و معماری امپراتوری عثمانی را خود شخصاً سرپرستی می‌کرد. سلیمان به پنج زبان ترکی عثمانی، ترکی جغتایی، عربی، فارسی، و روسی سخن می‌گفت. سلیمان با زیر پا گذاشتن سنت‌ها و رسوم سلاطین پیشین، با کنیزی از حرم‌سرا به نام روکسلانا (بعداً خرم سلطان) ازدواج کرد. دسیسه‌چینی‌های خرم سلطان در مقام ملکهٔ دربار و نفوذ و سلطه‌ای که بر سلیمان داشت، آوازهٔ او را در جهان پیچاند. پسرشان، سلیم دوم، پس از مرگ سلیمان در سال ۱۵۶۶ و پس از ۴۶ سال زمامداری پدر، به جای او بر تخت سلطنت نشست

.




سال‌های آغازین:
سلیمان احتمالاً در ۶ نوامبر ۱۴۹۴ در شهر ترابوزان، واقع در سواحل دریای سیاه زاده شد. مادر او، والده سلطان عایشه حفصه سلطان یا حفصه خاتون سلطان نام داشت. در سن هفت سالگی برای تحصیل علوم، تاریخ، ادبیات، الهیات، و فنون جنگی در مدارس کاخ توپقاپی به قسطنطنیه رفت. در آنجا با برده‌ای به نام ابراهیم آشنا شد و رفتار دوستانه‌ای را با او پیش گرفت. ابراهیم بعداً به یکی از معتمدترین مشاوران سلطان سلیمان تبدیل شد. سلیمان جوان در سن هفده سالگی به سمت فرماندار کفّه (تئودوسیا) و سپس ساروخان (مانیسا) برگماشته شد. با درگذشت پدرش، سلطان سلیم، در سال ۱۵۲۰ به قسطنطیه آمد و بر تخت سلطنت امپراتوری عثمانی نشست. بارتولومئو کونتارینی، سفیر ونیز، تنها چند هفته پس از جلوس سلیمان بر تخت سلطنت، او را چنین توصیف کرده‌است: «۲۶ سال سن دارد. قدبلند و لاغر اما عضلانی است و پوست صورت حساسی دارد. گردنش اندکی بیش از حد دراز است. صورتش لاغر و دماغش عقابی است. ریش و سبیل‌های کم‌پشت و کوتاهی دارد. در مجموع ظاهر خوبی دارد اگرچه رنگش پریده است. گفته می‌شود که اربابی خردمند و علاقه‌مند به دانش است و همگان به سلطنت او امید بسته‌اند.» برخی از مورخان ادعا می‌کنند که سلیمان در جوانی علاقهٔ وافری به اسکندر کبیر داشته‌است. او تحت تأثیر رؤیای اسکندر مبنی بر تشکیل حکومتی جهانی از شرق گرفته تا غرب، قرار داشت و این رؤیا در لشکرکشی‌های او به آسیا، آفریقا، و اروپا بی‌تأثیر نبود.

لشگر کشی ها:


حمله به اروپا:
سلیمان به محض آنکه بر تخت سلطنت نشست، لشکرکشی‌هایش را آغاز نمود. پس از آنکه در سال ۱۵۲۱ شورشی که به رهبری فرماندار دمشق به پا شده بود، با موفقیت سرکوب شد، سلیمان به‌سرعت خود را برای هجوم به بلگراد که جدش، محمد دوم، از فتح آن عاجز مانده بود آماده کرد. پس از آنکه صرب‌ها، بلغارها، بیزانسی‌ها، و آلبانیایی‌ها همگی در نبرهای پیشین از سلاطین عثمانی شکست خورده بودند، مجارها تنها مانع در برابر امپراتوری عثمانی در راه به دست آوردن فتوحات بیشتر در اروپا به حساب می‌آمدند و تسخیر بلگراد برای از میان برداشتن این سد، ضروری به نظر می‌رسید. سلیمان، بلگراد را محاصره کرد و با قرار دادن توپ‌های جنگی در جزیره‌ای واقع در رود دانوب، شهر را به‌سنگینی زیر بمباران گرفت. نیروی دفاعی بلگراد که تنها از ۷۰۰ سرباز تشکیل شده بود، در برابر این بمباران سنگین تاب تحمل نیاورد و شهر در اوت ۱۵۲۱ سقوط کرد.خبر سقوط یکی از مهم‌ترین استحکامات دنیای مسیحیت، سرتاسر اروپا را به وحشت انداخت. سفیر امپراتوری مقدس روم در قسطنطنیه در این باره نوشته‌است «تسخیر بلگراد سرآغاز بلایایی بود که بر سر مجارستان فرود می‌آمد. مرگ پادشاه لایوش، تسخیر بودین، اشغال ترانسیلوانی، نابودی یک پادشاهی مترقی، و رعب و وحشتی که بر سایر ملل همسایه غلبه کرده بود، در پی تسخیر بلگراد روی می‌داد».راه برای فتح مجارستان و اتریش باز شده بود اما سلیمان توجهش را معطوف به جزیرهٔ رودس واقع در شرق دریای مدیترانه کرد که پایگاه اصلی شوالیه‌های هاسپیتالر به حساب می‌آمد. سلیمان در تابستان ۱۵۲۲ ناوگانی دریایی متشکل از ۴۰۰ کشتی جنگی را روانهٔ رودس کرد و خود با سپاهی متشکل از ۱۰۰٬۰۰۰ مرد جنگی از طریق آسیای صغیر رهسپار میدان جنگ شد. پس از پنج ماه محاصره و بروز درگیری‌های شدید میان دو طرف، سرانجام رودس تسلیم شد ولی سلیمان اجازه داد که شوالیه‌های رودس، این جزیره را به مقصد مالت ترک کنند.با رو به وخامت گذاشتن روابط مجارستان و امپراتوری عثمانی، سلیمان در ۲۹ اوت ۱۵۲۶ دوباره کشورگشایی در اروپای شرقی را از سر گرفت. او در نبرد موهاچ، لایوش دوم را شکست داد و در نتیجه مقاومت مجارها در هم شکست و امپراتوری عثمانی به قدرت بلامنازع اروپای شرقی تبدیل شد. گفته می‌شود به هنگامی که سلیمان با جسد بی‌جان لایوش مواجه گردید، زیر لب گفت: «در واقع من به قصد جنگ به سوی او آمدم، اما نمی‌خواستم او را در چنین وضعی ببینم در حالیکه لذت زندگی و سلطنت را نچشیده بود». هنگامی که سلیمان در حال جنگ با مجارها بود، قبائل ترکمن به رهبری قلندر چلبی در مرکز آناتولی دست به شورش زده بودند


.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:OsmanenDeutscheKavallerie-1-.jpg

تحت رهبری
کارل پنجم و برادرش فردیناند، هابسبورگی‌ها بودین را مجدداً اشغال کردند و مجارستان را در ید قدرت خویش گرفتند. در نتیجه، سلیمان در سال ۱۵۲۹ باری دگر لشکرش را از طریق درهٔ دانوب رهسپار منطقه کرد و کنترل بودین را باز پس گرفت و پاییز همان سال، وین را تحت محاصره در آورد. این لشکرکشی، جاه‌طالبانه‌ترین لشکرکشی امپراتوری عثمانی و اوج نفوذ این امپراتوری در قلب اروپا در نظر گرفته می‌شد. اتریشی‌ها با پادگانی متشکل از ۱۶٬۰۰۰ مرد جنگی، اولین شکست سلیمان را به او تحمیل کردند و این آغازی بود بر روابط تیره و تار بین این دو دودمان که تا سدهٔ بیستم میلادی ادامه یافت. تلاش مجدد سلیمان برای فتح وین در سال ۱۵۳۲ باز هم با ناکامی همراه شد زیرا که ارتش او پیش از رسیدن به شهر، مجبور به عقب‌نشینی شد. در هر دو یورش، ارتش عثمانی اسیر وضعیت بد جوی شد به گونه‌ای که آن‌ها به اجبار ادوات جنگی را پشت سر خود رها کردند و حجم وسیع تدارکات، سرعت نقل و انتقال آن‌ها را کند کرده بود.
در دههٔ ۱۵۴۰ که درگیری‌ها در مجارستان دوباره از سر گرفته شد، فرصت مناسبی برای سلیمان پدید آمد تا شکست در وین را جبران کند. برخی از نجیب‌زادگان مجارستانی بر این باور بودند که تخت سلطنت پادشاهی مجارستان از آنِ فردیناند، فرمانروای اتریش و شوهر خواهر لایوش، است و دلیل این امر را عقد قراردادی با دودمان هابسبورگ در زمان سلطنت لایوش می‌دانستند که مطابق آن، در صورتی که لایوش بدون داشتن ولیعهد می‌مرد، تخت سلطنت پادشاهی مجارستان به دودمان هابسبورگ می‌رسید. با این همه، برخی دیگر از نجیب‌زادگان طرفدار سلطنت زاپولیا یانوش بودند، نجیب‌زاده‌ای که با وجود برخورداری از حمایت‌های سلطان سلیمان، هرگز مقبول قدرت‌های مسیحی اروپا نیفتاد.در سال ۱۵۴۱ هابسبورگ به قصد محاصرهٔ بودین و باز پس گرفتنش، دوباره به جنگ با امپراتوری عثمانی مشغول شد. سلیمان با دفع حملات دشمن و تسخیر دژهای نظامی بیشتر، فردیناند و برادرش کارل را مجبور به پذیرش معاهده‌ای خفت‌بار به مدت پنج سال کرد. فردیناند از ادعای پادشاهی بر مجارستان دست برداشت و مجبور شد تا بابت زمین‌هایی از مجارستان که کماکان تحت سلطهٔ خویش داشت، سالیانه خراج بپردازد. متن این معاهده، کارل پنجم را با عنوان «امپراتور» مورد خطاب قرار نمی‌داد و تنها به عنوان سادهٔ «پادشاه اسپانیا» بسنده می‌کرد و این نشانگر آن بود که سلیمان خود را «سزار» واقعی می‌پنداشت.سلیمان با مقهور کردن رقبای اصلی اروپایی‌اش، جایگاه امپراتوری عثمانی را به عنوان بازیگری کلیدی در عرصهٔ سیاسی اروپا تثبیت کرد.


جنگ با صفویان


سلیمان که از مرزهای امپراتوری عثمانی با اروپا آسوده‌خاطر شد، توجهش را معطوف به خطری کرد که از جانب سلسلهٔ
شیعه‌مذهبصفویه احساس می‌کرد. با تثبیت قدرت دولت عثمانی در شرق آناتولی، تهدیدی همیشگی متوجه تبریز و عراق بود. در مقابل شاه تهماسب نیز همچون پدرش، ترکمانان آناتولی را به شورش علیه دولت عثمانی تحریک می‌کرد. قیام اسکندر چلبی در سال ۱۵۲۹ در نتیجهٔ همین تحریک‌ها روی داد. شاه تهماسب روابط دوستانه‌ای را با کارل پنجم، پادشاه اسپانیا، دشمن سلیمان در پیش گرفته بود. والی بدلیس نیز از اطاعت سلیمان دست برداشته و در پناه تهماسب قرار گرفته بود. همچنین صفویان تلاش می‌کردند تا در مرکز و جنوب عراق—سرزمینی که روزگاری قلب خلافت عباسیان به شمار می‌آمد—مذهب تشیع را جایگزین مذهب تسنن کنند. کشتن مفتیان و محققینی که از پذیرش مذهب جدید سر بار می‌زدند و تخریب مقبره‌ها و اماکن متبرکهٔ اهل سنت از جمله اقداماتی بود که صفویان برای نیل به این هدف انجام می‌دادند. سلیمان به عنوان رهبر مسلمانان اهل سنت نمی‌توانست تنها نظاره‌گر این قضایا باشد. والی بغداد نیز که دست‌نشانده تهماسب بود با دولت عثمانی به توافق رسید. علاوه بر همهٔ این مسائل، انگیزه‌ها و منافع اقتصادی نیز دخیل بود.
در سال ۱۵۳۳ وقوع جنگ اجنتاب‌ناپذیر به نظر می‌رسید. سلیمان در اکتبر ۱۵۳۳ به وزیر اعظمش، ابراهیم پاشا مأموریت داد تا به‌سرعت سپاهی جمع‌آوری کند و به سوی کردستان حرکت کند. سلیمان خود در قسطنطنیه ماند تا سپاهی بزرگ‌تر را سازماندهی کند و در اسرع وقت به یاری ابراهیم بشتابد. ابراهیم مناطق بین ارزروم و دریاچهٔ وان و همچنین آذربایجان را اشغال کرد. سلیمان در پی آن بود تا با شکست دادن صفویان برتری خویش را ثابت کند در نتیجه به مناطق مرکزی ایران یورش برد و تا سلطانیه پیش آمد. اما شاه تهماسب قصد جنگیدن نداشت و سعی می‌کرد با از دست دادن زمین، از درگیر شدن در جنگی سهمگین خودداری کند. سلیمان که از تبعات تعقیب کردن ایرانیان در زمستان سرد بیمناک بود، تغییر نظر داد و تصمیم گرفت تا بر روی عراق که آب‌وهوای مساعدتری داشت تمرکز کند. سلیمان با گذر از کوه‌های زاگرس در زمستان همان سال بغداد و سایر نواحی عراق را بدون مواجهه با هیچ‌گونه مقاومتی فتح کرد. در نتیجه سرزمین‌های پیشین خلافت اسلامی به انضمام ملک عثمانی درآمد و سیادت سلیمان بر جهان اسلام تثبیت شد. در ادامه آذربایجان چندین مرتبه بین دو دولت دست به دست شد اما تهماسب همچنان از رویارویی مستقیم با سلیمان خودداری می‌کرد. سلیمان به صفویان اجازه داد تا آذربایجان را دوباره تحت تصرف خویش بگیرند اما پیش از بازگشت به خانه، وضعیت استان ارزروم را سر و سامان داد و در مناطقی که روزگاری در اختیار ترکمانان و کردها قرار داشت، حاکمیت مستقیم دولت عثمانی را اعمال کرد. در نتیجه لشکرکشی عظیم سلیمان به شرق با پیروزی قطعی بر صفویان همراه نشد. کردستان و اکثر عراق به تصرف دولت عثمانی درآمد اما صفویان شکست نخوردند. آذربایجان، جنوب قفقاز، و قسمت‌هایی از شرق عراق همچنان تحت کنترل دولت صفویه باقی‌ماند اما قدرت نظامی و وجههٔ مذهبی صفویه در آناتولی تضعیف گردید.والیان گیلان و شروان که منشأ ثروتشان ابریشمی بود که از طریق تبریز به بورسه و حلب می‌فرستادند و از نظر اقتصادی به عثمانی‌ها وابسته بودند سلطه سلطان را به رسمیت شناختند.


نقاشی سلیمان سوار بر اسب اثر
هانس ای‌ورث
پس از آنکه القاس میرزا، برادر شاه تهماسب، در سال ۱۵۴۷ به دولت عثمانی پناهنده شد، سلیمان امیدوار گشت تا با استفاده از تنش‌های خانوادگی، خطر مذهب تشیع را دفع کند و دست‌کم آذربایجان و قفقاز را تصرف کند؛ در نتیجه در سال ۱۵۴۸ به همراه القاس میرزا برای بار دوم به ایران یورش آورد.علامه بیگ تکالو که در حال حاضر والی تحت‌الامر ارزروم بود، از جانب سلیمان دستور یافت که سپاهش را برای پیوستن به سپاه القاس میرزا آماده کند تا در حمله به آذربایجان کمک یار القاس میرزا باشد. تبریز به سرعت در ژوئیه ۱۵۴۸ تصرف شد. در آنجا معلوم شد که ادعاهای القاس میرزا مبنی بر اینکه قبایل قزلباش تبریز تمایل فراوان به پادشاهی وی دارند، اغراق بوده است. سپاه القاس میرزا شهرهای قم، همدان و کاشان را تصرف کرد اما از سد استحکامی سپاه اصفهان نتوانست عبور کند. صفویان توسط بهرام میرزا یک ضد حمله را ترتیب داده و توانستند باقی‌مانده سپاه القاس میرزا را از دزفول خارج کرده و به سمت قلمرو عثمانی برانند. سلیمان بار دیگر آذربایجان را به‌آسانی اشغال کرد. شاه تهماسب در حین عقب‌نشینی سیاست سوراندن منابع و کور کردن چشمه‌ها و قنات‌ها را اتخاذ کرده بود و به محض آنکه ارتش عثمانی در فصل زمستان به آناتولی بازگشت برای بازپس‌گیری مناطق از دست‌رفته جلو کشید. القاس میرزا که دریافته بود سپاه عثمانی نمی‌تواند به‌سادگی بر رقیب چیرگی یابد، پا پس کشید. خستگی و یأسی که سلیمان را فرا گرفته بود، او را مجبور ساخت تا به قسطنطنیه بازگردد حال آنکه پس از دو سال نبرد جز چند قلعهٔ نظامی در گرجستان و قلعهٔ وان، چیز دیگری به دست نیاورده بود. قلعهٔ وان به‌خوبی مستحکم و سازماندهی شد تا برای دفع یورش‌های بعدی صفویان به آناتولی مورد استفاده قرار گیرد. بدین ترتیب، خطری که از جانب صفویان احساس می‌شد کاهش یافت اما از بین نرفت.سلیمان در سال ۱۵۵۴ سومین و آخرین نبردش علیه صفویان را آغاز کرد. دلیل این لشکرکشی، شروع مجدد یورش‌های صفویان به آناتولی و پروپاگاندای آنان بود. دسیسه‌چینی‌ها و توطئه‌های درباریان از جمله رستم پاشا و خرم سلطان علیه شاهزاده مصطفی که به مرگ او انجامید نیز در آغاز این نبرد بی‌تأثیر نبود. سلیمان این بار قصد داشت با ویران و تخریب نمودن قلمرو صفوی در قفقاز، سپاه در حال عقب‌نشینی شاه تهماسب را به دام بیندازد. گرچه عثمانی‌ها این فرصت را داشتند که سربازان زیادی را به اسارت بگیرند و اسرا را به همراه غنائم فراوان به قسطنطنیه بفرستند اما شاه تهماسب سرانجام به کوه‌های لرستان عقب نشست و سپاهش را از انهدام کامل نجات داد. سلیمان که از دست‌یابی به یک پیروزی قاطع ناامید شده بود، در سال ۱۵۵۵ در آماسیهپیمان صلحی را با شاه تهماسب منعقد کرد که به موجب آن جنگ‌های طولانی‌مدت مابین دو دولت برای مدتی خاتمه می‌یافت. تهماسب مرزهای میان دو کشور را به همان صورتی که در زمان انعقاد پیمان صلح بود—و شامل آخرین متصرفات سلیمان نیز می‌شد—پذیرفت و متعهد شد که از پروپاگاندا و یورش به آناتولی دست بردارد. در عوض سلیمان نیز متعهد شد به زائران ایرانی اجازه دهد تا به شهرهای مقدس مکه و مدینه و نیز اماکن مقدس شیعیان در عراق سفر کنند. بالاگرفتن نارضایتی‌ها و شورشی که در سرزمین عثمانی در نتیجهٔ قتل شاهزاده مصطفی روی داده بود، از دیگر عواملی به حساب می‌آمد که سلیمان را به انعقاد صلح ترغیب کرد.


نبردها در اقیانوس هند

ناوگان دریایی عثمانی از سال ۱۵۱۸ شروع به کشتیرانی در
اقیانوس هند نمود. معروف است که دریاسالاران امپراتوری عثمانی نظیر خادم سلیمان پاشا، سیدی علی رئیس، و کورت‌اوغلو خضر رئیس به بنادر امپراتوری مغول چون تهته، سورات، و جانجیرا سفر کرده‌اند. اکبر، امپراتور مغول، خود شش سند با سلیمان قانونی رد و بدل کرده‌است.
در آب‌های اقیانوس هند، سلیمان خود چندین نبرد دریایی علیه پرتغالی‌ها را رهبری نمود تا آنان را از منطقه دور سازد و دوباره تجارت با هند را از سر بگیرد. در سال ۱۵۳۸ نیروهای عثمانی، عدن در یمن را تحت تصرف خویش در آوردند. هدف از تصرف این شهر آن بود که از عدن به عنوان پایگاهی برای یورش به دارایی‌های پرتغال در سواحل غربی پاکستان و هند امروزی استفاده کنند. ناوگان دریای عثمانی در سپتامبر ۱۵۳۸ قصد محاصرهٔ دیو را کرد اما در این امر از پرتغالیان شکست خورد و ناکام ماند. ناوگان دریایی عثمانی دوباره به عدن بازگشت و با استقرار صد یگان توپخانه به استحکام مواضع دفاعی شهر پرداخت. با استفاده از پایگاه عدن، سلیمان پاشا توانست کنترل تمامی نقاط کشور یمن از جمله صنعا را در دست بگیرد. با این وجود اهالی عدن بر ضد نیروهای عثمانی به پا خاستند و در عوض از پرتغالی‌ها برای ورود به شهر دعوت کردند. عدن تا هنگامی که پیری رئیس در سال ۱۵۴۷ این شهر را دوباره تسخیر کرد، تحت کنترل پرتغالی‌ها بود.سلیمان با کنترل قدرتمندانهٔ دریای سرخ توانست با موفقیت راه‌های تجاری هند را بر پرتغالی‌ها ببندد و روابط تجاری حسنه‌ای را با امپراتوری مغول در جنوب آسیا برقرار کند. دریاسالار پیری رئیس، در سال ۱۵۵۲ ناوگان دریایی امپراتوری عثمانی را رهبری کرد و توانست شهر مسقط را تسخیر کند. در سال ۱۵۶۴ سفیر آچه در عثمانی از سلطان خواست که از کشور متبوعش در برابر پرتغالی‌ها پشتیبانی کند. پیرو این درخواست، نیروی دریایی عثمانی به آچه اردوکشی کرد و حمایت‌های نظامی گسترده‌ای را در اختیار اهالی آچه قرار داد.اصلاحات اجرایی:با آنکه در غرب از سلطان سلیمان با لقب «محتشم» یاد می‌شد، مردم عثمانی همواره او را با لقب «قانونی» یاد می‌کردند. همانطور که لرد کینروس، مورخ اسکاتلندی اظهار می‌دارد «سلیمان نه تنها همچون پدر و جدش، جنگجویی ماهر و مرد رزم به حساب می‌آمد بلکه اهل قلم نیز بود. او قانونگذاری بابصیرت بود و در نظر مردمانش فرمانروایی بزرگ‌منش و دادگری بلندنظر به شمار می‌آمد». قانون حاکم بر دولت عثمانی، شریعت اسلام بود که به عنوان دستورهای الهی، ایجاد تغییر و تحول در آن خارج از حوزهٔ اختیارات سلطان بود. با این وجود مجموعه‌ای از قوانین کشور شامل حقوق جزایی، حق تصدی زمین، و بستن مالیات‌ها بنا بر ارادهٔ او وضع می‌شد. سلیمان تمامی احکامی را که نه سلطان پیشین صادر کرده بودند جمع‌آوری کرد و پس از زدودن موارد تکراری و رفع تناقضات، دستورالعمل قانونی واحدی را صادر کرد و بسیار تلاش نمود که این دستورالعمل‌ها مغایرتی با قوانین اساسی اسلام نداشته باشند. تحت همین چارچوب‌ها بود که سلیمان با پشتیبانی مفتی اعظم، ابوسعود افندی، در پی آن برآمد تا مجموعه قوانین کشور را به گونه‌ای اصلاح کند که سازگاری بیشتری با امپراتوری در حال گسترشش داشته باشد. قوانین تدوین‌یافته، قانون عثمانی نامیده شدند و به مدت بیش از سه سده شاکلهٔ امپراتوری عثمانی را شکل دادند.سلیمان توجه ویژه‌ای به گرفتاری‌های رعیت‌هایش داشت. قانون رعیتی که او وضع کرد، مقررات اخذ مالیات از رعایا را به گونه‌ای اصلاح کرد و شأن اجتماعی آنان را به نحوی ارتقا داد که رعایای اروپایی ترجیح می‌دادند به قلمرو عثمانی مهاجرت کنند تا از این مزایا و اصلاحات بهره‌مند شوند. همچنین سلطان در حفاظت از یهودیان مُلکش، حتی تا چندین سده بعد، نقشی کلیدی ایفا کرد. در اواخر سال ۱۵۵۳ یا ۱۵۵۴ به پیشنهاد پزشک و دندانپزشک محبوبش، موسی هامون یهودی، فرمانی صادر کرد که رسماً نسبت دادن تهمت خون به یهودیان را تقبیح می‌کرد. افزون بر این، سلیمان قوانین جزایی و کیفری جدیدی را وضع کرد که به موجب آن جریمه‌های معینی به جرایم صورت‌گرفته اختصاص می‌یافت و در نتیجه مواردی که به اعدام یا قطع عضو منجر می‌شد کاهش می‌یافت. در حوزهٔ مالیات، بر کالاها و خدمات گوناگونی از جمله حیوانات، معادن، سود حاصل از بازرگانی، و عوارض گمرکی واردات و صادرات مالیات بست. علاوه بر وضع مالیات، اموال و املاک مقاماتی که به واسطهٔ اعمالشان دچار رسوایی و بدنامی می‌شدند نیز به نفع دولت مصادره می‌شد.یکی دیگر از موضوعات مورد اهتمام سلطان، آموزش و تحصیلات بود. مدارس وابسته به مساجد که سرمایهٔ مورد نیاز خود را از مؤسسات مذهبی تأمین می‌کردند، خیلی پیشتر از کشورهای مسیحی آن زمان، فرصت تحصیل رایگان را به پسران اعطا می‌کردند. سلیمان تعداد مکاتب موجود در قسطنطنیه را به ۱۴ مکتب افزایش داد. در این مکاتب، به پسران خواندن و نوشتن، و علوم اسلامی آموزش داده می‌شد. مردان جوانی که خواستار تحصیلات بیشتری بودند، می‌توانستند در یکی از هشت مدرسهٔ موجود نام‌نویسی کنند. برنامه‌های آموزشی این مدارس شامل صرف‌ونحو، مابعدالطبیعه، فلسفه، اخترشناسی، و اختربینی می‌شد. مدارس عالی، آموزش‌هایی در سطح دانشگاه ارائه می‌دادند و دانش‌آموختگان این مدارس به عنوان امام یا معلم به جامعه خدمت می‌کردند. مراکز آموزشی تنها یکی از چندین و چند نهاد موجود در محوطهٔ مساجد بودند. کتابخانه‌ها، مراکز پخش غذای رایگان، و بیمارستان‌ها از دیگر خدمات عام‌المنفعه‌ای بود که ارائه می‌شد

.


قش‌برجسته‌ای
از سلیمان در مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا برای گرامیداشت یاد او به عنوان یکی از ۲۳ شخصیت برجستهٔ جهان در امر قانونگذاری در سرتاسر تاریخ.
اقدامات فرهنگیا حمایت‌های سلیمان، عصر طلایی فرهنگ و هنر امپراتوری عثمانی شکوفا شد. صدها جامعهٔ هنری موسوم به اهل حرفه در سریرگاه دولت عثمانی، کاخ توپقاپی، به صنعتگری و هنرآفرینی مشغول شدند. هنرمندان و پیشه‌وران پس از گذراندن دورهٔ کارآموزی در حوزهٔ کاری خود ترقی می‌کردند و متناسب با میزان مهارتشان دستمزد می‌گرفتند. سیاهه‌های پرداختی حقوق ایشان نشان‌دهندهٔ وسعت حمایت سلیمان از هنرمندان است؛ به گونه‌ای که کهن‌ترین این اسناد که قدمتشان به سال ۱۵۲۶ بر می‌گردد، ۴۰ جامعهٔ متشکل از ۶۰۰ هنرمند را فهرست کرده‌اند. جوامع اهل حرفه مستعدترین هنرمندان و پیشه‌وران امپراتوری عثمانی را به دربار سلطان جذب می‌کرد. این پیشه‌وران هم از جهان اسلام بودند و هم از سرزمین‌های تازه فتح‌شدهٔ اروپایی؛ در نتیجه آمیزه‌ای از هنر و فرهنگ اسلامی، ترکی، و اروپایی خلق می‌شد. پیشه‌ورانی که در دربار خدمت می‌کردند شامل نقاشان، صحافان، خزدوزان، جواهرسازان، و زرگران می‌شدند. با آنکه سلاطین پیشین تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار داشتند، حمایت‌های بی‌دریغ سلیمان از هنرمندان عثمانی، موجب شد که فرهنگ خودی این سرزمین متجلی و شکوفا شود

.


مسجد سلیمانیه
در استانبول که به دست سنان، معمار چیره‌دست سلیمان طراحی و ساخته شده‌است.
سلیمان خود شاعری زبردست بود؛ به فارسی و ترکی شعر می‌سرود و محبی تخلص می‌کرد. برخی از سروده‌های او به عنوان ضرب‌المثل در ترکی رواج دارند همچون مَثَل مشهور «همگان مقصودی یکسان دارند اما راه‌های رسیدن به آن مقصود بسیارند». هنگامی که پسر جوانش، محمد، در سال ۹۵۰ هجری قمری درگذشت، شعری سرود که ماده تاریخ آن به سال مرگ او اشاره داشت: «شهزاده‌لر گزیده‌سی، سلطان محمدم». افزون بر آثار خود سلیمان، در دورهٔ زمامداری او شاعران بزرگی پا به عرصهٔ ادبیات گذاشتند که روح تازه‌ای در کالبد ادبیات جهان دمیدند؛ محمد فضولی و محمود عبدالباقی از جملهٔ این شعرا بودند. به عقیدهٔ ای. جی. دابلیو. گیب، تاریخدان ادبیات، «در هیچ دوره‌ای، حتی در ترکیهٔ مدرن، به اندازهٔ دورهٔ سلطنت سلیمان از شعر و شاعری حمایت نمی‌شد و شاعران تشویق و دلگرم نمی‌شدند». مشهورترین سرودهٔ سلیمان، قصیدهٔ زیر است:
خلق ایچینده معتبر بیر نسنه یوخ دولت گبیاولمایا دولت جهاندا بیر نفس صحت گبی
مغفرت دیدیکلری آنجاق جهان غوغاسیدیراولمایا بخت و سعادت دونیادا وحدت گبی
سلیمان همچنین به حمایت از توسعهٔ بناهای یادبود در قلمرو تحت حکومتش مشهور است. او قصد داشت با پیاده‌سازی پروژه‌هایی چون ساخت پل‌ها، مساجد، کاخ‌ها، و نهادهای عمومی و خیریه، قسطنطنیه را به مرکز تمدن اسلامی بدل کند. باشکوه‌ترین این بناها را معمار چیره‌دست سلطنتی، معمار سنان، طراحی و ساخته است. معماری عثمانی در زمان سنان اوج بالندگی و شکوه خویش را تجربه کرد و سنان خود مسئولیت ساخت ۳۰۰ بنای یادبود را در سرتاسر امپراتوری عثمانی بر عهده گرفت که در این میان، مساجد سلیمانیه و سلیمیه دو شاهکار او به حساب می‌آیند. مسجد سلیمیه در آدریانوپل (امروزه ادرنه) و در زمان سلطنت سلیم دوم، پسر سلیمان، ساخته شد. سلیمان همچنین اقدام به مرمت قبةالصخره و دیوارهای بیت‌المقدس و بازسازی کعبه در مکه نمود و مجتمعی نیز در دمشق بنا کرد.
 
آخرین ویرایش:

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بخش 2

بخش 2

[h=3]خرم سلطان[/h]
سلیمان شیفته و شیدای دختری از حرمسرا به نام خرم سلطان شده بود. در غرب، دیپلمات‌های غربی که از شایعه‌هایی که پیرامون او می‌پیچید آگاه شده بودند، «روسلازی» یا «روکسلانا» نامیدندش که به اصالت روتنیایی او اشاره داشت. خرم دختر یک کشیش ارتودوکس بود که توسط تاتارهای کریمه به اسارت گرفته شد و در قسطنطنیه به عنوان برده فروخته شد. او به‌سرعت مدارج ترقی را در دربار پیمود و به سوگلی سلطان تبدیل شد. سلیمان با زیر پا گذاشتن سنتی دویست ساله، کنیزی از حرمسرا را به عنوان همسر رسمی و قانونی خود اختیار کرد که این امر حیرت ساکنان قصر و اهالی شهر را برانگیخت؛ زیرا پس از آنکه تیمور، بایزید یکم را شکست داد و زنش را به اسارت گرفت، سلاطین عثمانی از ازدواج نکاحی خودداری می‌کردند. همچنین سلیمان به خرم اجازه داد که تا پایان عمرش در قصر توپقاپی اقامت کند که این نیز برخلاف سنت‌های پیشین بود؛ زیرا رسم بر آن بود که به محض آنکه ولیعهد از خردسالی درمی‌آمد، او را به همراه مادرش به یکی از استان‌های دور می‌فرستادند تا فرمانداری کند و تجربه بیندوزد و آن زن دیگر به کاخ سلطان بازنمی‌گشت مگر آنکه پسرش به سلطنت می‌رسید.
سلیمان با تخلص «محبی» شعر زیر را برای خرم سرود:
جلیس خلوتم وارم حبیبم ماه تابانمانیسم محرمم وارم گوزللر شاهی سلطانم
حیاتم حاصلم عمرم شراب کوثرم عادنمبهارم بهجتم روزم نگارم ورد خندانم
نشاطم عشرتم بزمم چراغم نیرم شمعمترنجی نار و نارنجم بنیم شمع شبستانم
نباتم شکرم گنجم جهان ایچینده بی‌رنجمعزیزم یوسفم وارم گونول مصرینده‌کی خانم
ستانبولم قرامانم دیار ملکت روممبدخشانم و قپچاغم و بغدادم خراسانم
ساچی وارم قاشی یاییم گوزو پرفتنه بیمارماولورسم بوینونا قانیم مدد هی نامسلمانم
قاپوندا چونکه مداحم سنی مدح ایدرم دایمیورک پر غم گوزم پر نم محبی‌یم خوش حالم



خرم سلطان




[h=3]ابراهیم پاشا[/h]
ابراهیم پاشای پارگایی از دوستان دوران کودکی سلطان سلیمان بود. ابراهیم اصالتاً اهل یونان و مسیحی بود و در نوجوانی تحت نظام دوشیرمه در مدرسهٔ قصر به تحصیل پرداخت. سلیمان او را به سمت طوغانچی (مسئول مرغان شکاری) دربار برگماشت و اندکی بعد او را عهده‌دار سمت خاص اوداباشی (اتاق‌دار مخصوص سلطان) کرد. در سال ۱۵۲۳ ابراهیم پاشا به مقام وزیر اعظم و فرمانده کل ارتش منصوب شد. همچنین سلیمان مقام بیگلربیگی روم‌ایلی را به او سپرد و بدین ترتیب اختیار تمامی ممالک امپراتوری عثمانی در خاک اروپا و نیز فرماندهی سربازان ساکن اروپا به هنگام جنگ در ید قدرت ابراهیم قرار می‌گرفت. مورخی از سدهٔ هفدهم نوشته‌است که ابراهیم خود از سلطان تقاضا کرده بود که او را به چنین مقام‌های بالایی منصوب نکند زیرا که بیم جانش را داشت اما سلیمان پاسخ داده بود که در زمان سلطنت او، تحت هیچ شرایطی، ابراهیم به مرگ محکوم نخواهد شد.
با این حال، سرانجام ابراهیم از چشم سلطان افتاد. ابراهیم در طول سیزده سالی که مقام وزارت اعظم را بر عهده داشت، به‌سرعت ترقی نمود و به قدرت رسید و ثروت عظیمی اندوخت که این امر شگفتی و حسد سایر درباریان را برانگیخت و دشمنان زیادی را برای او تراشید. در هنگام نبرد با صفویان، گزارش‌هایی به سلطان رسیده بود که حکایت از گستاخی ابراهیم داشت؛ ابراهیم عنوان «سرعسکر سلطان» را بر خود نهاده بود که این امر در نظر سلیمان، توهینی شدید به او محسوب می‌شد.
بدگمانی سلطان نسبت به ابراهیم با نزاعی که بین ابراهیم و اسکندر چلبی درگرفت، فزونی یافت. اسکندر چلبی دفتردار (مسئول امور مالی) دربار بود و نزاع او با ابراهیم، در نهایت به مرگ او منجر شد. ابراهیم که اسکندر را به تلاش برای دسیسه‌چینی متهم می‌کرد، توانست سلطان را متقاعد کند تا فرمان قتل او را صادر کند. اسکندر چلبی پیش از مرگ، در آخرین کلماتی که بر زبانش جاری شد، ابراهیم را به تلاش برای توطئه‌چینی بر ضد سلطان متهم کرد و سخنان او، خیانت ابراهیم را برای سلطان مسجل کرد. در ۱۵ مارس ۱۵۳۶ جسد بی‌جان ابراهیم در قصر توپقاپی پیدا شد. دستور قتل او را سلیمان صادر کرده بود ولی بعدها از این تصمیم خود به‌شدت پشیمان گشت.

[h=2]جانشینی[/h]
دو خاصگی سلطان سلیمان، جمعاً هشت پسر زاییدند که از میان آنان تنها چهار تن تا دههٔ ۱۵۵۰ زنده ماندند: مصطفی، سلیم، بایزید، و جهانگیر. از میان این چهار تن، تنها مصطفی فرزند ماه‌دوران سلطان بود و مابقی فرزندان خرم سلطان بودند. مصطفی به سبب بزرگ‌تر بودن برای جانشینی پدر اولی بود. همچنین مصطفی باذکاوت‌ترین فرزند سلطان سلیمان به حساب می‌آمد و تحت حمایت وزیر اعظم، ابراهیم پاشا، قرار داشت. بوسبک، سفیر امپراتوری مقدس روم در قسطنطنیه، درباهٔ او ذکر می‌کند «در میان فرزندان سلیمان، پسرش مصطفی به طرز شگفت‌انگیزی فرهیخته و باملاحظه است و از آنجایی که ۲۴ یا ۲۵ سال سن دارد آمادهٔ سلطنت می‌باشد. خدا نیاورد آن روزی را که چنین بربری با چنین قدرتی به نزدیکی ما برسد» و به ذکر «استعدادهای خدادادی و چشمگیر» مصطفی ادامه می‌دهد.


تصویری از سلیمان در اواخر سلطنتش در سال ۱۵۶۰




معمولاً خرم را، دست‌کم تاحدودی، مسئول دسیسه‌چینی‌ها برای تعیین جانشین سلطان به حساب می‌آورند. گرچه او همسر رسمی سلیمان بود ولی سمتی رسمی در دربار نداشت. اما این بدین معنی نبود که مانعی بر سر راه خرم برای اعمال نفودهای سیاسی خود وجود داشته‌است. از آنجایی که هیچ ساز و کار مشخصی برای تعیین جانشین سلطان در امپراتوری عثمانی وجود نداشت، معمولاً مسئلهٔ جانشینی با کشتن سایر شاهزاده‌ها همراه می‌شد تا از وقوع ناآرامی‌ها و شورش داخلی جلوگیری شود. خرم از این مسئله آگاه بود که اگر مصطفی به سلطنت برسد، برادرانش را زنده نخواهد گذاشت. در نتیجه از نفوذ خود برای از میان برداشتن حامیان جانشینی مصطفی بهره برد.
در پی منازعاتی که بر سر قدرت روی داد و ظاهراً خرم در برانگیختن آن‌ها نقش داشت، سلیمان دستور قتل ابراهیم پاشا را صادر کرد و رستم پاشا، داماد خرم، را به جای او به مقام صدراعظمی منصوب نمود. در سال ۱۵۵۳ که جنگ علیه ایران آغاز شده بود و رستم پاشا فرماندهی کل سپاه را در این لشکرکشی بر عهده داشت، دسیسه‌چینی بر ضد مصطفی آغاز شد. رستم یکی از معتمدترین یاران سلطان را نزدش فرستاد تا به او گزارش دهد که چون سلیمان شخصاً در مقام فرماندهی سپاه قرار نگرفته‌است، سربازان ارتش به این فکر افتاده‌اند که زمان نشستن شاهزاده‌ای جوان بر تخت سلطنت فرا رسیده‌است و همزمان شایعاتی را پراکند که مصطفی واکنش مثبتی نسبت به این ایده نشان داده‌است. سلیمان که این ماجرا را باور کرده و به شدت برآشفته شده بود، در راه بازگشت از ایران در درهٔ ارغلی مصطفی را به چادرش احضار کرد و تصریح نمود که «او خواهد توانست خود را از اتهامات وارده مبرا سازد و در این صورت دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد».
مصطفی با یک دوراهی روبه‌رو شده بود و می‌بایست بین رفتن یا نرفتن یکی را انتخاب می‌کرد: یا در پیشگاه پدرش حاضر می‌شد و خطرش را نیز به جان می‌خرید و یا به احضاریهٔ سلطان بی‌اعتنایی می‌کرد که در این صورت به خیانت متهم می‌شد. مصطفی با اطمینان از آنکه در پناه ارتش به او آسیبی نخواهد رسید، تصمیم گرفت در پیشگاه پدر حاضر شود. بوسبک که ادعا می‌کند شرح حادثه را از یک شاهد عینی شنیده‌است، آخرین لحظات زندگی مصطفی را توصیف می‌کند. به محض آنکه مصطفی قدم در چادر سلطان گذاشت، خواجگان سلیمان به او حمله‌ور شدند. شاهزادهٔ جوان سرسختانه از خود دفاع می‌کرد. سلیمان که از پشت پردهٔ کتانی چادر شاهد ماجرا بود «خشم و نگاه‌های تهدیدآمیز خود را نثار خواجگان لال خویش می‌کرد و به آنان عتاب می‌زد که چرا در کشتن مصطفی به خود تردید راه داده‌اند. خواجگان سلیمان که ترس را احساس کرده بودند، تلاششان را دوچندان کردند و مصطفی را به‌شدت به زمین کوبیدند، زه کمان را به دور گردنش انداختند و او را خفه کردند».
جهانگیر که از شنیدن خبر مرگ برادر به‌شدت اندوهگین شده بود، در غم فراغ او چند ماه بیشتر دوام نیاورد و مرد. در نتیجه از میان پسران سلیمان تنها بایزید و سلیم زنده مانده بودند که هر کدام بر قسمتی از امپراتوری پدر فرمانروایی می‌کردند. با این همه، تنها پس از گذشت چند سال بین دو برادر نزاعی خونین درگرفت. هر دو برادر از جانب حامیان وفادار خود پشتیبانی می‌شدند. در نهایت در سال ۱۵۵۹ سلیم با کمک سپاه پدر توانست در قونیه بایزید را شکست دهد. بایزید در پی شکست از برادر، به همراه چهار پسرش به دولت صفویه پناه آورد. پس از انجام گفتگوهای دیپلماتیک، سلطان از شاه صفوی خواست که پسرش، بایزید، را یا مسترد کند و یا اعدام. شاه تهماسب به ازای دریافت مقدار معتنابهی طلا، به جلاد ترک اجازه داد تا در سال ۱۵۶۱ بایزید را به همراه چهار پسرش خفه کند. با قتل بایزید، سلیم تنها وارث تاج و تخت سلطنتی شد. در سال ۱۵۶۶ سلیمان به مجارستان لشکر کشید اما پیش از آنکه شاهد پیروزی در نبرد سیگتوار باشد در ۵ یا ۶ سپتامبر همان سال درگذشت.

[h=2]مرگ[/h]

سلیمان قانونی در سن ۷۲ سالگی با صد هزار نفر نیروی نظامی در اوت ۱۵۶۶ در مسیر وین در کشور مجارستان به قصری رسید و تصرف آن قصر برای پیروزی‌های بیشتر در اروپای غربی اهمیت زیادی داشت. سلیمان در چادر خود جان سپرد؛ بعضی از منابع تاریخی معتقدند که وی از شدت ناراحتی از عدم تصرف زودهنگام قصر در گذشت. پیکر وی را به قسطنطنیه انتقال دادند ولی قلبش را همانجا، داخل مقبره‌ای دفن کردند که بعدها کلیسای کاتولیک توربکی بر روی آن ساخته و وقف مریم مقدس شد

[h=2]میراث[/h]
در زمان مرگ سلیمان، امپراتوری عثمانی یکی از قدرتمندترین امپراتوری‌های جهان بود. فتوحات سلیمان کنترل شهرهای مهم دنیای اسلام (مکه، مدینه، بیت‌المقدس، دمشق، و بغداد)، بسیاری از ولایات بالکان (امروزه تا سر حدات کرواسی و اتریش)، و باریکه‌های بزرگی از شمال آفریقا را به دست دولت عثمانی سپرده بود. پیشروی او در اروپا به ترکان عثمانی فرصت داده بود تا در موازنهٔ قدرت در اروپا نقش چشمگیری داشته باشند. در آن زمان، بوسبک، سفیر امپراتوری مقدس روم در قسطنطنیه، چنان تهدیدی از جانب امپراتوری عثمانی احساس می‌کرد که هشدار فتح قریب‌الوقوع اروپا را داد: «آن‌ها [ترک‌ها] ویژگی‌های یک امپراتوری مقتدر را دارند: قدرت و توان تحلیل‌نرفته، خو گرفتن به پیروزی، تحمل مشقت و کار سخت، اتحاد، نظم، صرفه‌جویی، و هوشیاری . . . آیا شکی می‌ماند که چه نتیجه‌ای رقم خواهد خورد؟ . . . وقتی ترکان با ایرانیان به توافق برسند، به ما حمله خواهند کرد در حالی که کل شرق را در حمایت از خود دارند و ما چقدر برای آن روز ناآماده‌ایم، حتی تصورش نیز هول‌انگیز است». حتی ویلیام شکسپیر سی سال پس از مرگ سلطان سلیمان، در نمایشنامهٔ تاجر ونیزی از او به عنوان اعجوبه و نابغهٔ جنگی یاد می‌کند.
با این وجود میراث سلیمان تنها به کشورگشایی و لشکرکشی محدود نمی‌شود. ژان دو تِونو، جهانگرد فرانسوی، یک سده پس از مرگ سلطان در سفرنامه‌اش از «پایه‌ها و زیرساخت‌های مستحکم کشور در زمینهٔ کشاورزی، رفاه رعایا، وفور کالاهای اساسی، و وجود نظم و سازمان در دولت سلیمان» می‌نویسد. اصلاحاتی که سلیمان در سیستم حکومتی و قضایی کشورش به اجرا درآورد، بقای دولت عثمانی را تا مدت‌ها پس از مرگ او تضمین کرد؛ دستاوردی که سال‌ها طول کشید تا «جانشینان عیاش و مفسد او بر بادش دهند».
سلیمان با حمایت‌های خویش، عصر طلایی امپراتوری عثمانی را سرپرستی و هدایت کرد و دستاوردهای فرهنگی ترکان عثمانی در زمینه‌های معماری، ادبیات، هنر، الهیات، و فلسفه تحت زمامداری او به اوج خود رسید. امروزه افق تنگهٔ بسفر و بسیاری از شهرهای جمهوری ترکیه و عثمانی پیشین با شاهکارهای معمار سنان زینت داده شده‌اند. یکی از شاهکارهای او مسجد سلیمانیه است که سلیمان و سوگلی‌اش، خرم، در آن آرمیده‌اند. اجساد آنان در توربه‌هایی جداگانه و چسبیده به مسجد دفن شده‌است.


منابع:

Holt, P. M., Ann K. S. Lambton and Bernard Lewis. The Cambridge History of Islam. vol. 2. Cambridge University Press, 1977. ISBN9780521291354.
Mitchell, Colin P. “ṬAHMĀSP I”. In Encyclopædia Iranica. Bibliotheca Persica Press, 2009.
Shaw, Stanford J. History of the Ottoman Empire and Modern Turkey. vol. 1. Cambridge University Press, 1976. ISBN9780521291637.
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1]سلیم دوم:[/h]
سلیم دوم (زاده ۱۵۲۴ و مرگ ۱۵۷۴) پسر سلطان سلیمان قانونی و خرم خاصگی سلطان و یازدهمین سلطان امپراتوری عثمانی بود.در مدتی کوتاه پس از به سلطنت رسیدن سلیم، یمن به تصرف عثمانیان درآمد.سلیم دوم با کمک سنان‌پاشا فرماندار مصر، پیروان زیدیه را در یمن قتل‌عام کرد.


وی مسجد بزرگی در ادرنه ساخت. هم چنین پلی در استانبول بنا کرده، جامع ایاصوفیه را که بر اثر زلزله آسیب فراوان دیده بود، تعمیر اساسی کرد. وی کوشید تا رود دن را به ولگا متصل کند تا دریای سیاه را به دریای خزر متصل سازد. مردم قازان از ترس سلطه روس‌ها از وی خواستند تا راه کشتی‌ها و سپاه آنان را اصلاح کند.
این طرح به دلیل برخی رخدادها و شورش‌ها به جایی نرسید. به طور قطع، اگر وجود صدر اعظم صوقللی محمد پاشا و شهرت سیاسی او نبود، رشته کارها از هم گسسته می شد؛ اما به سبب وجود او آشفتگی‌ها و پریشانی‌ها به آرامش تبدیل شد.

سلیم دو همسر به نام نوربانو سلطان وسلیمیه سلطان داشت.سلطان سلیم به توجه به علاقه شدیدی که به ابومسعود مفتی دیار عثمانی داشت در بدا امر از حیث جنبه مادی ومعنوی به زندگی علما واهل دین توجه می نمود.





[h=2][/h]
منابع:

شاو استانفورد. تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان‌زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰.

سایت تخصصی تاریخ اسلام
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مراد سوم


مراد سوم سیزدهمین سلطانامپراتوری عثمانی و از خلفای مسلمان بود که پس از سلیم دوم به خلافت رسید.او در آغاز سلطنت پنج برادرش را به قتل رساند. در زمان سلطنت مراد برخی زنان حرمسرا مانند نوربانو، صفیه سلطان و عصمت‌بانو در سیاست‌های دربار عثمانی نفوذ پیدا کردند.در دوره سلطنت مراد سوم، سپاهیان مسلمان در شمال آفریقا پیش‌روی کردند.

مراد سوم، فز را فتح کرد و حکومت آن را به سرداری از
مراکش به نام احمد منصور سپرد. جنگ با صفویان در ایران، در دوره سلطنت مراد تداوم یافت. سپاهیان سلطان مراد پیشروی خود را از طریق اردهان آغاز و با تسخیر آخیسکا و تفلیس پایان دادند. مراد سوم در استانبول مرد و در همان شهر مدفون شد.


« سلطان مراد سوم، امتیازات قنسولی را با فرانسه و ونیز تجدید کرد و صوقللی پاشا صدراعظم را مأمور اجرای آن ساخت. وی بر بندهای معاهده دولت خود با فرانسه و ونیز مسائلی را افزود. از جمله آن که سفیر فرانسه در مراسم مختلف، مقدم بر دیگران است. هم چنین کشتی‌های اروپایی – به استثنای ونیز – اجازه یافتند تا زیر پرچم فرانسه به سواحل عثمانی وارد شوند. مدتی بعد انگلیس نیز تمام امتیازات تجاری فرانسه را به دست آورد.







نبرد چلدر:


نبرد چلدر درگیری نظامی بود که در سال ۱۵۷۸ میلادی بین قوای عثمانی و سپاه قزلباش (ایران) اتفاق افتاد. این جنگ بخشی از نبردهای ایران و عثمانی در سال‌های ۱۵۷۸ تا ۱۵۹۰ بود

و با
اردوکشی مصطفی‌پاشا به قفقاز آغاز گردید. این جنگ مقدماتی را فراهم نمود که بخشی از خاک ایران به دست حکومت عثمانی بیفتد.


منابع:

شاو استانفورد. تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان‌زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰.

دانشنامه رشد
 
بالا