اشعار و دکلمه های علیرضـــــا آذر

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
زهر ترین زاویـــه ی شوکران مرگ ترین حقه ی جادوگران
داغ ترین شهوت آتش زدن
تهمت شاعر به سیاوش زدن
هر که تو را دید زمین گیر شد

سخت به جوش آمدو تبخیر شد
درد بزرگ سرطانی من
کهنه ترین زخم جوانی من
با تو ام ای شعر به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کن
شعر تو را با خفه خون ساختند
از تو هیولای جنون ساختند
ریشه به خونابه و خون میرسد
میوه که شد بمب جنون میرسد
محض خودت بمب منم ، دور تر !
می ترکم چند قدم دور تر !
از همه ی کودکی ام درد ماند
نیم وجب بچه ولگرد ماند
حال مرا از من بیمار پرس
از شب و خاکستر سیگار پرس
از سر شب تا به سحر سوختن
حادثه را از دو سه سر سوختن
خانه خرابی من از دست توست
آخر هر راه به بن بست توست

*

چک چک خون را به دلم ریختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
گاه شقایق تر از انسان شدی
روح ترک خورده ی کاشان شدی
شعر تو بودی که پس از فصل سرد
هیچ کسی شک به زمستان نکرد
زلزله ها کار فروغ است و بس ؟
هر چه که بستند دروغ است و بس
تیغه ی زنجان بخزد بر تنت
خون دل منزویان گردنت
شاعر اگر رب غزل خوانی است
عاقبتش نصرت رحمانی است
حضرت تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
کهنه قماری است غزل ساختن
یک شبه ده قافیه را باختن
دست خراب است چرا سر کنم ؟
آس نشانم بده باور کنم
دست کسی نیست زمین گیری ام
عاشق این آدم زنجیری ام
شعله بکش بر شب تکراری ام
مرده ی این گونه خود آزاری ام
من قلم از خوب و بدم خواستم
جرم کسی نیست ، خودم خواستم
شیشه ای ام سنگ ترت را بزن
تهمت پر رنگ ترت را بزن
سارق شبهای طلاکوب من
میشکنم میشکنم خوب من
*

منتظر یک شب طوفانی ام
در به در ساعت ویرانی ام
پای خودم داغ پشیمانی ام
مثل خودت درد خیابانی ام
"با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام"
مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟
تا که مرا دید به حالم گریست
ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟
مردن تدریجی اگر زندگی ست
"طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام"
من که منم جای کسی نیستم
میوه ی طوبای کسی نیستم
گیج تماشای کسی نیستم
مزه ی لبهای کسی نیستم
"دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام"
خسته از اندازه ی جنجال ها
از گذر سوق به گودال ها
از شب چسبیده به چنگال ها
با گذر تیر که از بال ها
"آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام"
شعر اگر خرده هیولا شدم
آخر ابَر آدم تنها شدم
گاه پریشان تر از این ها شدم
از همه جا رانده ی دنیا شدم
"ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام"
وای اگر پیچش من با خمت
درد شود تا که به دست آرمت
نوش خودم زهر سراپا غمت
بیشترش کن که کمم با کمت
"خوب ترین حادثه میدانمت
خوب ترین حادثه میدانی ام ؟"
غسل کن و نیت اعجاز کن
باز مرا با خودم آغاز کن
یک وجب از پنجره پرواز کن
گوش مرا معرکه ی راز کن
"حرف بزن ابر ِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام"
قحطی حرف است و سخن سالهاست
قفل زمان را بشکن سال هاست
پر شدم از درد شدن سال هاست
ظرفیت سینه ی من سال هاست
"حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام"
*

روز و شبم را به هم آمیختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
یک قدم از تو همه ی جاده من
خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من
شعر تو را داغ به جانت زدند
مهر خیانت به دهانت زدند
هر که قلم داشت هنرمند نیست
ناسره را با سره پیوند نیست
لغلغه ها در دهن آویختند
خوب و بدی را به هم آمیختند
ملعبه ی قافیه بازی شدی
هرزه ی هر دست درازی شدی
کنج همین معرکه دارت زدند
دست به هر دار و ندارت زدند
سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟
لب بگشایید اگر دیده اید
تا که به هر وا ژه ستم میشود
دست ، طبیعی است قلم میشود
وا ژه ی در حنجره را تیغ کن
زیر قدم ها تله تبلیغ کن
شعر اگر زخم زبان تیز تر
شهر من از قونیه تبریز تر
زنده بمان قاتل دلخواه من
محو نشو ماه ترین ماه من
مُردی و انگار به هوش آمدند
هی ! چقدر دست برایت زدند !


________________
لینــــــــک دکلمه تومور 1 با صدای علیرضا آذر



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش
آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم
توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی
چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر
تا مرا می نگرد قافیه را می بازم
... بازی منتهی العافیه را می بازم
سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم
ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور
مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم
ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم
بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود
قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید
دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام
ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست
آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم
هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را
تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه
برف و کولاک زده راه خراب است نرو
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش
... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش


_________________

لینـــــــکدکلمه تومور 2 با صدای علیرضا آذر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
این روزها
اینگونه ام:
فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما …، شکست خورد

نصرت رحمانی



می روم تا درو کنم خود را

از زنانی که خیس پاییزند
از زنانی که وقت بوسیدن
غرق آغوشت اشک میریزند
میروم طرح غصه ای باشم
مثل اندوه خالکوبی هاش
میروم تا که دست بردارم
از جهان مخوف خوبی هاش !
مثل تنهایی ِ خودم ساکت
مثل تنهایی ِ خودم سر سخت
مثل تنهایی ِ خودم وحشی
مثل تنهایی ِخودم بد بخت !
هر دوتا کشته مرده ی مردن
هر دوتا مثل مرد آزرده
هر دوتا مثل زن پر از گفتن
هر دوتا پای پشت پا خورده
ما جهانی شبیه هم بودیم
آسمان و زمینمان با هم
فرقمان هم فقط در اینجا بود
او خودش بود و من خودم بودم
در نگاهش نگاه میکردم
در نگاهش دو گرگ پنهان بود
نیش تیز کنار ابروهاش
او هم از توله های آبان بود
با تو ام قاب عکس نارنجی
با تو ام زر قبای پاییزی
در نگاهت حضور مولانا است
پا رکاب دو شمس تبریزی!
توی چشمت دوباره ماهی ها
توی چشمت عمیق اقیانوس
توی چشمت همیشه دعوا بود
بین هر هشت دست اختاپوس
توی چشمت چقدر آدم ها
داس ها را به باغ من زده اند
سیب بکری برای خوردن نیست
تا ته باغ را دهن زده اند
در سرت دزد های دریایی
نقشه ام را دوباره دزدیدند
اجتماعی که سارقت بودند
از تو غیر از بدن نمیدیدند
از تو غیر از بدن نمیخواهند
کرم هایی که موریانه شدند
عده ای هم که مثل من بودند
ساکنان مریض خانه شدند
ساکنان مریض خانه شدیم
حال ما را اگر نمیدانی
عقربی را دچار آتش کن
اینچنین است مرد آبانی !
ماده جغد سفید من برگرد !
بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟
من هدایت شدم..خدا شاهد !
بار کج هم به منزلش گاهی ….
بار کج هم به منزلش برسد
آه من هم نمیرسد به تنت
قاصدک های نامه بر گفتند
شایعه است احتمال آمدنت
عشق من در جنون خلاصه شده
دست من نیست ، دست من ، عشقم !
دست من ناگهان به حلقومت !
مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !
من مریضم که صورتم سرخ است
شاعری که چقدر تب دارم
اندکی دوست رو به رو با من
یک جهان دشته از عقب دارم
در سرم درد های مرموزی است
مغزم از شعر مرده پر شده است
خط و خوط نوار مغزی گفت
شاعر این شعر هم تومور شده است
من سه تا نطفه در سرم دارم
جان من را سه شعر میگیرد ؟
خط و خوط نوار مغزی گفت :
فیل هم با سه غده میمیرد !
بیت هایی که آفریدمشان
در پی روز قتل عام منند
هر مزاری علیرضا دارد
کل این قبر ها به نام منند
مرگ مغزی است طعم ابیاتم
مزه ی گنگ و میخوشی دارم
باورم کن که بعد مردن هم
حس خوبی به خود کشی دارم !
کار اهدای عضو هایم را
به همین دوستان اندکم بدهید
چشم و گوشم برای هر کس خواست
مغز من را به کودکم بدهید
در سرم رنج های فر هاد است
یک نفر بعد من جنون باید!
تیشه ام را به دست او بدهید
بعد من کاخ بیستون باید ..
وای از این مرد زرد پاییزی
وای از این فصل خشک پا خوردن
وای از این قرصهای اعصابی
وقت هر وعده بیست تا خوردن
مرد آبانی ام بفهم احمق!
لحظه ای ناگهان که من باشم
هر چه ضد و نقیض در یک آن
کوچک بی کران که من باشم
مرد آبانی ام که قنداقی
وسط سردی کفن بودم
بعد سی سال تازه فهمیدم
جسدی لای پیرهن بودم !
جسد شاعری که افتاده
از نفس از دوپا از هر چیز
سال تحویلتان بهار اما
سال من از اواسط پاییز
زردی ام از نژاد فصلم بود
سرخی ام از تبار برگی که
روز میلادم از درخت افتاد
زیر رگباری از تگرگی که
از تبار جنون پاییزی
کاشف لحظه های ویرانی
عقربی در قمر تمرکیدیم
وای از این اجتماع آبانی



من تو ام من خود تو ام شاید

شعر دنبال هردومان باشد
نیمه ای از غمم برای تو تا
خودکشی مال هر دومان باشد


لینـــــــک دکلمه تومور 3 با صدای علیرضا آذر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانــــی درون آنهــــــا، من
در صدایش پرنده می رقصید
بر تنش عطر خـــوب آویشن

باز گوشواره هـــــای گیلاســـی
پشتِ گوشش شلوغ می کردند
دست هــــای کمندِ نیلوفر
سینه ریزی ظریف بر گردن
احتمـــــالا غریبــــــه مـی آمد
از خیابان به شرم رد می شد
دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی
هیکلِ رو به راهِ حالا... زن
در قطاری که صبـــح آمده بود
دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد
زیــــر پاهــــای گــــرمِ در رفتن
پشت سر لاشه های پل بر پل
پیشِ رو کـــــــوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیــــــانِ ناآرام
در خیابان سایه و روشن
در خیـــالش قطار مردی بود
بی حیا،بی لباس،بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد
تـــــوی هر کوپه کوپــه آبستن
سارقانی که دست می بردند
سیب سرخ از حصــــار بردارند
دکمه هایی که حیف می مردند
روی دنیــــای زیــــــر ِ پیــــراهن
مردمانـــی کـــه توی پنجره ها
در پیِ هرچه لخت می گشتند
پیش چشمانِ گردشان اینک
فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن
آسمان با گُـروم گرومب خودش
عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد
از کجــــا روی صورتِ دامن
او مسافر نبود اما باز
منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی گشت
تـــــن تَ تَــــــن تـــــن تَ تــــــن...
سوتِ کمرنگِ سرد می آمد
تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه
خاطراتی که داشت قِل می خورد
روی تصویـــــــر ریـــل ِ راه آهـــــن
توی چشمِ فلان فلان شده اش
آسمانــــــی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِهه
مادیـــــانِ در انتظار ِ تِــرن


_____________
دانلود دکلمه مادیان با صدای علیرضا آذر

 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مدار مربع

مدار مربع

فال من را بگیر و جانم را
من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن
روشنم کن چگونه می میرم

حافظ از جام عشق خون می خورد
من هم از جام شوکران خوردم
او جهاندارِ مست ها می شد
من جهان را به دوش می بردم
مست و لایعقل از جهان بیزار
جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند می پرستان شد
من امیر القشون مستانم
حالِ خوبی نبود آدم ها
زیر رودِ کبود خوابیدم
هرچه چشمش سرِ جهان آورد
همه را توی خواب می دیدم
من فقط خواب عشق را دیدم
حس سرخورده ای که نفرین شد
هر کسی تا رسید چیزی گفت
هر پدر مُرده ابن سیرین شد
من به تعبیر خواب مشکوکم
هر کسی خواب عشق را دیده است
صبح فردای غرق در کابوس
رو به دستان قبله خوابیده است
مردم از رو به رو ،دَهن دیدند
مردم از پشت سر، سخن چیدند
آسمان ریسمانمان کم بود
هی نشستند و رشته ریسیدند
نانجیبیِ عشق در این است
مردِ مفلوک و مُرده می خواهد
نانجیبیِ عشق در این است
دامنِ دست خورده می خواهد
من به رفتار عشق مشکوکم
در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست
رویِ رویش شکوهِ شیراز است
پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست
من به رفتار عشق مشکوکم
مضربی از نیاز در ناز است
در نگاهش دو شاهِ تاتاری
پشتِ پلکش هزار سرباز است
مردِ از خود گذشته ای هستم
پایِ ناچارِ مانده در راهم
هم نمی دانم آنچه می خواهی
هم نمی دانم آنچه می خواهم
ناگزیر از بلندِ کوهستان
ناگریز از عمیقِ دریایم
اهل دنیای گیج در اما
گیجِ دنیای اهلِ آیایم
سهروردی منم که در چشمت
شیخِ اشراق و نورِِ غم دیدم
هم قلندر شدم که در کشفت
سر به راه تو سر تراشیدم
خانِ والای خانه آبادم
زندگی کن مرا،خیابان را
این چنین مردِ داستان باشی
می کُشی خوش نویسِ تهران را
مرگِ شعبانِ جعفری هستم
امتدادِ هزاردستانم
لشکرم یک جهان شش انگشتی ست
من امیر القشون مستانم
قلبم اندازه ی جهانم شد
شهرِ افسرده ای درونم بود
خونِ انگورهای تَفتیده
قطره قطره جای خونم بود
شهرِ افسرده ای درونم بود
خالی از لحظه های ویرانی
جاده ها از سکوت آبستن
شهرِ تنهای واقعا خالی
توی تنهاییِ خودم بودم
یک نفر آمد و سلامی کرد
توی این شهرِ خالی از مردم
یک نفر داشت کودتا می کرد
یک نفر داشت زیر خاکستر
آتشی تازه دست و پا می کرد
من به تنهاییِ خودم مومن
یک نفر داشت کودتا می کرد
یک نفر مثل من پُر از خود شد
یک نفر مثل زن پُر از زن شد
از همان جاده ای که آمد رفت
رفت و اندوهِ برنگشتن شد
کار و بارِ غزل که راکد بود
کار و بارِ ترانه هم خونی ست
آسمان در غزل که بارانی ست
آسمون تو ترانه بارونی ست
دست و پاتو بکِش،برو گمشو
این پسر زندگی نمی فهمه
واسه مردای گرگ دونه بریز
این خر از کُره گی نمی فهمه
تو سرش غیرِ شعر چیزی نیست
مُرده شورِ کتاب و شعراشو
می گه دنیا همش غم انگیزه
گُه بگیرن تمومِ دنیاشو
گُه بگیرن منو،برو بانو
واسه مردای زندگی زن شو
واسه من لای جرز،اتاق خوابه
گاوِ مردای گاوآهن شو
من کنار تو ریز می مانم
تو کنارم درشت خواهی شد
من نجیبانه بوسه خواهم زد
نانجیبانه مشت خواهی شد
اقتضای طبیعتت این است
به وجود آمدی که زن باشی
به وجود آمدی بسوزانی
دوزخی پشتِ پیرهن باشی
به وجود آمدم که داغت را
پشتِ دستان خود نگه دارم
مثل دنیای بعد از اسکندر
تختِ جمشیدِ بعد از آوارم
تختِ جمشیدِ بعد از آوارم
سر ستون های من ترَک خوردند
بعدِ بارانِ تیر باریدن
هرچه بود و نبود را بردند
شعرِ آتش به جان نفهمیدی
ماجرا مثل روز روشن بود
قاتل روزهای سرسبزم
بدتر از این همه تبر،زن بود
قبله ی تاک های مسمومم
ناخداوندِ مِی پرستانم
لشکرم رو به خمره می رقصند
من امیر القشون مستانم
چشم و هم چشمِ من خیابانی ست
که تو را باشکوه می سازد
که مرا مثل کاه می بیند
که تو را مثل کوه می سازد
مثل کوهی درشت و محکم باش
مثل فاتح نگاه خواهم کرد
آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد
دامنت را سیاه خواهم کرد
روی دستان خویش می مانی
پای این قصدِ شوم خواهی مُرد
که رکَب از تو خورده باشم
این آرزو را به گور خواهی برد
سر بچرخان و باز جادو کن
مالِ دنیای خر شدن هستم
بوسه ها را به جان من انداز
مردِ این جنگِ تن به تن هستم
چشم و لب های نیمه بازت را
ماهِ غرقابِ نور می بوسم
من زمینی،تو آسمانی را
از همین راه دور می بوسم
این که اَلابرَه دو چشمت شد
زیر پای هزار اَلفینم
هم خودم قاضیَم،خودم حکمم
هم هلاکیده ی اَبابیلم
پشتمان طرحِ نقشه هایی است
پشتِ هر طرح،دست در کار است
تا دهان مفت و گوش ها مفتند
پشتمان حرفِ مفت بسیاراست


______________
دانلود دکلمه مدار مربع با صدای علیرضا آذر

 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
تومور صفر

تومور صفر

خوب من اضطراب کافی نیست
جسدم را برایت آوردم
هی بریدی سکوت باریدم
بخیه کردی و طاقت آوردم
در تنم زخم و نخ فراوان است
سر هر نخ برای پرواز است
تا برقصاندم برقصم من
او خداوند خیمه شب باز است
از تبار خروش و طغیان بود
رشته آتشفشان بر موهاش
چشمهایش عصاره خورشید
زیر رنگین کمان ِ ابروهاش
با صدایش ترانه هایم را
یک به یک روبراه می کردم
مرده دست پاچه ای بودم
تا به چشمش نگاه می کردم
بدنش را چگونه باید گفت
ساده نیست آنچه درسرم دارم
من که در وصف یک سرانگشتش
یک لغت نامه واژه کم دارم
زندگی اتفاق خوبی بود،
آخرش با نگاه بهتر شد
چشمهایت همیشه یادم هست
هر نگاهی به مرگ منجر شد
چشمهایت عقیق ِ اصل یمن
گونه ها قاچ سیب لبنانی
تو بخندی شکسته خواهدشد،
قیمت پسته های کرمانی
نرم ِ رویاست جنس حلقومت
حافظ ازوصف خسته خواهدشد
وا کن از دکمه دکمه ها بدنت
چشم شیراز بسته خواهدشد
سرو خوش قامت تراشیده
شاخه هایت کجاست پربزنم؟
حیف ازآن ساقه پا که با بوسه
زخم ِ محکم تر از تبر بزنم
ازکدامین جهان سفرکردی؟
نسبت ازکجای منظومه است؟
که به هردانه دانه سلولت
جای یک جای دوووووور معلوم است
مردم از دین خروج می کردند
تا تو سمت گنــاه می رفتی
شهر بی آبرو به هم می ریخت
در خیابان که راه می رفتی
زندگی کردمت بهانه ی من
غیرتو هرچه زنده را کشتم
چندسال است روزگار منی
مثل سیگار لای انگشتم
دور تا دورم ابرمشکوکی است
جبهه های هوای تنهایی
فصل فصلم هجوم آبان هاست
تف به جغرافیای تنهایی
مثل دوران خاله بازی بود
مثل یک مرد ِ مرده خوانده شدم
ای خدای تمام شیطان ها
از بهشتی بزرگ رانده شدم
تو در ابعاد من جوانه زدی
عکس من، قاب بودنت بودم
تو به فکر خیانتت بودی
من به فکرسرودنت بودم
چشم خودرا به دست خود بستم
تا عذاب سبک تری باشی
تا در اندوه رفتنت باشم
تو در آغوش دیگری باشی
دختر کوچه های تابستان
طعم شیرین و داغ خردادی
من خداوندِ بیستون بودم
تو به فکر کدام فرهادی؟
چشم هایت کجای تقویمند ؟
از چه فصلی شروع خواهی کرد؟
واژه واژه غروب زاییدم
ازچه صبحی طلوع خواهی کرد ؟
تو نباشی تمام این دنیا
مملو از مردهای بیمار است
تو نبودی اذیتم کردند
زندگی سخت کودک آزار است
خانه ام را مچاله ات کردم
جای خالیت روی تختم ماند
حسرت سیب های ممنوعه
روی هرشاخه درختم ماند
هر دو از کاروان ِ آواریم
هردو تا از تبار شک، یا نه؟
ما به فریاد هم قسم خوردیم
هردو تا درد مشترک ،یا نه؟
گیرم از چنگ جان به در ببری...
گیرم از تن فرار خواهی کرد...
عقل من هم فدای چشمهایت
با جنــــــونم چکار خواهی کرد؟
سی و یک روز درد در به دری
سی و یک هفته خودکشی کردن
سی و یک ماه خسته ام کردی ….
سی و یک سال طاقت آوردن
در تکاپــــوی بودنت بودم
زخم های همیشه ام بودی
بت سنگین ـ سنگ در هر دست
دشمن سخت شیشه ام بودی
می روی نم نم و جهانم را
ساکت و سوت و کورخواهی کرد
لهجه کفش هات ملتهبند
بی شک از من عبورخواهی کرد
در همین روزهای بارانی
یک نفرخیره خیره میمیرد
تو بدی کردی و کسی با عشق
ازخودش انتقام میگیرد
خبرم را تو ناشنیده بگیر
بدنت را به زنده ها بسپار
کودکت هم مرید چشمت شد
نام من را بروی او بگذار
بعدمرگم ،سری به خانه بزن
زندگی تر کنی حضورم را
تا بیایی شماره خواهم کرد
ردپاهای دور گورم را
آخرم را شنیده ای اما …
در دلت هیچ التهابی نیست
باتو مرگ و بدون تو مرگ است
عشق را هیچ انتخابـی نیست


_______________
دانلود دکلمه تومور 0 با صدای علیرضا آذر

 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
هم مرگ

هم مرگ

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین، سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست
ابیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید
مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک
اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خراب است،مراعات کنید
ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم، بروید
مالِ خودتان دار و ندارم، بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم
آماده کنید جوخه را، می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز
مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشم تو افتاد شکست
مرد است ولی خانه ات آباد، شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود
لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم
باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد
دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد
صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
معشوق اگر زهر مهیا بکند
داوود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد
آرامش تصویر به هم می ریزد
ای روح مرا تا به کجا می بری ام
دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم
با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند
بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند
این پنجره تصویر خیالی دارد
در خانه ی من مرگ توالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست
آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام
آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند
دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام
بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم
از کوچه ی ما می گذری، می میرم
سوسو بزنی، شهر چراغان شده است
چرخی بزنی،آینه بندان شده است
لب باز کنی،آتشی افروخته ای
حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی
گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کشتی
بانوی شکار، اشتباهی کشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری
من جان دهم آهسته تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند
جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز
این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم
با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما
ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
لعنت به تنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم
با پای خودم می روم این بار گلم


__________________
دانلود دکلمه هم مرگ با صدای علیرضا آذر
خواننده تک بیت میلاد بابایی

 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
من همون آدم قبلم ... با همون عشق قدیمی
با همون زخمای کهنه ... با همون لحن صمیمی
من همون آدم قبلم ... تو عوض شدی که دیگه
حرفت و دلت یکی نیست ... هر کدوم یه چیزی میگه
از همون روزای اول ... راهمون از هم جدا بود
اون همه دیوونه بازی ... اشتباه بود، اشتباه بود
این همه وقته گذشته ... با هم آشنا نمی شیم
نمی دونم، نمی فهمم ... ما چرا جدا نمی شیم

من همون آدم قبلم ... تو عوض شدی، بریدی
پای حرفمون نموندی ... رفتی پاتو پس کشیدی
رد پاتو که گرفتم ... چه چیزایی که ندیدم
از تو با هر کی که گفتم ... نمی دونی چی شنیدم
توی چشم هم یه بارم ... خوب و محترم نبودیم
هر کی کار خودشو کرد ... ما حریف هم نبودیم
این همه وقته گذشته ... با هم آشنا نمی شیم
نمی دونم، نمی فهمم ... ما چرا جدا نمی شیم
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بیوگرافی کوتاه علیرضا آذر

بیوگرافی کوتاه علیرضا آذر

بیوگرافی کوتاه

من متولد اواخر دهه پنجاه و زاییده ء تهران دراندشت و شاعر کشم همانجا عاشقی کردم و عاشقانه نوشته ام هر چقدر شهر بزرگ تر شد برای من و خانواده ام جای کمتری داشت و حال حاشیه نشینم .. ولی در تهران زندگی میکنم هنوز . نفس هایم همانجا فرو میروند حتی اگر جای دیگری زیست کنم

از چه زمانی شروع کردید به سرودن شعر و چه کسانی مشوق شما بودند ؟
یادم می آید بچه تر که بودم – که هنوز هم کودکم – و دل رنجور و بچه ننه ای دارم .. کتاب هایم که اغلب کتب درسی بودند همیشه با حاشیه هایی مداد خورده دست پدری بود که با پاک کن به جانشان می افتاد .. حاشیه ها را من سیاه کرده بودم این موضوع به دوران ابتدایی بر میگردد .. چیز هایی مینوشتم که بعد ها فهمیدم میتوان نامشان را دلنوشته گذاشت و آهنگی که در ضمیرشان بود بعد ها فهمیدم که عروض است .. به هر حال نوشتنم بر میگردد به زمان داینا یخی ها … مشوق ؟ داشتم .. مادرم و همان پدری که شعر را دوست نداشت و چند تن از معلم هایم .. اما این تعداد پیش دوستانی که همیشه به مسخره میگرفتندم به چشم نمی آمد و نمی آید ..


به کدام یک از شاعران ایرانی علاقه مندید و الگوی شما در ضمینه سرودن شعر چه کسی و یا چه کسانی هستند ؟
اکثر کسانی که نام شاعر را یدک میکشند علاقه مندم .. ولی خب نمیشود همه هفتاد و پنج میلیون را دوست داشت ! حافظ سعدی حسین منزوی ( حافظ معاصر ) .. صا ئب .. فروغ فرخزاد … سید حسن حسینی .. قیصر .. سلمان هراتی را دوست تر میدارم …آدم در ابتدای دوران شاعری ادای همه را در می آورد.. اما من بیشتر با شعر های بچه های کرج در آمیخته ام نمیتوانم بگویم الگویم کیست .. چون من تحت تاثیر طیف دهه هفتاد کرج هستم ..

چه سبک هایی از شعر رو کار کردید و با کدام سبک راحت ترید و توانستید پیامتان را بهتر به مخاطب منتقل کنید ؟
ببینید سبک به معنی طرز بیان خاصی از نظم و نثر است که مجاور وا ژه استایل قرار میگیرد که تعداد فراوانی سبک موجود است اگر از این منظر قرار بر نگاه باشد من خراسانی و هندی را میپسندم اما اگر منظور شما شکل شعر است که شکل های شعری همه را تجربه کرده ام .. ولی به گوش کسی نرسانده ام بیشتر لج ولج بازی با خودم بود که ببینم آیا میشود یا نه ؟ اکثرا شد .. و نوشتم ولی جایی عمومی نکردمشان اما به ترتیب مثنوی , چار پاره , غزل و سپید را دوست تر میدارم …


به عنوان یک هنرمند چه مسئولیتی را برای خودتان در قبال آرمان ها و عقایدتون قائلید ؟
هنر مند اینه تمام نمای دوران خویش است .. من هم سعی دارم از این عبارت جا نمانم .. اما چه کنم .. این آینه را حمله ء زنگار گرفته است .. من عقاید به خصوصی ندارم .. همین که خدایی دارم .. اعتقاد محکمی به مقدسات شخصی خود دارم برایم کافی است از جنگ متنفرم و اینها در شعرم نمود دارند .. به هر حال پای داشته های اندکم می ایستم ..

آیا به دکلمه علاقه خاصی دارید ؟ و اینکه اشعارتان را به صورت دکلمه به مخاطبین ارائه می دهید چه هدفی رو دنبال میکنید ؟
چیزی مرا می آزارد این است که در خانه هامان کتاب خانه ای مملو از کتاب هایی در گیر با خاک و خل داریم اما هیچ نمی خوانیمشان .. شعر مثل هر متن دیگری محتاج شنیده شدن است وقتی مخاطب تنبل نمیخواند باید بشنود از همین رو شعر ها را دکلمه کردم .. علاقه ء به خصوصی به دکلمه ندارم اما شعر را خوب میخوانم همین باعث شد تا مخاطب را زوری در گیر شنیدن کنم .. از این اتفاق راضی ام .. به اعتقاد من هر چیزی که با عث شود مخاطب حرف ها را بشنود راهی کارا در جهت مطالعه است


فرق دکلمه کردن یک شعر با خواندن آن در میزان درک درست شنونده از مفاهیم آن شعر چیست ؟
گاهی اوقات شاعر در آن سرایش با لحنی خاص سراغ کلمه میرود که اگر آن لحن شنیده شود مخاطب را محکوم به داشتن درکی درست از کلام خواهد کرد آن لحن فقط در خدمت شاعر آن اثر است لذا گاهی پیش می آید که شعر در لحن شاعر هدفی دیگر را دنبال میکند ولی متن دیداری چیز دیگری را میرساند این ضعف تالیف نیست .. حتی ضعف تاویل نیز نیست .. این تنها برش های مختلفی با چاقو های مختلف است .. اما وقتی دلم میخواهد مخاطب آن من را درک کند .. خودم برایش میخوانم و حتی زیر بار هزینه هایش هم میروم


آیا نهاد ها و سازمان های مشخصی برای حمایت از یک هنرمند مستعد در جهت پیشرفت وی در زمینه ی هنری مورد علاقه اش وجود دارد ؟ و اگر چنین نیست اشکال کار را در کجا می بینید ؟
خیر ! هیچ نهادی نیست .. اشکال کار را من نمیتوانم توضیح دهم .. چون در بطن جریان نیسم .. من تقریبا شاعری خانه نشینم


چقدر به محافل هنری مثل شب های شعر در جهت رشد و پیشرفت یک هنرمند و تاثیر مثبت بر کیفیت آثار هنری ارائه شده از طرف او ، اعتقاد دارید ؟
ببینید فضا برای یک شاعر از لحظه ء علاقه مندی او به شعر تا زمانی که به زبانی خاص میرسد متفاوت است .. شاعر روز های اول احتیاج دارد ادای کسی را در آورد در تقلید به سر میبرد .. بعد تحت تاثیر جمع قرار میگیرد یعنی یک طیف به خصوص روی او اثر میگذارد و در نهایت به زبانی خاص خواهد رسید .. انجمن های ادبی در وادی تاثیر موثرند اما وجود اتمسفری پلی فونیک در کنار دنیای مالتی مدیا باعث سر در گمی شاعر میشود .. او نمیفهمد باید سراغ کدام صدا برود ..


اختیارات شاعری در چه حد ؟ و با عروض چگونه کنار می آیید ؟ آیا درگیر وزن و قوائدی از این دست شدن شما را در ارائه مفهوم مورد نظرتان دچار مشکل نمیکند ؟
ببینید شعر کلاسیک .. یا قالب های کلاسیک وزن عروضی را با خود دارند شما نمیتوانید قند را بدون طعم شیرینش تصور کنید .. شاعر اگر شاعر است وقتی در قالبی کلاسیک مینویسد باید از پس این کباده کشی معنا و مضمون و قالب بر آید .. اگر نمیتواند کار دیگری کند .. آزاد بنویسد .. نثر بنویسد اصلا برود منتقد شود .( البت منظورم منتقدین نا بلدی است که از انتقاد اخم و تخم را بلدند و از موتور سواری فقط بوق زدن را یاد گرفته اند و سپید سرایانی که خدای ناکرده از روی اجبار ندانستن به سراغ خط خطی هایی سپید میروند ور نه ما در سرزمینمان هم سپید سرایانی قدر داریم هم منتقدینی درشت )

آیا تا به حال قواعد را فدای معنی کرده اید؟ یا اصلا این کار را جایز نمی دانید؟
متاسفانه در یکی دو مورد این خطا را کرده ام .. اما خیلی کم رنگ مثال هم نمی آورم که شما هم پیدایشان نکنید .. ولی این کار جایز نمیدانم


آیا تا به حال در وادی ترانه و یا شعر نو و یا انواع دیگر شعر گامی برداشته اید؟
همان گونه که عرض کردم در بیشتر شکل های شعر فعالیت کرده ام اما از سال ۸۹ ترانه را هم جدی گرفته ام که منجر به چند تراک شده است که شنیده هم شدند مثل ستایش .. ( تیتراژ پایانی سریال )


چه جایگاهی را برای خود در عرصه های ادبی و شعر ایران زمین متصور هستید ؟
سقف هیچ انجمنی سقف ادبیات نیست و اینکار تا لحظه ء مرگ جای پیشرفت دارد .. هنوز به جایی نرسیده ام که بتوانم جایگاهی خاص را برای ادبیاتم متصور باشم .. شاگردی تا ابد ادامه دارد ..


آیا این صحت دارد که شعرا با نان و پنیر روزگار می گذارنند ؟ شما چطور ؟
در ایران این مساله واضح است که به دلایلی مختلف نوشتن نانی را به همراه ندارد .. چون خواننده ء حرفه ای وجو ندارد .. مطالعه ها پرا کنده اند و هیچ کس به جرات میگویم هیچ کس برای بالا بردن سطح علم یا فرهنگ در صدد خواندن بیشتر نیست .. حتی در کشور های دیگر نویسنده یا شاعر علاقه مندان پیگیر خاص خودشان را دارند فرض کنید اگر من شاعر باشم .. همیشه باید خوانندگانی هوا دار و مترصد میداشتم که چشم به راه چاپ کتابم میبودند .. در این صورت نه شاعر نه نویسنده نه انتشاراتی نه خواننده ضرر نمیکردند ولی حیف این ها در سرزمین من رویاست .. و این به سطح فرهنگ ما بر میگردد .. بله با نان و پنیر زندگی میکنند .. ولی من خب شاغل هستم ..و زن و فرزندم تقریبا گرسنه نیستند .. تقریبا


مجموعه دکلمه های شما به نام تومور طرفداران بسیاری دارد ، شما در این در اثر به دنبال چه هستید
ببینید شعر از نام شعر شروع میشود یعنی باید قابلیت کشف و شهود از نام شروع شود من اگر توضیح جامعی در مورد کار های تومور داشته باشم لذت کشف را از بین میبرم .. ولی همین قدر را بدانید که من دغدغه هایم را سرودم و با دغدغه های خودم خواندم .. عده ای با دغدغه هایم هم ذات پنداری و هم زاد پنداری کردند .. این بود که برایشان جالب مینمود من در این آثار به دنبال هیچ چیز غیر از علیرضا آذر نبودم .

چه پیشنهادی برای شاعران مستعد جوان کشور دارید تا بتوانند آثاری بهتر و ماندگار ارائه کنند ؟
مطالعه تنها خواندن نیست … ببینید اضافه کردن اطلاعات به مغز به هر نحوی مطالعه است .. دیدن فیلم .. خواندن روزنامه .. جوک شنیدن .. موسیقی و حتی تماشای یک دعوای خیابانی .. مطالعه است .. من فقط میگویم چشم ها را باز تر کنند .. این دنیا به چشم های باز احتیاج دارد


آیا کسانی مانند فردوسی ، حافظ ، سعدی و یا مولانا در روزگار ما و یا در آینده خواهند آمد ؟ اگر نه ، علت آن را در چه می بینید ؟ در متفاوت بودن ظرفیت های روزگار ما با روزگار آن شاعران بزرگ است یا دلیل چیز دیگریست ؟
ایران سرزمین شاعر خیزی است .. همیشه باید منتظر ظهور شاعر ی نام آور بود و نشست .. اما در روزگار پیش به دلیل آنکه مردم شاعرین را از طبقه دیگری میدیدند جرات نزدیک شدن و همراه بودن نداشتند و فقط کلامشان را مثل معجزه دنبال میکردند .. اما در این صد سال گذشته مردم جرات شاعری و نویسندگی را در خود پیدا کردند . بگذارید مثالی بزنم .. پله .. فوتبالیست نام آور دنیا در زمانی که فوتبالیست ها آنقدر به شخصیت نرسیده بودند برای خود پله بود .. بدون شک امروز اگر پله میبود در سایه فوتبالیست های هر روز زیاد شونده و مطرح شونده کم رنگ تر میبود .. ما شاعر زیاد داریم ولی زیر سایه ء بزرگان ایستاده اند .. مطمئنم ایران به زودی یا به دیری شاعر قدرتمند دیگری خواهد یافت


برنامه های آینده شما ؟
شعر خواهم گفت و عاشقی خواهم کرد
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
(1)

ماییم و هزار درد تازه...ماییم و قنوتِ دست خالی
ماییم و همین اطاق کهنه...با زلزله های احتمالی

بردار هلالِ داس ها را...از هیچ کسی شکایتی نیست
ما تکیه به کوهِ زخم داریم...از هیچ قماش حاجتی نیست
...
(2)
مثل یک پا به ماهِ نُه ماهه ام...که فقط تخت خواب می خوام
از تمام مسیر،دکترها...از شب ناگزیر،دکترها
کودکم مرده بود،دکترها...خودکشی خورده بود،دکترها
...
(3)
در حجله ی ابلیسم دیو است که می بارد...از بوسه به درگاهم
مردابِ عطش دارد این بستر نفرینی...من عشق نمی خواهم
گمشید جماعت تا،تابوت کج و کوله ام بر زمین باشد
من عشق نمی خواهم،یک جمله از این معنی،گفتیم و همین باشد
...
(4)
من هیچ جز آبرو ندارم...دلواپس آبروی من باش
از غلغله ی غبار برگرد...ای آینه ی چهارسویم
از حوزه ی عشق رو مگردان...ته مانده ی قلب را نگه دار
تو از سر حرف خویش بگذر...من می گذرم از آبرویم
...
(5)
کبیر هر تبر،بر،قد قامت صنوبر...تا سجده کرد خورشید،شمشیر دربیاور
صبحانه دست و پا کن...قوری پُر از قطام است
یک کوفه خون خزیده....در دوزخ سماور
...
(6)
می روم از تو دست بردارم...مدتی آدم خودم باشم
مرد قانون مرگ خواهم شد...کشور پرچم خودم باشم
...
(7)
مردم از دین خروج می کردند...تا تو سمت گناه می رفتی
شهر بی آبرو به هم می ریخت...در خیابان که راه می رفتی
...
(8)
سحر از قحط آویزان...زمین از ابر نازا دل برید آخر
زبان بسته،از این پس با عطش...وا کن لب افطارهایت را
...
(9)
هنوز از تو کمی دارم...میان گودی تختم
دعای دامنت این جاست...اگر خوشبخت خوشبختم
...
(10)
تا بوده همین بوده...از کاسه ی هم خوردیم
در ما ابدی کردند...آیین چریدن را
...
(11)
دست دنیا برای من رو بود...دست دنیا شکسته بود ای کاش
من که سیب از زنی ندزدیدم...یا امام زمان تو شاهد باش
...
(12)
آخرین بار که در آینه خود را دیدم..
.بینمان باشد،از عفریت خودم ترسیدم!
...
(13)
پیش رو استوانه ی تونل...شوق رفتن به سر،به پا دارم
زیر قرآن عبور خواهم کرد...کفش شیطان اگر به پا دارم
دختران در تکانه ی تونل...بچه ها در قطار می افتند
از شکاف همیشه ی سارا...قطره های انار می افتند
پشت سنگر هوار تا تونل...ارث و میراث نسل چنگیز است
یورش دست های نارنجی...فصل میدان هنوز پاییز است
توی تونل سیاه می پوشیم...مسخ سبز و سیاه نوروزیم
ناگزیران سرخ رقصیدن...هم بهاران شیخ فیروزیم
توی تونل چقدر دل مانده؟...توی تونل چقدر طولانی ست
توی تونل چقدر ماهی ها؟...توی تونل چقدر دریا نیست
اشتباه همیشه ی هر سال...جاده دود قطار را گم کرد
عین هر دفعه حضرت دهقان...پیرهن را خوراک مردم کرد
...
(14)
ای مرگ مرا زهره ی خود کشتن نیست..
.یک مرتبه هم به سوی من سر گردان!
...
(15)
گاهی چنان چشم انتظار وحی بارانم...
یک ماه کامل سوره ی والابر (وَل اَبر) می خوانم!
...
(16)
مادرم آدم درستی بود...مسخ عطر غریب گندم شد
پدرم با تمام تدبیرش...لای پاهای مادرم گم شد
حاصل جمع شر و شور این که...وسط سینه ی زمین باشم
قتل عامم کنند ابیاتم...آخر جمله نقطه چین باشم
...
(17)
تو نباشی تمام این دنیا...مملو از مردهای بیمار است
تو نبودی اذیتم کردند...زندگی سخت کودک آزار است
...
(18)
لهجه ات زا غلاف کن ای عشق...زخمی ام از زبان نوک تیزت
شمس مولای بی کسی ها باش...بی خیال شکوه تبریزت
دست هایم به کار کشتن منند...این جنایت به پاس بودن هاست
شهر بی عشق نوش جان شما...شاعر اینجا تفاله ای تنها است
...
(19)
راهِ در رو کجای این قفس است؟...کوچه های زمانه بن بستند
چه کسی با جهان موافق بود...که جهان را به ریشِمان بستند؟
...
(20)
پنجه هایی که تنم را به زمین کوبیدند...
بعد سی سال که شلوار نگاهم خیس است
سنگ هایی که پشیمانی شعرم بودند..
.بعد سی سال نوشتن دهنم سرویس است!
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
عشق

عشق

**
عشق اما نهايتي مجهول
بي‌حضورش اگرچه شب عالي‌ست
در تن فکر‌هاي هر شبه‌ام
باز هم جاي خالي‌اش خالي‌ست


دوست دارم به آسمان بزنم
تا نگاهم به ماه برگردد
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد
*
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
زخمي ام از زبان نوک تيزت
شمس مولاي بي‌کسي‌ها باش
بي خيال شکوه تبريزت

مثنوي زخم‌هاي تدريجي است
مرگ آرام در تحمل بستر
مثل ققنوس شمس برگشتن
در مسيحاي سرد خاکستر

دست‌هايم به کار کشتنم‌اند
اين جنايت به پاس بودن‌هاست
شهر بي شعر نوش جان شما
شاعر اينجا جنازه اي تنهاست

دوست دارم به آسمان بزنم
تا نگاهم به ماه برگردد
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد

بيت من را گرفته از خويشم
اولم شعر بوده عشق آخر
شعر يعني تمام آدم‌ها
عشق يعني عليرضا آذر

عشق اما نهايتي مجهول
بي‌حضورش اگرچه شب عالي‌ست
در تن فکر‌هاي هر شبه‌ام
باز هم جاي خالي‌اش خالي‌ست

پشت ذهنم دهان سوراخي
به خيال کليد وامانده
يا کليدي به فکر سوراخي
توي جيب جليقه جامانده

آنور قفل‌هاي تکراري
مي‌پذيرم عميق چاهم را
دوزخت از بهشت آبي بهتر
مي‌کِشم وزنه‌ي گناهم را

چشم‌هايت کنار ماشين‌ها
زير پاهاي شهر جان بدهند
عابرين شلوغ بي سر و ته
رد شوند و سري تکان بدهند

جفت گيريِ گاو آدم‌ها
پاي تابوت کرکسي مرده
ماهياني که دير فهميدند
کوسه از رنج بي کسي مرده

باز روزي شريک جرمت را
توي تار عنکبوت مي‌بيني
دست و پاي ظريف جفتت را
روي ميز نهار مي‌چيني

توي بشقاب‌هاي مهمان‌ها
تکه‌هاي غرور خونبارت
زير چشمي تعارفي بزني
به لب و لوچه‌ي پرستارت

مفصل و ساق استخوانت را
به سگ هرزه‌اي نشان بدهي
استخوان را به نيش خود بِکشي
رو به خود هم دمي تکان بدهي

بعد از عمري خر خودت باشي
يک نفر گردن کلفتت را
مفت دريا به تخم ماهي‌ها
يک نفر در طويله جفتت را !!

از دهان تو خسته‌تر باشم
زير فحش تو جان به جان بدهم
زير فحش تو خوار مادر را
به درک !! روي خوش نشان بدهم

عشق يعني علاج واقعه‌اي
قبل از افتاد و بعد از افتادن
عشق يعني که نامه‌اي خوش خط
به زن هيتلر فرستادن

و بگويي که عاشقش هستي
بچه ها هم تفنگ مي‌گيرند
عشق يعني به تخم ماهي‌ها
که هزاران نهنگ ميميرند...

غرق در انتهاي يک باور
در تمناي صيد مرواريد
زير آبي و غافل از اين که
بچه ميگو به هيکلت مي‌ريد

بي نفس از فشار يک پوچي
در سراشيب تن پس از سيگار
زير لب آرزو کني هرشب
دست از اين مرد بي پدر بردار

مثل کبريت بي خطر باشي
هيزمي از تو گر نگيرد بعد
مثل آتشفشان سردي که
برف را ساده مي‌پذيرد بعد

عشق يعني بغل کنم زن را
فکر زن جاي ديگري باشد..
عشق يعني زني بغل کندم
فکر من جاي ديگري باشد..

جان اين ايستگاه متروکه
زنده کن لاشه‌ي قطارم را
هيچ عشقي به مقصدم نرسيد
پس بده مهره‌هاي مارم را

ضامنم را بکش که منتظرند
بمب‌هايي که در مدار منند
رو به صفري که مي‌رسد بشمار
لحظه در لحظه انتظارم را

تشنه‌ي قطره‌هاي خون آبم
در تکاپوي مرگ من بودي؟
نوش جان کن مرا حلالِ تو‌ام
سر بکش موج انفجارم را

تيک تاک تمام ساعت‌ها
تاک تيک دقيق مرگ من است
رو به صفر زمان تماشا کن
حر کت ثانيه شمارم را

نه .. به تقويم اعتقادي نيست
فصل فصلم به زرد معتقد است
مثل پتياره‌اي که در بستر
مي‌فروشم تن بهارم را

حيف از توکه آسمان تو هم
سوت و کور از خسوف ماهي که
حيف از من غلط کنم که دگر ..
باز تکرار اشتباهي که ..

عشق يعني به تخم ماهي‌ها
آب از آبي تکان نخواهد نخورد
يا به بــــــوق بلند آدمها !!
يک نفر توي آب دارد .. مُرد !

مثل جغرافياي نامحدود
هر زباني شکنجه اي بلد است
مجمع الدرد هاي در نوسان
مثل نبضي که خط ممتد بست

کوچه راهم قدم قدم باشم
هيکلت توي چشم‌هاي من است
در من ابري به جوش مي‌آيد
از بهاري که پشت پيرهن است

من مسلمانم و نمازم را
در کليساي داغ اندامت
مسخ ناقوس‌هاي آويزان
گوژ پشتم که در نوتردامت

پوز خندي تمسخري لطفا
يک بغل حبه قند کم دارم
باغ من از گياه تکميل است
لاله‌اي از هلند کم دارم

کوه و درياي نور يک عمر است
پشت يک سينه‌بند بيدارند
صف به صف نطفه‌هاي بودايي
زير پوتين چرم افشارند

حرف هاي نگفته‌اي دارد
اين مهاراجه اسب ابليس است
پيرمردي که با شب ادراري
تخت طاووس هر شبش خيس است

حرف‌هاي نگفته‌اي دارم
مثل هرآدمي که در شهر است
مردماني عبوس دربن بست
اجتماعي که با خودش قهر است

حرف‌هاي نگفته‌اي دارم
گوش‌هايي که سوت از سيلي
منگولاني که شعر مي‌فهميد !!
چرخه‌ي ازدواج فاميلي !!

حرف‌هاي نگفته اي دارم
گوش خود را به چشم من بدهيد
اوج تنها ويار مردان نيست
اندکي هم به جنس زن بدهيد

من کجاي جهان من بودم
که سر و کله‌ي تو پيدا شد ؟
عرشه را آنقدر دعا کردم
تا خدا ناخداي دريا شد

من زبان مزخرفي دارم
واژه ها در سرم الک شده اند
شکل‌هايي عجيب و بي معنا
بر تنم با کلنگ حک شده اند

عشق يعني تو را کسي از دور
به خيابانِ بي‌کسي بکشد
مثل دستي که حجم مردن را
شکل يک بـوته اطلسي بکشد !!

عشق من را دوباره بازي داد
سينه‌ام در محاق زندان است
توي چشمم شيار ناخن‌ها
بر تنم جاي زخم دندان است

در سرم ردپاي اقيانوس
مرغ‌هاي سفيد ماهيگير
سينه ام داغ کهنه‌اي اما
قلبم اندازه ي بيابان است

نا اميد از تمام داروها
نا اميد از دعاي هر ساعت
چشمم اما خلاف پاهايم
رو به دروازه‌ي خراسان است

حس يک ماه مرده را دارم
توي تابوت خيس درياچه
چهره‌ام تکه‌هاي موّاجم
زير انگشت‌هاي باران است

آه سرها که در گريبانيد
آسمان سرخ و برف مي بارد
اسکلت باغ ها بلور آجين
هاي بگشاي در زمستان است

گورخر‌ها دوباره زنداني
کره‌خر‌ها دوباره زندان بان
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
هرزه است اين جهان بي تنبان ...


دانلود دکلمه عشق با صدای علیرضا آذر:
عشق با دکلمه علیرضا آذر قسمت اول :گوش کنید
عشق با دکلمه علیرضا آذر قسمت دوم :گوش کنید
عشق با دکلمه علیرضا آذر قسمت سوم :گوش کنید
دانلود تمام شعر

 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از زیباترین اشعاری ک تا الان خونده بودم
واقعن کیف کردم از خوندن تک تک واژه هاش .
این ابیات هم منو خندوند :
عشق يعني به تخم ماهي‌ها
که هزاران نهنگ ميميرند...

هم جدید بود:
عشق يعني که نامه‌اي خوش خط
به زن هيتلر فرستادن

و بگويي که عاشقش هستي

هم احساسیم کرد :
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد

هم ب فکرم واداشت :
ماهياني که دير فهميدند
کوسه از رنج بي کسي مرده

و هم از شعر نتیجه گیری کردم :
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
هرزه است اين جهان بي تنبان ...

**
عشق اما نهايتي مجهول
بي‌حضورش اگرچه شب عالي‌ست
در تن فکر‌هاي هر شبه‌ام
باز هم جاي خالي‌اش خالي‌ست


دوست دارم به آسمان بزنم
تا نگاهم به ماه برگردد
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد
*
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
زخمي ام از زبان نوک تيزت
شمس مولاي بي‌کسي‌ها باش
بي خيال شکوه تبريزت

مثنوي زخم‌هاي تدريجي است
مرگ آرام در تحمل بستر
مثل ققنوس شمس برگشتن
در مسيحاي سرد خاکستر

دست‌هايم به کار کشتنم‌اند
اين جنايت به پاس بودن‌هاست
شهر بي شعر نوش جان شما
شاعر اينجا جنازه اي تنهاست

دوست دارم به آسمان بزنم
تا نگاهم به ماه برگردد
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد

بيت من را گرفته از خويشم
اولم شعر بوده عشق آخر
شعر يعني تمام آدم‌ها
عشق يعني عليرضا آذر

عشق اما نهايتي مجهول
بي‌حضورش اگرچه شب عالي‌ست
در تن فکر‌هاي هر شبه‌ام
باز هم جاي خالي‌اش خالي‌ست

پشت ذهنم دهان سوراخي
به خيال کليد وامانده
يا کليدي به فکر سوراخي
توي جيب جليقه جامانده

آنور قفل‌هاي تکراري
مي‌پذيرم عميق چاهم را
دوزخت از بهشت آبي بهتر
مي‌کِشم وزنه‌ي گناهم را

چشم‌هايت کنار ماشين‌ها
زير پاهاي شهر جان بدهند
عابرين شلوغ بي سر و ته
رد شوند و سري تکان بدهند

جفت گيريِ گاو آدم‌ها
پاي تابوت کرکسي مرده
ماهياني که دير فهميدند
کوسه از رنج بي کسي مرده

باز روزي شريک جرمت را
توي تار عنکبوت مي‌بيني
دست و پاي ظريف جفتت را
روي ميز نهار مي‌چيني

توي بشقاب‌هاي مهمان‌ها
تکه‌هاي غرور خونبارت
زير چشمي تعارفي بزني
به لب و لوچه‌ي پرستارت

مفصل و ساق استخوانت را
به سگ هرزه‌اي نشان بدهي
استخوان را به نيش خود بِکشي
رو به خود هم دمي تکان بدهي

بعد از عمري خر خودت باشي
يک نفر گردن کلفتت را
مفت دريا به تخم ماهي‌ها
يک نفر در طويله جفتت را !!

از دهان تو خسته‌تر باشم
زير فحش تو جان به جان بدهم
زير فحش تو خوار مادر را
به درک !! روي خوش نشان بدهم

عشق يعني علاج واقعه‌اي
قبل از افتاد و بعد از افتادن
عشق يعني که نامه‌اي خوش خط
به زن هيتلر فرستادن

و بگويي که عاشقش هستي
بچه ها هم تفنگ مي‌گيرند
عشق يعني به تخم ماهي‌ها
که هزاران نهنگ ميميرند...

غرق در انتهاي يک باور
در تمناي صيد مرواريد
زير آبي و غافل از اين که
بچه ميگو به هيکلت مي‌ريد

بي نفس از فشار يک پوچي
در سراشيب تن پس از سيگار
زير لب آرزو کني هرشب
دست از اين مرد بي پدر بردار

مثل کبريت بي خطر باشي
هيزمي از تو گر نگيرد بعد
مثل آتشفشان سردي که
برف را ساده مي‌پذيرد بعد

عشق يعني بغل کنم زن را
فکر زن جاي ديگري باشد..
عشق يعني زني بغل کندم
فکر من جاي ديگري باشد..

جان اين ايستگاه متروکه
زنده کن لاشه‌ي قطارم را
هيچ عشقي به مقصدم نرسيد
پس بده مهره‌هاي مارم را

ضامنم را بکش که منتظرند
بمب‌هايي که در مدار منند
رو به صفري که مي‌رسد بشمار
لحظه در لحظه انتظارم را

تشنه‌ي قطره‌هاي خون آبم
در تکاپوي مرگ من بودي؟
نوش جان کن مرا حلالِ تو‌ام
سر بکش موج انفجارم را

تيک تاک تمام ساعت‌ها
تاک تيک دقيق مرگ من است
رو به صفر زمان تماشا کن
حر کت ثانيه شمارم را

نه .. به تقويم اعتقادي نيست
فصل فصلم به زرد معتقد است
مثل پتياره‌اي که در بستر
مي‌فروشم تن بهارم را

حيف از توکه آسمان تو هم
سوت و کور از خسوف ماهي که
حيف از من غلط کنم که دگر ..
باز تکرار اشتباهي که ..

عشق يعني به تخم ماهي‌ها
آب از آبي تکان نخواهد نخورد
يا به بــــــوق بلند آدمها !!
يک نفر توي آب دارد .. مُرد !

مثل جغرافياي نامحدود
هر زباني شکنجه اي بلد است
مجمع الدرد هاي در نوسان
مثل نبضي که خط ممتد بست

کوچه راهم قدم قدم باشم
هيکلت توي چشم‌هاي من است
در من ابري به جوش مي‌آيد
از بهاري که پشت پيرهن است

من مسلمانم و نمازم را
در کليساي داغ اندامت
مسخ ناقوس‌هاي آويزان
گوژ پشتم که در نوتردامت

پوز خندي تمسخري لطفا
يک بغل حبه قند کم دارم
باغ من از گياه تکميل است
لاله‌اي از هلند کم دارم

کوه و درياي نور يک عمر است
پشت يک سينه‌بند بيدارند
صف به صف نطفه‌هاي بودايي
زير پوتين چرم افشارند

حرف هاي نگفته‌اي دارد
اين مهاراجه اسب ابليس است
پيرمردي که با شب ادراري
تخت طاووس هر شبش خيس است

حرف‌هاي نگفته‌اي دارم
مثل هرآدمي که در شهر است
مردماني عبوس دربن بست
اجتماعي که با خودش قهر است

حرف‌هاي نگفته‌اي دارم
گوش‌هايي که سوت از سيلي
منگولاني که شعر مي‌فهميد !!
چرخه‌ي ازدواج فاميلي !!

حرف‌هاي نگفته اي دارم
گوش خود را به چشم من بدهيد
اوج تنها ويار مردان نيست
اندکي هم به جنس زن بدهيد

من کجاي جهان من بودم
که سر و کله‌ي تو پيدا شد ؟
عرشه را آنقدر دعا کردم
تا خدا ناخداي دريا شد

من زبان مزخرفي دارم
واژه ها در سرم الک شده اند
شکل‌هايي عجيب و بي معنا
بر تنم با کلنگ حک شده اند

عشق يعني تو را کسي از دور
به خيابانِ بي‌کسي بکشد
مثل دستي که حجم مردن را
شکل يک بـوته اطلسي بکشد !!

عشق من را دوباره بازي داد
سينه‌ام در محاق زندان است
توي چشمم شيار ناخن‌ها
بر تنم جاي زخم دندان است

در سرم ردپاي اقيانوس
مرغ‌هاي سفيد ماهيگير
سينه ام داغ کهنه‌اي اما
قلبم اندازه ي بيابان است

نا اميد از تمام داروها
نا اميد از دعاي هر ساعت
چشمم اما خلاف پاهايم
رو به دروازه‌ي خراسان است

حس يک ماه مرده را دارم
توي تابوت خيس درياچه
چهره‌ام تکه‌هاي موّاجم
زير انگشت‌هاي باران است

آه سرها که در گريبانيد
آسمان سرخ و برف مي بارد
اسکلت باغ ها بلور آجين
هاي بگشاي در زمستان است

گورخر‌ها دوباره زنداني
کره‌خر‌ها دوباره زندان بان
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
هرزه است اين جهان بي تنبان ...


دانلود دکلمه عشق با صدای علیرضا آذر:
عشق با دکلمه علیرضا آذر قسمت اول :گوش کنید
عشق با دکلمه علیرضا آذر قسمت دوم :گوش کنید
عشق با دکلمه علیرضا آذر قسمت سوم :گوش کنید
دانلود تمام شعر

 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خودم آمدم
انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از
دل به کسی بستن بود

#عليرضا_آذر
 

:)fatemeh

عضو جدید
نانحس - علیرضا آذر

وقتی خودت در خود گرفتاری ... هر گونه یِ زنجیر یعنی هیچ
دلخوش نکن، این متن چیزی نیست ... این شعرِ بی تصویر یعنی هیچ

بعد از تو تصویری نمانده تا ... شاعر خیالی نو در اندازد
تنها به فکر مرگ، وامانده است ... تا خون بهایت را بپردازد
بنشین غروبِ شعر از اینجاست ... از کفش های پشتِ در مانده
از مادری هایِ تو با طفلی ... کَز قبلِ بودن بی پدر مانده

سیاره ای خاموش و متروکم ... در من حضوری گنگ مشهود است
این سنگِ سردِ کُنجِ منظومه ... قبلا زمینِ زندگی بوده است
این تکه سنگِ آسمان جُل را ... بردار و ها کن جان نو گیرد
در من دو جرعه زندگی مانده ... آن هم نجنبی زود میمیرد

حالا کجا با این همه تندی؟ ... من هر چه کردم با خودم کردم
جانِ علی امروز با من باش ... بنشین برایت چای دم کردم
می گفتم و می گفتم و گفتم ... نشنیدی و نشنیدم و گم شد
سوزِ دلم در زوزه های شهر ... کُـلــَـت کمی از کُلِ مَردُم شد

من ماندم و تقویمِ تاریکم ... آینده منحوس و تکراری
جسمی گرفتارِ خود آزاری ... در پوششی از دیگر آزاری
تاریخِ از پلکِ تو افتادن ... دست خدا دادم تمامت را
مَن ها تلف کردند عمرت را ... از خود گرفتی انتقامت را

تاریخِ شبها تا ابد رفتن ... تلخابهء تا صبح بیداری
از هر طرف در سینه یِ بن بست ... دوران چِفتِ چار دیواری
دستم به دست دیگرم بود و ... تنهاتر از مَن ها قَدَم بودم
در فکر تو با ضلعِ سوم شخص ... سرگیجه یِ کُنجِ خودم بودم

باور نمیکردم پس از مُردن ... چَشمم پر از دور و بَرتَ باشد
در خود بخواب و راهیِ خود شو ... دست خدا زیر سرت باشد
اِبریقِ مستم را شکستی و ... اَبری شدی از مُرده های آب
خیسم شدی از قطره های اشک ... حالی شدم در گوشه محراب

ای ابرِ در شلوار کز کرده ... جا رختیِ خاموشِ بر دیوار
ای ماریای روسی ِدلتنگ ... ای بُهت سنگینِ پس از دیدار
خوابیده ای در آن سر دنیا ... من این سر دنیا پر از دردم
خوفُ و رَجا از خواجه می گیرم ... شیرازِ زخمی را بغل کردم

خون از تن شیراز میریزد ... من مست رُکن آباد و انگورم
حافظ چه خواهد کرد بعد از این ... فکر درشتی های تیمورم
با پنجه کاخ از کوه می سازم ... دل داده ام بر هرچه باداباد
شیرین سَران را دوست تر دارند ... فریاد از این فرهاد کُش فریاد

در ازدحامِ کوچه ی خوشبخت ... می شد فروغت را تحمل کرد
می شد گلستانت شَوَم اما ... پرویز شاپور این وسط گل کرد
در قتل عامی که به پا کردی ... شاید، ولی، اما، اگر مُرده
منصف بمان تو زندگی داری ... ما بین ما کی بیشتر مُرده؟

کی بیشتر از زندگی خسته است
... کی خسته و کمرنگ و دلگیره؟
هر کی به امید نبودن موند ... تو ابتدایِ جاده میمیره
چشم و امیدِ من نبودِ من ... بودن به سبک آدمی مُرده
بودن به شکل تو، به شکل من ... سَرخوردگی هایِ دو سَر خورده

آشوبِ آشوبم از این پاییز ... رَج می زنم تکلیف دنیامو
من سیزده روزه که آبانم ... برگا قلم کردند پاهامو
فالِ مبارک اونورِ میله ست ... یه مرغِ عشقِ عشقِ شیرازم
قرعه به نامِ فالِ بد افتاد ... گفته سرآخر دستو می بازم

تعبیر تلخی داره این خوابا ... من خواب میدیدم عروسیتو
زیرِ لباسِ تورِ ِتنهاییت ... من خواب دیدم دست بوسیتو
رخت و لباسم عین بدبختیم ... فردا هم عین سگ تماشایی
تو خوابِ دیشب خوابِ فردا بود ... دیگه چه رخت و بخت و فردایی

من میشناسم بوی موهاتو ... من مسخِ این جوگندمی بودم
بازم بگو خانمِ فرمانده ... من قتل عامِ چندمی بودم؟
حالا اگه افتادم از اسبم ... مات از رُخت حیرونِ حیرونم
تا آخرین سرباز می جنگم ... من قول دادم مُرده میمونم

من قول دادم تویِ این وحشت ... هم سنگرِ بازَندگی باشم
تو گیر و دارِ دار و درگیری ... روی تمیز زندگی باشم

دنیای بعدی روبروی تو ... می جنگم و بازم گلاویزم
ایندفعه جای نور تو رگهام ... از ماده ی تاریک می ریزم

من اهل دنیای پس از اینم ... مرگ اتفاقِ حتمی مَن هاست
این زندگی با مرگ تکمیله ... آدم نَمیره بیشتر تنهاست
من مانده ام در انجمادی تیز ... گنجشک هایی بر تنم مُردند
صد ها کنیزِ یوغ بر گردن ... در مطبخِ چِشمم زمین خوردند

حالا که من منحوسِ این شعرم ... حالا که تو در من گرفتاری
حالا که لب های سمرقندت ... افتاده توی زیر سیگاری
من هم به تو بخشیدمت ای عشق ... ته مانده ی بلخ و بخارا را
از کوه های تو گرفته تا ... آیینه ی مخدوشِ دریا را

عقلم به من، قلبم گرفتارِ ... تاریخِ روز آشنایی بود
همیشه در من بین عقل و قلب ... انگیزه ی زور آزمایی بود
نحسی از آن جا اتفاق افتاد ... که زاده یِ روزِ بدی بودم
در زیر و روی نبضِ بودن ها ... من خطِ صافِ ممتدی بودم

اما تو نانحسِ جهان بودی ... با تو مبارک بود حتی مرگ
با تو در این سیرِ سقوطِ سخت ... ترسی نمی افزود حتی مرگ
با تو تمامِ قرعه ها خوبند ... با تو عزیزِ مرغِ آمینم
از چشم تو دنیای تُنگم را ... همسنگِ اقیانوس می بینم

وقتی که قلب زندگی با من ... در خون نشست و غم دهن وا کرد
چشمانمان در هم گره خورد و ... آیینه را آیینه پیدا کرد
یک در کنار پنجره رویید ... زین پس جهان در خانه جا میشد
یا پنجره میرفت سمتِ مرگ ... یا در به روی مرگ وا میشد

از چاله بیرون میزدم تا چاه ... راهِ فرار از خویشتن باشد
ای تف به هرچه دل!همان بهتر ... آدم فقط چشم و دهن باشد
بازم دوباره چِشممو بستم ... من خواب میبینم تو رو با اون
دارین قدم هاتونو میشمارین ... من پشتتون وِیلون و سرگردون

تنهایی یه حَرفِ برای تو ... اما واسه من کُل دنیامه
تو بال وا کردی از این برزخ ... من روزگارم دورِ پاهامه
دیوونه میشم از شبِ زندون ... از هر طرف دیوار و دیواره
یه معجزه میخوام دنیامو ... از پشت و روی آینه برداره

یه معجزه میخوام بعد از این ... مالِ خودم باشه جهانِ من
این دفعه تو مهمون این بزمی ... با من بنوش از استکان من
یه جرعه از این شوکران بسه ... تا مست دنیای خودت باشی
توو زحمتِ وابستگی هامون ... خانوم و آقای خودت باشی

تو رفتی از آغوشِ این کوچه ... تا رهسپارِ شعرِ فرداشی
من که نرفتم تا که برگردم ... پشت سرِ کی آب میپاشی
تن خسته و دلگیر و رنجورم ... راه زیادی باز در پیشه
خسته نمیشم از شب و روزم ... این روز و شب بازم عوض میشه

تاریخِ ما تاریخِ لیلی هاست ... تاریخِ مجنون های ولگرده
چشماتو وا کن تا ببینی باز ... دنیا با دنیامون چیا کرده
توو قلبِ من جای خیانت کو؟ ... توو قلبِ تو هرچی که باید مُرد
من خواب دیدم توی این خونه ... سقف بلندمون ترک می خورد

ای مُردِشور نسخه پیچی ها ... لعنت به قرصای فراموشی
اسم همه جز اسم تو اینجاست ... لعنت به لیست تویِ هر گوشی
از سادگی خسته م نمی فهمی؟ ... خطی بکش توو دفترِ دنیا
دنیا تو رو رنجوند و راهی کرد ... ای خاکِ عالم توو سرِ دنیا

باید سکوتی تازه تر باشم ... چیزی برای حرف بودن نیست
یک شهر واژه پشتِ در مُرده ... میلی برای در گشودن نیست
هر آنچه باید از تو می گفتم ... گفتم، نوشتم، بُت تراشیدم
هر دختری از خانه ای می رفت ... پشت قدمهاش آب پاشیدم

این ها که گفتم از سکوت است و ... حرف نگاهم روی کاغذ ریخت
در چشم هایم سوز می رفت و ... از گونه ها قندیل می آویخت
چیزی نخواهم گفت باور کن ... گاهی سکوت، آیینه یِ داد است
روزی مرا خواهی شنید از دور ... بغض ابتدایِ تُردِ فریاد است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]نامه ات را هنوز میخوانم...
گفته بودی بهار می‌آیی...

می‌نویسم قطار اما تو...
با کدامین قطار می‌آیی؟...


#علیرضا_آذر
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]زندگی کردمت بهانه ی من
غیر تو هر چه زنده را کشتم

چند سال است روزگار منی
مثل سیگار لای انگشتم...!

#علیرضا_آذر
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
✨تـازه بعد از تـو بـه

خود آمدمـ و فهمیدمـ

تـا چه انـدازه بـه دنیایِ

تـو وابسته شدمـ 💔


#علیرضا_آذر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خودم را
خوب سنجیدم
بدون تو نمی ارزید...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفته بودی همیشه خواهی ماند
سنگ بارید شیشه خواهی ماند
گفته بودی...
ولی نشد انگار!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک تو،
وسط زندگیم گم شده است


#علیرضا_آذر
 

Similar threads

بالا