اشعار عرفانی

mona_serendipity

عضو جدید
[FONT=&quot]دوش مرغی به صبح می‌نالید [/FONT][FONT=&quot]/ عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش /
یکی از دوستان مخلص را / مگر آواز من رسید به گوش /
گفت باور نداشتم که ترا / بانگ مرغی چنین کند مدهوش /
گفتم این شرط آدمیت نیست / مرغ تسبیح گوی و ما خاموش [/FONT]
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرقه پوشی من غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
 

Data_art

مدیر بازنشسته
خواهي آمد، اي سوار سبزپوش!
فصل‌هايم را بهاري مي‌كني
با نگاه خويش در متن زمين
عشق را هر لحظه جاري مي‌كني
خواهي آمد، خوب مي‌دانم، هنوز
مي‌نشينم روزها چشم انتظار
خيره بر بي انتهاي جاده‌ها
مي‌نشينم، با نگاهي اشكبار
اي بهار آخرين! كي مي‌رسي؟
من غريب و خسته اين‌جا مانده‌ام
در عبور بي دريغِ لحظه‌ها
در كنار خويشتن، جا مانده‌ام
لحظه‌ها را باز هم پُر مي‌كند
گريه من، شيون من، سوز من
تا ببينم لحظه موعود را
 

Data_art

مدیر بازنشسته

دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق

اهل دنیا همه درمانده تراز یکدگرند

[FONT=&quot] ( ازصائب)
[/FONT]​
 

chem_s

عضو جدید
دل داده بسی بینم و دلدار یکی .....................جوینده یار بی عدد ، یار یکی
 

Similar threads

بالا