اشعار عاشورایی و انتظار

baharsalehi

عضو جدید
یک خط درد دل با امام زمان (عج)

یک خط درد دل با امام زمان (عج)

سلام آقا جان دلم خیلی گرفته به این فک افتادم این تاپیکو بزنم تا هرکی حال الان منو داره بیاد باهات درمیون بزاره
آقا جان کمک هممون کن.


این تاپیکو تقدیم میکنم به تمام منتظران آقا امام زمان (عج)
به امید ظهور هرچه سریعتر ایشان
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرهای شهدای کربلا به کدام قبیله‌ها رفت

سرهای شهدای کربلا به کدام قبیله‌ها رفت


  • [h=2]سرهای شهدای کربلا به کدام قبیله‌ها رفت[/h]
    تعداد شهدایى که سرهایشان بین قبایل تقسیم شد و از کربلا به کوفه برده شدند، 77 نفر بود. تقسیم سرها به این صورت بود: «قیس بن اشعث»، رییس بنى‌کنده 13 سر، «شمر» رییس هوازن 12 سر.
    نقش آمار در ارایه سیماى روشن از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است، ولی ‌در حادثه کربلا و مسایل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقل‌ها و منابع، نمى‌توان در بسیارى از جهات، آمار دقیق و مورد اتّفاق ذکر کرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوت‌هاى‌بسیارى با هم دارد، در عین حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه کربلا را گویاتر مى‌سازد.

    به همین منظور نمونه‌هایى از آمار و ارقام واقعه جانسوز دشت نینوا از کتاب «فرهنگ عاشورا» نوشته جواد محدثی ارایه می‌شود که در بخش دوم به آمار سرهای شهدای کربلا و نحوه تقسیم‌بندی آن‌ها اشاره می‌شود:


    *آمارشهدایى که سرهایشان بین قبایل تقسیم شد و از کربلا به کوفه بردند

    قبیلهتعداد سرها
    بنى‌کنده «رییس: قیس بن اشعث»13
    هوازن «رییس: شمر»12
    بنى‌تمیم17
    بنی‌اسد16
    مذحج6
    افراد متفرقه از قبایل دیگر13
    مجموع77



    شاید این سؤال برای خوانندگان گرامی پیش بیاید که تعداد یاران امام حسین(ع) 72 تن بود، پس چگونه 77 سر به قبیله‌ها فرستاده شد؟!
    در پاسخ باید گفت تعداد دقیق شهدای کربلا مشخص نیست اما دانشنامه امام حسین(ع) پس از بررسی منابع معتبر، از 155 شهید نام می‌برد و آن‌ها را در چهار گروه «صحابه پیامبر»، «صحابه امیرالمؤمنین(ع)»، «اهل بیت امام حسین(ع)» و «یاران امام حسین(ع)» دسته‌بندی می‌کند.

    *تعداد سپاه کوفه نیز بدین صورت گزارش شده است:
    نوبتتعداد
    اول22 هزار نفر
    عمر بن سعد6 هزار نفر
    سنان4 هزار نفر
    عروة بن‌قیس4 هزار نفر
    شمر4 هزار نفر
    شبث بن ربعى4 هزار نفر
    دوم11 هزار نفر
    یزید بن ‌رکاب کلبى2 هزار نفر
    حصین بن نمیر4 هزار نفر
    مازنی3 هزار نفر
    نصر مازنى2 هزار نفر
    مجموع==========>33 هزار نفر









 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک رباعی عاشورایی:

فریاد بزن که کربلا ماتم نیست

میراث حسین داغ و دردو غم نیست

جانمایه ی نهضت حسینی این است

هر کس که به ظلم تن دهد آدم نیست
 

DONYA16822

عضو جدید
کاربر ممتاز


منتظرم منتظرم تا فصل هم عهدی بیاد
با ذوالفقار حیدری صاحبمون مهدی بیاد
ای باوفا ارباب من،مهربونه مهربونا
پشت و پناه بی کسا،پهلوونه پهلوونا
تا که به نامت آقا جون،رفیق و آشنا شدم
از همه جا از همه کس بریدم و جدا شدم
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلِ شرمنده اگر بنده ی آز است هنوز ... شهِ بخشنده ی ما بنده نواز است هنوز

هر دری بسته بُوَد جز درِ پُر فیض حسین ... این درِ خانه ی عشق است که باز است هنوز

کشته ی غیرت و آزادی و تقوا و شرف ... کز غمش دهر پُر از سوز و گداز است هنوز

ساخت با خون سرِ خویش وضو در دَم مرگ ... که ز جانبازی او زنده نماز است هنوز

خسروا هر چه به وصف تو بگویم کم است ... فکر ما کوته و این رشته دراز است هنوز

با وجود تو شهنشاه و غلام سیهت ... بی سبب قصه ی محمود و ایاز است هنوز

جان به قربان علمدار رشیدت عباس ... که فداکاری او فخر حجاز است هنوز

 

ceramic.blog

عضو جدید
ساربان غریب می‌خواهی این همه مست را کجا ببری؟
تشنه آورده‌ای که آب دهی، یا به سرچشمه‌ی بقا ببری؟


کعبه‌ی هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی
یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری

این حوالی شبی دو رو دارد، گله‌ای گرگ کینه جو دارد
گرگ این قصه هم وضو دارد، آمدی رنگ این ریا ببری

کاش می‌شد که بی‌صدا ... اما تو سرا پا خروش و فریادی
خبر داغ عشق آوردی، نه نمی‌شد که بی صدا ببری

و ستونهای آسمان لرزید لحظه‌ای که قرار شد دل را
از قد و قامت علی ببُری، صاف و یکدست تا خدا ببری

سر و انگشت و پیرهن یک سو، سجده بر خاک کرده تن یک سو
خواستی این چهار رکعت را پیش لیلا جدا جدا ببری

قصه را مادری جوان دیروز در کمرگاه کوچه کرد آغاز
به گلوگاه نی رسیدی تا قصه را تو به انتها ببری

لطف قرآن به طرز خواندن توست، «والضحی» چشمهای روشن توست
و «اذا الشَّمسُ کُوّرَت» تنِ توست که در آغوش بوریا ببری

بیت آخر میان خواهش و اشک می‌رسد بی‌قرار و می‌داند
در پی یک بهانه می گردی، تشنه‌ای را به کربلا ببری
 

nazgol_6724

عضو جدید
[h=2]گــُــویـآ هَـنـوز بـــآوَر زیـنـبــــــــ نـمـی شـَـود
بـَــر سیــنـه ی اِمـآمــــ ؟ ... بـِـمـآنـَـد بـَقـیـه اَشـــ ...!!![/h]کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش
گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیه اش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیه اش
رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول
یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقیه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام ... بماند بقیه اش
بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام ...بماند بقیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه
از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقیه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش
تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیه اش
قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش
[h=2]محمد رسولی[/h]
 

nazgol_6724

عضو جدید
[h=2]به کَربَــلآ هَـمـ اَگــــر نَرِســـی ؛
کَـربَلآ تَــو رآ دَر آغوش خوآهَــد فِـــشُـرد؛کِـــه
کُــــــــــل ارضــٍ کَربَلآ

از کِتآب همه جآ همین جآ ست ... نوشته علی اکبر بقآیی[/h]
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی در کودکی حضرت علی اکبرع از پدر انگور خواستند و البته فصل این میوه نبود امام دست در
ستون مسجد بردند، و با معجزه ای خوشه انگوری به فرزند خود دادند و فرمودند:خدا آن روز را نیاورد
که تو از من چیزی بخواهی و من نتوانم

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بی خود از خود، بخدا با دل و جان میآمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمد آمد به تماشا بکشد دیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
رفتیازخویش،کهازخویش بهوحدت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
زخم ها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
کربلا کوچه ندارد همهجایش دشت است
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
ارب ا اربا شده چون برگ خزان می ریزی
ماندهام خیرهبه جسمت کهچه راهیدارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
آمده، باز هم از جا بکند خیبر را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
گفت: لاحول ولا قوة الا ا بالله
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
داری از دست خودت جام بلا می گیری
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده ای
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
با فغان پسرم وا پسرم می آید
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟ !
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟ !
چشم من تار شده ؟ یا تو مکرر شده ای؟ !
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
تا که ششگوشه شود باتو ضریحم، پسرم
سیدحمیدرضا برقعی
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این دل به نام تو که می رسد
آرام می گیرد
در اوج تلاطمش...
ببین خودت که بیایی چه می شود!
smart student
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز هم یک دوشنبه بلاتکلیف
نمی دونم چرا
ولی با تمام بلاتکلیفی اش
وقتی تو شنوای دلم باشی
دوستش دارم ...

smart student
 

farhangp86

عضو جدید
[FONT=&quot]نجات[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان به حالم غبطه خورد[/FONT]
[FONT=&quot]سرخی خونم به سبزی گراید[/FONT]
[FONT=&quot]فکرم[/FONT][FONT=&quot] به[/FONT][FONT=&quot] روی نیزه ها ، بالاتر از خورشید[/FONT][FONT=&quot]،[/FONT][FONT=&quot] بالاتر از آفتاب است[/FONT]
[FONT=&quot]خورشید دگر روی ندارد[/FONT]
[FONT=&quot]روشنیش به تاریکی گراید[/FONT]
[FONT=&quot]زمین و زمان به یک لحظه بمانند[/FONT]
[FONT=&quot]حرکتی به پیش نبینم[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان هم از زمین روی گرداند[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان از بهت و بغض ، اشک و آهی ندارد[/FONT]
[FONT=&quot]وا به حالتان ،دگر رحمتی نبینید[/FONT]
[FONT=&quot]حال آسمان اشک ندارد[/FONT]
[FONT=&quot]زمینیان تا به ابد بگریند نه به حال من بلکه به حال خویش که شاید رحمتی به حال خویش بینند [/FONT]
[FONT=&quot]تا به ابد در آسمان دنبال بارش در زمینم[/FONT]​
[FONT=&quot] چه کنم[/FONT]​
[FONT=&quot]آدم[/FONT][FONT=&quot]یان[/FONT][FONT=&quot] ره تزویر گرفتند[/FONT]​
[FONT=&quot]ندانند اشکشان مایه عذاب است نه رحمت[/FONT]​
[FONT=&quot]چرا ، می دانند[/FONT]​
[FONT=&quot]لیک هزار بارش هم به حالشان سود ندارد[/FONT]​
[FONT=&quot]سرمشقی را که دادم سرمشق آزادگی بود[/FONT]​
[FONT=&quot]سرمشق زندگی سرمشق آزادی[/FONT] [FONT=&quot] سرمشق عشق بود[/FONT]​
[FONT=&quot]نه سرمشق غم و اندوه وتزویر[/FONT]​
[FONT=&quot]نه سرمشق دوری از زندگی [/FONT]​
[FONT=&quot]نه محروم دگران از زندگی [/FONT]​
[FONT=&quot]عشق را سلطانش من باشم [/FONT]​
[FONT=&quot]عشق را کلیدش من باشم[/FONT]​
[FONT=&quot]جان و روح و روانش من باشم [/FONT]​
[FONT=&quot]اینان به سلطانیه دگر روی آوردند [/FONT]​
[FONT=&quot]سلطانیه زمین را خواستند نه آسمان[/FONT]​
[FONT=&quot]ترسم از این باشد که وقت دگر دیر باشد[/FONT]​
[FONT=&quot]امید به زندگی نباشد[/FONT]
[FONT=&quot]لااقل[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]وجدان را[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] له نکنید[/FONT]​
[FONT=&quot]مچاله نکنید[/FONT]​
[FONT=&quot]آنرا دور نیاندازید[/FONT]​
[FONT=&quot]کودکانه هایتان را با خبر سازید[/FONT]​
[FONT=&quot]که شاید فریادی، سکوتی شما را دهد نجات[/FONT]​
[FONT=&quot]اما غفلتی را نباید.... [/FONT]​
[FONT=&quot]کلید نجات ، خود باشید[/FONT]​
[FONT=&quot]معجزه را خود باشید[/FONT]​
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هرگز نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نرود

از دِماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود

در اَزل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وِز سرِ پیمان نرود

هرچه جز بارِ غمت بر دلِ مسکین منست
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود

آنچنان مهر تواَم در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود

گر رود از پیِ خوبان دلِ من معذورست
درد دارد چه کند کز پیِ درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پیِ ایشان نرود.
 

Similar threads

بالا