ازدواج حضرت خدیجه با پیامبر(ص) به روایت کنستان گئورگیو

sanijoon

کاربر فعال تالار مقالات ,
کاربر ممتاز
یکشنبه 22 دی 1392

متن زیر به قلم کنستان ویرژیل گئورگیو، نویسنده معروف رومانیایی گلچینی از کتاب «محمد، پیامبری که از نو باید شناخت» وی به ترجمه ذبیح الله منصوری است که به مناسبت سالروز ازدواج حضرت خدیجه با پیامبر(ص) در خبرآنلاین منتشر شده است.


وقتی محمد از سفر دوم مراجعت کرد هنگامی که می خواست وجوهی را که دریافت کرده بود به خدیجه بپردازد، تاجره او را با دقت نگریست و دید که محمدجوانی است زیبا و دارای چشم ها و موهای سیاه.
چشم های محمد درشت و گیرنده بود و خیلی بینائی داشت و موهای سرش بلند و به دو شانه اش می رسید ولی در وسط سر به رسم اعراب فرق را باز می کرد و چون در اکثر مواقع هنگام صحبت تبسم می نمود دندان های سفیدش نمایان می گردید و دهان خوش ترکیبش تولید محبت می کرد.

علاوه بر زیبائی، بوئی خوش که همواره از محمد به مشام می رسید سبب می گردید که مردم خواهان معاشرت با او در دوره جوانیش باشند. در آن موقع اعراب عطر به کار می بردند و معطر کردن بدن و همچنین معطر نمودن خانه کعبه و خانه های مسکونی در مکه و مدینه مرسوم بود و محمد به طوری که مورخین عرب گفته اند عطرهائی به کار می برد که زننده نباشد.
محمد آهسته صحبت می کرد و طوری کلمات را با تانی ادا می نمود که می توانستند حروف کلماتی که به زبان می آورد بشمارند. این موضوع از عوامل نفوذ کلام محمد به شمار می آمد زیرا آنچه می گفت در ذهن شنونده می نشست و فراموش نمی کرد.
بعد از این که محمد بهای کالا را تحویل داد، خدیجه با چند سوال غیر مستقیم خواست بفهمد که آیا محمد امین میل دارد با او ازدواج کند، ولی جواب هایی که محمد به خدیجه داد به او فهمانید که محمد در فکر ازدواج نیست.

در راه ازدواج با محمد 3 اشکال وجود داشت:
یکی این که خدیجه زنی بود 40 ساله دارای یک پسر و یک دختر بزرگ و از عمر محمد بیش از 25 سال نمی گذشت. دوم این که خدیجه ثروتمند بود و محمد نسبت به او خیلی بی بضاعت به شمار می آمد و سوم این که طبق رسم اعراب، قبیله خدیجه و قبیله محمد می باید با آن ازدواج موافقت نمایند و قبیله خدیجه موافقت نمی کرد.
خدیجه که خود نمی توانست مستقیم درباره ازدواج با محمد صحبت کند غلام خویش میسره را مامور کرد که با محمد مذاکره کند.
میسره از محمد پرسید تو می دانی که خدیجه کارفرمای تو بیوه است و آیا میل داری که شوهر او بشوی؟
محمد از این حرف خیلی حیرت کرد و گفت خدیجه زنی است ثروتمند و من مردی هستم فقیر و ازدواج ما بدون تناسب است. دیگر این که من شنیده ام که چند نفر از بازرگانان ثروتمند مکه از خدیجه خواسته اند که با آنها ازدواج کند و خدیجه درخواست هیچ یک از آنها را نپذیرفته، چگونه این زن حاضر می شود با مردی چون من که بضاعت ندارم ازدواج کند.
میسره اظهارات محمد را به خدیجه رسانید و گفت من نتوانستم بفهمم که آیا وی حاضر است شوهر تو بشود یا نه؟
خدیجه زنی موسوم به نفیسه را مامور کرد که برود و با محمد بدون ابهام صحبت کند. پدر و مادر نفیسه عرب نبودند و به همین جهت هنگام صحبت کردن قیود و رسوم اعراب را رعایت نمی نمود و منظور این است که بدون کنایه و پرده پوشی حرف می زد.
نفیسه در کوچه خود را به محمد رسانید و از او پرسید تو که یک جوان زیبا هستی برای چه زن نمی گیری؟
محمد گفت برای این که بضاعت ندارم و از عهده تامین معاش زن و فرزندانی که بعد خواهند آمد برنمی آیم.
نفیسه گفت تو جوانی هستی زحمتکش و می توانی معاش زن و فرزندان خود را تامین کنی.
محمد گفت عموی من ابوطالب پیر شده و بدون بضاعت است و چون وقتی من کودک بودم از من سرپرستی کرده اینک که بزرگ شده ام نباید بگذارم که ابوطالب و خانواده اش در عسرت به سر ببرند و هر چه تحصیل می کنم به آنها می دهم.

نفیسه گفت تو می توانی زنی بگیری بدون این که مجبور باشی معاش زن خود را تامین کنی... خدیجه مایل است که با تو ازدواج کند و اگر تو راضی به این زناشویی باشی او راضی است.
محمد وقتی فهمید که خدیجه راضی است که با او ازدواج کند گفت من باید در این باره با خود خدیجه صحبت کنم.
روز بعد محمد خدیجه را دید و با وی صحبت کرد و خدیجه گفته نفیسه را تصدیق کرد و اظهار داشت اگر تو راضی به این وصلت باشی من راضی هستم که با تو ازدواج کنم.
طبق رسوم قبیله خدیجه موسوم به قبیله اسد باید با ازدواج او موافقت می کردند. رئیس قبیله اسد مردی بود به اسم عمروبن اسد و او گفت من تصدیق می کنم که محمد، امین و صبور است ولی بضاعت ندارد و قبایل عرب وقتی بفهمند که خدیجه با یک مرد بی بضاعت وصلت کرده زبان به طعن می گشایند و بد می گویند و اظهار می کنند مگر در مکه شوهر قحط بود که خدیجه با محمد وصلت کرده است.
ابوطالب عموی پیامبر که متوجه موضوع شد از عمروبن اسد و چند تن از مردان قبیله او دعوت کرد که برای شرکت در یک ولیمه حضور به هم رسانند و بعد از این که غذا صرف شد ابوطالب لب به سخن گشود و گفت: محمد بضاعت ندارد ولی مردی نیک نام و از خانوده هاشمی است و حسب و نسب او اگر از قبیله اسد برتر نباشد پست تر هم نیست. از این گذشته جوان زیبایی است و جوانی و زیبایی هم یک بضاعت به شمار می آید و اگر تو با این ازدواج مخالفت کنی نه فقط محمد بلکه خدیجه را هم دلگیر خواهی کرد... سخنان ابوطالب در عمروبن اسد موثر واقع گردید و با ازدواج آنان موافقت کرد.
در بین اعراب رسم است که شوهر باید در موقع ازدواج مهر بپردازد و مهری که محمد به خدیجه پرداخت پانصد درهم بود و با آن مبلغ حتی نمی توانستند دو شتر خریداری کنند. من نمی دانم چرا بعضی از نویسندگان عرب نوشته اند که محمد 20 شتر بابت مهر به خدیجه داد زیرا نص تاریخ این است که مهر خدیجه پانصد درهم بود.

در موقع ازدواج محمد با خدیجه، دایه محمد موسوم به حلیمه از صحرا آمد و از خدیجه 5 شتر دریافت کرد. بعد از چندی باز حلیمه از صحرا آمد و از پسر رضاعی خود محمد، 40 گوسفند و یک شتر دریافت کرد و تا روزی که حلیمه زنده بود محمد وفادار، او را فراموش نکرده و به دایه خود کمک می کرد.
بعد از این که محمد شوهر خدیجه شد و دارای بضاعت گردید اولین کاری که کرد این که علی، پسر ابوطالب را که پسرعمویش بود تحت سرپرستی گرفت و عهده دار تامین معاشش شد و نیز در همان موقع یک غلام عیسوی از اهالی سوریه موسوم به زید بن حارثه را که خدیجه به او داده بود آزاد کرد و زید با این که آزاد شده بود نخواست محمد را ترک کند.
محمد که بر اثر ازدواج با خدیجه از تهیدستی رهایی یافت تا روزی که زنده بود می کوشید به تهیدستان کمک کند و آنها را از مسکنت برهاند و در هیچ کتاب آسمانی به اندازه قرآن که بر محمد نازل شده کمک به محتاجان و تهی دستان توصیه نشده است.
 
بالا