ادبیات و هنر در تمدت اسلامی

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز




اسلام تمدني را پديد آورده كه در آن هنر همواره جايگاهي مهم و مركزي داشته است، و اين جايگاه هنر تا زماني كه اين تمدن دوام داشته باشد باقي و برقرار خواهد بود. مي‌توان گفت كه چشم انداز و نگرش اسلام مبتني بر بعد زيبايي در زندگي است و بنا بر همان حديث مشهور كه مي‌فرمايد «ان الله جميل يحب الجمال» زيبايي و نيكي را به خود ذات خداوند مربوط مي‌سازد. تاكيد بر رعايت آداب و پاكيزگي در زندگي ديني و حيات روزمره و نيز دستورات صريح قرآن به درك زيبايي‌هاي خلقت و همة آنچه خداوند آفريده است، بوضوح عنايت جدي اسلام را به زيبايي نشان مي‌دهد. اگر به پديده‌هاي تمدن اسلامي، از معماري و شهرسازي تا شعر و ساير صور ادبي، توجه كنيم اهميت هنر را به نحوي كه سنتاً فهميده مي‌شده است، در جهان اسلامي خواهيم ديد. شاهكارهاي بزرگ هنر اسلامي، همچون مساجد جامع قرطبه در اسپانيا، قيروان در تونس و ابن طولون در قاهره يا نظاير ديگر آنها در اين سوتر شرق جهان اسلام، مثل بناها و مساجد استانبول و مخصوصاً اصفهان و سمرقند، نه تنها جلوه‌هايي از روح وحي اسلامي را بلاواسطه بازتابانده است، بلكه اصلاً طنين جان و جوهر همان روح است و به يك معنا، روشن‌ترين و عيني‌ترين پاسخ را به اين سوال مي‌دهد كه «اسلام چيست؟» اين بناها برخي از مهمترين جنبه‌هاي پيام اسلام را در هماهنگي و تناسب و صفا و روشني و آرامش خود متبلور ساخته است.
هنر اسلامي توانسته است در طول قرون متمادي محيطي فراهم آورد كه در آن مسلمين با به يادداشتن دايمي خداوند و با عنايت و تامل در باب زيبايي كه النهايه فقط ناشي ازخداوند است كه به مفهومي مطلق و نهايي زيبا (الجميل) است، زندگي و كار كنند. هنر اسلامي مستقيماً هم با روح قرآن و وحي اسلام مرتبط است هم با صورت ظاهري آن. اين هنر در پي بازتاباندن يگانگي خداوند است، و اجتناب آن از ارائه هرگونه صورت شمايل سازانه يا تمثال پردازانه‌اي از الوهيت به همين دليل است. اين هنر بر ناپايداري اين جهان و جاودانگي ماوراي آن تاكيد دارد. اين هنر در پي مربوط كردن هنر با زندگي روزمرة مردم است؛ و هنر را از زندگي جدا نمي‌كند. در واقع رايج‌ترين تعابير و الفاظي كه در زبان عربي براي اطلاق بر مفهوم هنر به كار مي‌رفته، يعني تعابيري همچون «صناعه» و «فن»، نه تنها بر هنر به معناي غربي اين اصطلاح دلالت مي‌كرده، بلكه معناي انجام دادن خوب و صحيح هر امري را نيز مي‌رسانده است. علاوه بر اين، اسلام همواره بر رابطة نزديك هنر و دانش تاكيد داشته و تاكيد مكرر پر سابقة بسياري از استادان هنر و صنايع دستي در جهان اسلام بر اين كه هنر ناشي از ازدواج «فن» و «حكمت» است، نيز همواره مويد اين معنا بوده است.
صورت ظاهري قرآن كريم و زيبايي و معناي باطني آن هر دو از خداوند است. هنر اسلامي نيز به همين نحو پيامي را كه در بطن وحي اسلامي است به اشكال و صوري عرضه مي‌كند كه مستقيماً منعكس كننده اصل و منشأ معنوي و آسماني اسلام است و به خداوند فرا مي‌خواند. هم روح هنر اسلامي و هم اشكال و صور آن هم دو هم ملهم از وحي اسلامي است و هم با آن مربوط است. مطالعة عميق قرآن مجيد و معاني باطني و اوزان و آهنگ‌ها و اصوات و كلمات و عروض آن و تاثير و نفوذ شگرفي كه بر روح مسلمين دارد، همراه با تامل دقيق در حيات حضرت رسول (ص) و زيبايي روح او كه در اقوال و اعمال او، يا احاديث نبوي منعكس است، سرچشمه‌هاي دروني و نهايي و بنيادهاي اساسي هنر اسلامي را معلوم مي‌سازد. البته هنر اسلامي در زمينه‌هايي همچون معماري، نساجي، مفرغ سازي و مسگري، و بسياري ديگر از انواع هنرها، شيوه‌هاي متعددي را از تمدن‌هاي گوناگوني مثل ايران باستان و بيزانس وام گرفته است. اما همة آنچه را كه از اين تمدن‌ها وام گرفته در پرتو وحي قرآني ديگرگون ساخته و از آنها اشكال و صورت‌هاي هنري كاملاً متمايزي پديد آورده است كه مظاهر و شواهد آن را مي‌توان در سرزمين‌هايي كه از شرق تا غرب گسترده است ديد.
اگر چه در ميان مكاتب هنري گوناگون متعلق به مناطق مختلف جهان اسلام، كه احتمالاً هنر ايراني خلاق‌ترين و گسترده‌ترين آنها را عرضه كرده، تفاوت‌هايي محلي مشهود است، اما همة انواع و مكاتب متنوع و متعدد هنري در تمدن اسلامي در اصول اساسي معيني مشتركند. ويژگي اساسي اين هنر استفادة دايم از نقوش اسليمي، طرح‌هاي هندسي، و خوشنويسي به عنوان نشاني از حضور دايمي كلام خداوند در همه جاست. اين هنر بر آنچه اصطلاحاً به نگرش «انتزاعي» يا «مجرد» موسوم است و در واقع به معناي گشودن دريچه‌اي بر جهان معقول، و نقشپردازي و تكرار طرح‌هايي است كه به يك معنا انسان را به مشاهده يا بازيافت نامتناهي در اشكال متناهي رهنمون مي‌شود، تاكيد دارد. همة اين عناصر را مي‌توان در هنر اسلامي در هر جا كه باشد، از اندلس گرفته تا مصر و ايران و جاهاي ديگر، ديد. البته هر كدام از گروه‌هاي نژادي و قومي عمده در درون جهان اسلام هنري پديد آورده‌اند كه به نحوي بارز و مشخص انگ و نشان خود آن قوم را دارد، مثل هنر ايراني، هنر ترك، هنر مصري، هنر شمال افريقا و اندلس، هنر هندي، هنر اندونزيايي، هنر مالزيايي و نظاير آن، اما وحدت اسلام از وراي همة اين سنت‌هاي گوناگون و غني هنري، متجلي است.

مأخذ : سيد حسين نصر، جوان مسلمان و دنياي جديد​
 

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


لینک قسمت اول : اسلام و هنر

ادبیات

در ميان همة هنرهاي اسلام تلاوت آهنگين قرآن مجيد از همه مهمتر و مركزي‌تر است. اين هنر عاليترين هنر مقدس اسلام است. هنر تلاوت آهنگين قرآن مجيد طبعاً در بسياري موارد با هنر كتابت كلام خداوند و نيز با حفظ كردن قصصي كه در بسياري از سوره‌هاي اين كتاب مقدس آمده است، همراه مي‌شده است. دليل منزلت رفيعي كه ادبيات در ساحت فرهنگي اسلام دارد، در همين نكته نهفته است. تاثير قرآن بر روح مسلمين آنچنان عظيم بوده كه در هر جا كه اسلام رواج يافته و هر جا كه نفوذ قرآن احساس مي‌شده، محيط فرهنگي اسلام به كلمه يا ادبيات به عنوان يكي از اصلي‌ترين صورت‌هاي بيان هنري گرايش يافته است.

روشن است كه پيش از همه، اين زبان و ادبيات عربي بود كه نقش و نشان وحي قرآني را بر خود گرفت، زيرا وحي قرآني خود زبان عربي را ديگرگون كرده و از آن وسيلة مناسبي براي بيان كلام خداوند ساخته بود.
اعراب در دوران پيش از اسلام و در عصر جاهليت آثار ادبي معتنابهي به شكل شعر پديد آورده بودند، اما تاثير قرآن مجيد بود كه اين ادبيات را به ادبيات اسلامي تبديل كرد. ما در زمان صحابة حضرت رسول (ص) شاهد ظهور شاهكارهاي ادبي مثل نهج‌البلاغه علي‌بن ابيطالب (ع) هستيم كه حاوي برخي از خطبه و كلمات آن حضرت است و صورت كنوني آن را در قرن چهارم هجري قمري شريف رضي فراهم آورده است. به دنبال اين اثر كه يكي از نخستين شاهكارهاي ادبيات ديني عربي است، نيايش‌ها و مناجات‌هاي نوة حضرت علي (ع) يعني صحيفة سجادية امام زين‌العابدين السجاد (ع) فرا مي‌رسد كه بسياري آن را «زبور اهل بيت رسول اكرم (ص)» ناميده‌اند.

در اوايل دورة امويان نيز عده‌اي از شعراي برجستة عرب ظهور كردند كه هر روز بيشتر از پيش ويژگي‌هاي اسلامي را در اشعارشان ظاهر مي‌كردند. اشعار شاعراني همچون فرزدق و بعداً حلاج نه تنها ويژگي‌هاي عربي داشت بلكه به نحوي مشخص و بارز اسلامي نيز بود. در زمينة نثر نيز ادبيات عرب با ظهور نويسندگاني مانند جاحظ ابعادي علناً اسلامي يافت. حتي در قصه‌هاي ساده‌اي همچون هزار و يكشب، كه متعلق به اواخر دورة عباسيان است، نيز مي‌توان تجلي بسياري از جهات و جنبه‌هاي تعاليم اسلام و زندگي جامعة اسلامي را در ادبيات ديد.

سنت ادبي زبان عربي بسيار غني است. در اين سنت ادبي در طول قرون متمادي پيوسته زنجيره‌اي از انواع آثار ممتاز نظم و نثر ادبي، از قصيده‌هاي بحتري و اشعار آموزنده‌تر و اخلاقي‌تر متنبي تا اشعار عرفاني ابن فارض و ابن عربي، از رسالات ابوحيان توحيدي تا آثار تاريخي و فلسفي برخوردار از امتيازات برجستة ادبي همچون حي بن يقظان ابن طفيل، ظهور يافته است. با اينحال، ويژگي‌هاي مشخصاً اسلامي تنها به همان ادبياتي كه توسط خود عرب‌ها پديد مي‌آمد اختصاص نداشت، بلكه طنين بلاواسطة تعاليم و تفكرات اسلامي در قريب به اتفاق آثاري كه توسط همة نويسندگان و شعراي مسلمان عرب و غير عرب و مخصوصاً ايراني به زبان عربي نوشته مي‌شد، مشهود بود. اين ويژگي علي الخصوص در آثار ادبي ممتازي كه مثل قصيده برده بوصيري در مدح حضرت رسول (ص)، در طي قرون متمادي نامبردار و زبانزد بوده است، صادق است. آثاري همچون بردة بوصيري نمونه‌هاي روشني از هنر ممتاز ادبيات اسلامي است كه كنه و وجه قرآن و حديث را يكجا باز مي‌تاباند.
نظير آثار نفوذ قرآن كريم بر ادبيات عربي را در ساير زبان‌هاي اسلامي نيز مي‌توان يافت. بعد از عربي مهمترين زبان ادبي اسلام فارسي است كه چون علاوه بر خود ايرانيان اقوام بسياري از ترك‌ها، هندي‌ها و حتي چيني‌هاي مسلمان در سرزمين‌هايي بسيار دور از ايران نيز به آن تكلم و يا كتابت مي‌كرده‌اند، همچون عربي، به زباني فراملي و فراگير تبديل شده بود. زبان فارسي به بركت قرآن مستقيماً از در آميختن زبان‌هاي ايراني دورة ساساني با واژگان قرآني پديد آمد. نخستين شعراي زبان فارسي از شعراي عرب تقليد مي‌كردند تا آنكه با ظهور رودكي شعر فارسي استقلال و ويژگي‌هاي خاص خود را يافت. در عين حال بعضي از ايراني‌ها نيز همچون حلاج به زبان عربي مي‌نوشتند و در زمرة سرآمدان شعراي زبان عربي در آمدند.

خود زبان فارسي از قرن چهارم هجري قمري به بعد هم با آثار حماسي فردوسي كه شاهنامه‌اش به حماسة ملي ايران بدل شد، و هم با اشعار ديني و عرفاني بزرگاني نظير سنائي و عطار و مولانا، سريعاً باليد. تراويده‌هاي قلم برخي از اين شعراي ايراني از جملة محبوب‌ترين اشعار همه زبان‌ها در سراسر جهان است. تصادفي نيست كه بسياري از صاحب نظران مولانا را كه نفوذ و تاثير شگرفي در خارج از ايران و در سراسر آسيا، بويژه در ميان مسلمين ترك و هندي داشته است، بزرگترين شاعر عرفاني همة اعصار دانسته‌اند. پس از مولانا كه در آستانة حملة مغولان مي‌زيست، نيز شعراي بزرگي ظهور كردند. مهمترين اين شعرا سعدي و حافظ بودند. سعدي اساساً شاعري موعظه‌گر و اخلاقي بود و حافظ كه بزرگترين شاعر ايراني است، حافظ قرآن و از ثقات بزرگ شريعت، و در عين حال عالي‌ترين شاعر عوالم عشق و معنويت. زبان فارسي در دست اين دو تن به اوج كمال ادبي خود رسيد واز رهگذر نفوذ اينان، بر شعر و ادبيات بسياري از زبان‌هاي ديگر تاثير نهاد.

يكي از زبان‌ها و ادبياتي كه به واسطه تماس با زبان فارسي عميقاً از اين زبان تاثير پذيرفت. ادبيات تركي بود. در طول چندين قرن در امپراتوري عثماني، چهره‌هاي بزرگ ادبي فارسي مي‌دانستند و برخي از شعراي متقدم ايشان عملاً شعر تركي را در قالب‌هاي كهن فارسي مي‌سرودند. ولي بعدها شعراي ترك بتدريج به نحو روز افزوني به زبان مشترك خودشان تمايل يافتند و با ظهور مشاهيري همچون احمد يسوي، موسسه طريقة يسويه، و يونس امره كه احتمالاً بزرگترين شاعر ترك است و اشعارش تا به امروز دوستداران فراواني در ميان ترك‌ها دارد، سنت ادبي معتنابهي فراهم آمد.

دربارة ساير زبان‌هاي اقوام مسلمان نيز سخن فراوان است، ولي مجال تفصيل نست. در شبه قارة هند، در زبان‌هايي همچون سندي، پنجابي، كشميري، گجراتي و بنگالي روح اسلام عميقاً متجلي است، و همة اين زبان‌ها ادبيات وسيعي فراهم آورده‌اند كه عموماً تحت تاثير عميق زبان فارسي و بالطبع تعاليم زنده اسلامي، مشخصاً ويژگي‌هاي اسلامي دارد. ضمناً از قرن هشتم هجري قمري به اين سو در شبه قاره هند زبان اردو نيز از تلفيق و امتزاج زبان سانسكريت با فارسي و نيز تعدادي واژه‌هاي دخيل تركي، شكل گرفت و طي قرون بعد به نحوي روز افزون به يك زبان اسلامي بدل شد تا آن كه در قرون سيزدهم و چهاردهم هجري قمري به صورت يك زبان مستقل و عمدة اسلامي درآمد كه در آن آثار ادبي منظور و منثور فراواني پديد آمده بود. مقدر بود كه با بر چيده شدن زبان فارسي از شعبه قارة هند توسط انگليسي‌ها، زبان اردو به زبان فرهنگ اسلامي شبه قاره تبديل شود، و امروزه به استثناي زبان عربي كه زبان قرآن است، مسلماناني كه به اين زبان صحبت مي‌كنند و آن را مي‌فهمند از مسلمانان متكلم به هر زبان ديگري بيشترند.

در مورد افريقا هم همين پديده را مي‌بينيم. البته در افريقا، با توسعة اسلام زبان‌هاي محلي بتدريج قالب‌ها و روح ادبيات عربي را برخود پذيرفتند نه ادبيات فارسي را. در اين قاره نفوذ زبان فارسي اندك و نفوذ زبان عربي عظيم بود. از غرب افريقا كه زبان‌هاي بربري، هاوسا، فولاني و ساير زبان‌هاي عمدة افريقاي غربي ادبيات اسلامي بالنسبه گسترده‌اي فراهم آورده است، تا شرق اين قاره كه زبان‌هايي همچون سومالي، حراري، و بخصوص سواحلي در آن رواج دارد، شكل‌گيري سنت ادبي قابل توجهي در ميان مسلمانان افريقاي سياه در طول قرون گذشته كاملاً مشهود بوده است. بخشي از اين ادبيات همچنان به صورت شفاهي باقي بوده و تنها از همين اواخر اغلب به خط لاتيني كتابت شده است، در حالي كه بخش‌هاي ديگري از آن با درآمدن به سلك خط عربي ادبيات مكتوب معتنابهي را شكل داده است. به هر حال، ادبيات مردم مسلمان افريقا، اعم از شفاهي و مكتوب، شاخة عمدة ديگري از ادبيات اسلامي به حساب مي‌آيد و همچون بقية شاخه‌ها و شعب اين ادبيات، از روح و قالب و محتواي قرآن و ادب عربي بهره برده است، اما در عين حال طنين زندگي محلي مسلمين قارة افريقا نيز در آن منعكس است.

در سرزمين‌هاي اسلامي شرق آسيا نيز همين وضع مشهود است، و مي‌توان تاثير آثار ادبي فارسي و عربي قرون هفتم تا دهم هجري قمري را در ميان اقوام مالايايي زبان مشاهده كرد؛ نتيجة اين نفوذ آن بوده است كه عده‌اي از چهره‌هاي ادبي محلي اين نواحي، مثل حمزة فنصوري، سوماتراني، رانري و نظاير ايشان غالباً به نوشتن آثار ادبي مالايايي بر اساس قصص زندگي حضرت رسول (ص) يا نوشته‌هاي صوفيانة كساني همچون جامي يا پيشتر از او غزالي روي آورده‌اند، و علاوه بر اين، بسياري از متون و آثار عمدة ادبيات عرفاني فارسي و عربي نيز به مالايايي ترجمه شده است. حتي در ميان مسلمانان چيني سنت ادبي اسلامي قابل توجهي شكل گرفته است كه اشارات و ارجاعات آن مستقيماً به تعاليم قرآني و تاريخ صدر اسلام است، اما آثار تعلق آن به محيط چين و زبان چيني كاملاً مشخص است و در آن از صور خيال و قالب‌هاي سنت ادبي چيني به وفور استفاده شده است. اشكال و مكاتب ديگري از ادبيات اسلامي در شاخه‌هاي گوناگون زبان‌هاي تركي آسياي ميانه يا ساير زبان‌هاي افريقا وجود دارد كه اشاره به همة آنها در اينجا ممكن نيست. آنچه لازم است دانسته شود اين است كه اسلام در طول چهارده قرن حضور و حيات در جهان توانسته است يك رشته ادبيات منظوم و منثور عمده پديد بياورد كه طنين مميزات اسلامي و روح و محتواي قرآن و حديث در آنها مشهود است.

در تمدن اسلامي نسبت به شعر كه علاوه بر ايرانيان و عرب‌ها، در ميان همة اقوام اسلامي ديگر، از افريقا تا شرق آسيا، نيز منزلتي رفيع دارد، عنايت خاصي شده است. با اين حال، صورت‌هاي ديگري از ادبيات مثل نوول يا داستان بلند كه امروزه در غرب بازار پررو نقي دارد، هرگز در ميان مسلمين نباليده است. دليل اين امر آن بوده كه اينگونه اشكال ادبي، بويژه به صورتي كه در قرون نوزدهم و بيستم شكل گرفته، در واقع اغلب تلاش‌هايي براي خلق يك جهان خيالي و موسوم بوده كه خواننده در آن فارغ و غافل از واقعيت خداوند سير مي‌كند، و اسلام همواره به نحوي اصولي با چنين خيالبافي‌هاي غفلت‌انگيزي مخالف بوده است.

در مورد تئاتر و نمايشنامه نويسي نيز، به دليل آن كه در نگرش اسلامي هيچگونه تاكيدي بر درام يا نمايشنامه به مفهومي كه در معناي اولية يوناني آن فهميده مي‌شده، نشده بود، توجه چنداني از سوي مسلمين حتي به درام‌هاي يوناني مبذول نگرديده است، و ادبياتي از آن گونه كه به مفهوم غربي بواقع متعلق به تئاتر و نمايشنامه نويسي است در ميان مسلمين بسيار كم نگارش يافته است، اگر چه انواع ادبي اسلامي و تمامي از مدل‌ها يا نمونه‌هايي كه عملاً شباهت‌هايي به نمايشنامه و نوول داشته باشند، تهي نبوده است. در زمينة نوول، از جمله داستان‌هاي بلند فلسفي، و بخصوص حي بن بقظان فيلسوف و طبيب مشهور اندلسي، ابن طفيل، كه بسياري از مردم آن را منشأ نخستين نوول اروپايي مي‌دانند، قابل ذكر است.

با همة اين احوال، رفيع‌ترين جايگاه‌ها در ادبيات اسلامي روي هم رفته از يك سو به حماسه وشعر ديني تعلق داشته است و از سوي ديگر به قصه گويي. همه انواع اين آثار مشحون از ارزش‌هاي عرضه شده در قرآن و حديث است و مكمل بلاواسطة متون ديني در زندگي سنتي مسلمين به حساب مي‌آيد و در عين حال مواعظ و اندرزهاي اخلاقي پرمغزي در دسترس مسلمين مي‌گذاشته است و مي‌گذارد كه هر مسلماني بايد در طول زندگي در اين دنيا بياموزد. شگفت‌انگيز است كه ادبيات سنتي اسلامي بواقع چيزي جز شرح برخي اقوال معين پيامبر اكرم (ص) يا تفسير برخي قصص معين قرآني نيست و كل ادبيات اقوام اسلامي با نفخة ارزش‌ها و تعاليم دين اسلام بارور شده است.

 

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[SIZE=+0]http://www.memaran.ir/modules.php?name=News&file=article&sid=472ادبیات و هنر در تمدن اسلامی
قسمت سوم : هنرهای تجسمی
[/SIZE]
سید حسین نصر




لینک قسمت اول : اسلام و هنر
لینک قسمت دوم : ادبیات

هنرهای تجسمی

در عنايت به هنرهاي تجسمي كه جايگاه مهمي در تمدن اسلامي دارد، بلافاصله با سلسله مراتبي از حيث خصلت ديني اين هنرها مواجه مي‌شويم. اگر در هنرهاي سمعي رفيع‌ترين جايگاه از آن تلاوت قرآن كريم است، در هنرهاي بصري يا تجسمي عاليترين هنرها، كه همانا مقدس‌ترين هنرهاي اسلامي نيز هست، عبارت است از خوشنويسي و معماري. هنر نخست با كتابت كلام خداوند كه همان قرآن باشد، پيوند دارد، و هنر دوم با ايجاد فضايي كه كلام خداوند در آن طنين مي‌افكند، يعني همان مساجد كه همة معماري‌هاي ديگر اسلامي به يك معنا صورت بسط يافته آن است. بسيار قابل توجه است كه سلسله مراتب هنرها در اسلام با آنچه در غرب مي‌بينيم به نحوي بارز تفاوت دارد. در تمدن غرب و برخي ديگر از تمدن‌ها هنرهاي نقاشي و پيكرتراشي هنرهاي اصلي به حساب مي‌آيد و از اهميت ديني فراواني برخوردار است. اما در اسلام به عكس، جز معدودي مجسمة شير كه اينجا و آنجا معمولاً در وسط حوض‌ها يا استخرها و احياناً در مدخل برخي قصرها قرار دارد، چيزي به اسم هنر پيكرتراشي يا مجسمه سازي وجود ندارد كه از آن سخن گفته شود، و نقاشي نيز همواره به شكل مينياتور با هنر كتابسازي مربوط بوده و ابداً آن مقام و منزلت مركزي را كه در غرب دارد، نداشته است.
بنابراين در اسلام، دو هنر توامان خوشنويسي و معماري، كه منعكس كنندة كلام خداوند در جامعة اسلامي است، در زندگي ديني نقش اصلي را دارد. خوشنويسي مستقيماً بيانگر واكنش روح مسلمين در قبال نزول وحي قرآني است. شعر عربي پيش از نزول قرآن نيز وجود داشته، ولي چيزي به عنوان خوشنويسي عربي يا طبعاً اسلامي پيش از نزول قرآن وجود نداشته است. خوشنويسي يك هنر علي‌الاختصاص اسلامي است و هيچ گونه سنت و سابقه‌اي پيش از اسلام نداشته است. در زمينة هنر خوشنويسي نخست خط كوفي شكل گرفت و سپس طي قرون متمادي اسلوب‌هاي ديگري همچون نسخ يا نسخي، ثلث، محقق، ريحاني، و نستعليق با زيبايي و ظرافتي باور نكردني پديد آمد. به اين ترتيب هنري به وجود آمد كه بتدريج از كتابت متن قرآن مجيد فراتر رفت و به كتابت ساير انواع كتاب‌ها و تزيين اشياء زندگي روزمره، وتزيين خانه‌ها و طبعاً مساجد راه برد، به نحوي كه كل محيط طاهري زندگي اسلامي به بركت اين هنر تجليگاه كلام خداوند شد و مآلاً باعث گرديد كه نام خداوند و تعاليم دين اسلام همواره و در همه جا نصب العين مسلمين باشد.
در زمينة معماري اين فقط بناهاي منفرد نيست كه اهميت دارد. طبعاً ساختمان مساجد كه سنت و سابقة آن به صورت اولية مسجد مدينه و روش‌هاي گوناگون متاخرتر گنبد سازي، شامل روش‌هاي طاقبندي سه كنج و روش‌هاي ديگر وام شده توسط مسلمين از معماري ساساني در ايران و معماري بيزانس در سوريه و مصر، باز مي‌گردد، در اين زمينه بسيار اهميت دارد. اما آنچه از اين هم مهمتر است ايجاد يك محيط كامل شهري و طرح كل شهرهايي است كه در آنها همسازي كامل ميان جهات و جنبه‌ها و ضروريات گوناگون زندگي بشري حفظ شده، و مسجد به عنوان قلب شهر، با كاخ‌ها يا مركز قدرت سياسي، بازار، يعني مركز اقتصادي شهر، مدرسه، يعني مركز علمي شهر، محلات مسكوني، كاروانسراها و كارگاه‌هاي پيشه وران و صنعتگران به نحوي مربوط و مرتبط بوده كه آموزش ديني، آموزشي، اقتصادي، معيشتي و سياسي جامعه همگي كاملاً با هم ادغام و همساز گرديده باشد.
يكي از قابل توجه‌ترين ويژگي‌هاي شهر اسلامي در مفهوم سنتي آن، عبارت بوده است از همسازي كامل آن با بوم طبيعي و هماهنگي آن با آب و هوا و ساير شرايط طبيعي و اقليمي. شهر اسلامي هرگز به نحوي ساخته نشده است كه نشانگر مخالف انسان با طبيعت باشد. بلكه به عكس، همواره همساز و همسو با نيروها و عناصر طبيعت بنا شده است. در ساختن اين شهرها حداكثر استفاده از نور، باد، سايه، و موادي كه در دسترس بوده به عمل آمده و اين مواد به نحوي مورد استفاده قرار گرفته است كه اگر زماني مردم شهر شهر را ترك مي‌كردند، اين مواد به طور طبيعي به آغوش طبيعت باز مي‌گشته است. در مراكز شهري اسلامي، اعم از آن كه در شمال افريقا بوده باشد يا در يمن يا ايران يا جاي ديگر، تا به امروز شواهد و نمونه‌هاي فوق‌العاده نظرگيري از همسازي «سكنة شهر» با محيط طبيعي مشهود است. در عصر ما كه عصر بحران محيط زيست است، خيلي چيزها مي‌توان از طرح‌ريزي‌هاي شهر سنتي اسلامي ونيز معماري بناهاي منفرد آن آموخت.
برخي از عناصر و اجزاء شهر سنتي اسلامي نيز صرفاً حيثيت و ربط ديني و معنوي دارد. شهر سنتي اسلامي يا سفيدرنگ است، همچنانكه در شمال افريقا يا حتي جنوب اسپانيا، به عنوان يادگاري از گذشته‌هاي دور آن، تا به امروز مي‌بينيم، و يا، به صورتي كه در ايران و افغانستان و جاهاي ديگر مشاهده مي‌كنيم، به رنگ خاك و زمين. هر دوي اين رنگ‌ها تداعي كننده يا موجد حس ثبات وآرامش است. شهر اسلامي به هيچ وجه تهييج كننده واضطراب انگيز نيست؛ بلكه به عكس، به نظر مي‌رسد كه آرامشي از نوع صلح و سكوت عالم ابدي شهر اسلامي را در برگرفته و آرامشي كه با رنگ سفيد تداعي مي‌شود يادآور جامة درخور آن جهان است. با اين حال، درون شهر، و بخصوص درون خانه‌ها، مشحون از رنگ‌ها و آجرها و كاشي‌هاي رنگارنگ يا حياط‌هاي پرگل و درخت است. كل زيبايي شهر اسلامي متوجه درون آن است نه بيرون آن. خانه‌هاي سنتي مسلمانان، خواه از آن اغنيا باشد يا از آن فقرا، از بيرون چندان تفاوتي با هم ندارد. و اين مانع از آن است كه مردم نسبت به هم احساس نابرابري شديد كنند. اصل زيبايي خانه‌ها را بايد در آن سوي ديوارها و در درونشان ديد. لذت و آرامشي كه با عبادت خداوند همراه است، و برخورداري از مواهب خداوند، بخصوص سعادتي كه همبستة زندگي خانوادگي است، در درون خانه‌ها بازتابيده است. شهر اسلامي را، آنچنانكه سنتاً ساخته مي‌شده است، بايستي يكي از بزرگترين دستاوردهاي هنر اسلامي دانست. و به همين قياس، از بين رفتن آن را در خلال قرن گذشته بايد يكي از بزرگترين مصايبي شمرد كه در نتيجة استيلاي استعمار غرب بر جهان اسلام در قرون هجدهم و نوزدهم بر جهان اسلام نازل شد، و سپس با اقدامات حكومت‌هاي مسلمان بظاهر مستقل كه حريصانه در پي تقليد از مدل‌هاي شهرسازي غربي بودند، ادامه يافت.
در نگاهي به ساير هنرهاي اسلامي، تذكر اين نكته لازم است كه در اسلام هيچ تمايز و تفكيكي ميان هنرهاي زيبا و صنايع دستي يا هنرهاي صنعتي وجود ندارد، و اين تمايز وتفكيك همچنانكه مي‌توان ديد، در غرب و در زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي با جدا كردن هنرهاي زيبا از بقية هنرها پديد آمده است. اين تعابير و اصطلاحات اگر چه امروزه به زبان‌هاي عربي و فارسي و تركي و ساير زبان‌هاي اسلامي ترجمه شده و در سرزمين‌هاي اسلامي رواج يافته، اما هيچ سنت و سابقه‌اي در تاريخ اسلام نداشته است. در جهان سنتي اسلام سلسلة مراتب هنرها بر اين مبتني نبوده است كه اين هنرها «زيبا» يند يا «صنعتي» يا «خرد» بلكه بر ميزان تاثيري كه اين هنرها بر روح بشر مي‌گذارد استوار بوده است. به همين دليل است كه مهمترين هنرها پس از هنرهاي مقدس همبسته با خوشنويسي و معماري، كه مستقيماً با كلام خداوند مربوط بوده است، هنر لباس سازي است، زيرا پس از عوالم روحي كه در اسلام با كلام الهي مربوط است، هيچ چيز بر روح انسان به اندازة نزديكترين چيز به بدن انسان، يعني لباسي كه مي‌پوشيم، تاثير نمي‌گذارد، و مساله لباس ابداً يك امر سطحي و بي‌اهميت نيست. مسلمين با توجه به تكيه‌اي كه در طول قرن‌ها بر تعاليم شريعت در باب متانت و سادگي داشته‌اند، و نيز با عنايت به سرمشق‌هاي مستقيم پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت ايشان، و بالاخره نيازها و ضرورت‌هاي اقليمي و مشرب‌ها و ذوق‌هاي قومي، انواع گوناگوني از لباس‌هاي زيباي مردانه و زنانه ابداع كرده‌اند. لباس‌هاي مردان همواره مردانه و مردسالارانه بوده‌اند و لباس‌هاي زنان همواره زنانه و نجيب.
علاوه بر اين، لباس‌هاي مردانه و زنانه همواره به نحوي طراحي و دوخته مي‌شده كه شأن و شرافت ظاهر اندام و حركات بدن بشر به عنوان مخلوق خداوند و به عنوان خلايف خداوند در روي زمين كاملاً ملحوظ و محفوظ باشد و ضمناً ماية زيبايي حركات در طي نمازها و نيايش‌ها [ي جمعي] بشود، كه عملاً با غايب شدن اين لباس‌هاي سنتي ديگر چنين زيبايي‌هايي در اين اعمال مشهود نيست. مشخصة لباس‌هاي اسلامي مردانه عمامه است كه حديثي در باب آن مي‌فرمايد جامعة اسلامي مادام كه مردان آن عمامه بر سر داشته باشد گمراه نخواهد شد. اين حديث در حاليكه نمادين يا سمبوليك است، بخوبي اهميت عمامه را كه يكي از زيباترين پوشاك‌هاي سر در جهان است، نشان مي‌دهد. بر سرگذاشتن عمامه، به يك معنا، كنايه از اين است كه بايد گردن فراز داشت و از وظيفه‌اي كه به عنوان خليفة خداوند بر دوش انسان است غافل نبود.
مشكل مي‌توان با در تن داشتن لباس‌هاي سنتي اسلامي، اعم از اين كه «عبا» يا «عبايه» بوده باشد يا «جلابه» يا «شلوار» و يا اشكال و اجزاء ديگر نظاير آن، لاادري يا ملحد بود زيرا اين لباس‌ها در واقع به معناي ظهور اظهار اين وظيفة روحاني است كه انسان نمايندة خداوند بر روي زمين است. كنار گذاشته شدن لباس‌هاي سنتي اسلامي، همچون از دست رفتن معماري و بافت شهري سنتي اسلامي، به معناي ضايعه و خسراني بزرگ براي تماميت و جامعيت تمدن اسلامي است كه مسلمين از ابتداي تارخ اسلامي در بطن و آغوش آن زيسته و تنفس كرده‌اند.
پس از لباس، چيزهاي ديگري كه انسان دايماً با آنها محشور است و بر روح انسان بسيار تاثير مي‌گذارد عبارت است از اسباب و اشياء زندگي روزمره مثل فرش كه بر روي آن مي‌نشينيم، يا سفره‌اي كه غذاهامان را در آن مي‌چينيم، ظروف و اسبابي كه با آنها غذا مي‌خوريم، كاسه‌اي كه در آن آب مي‌نوشيم و نظاير آن. تمدن اسلامي بر اين اسباب و وسايل به اصطلاح «خرده ريز» بسيار تاكيد كرده است، زيرا تاثير همين خرده ريزها بر روح انسان بسيار بيش از نقاشي‌ها و تابلوهاي موزه‌هاست كه آدم در غرب احياناً سالي يك يا دوبار و يا حداكثر هفته‌اي يك بار يكشنبه‌ها آنها را مي‌بيند. به همين دليل است كه اين گونه اسباب و وسايل يك مقولة عمدة هنر اسلامي را تشكيل مي‌دهد. به فرش و اهميتي كه در اين زمينه داشته است توجه كنيد، آنهم نه فقط فرش ايران كه احتمالاً هنوز هم زيباترين و خوش نقش‌ترين فرش‌هاي جهان است، بلكه همچنين به فرش‌هاي آناطولي يا افغانستان و يا فرش‌هاي بافت بربرهاي شمال افريقا و ساير فرش‌هاي جهان اسلام كه همگي همچنان از شكاهكارهاي قالي‌هاي دستباف در سراسر جهان است. نيز اسباب و وسايلي همچون ظروف بلوري زيباي ساخت سوريه، باتيك‌هاي سرزمين‌هاي مالايايي زبان، كارهاي مسي مصر عهد مماليك، و كارهاي چوبي شبه قارة هند و شمال افريقا را به خاطر بياوريد كه در ميان همة آنها مي‌توان قله‌هاي رفيع هر يك از انواع هنر اسلامي مورد نظر را يافت. اينگونه اسباب و وسايل هنري نقش فراواني در خلق يك فضا يا محيط زيبا و متين و آرام اسلامي داشته است كه مسلمين در هواي آن تنفس مي‌كرده و مي‌زيسته‌اند.
بديهي است كه بهترين مينياتوري ايراني و سپس مغولي و تركي كه خود تحت تاثير مينياتورهاي ايراني بوده است، از جملة شاهكارهاي هنري و نقطة اوج هنر نقاشي جهان اسلام به حساب مي‌آيد. اين مينياتورها، بويژه مينياتورهاي متعلق به دورة تيموري و صفوي، در سراسر جهان به عنوان شاهكارهاي نظرگير هنري مورد تقدير و ستايش بوده است. مينياتورهاي ايراني از نقطة نظر اعمال ظرافت‌ها، تركيب رنگ‌ها، و نيز پرداخت روحاني و غير طبيعت گرايانه چهره‌ها و اشكال، به كمالي دست يافته است كه اعجاب انگيز است. اما بايد به خاطر داشت كه هنر مينياتور همواره با هنر كتابسازي همراه و همبسته بوده و اصلاً از آن جهت «مينياتور» [يعني ريز و كوچك] نام گرفته كه هيچگاه ابعاد بزرگي نداشته است. ظرافت طبع و لطافت احساسات اسلامي در زمينة نقاشي، با آن كه صورتگري جز در مورد تمثال سازي از خداوند و پيامبر اكرم (ص) تحريم نشده بوده، عمدتاً مصروف طرح‌هاي هندسي و اسليمي يا عربانه شده و هنر صورتگري را در كانون عنايت و اهتمام هنري خود قرار نداده است. بنابراين، مينياتورها اگر چه از جملة مفاخر مواريث هنري اسلام به حساب مي‌آيد، اما در هنر اسلامي مخصوصاً در خارج از ايران جايگاه و منزلتي در حد خوشنويسي و معماري و شهرسازي نداشته است. قرآن‌هاي دوره مماليك و تيموريان به يك معنا اوج رفعت هنرهاي تجسمي در اسلام است و حتي نامبردارترين نقاشي‌ها و تابلوهاي كساني همچون بهزاد در مقايسة با آنها از اهميت ديني و روحاني كمتري برخوردار است.


مأخذ : سيد حسين نصر، جوان مسلمان و دنياي جديد
 

Similar threads

بالا