تجربه من از «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير»
تجربه من از «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير»
تجربه من از «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير»
صبح جمعه (16 اسفند 92) فرصتي دست داد تا به دعوت دكتر فياض زاهد، به ديدن تئاتري بروم كه كارگردانش خانم نرگس زاهد بود. صرف نظر از ديدار خوب دكتر زاهد و جناب آقازاده كه بسيار مغتنم بود، سالها بود كه پاي هيچ نمايشنامهيي ننشسته بودم. نه كارشناس نمايشم و نه چيز زيادي از هنر ميفهمم اما طبق معمول، من همهچيز را از دريچه ذهن خودم فهم و تحليل ميكنم. تئاتر «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير» كار بسيار خوبي بود. طبعا به خاطر كارگرداني نمايش، نگاه «زنمدارانه» نمايش بسيار پررنگ بود. اتفاقا همين نكته مثبت نمايش بود كه بيشتر من را جذب كرد و ديدنش را توصيه ميكنم. سالها بود كه دنياي «دخترانه» و «زنانه» را از نگاه آنها و با اين دقت نديده بودم. دختراني كه در جواني شور و «بازيگوشي» بسياري دارند و در نهايت در ميانسالي و پيري همه يك راه را ميروند. مردهاي قصه همه شبيه هم بودند. شايد ميشود گفت همه يك نفر بودند. سرزده ميآمدند و ميرفتند به راه خود. در اين ميان دختري ميماند و دختري كه زاده بود؛ چرخهيي كه انگار كسي را گريزي از آن نيست. «شور و حرارت» 18 سالگي، محافظهكاري ميانسالي و تحول معنوي پايان عمر. تحولي كه عموما شامل «مذهبگرايي سطحي» و «دينداري عاميانه» ميشد. نگاهم به زنها و دختران كمي تغيير كرد. شايد بشود گفت دريچهيي بود كه از آن ميشد سير تحول و احساسات «دختران» و «زنان» را ديد. نگاهشان به مردها. بيتوجهي مردانه به عواطف و احساسات زنان. كمتوجهي و شلختگي در رفتارهاي اجتماعي مردانه و موارد ديگر كه از ديدن اين نمايش دريافتم. اما براي من نقطه زيباي داستان جايي بود كه آخرين دختر اين «شجره» از خدا تعريف ميكرد. جايي كه نشان ميداد فهم او از خداوند، با فهم سه نسل قبل از او، تفاوتهايي پيدا كرده است. «من خدا را حس ميكنم. مثل زمانهايي كه بدون اينكه نگاه كني ميفهمي كسي دارد تو را نگاه ميكند.» اين تعريفي كه او از خدا داشت و به باور من تفاوت زندگي او با مادران پيش از خودش، شايد در همين نوع نگاه، و باورمند به خدا در جواني بود.
داوود حشمتي
منبع : روزنامه اعتماد - شماره 2919 - 20 اسفند 1392
.
تجربه من از «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير»
تجربه من از «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير»
صبح جمعه (16 اسفند 92) فرصتي دست داد تا به دعوت دكتر فياض زاهد، به ديدن تئاتري بروم كه كارگردانش خانم نرگس زاهد بود. صرف نظر از ديدار خوب دكتر زاهد و جناب آقازاده كه بسيار مغتنم بود، سالها بود كه پاي هيچ نمايشنامهيي ننشسته بودم. نه كارشناس نمايشم و نه چيز زيادي از هنر ميفهمم اما طبق معمول، من همهچيز را از دريچه ذهن خودم فهم و تحليل ميكنم. تئاتر «بازيگوشيخواني، تجربههاي اخير» كار بسيار خوبي بود. طبعا به خاطر كارگرداني نمايش، نگاه «زنمدارانه» نمايش بسيار پررنگ بود. اتفاقا همين نكته مثبت نمايش بود كه بيشتر من را جذب كرد و ديدنش را توصيه ميكنم. سالها بود كه دنياي «دخترانه» و «زنانه» را از نگاه آنها و با اين دقت نديده بودم. دختراني كه در جواني شور و «بازيگوشي» بسياري دارند و در نهايت در ميانسالي و پيري همه يك راه را ميروند. مردهاي قصه همه شبيه هم بودند. شايد ميشود گفت همه يك نفر بودند. سرزده ميآمدند و ميرفتند به راه خود. در اين ميان دختري ميماند و دختري كه زاده بود؛ چرخهيي كه انگار كسي را گريزي از آن نيست. «شور و حرارت» 18 سالگي، محافظهكاري ميانسالي و تحول معنوي پايان عمر. تحولي كه عموما شامل «مذهبگرايي سطحي» و «دينداري عاميانه» ميشد. نگاهم به زنها و دختران كمي تغيير كرد. شايد بشود گفت دريچهيي بود كه از آن ميشد سير تحول و احساسات «دختران» و «زنان» را ديد. نگاهشان به مردها. بيتوجهي مردانه به عواطف و احساسات زنان. كمتوجهي و شلختگي در رفتارهاي اجتماعي مردانه و موارد ديگر كه از ديدن اين نمايش دريافتم. اما براي من نقطه زيباي داستان جايي بود كه آخرين دختر اين «شجره» از خدا تعريف ميكرد. جايي كه نشان ميداد فهم او از خداوند، با فهم سه نسل قبل از او، تفاوتهايي پيدا كرده است. «من خدا را حس ميكنم. مثل زمانهايي كه بدون اينكه نگاه كني ميفهمي كسي دارد تو را نگاه ميكند.» اين تعريفي كه او از خدا داشت و به باور من تفاوت زندگي او با مادران پيش از خودش، شايد در همين نوع نگاه، و باورمند به خدا در جواني بود.
داوود حشمتي
منبع : روزنامه اعتماد - شماره 2919 - 20 اسفند 1392
.