ابوعلى مسكويه

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زاد و زندگي
ابوعلي احمدبن مسكويه، ملقب به خازن، يكي از بزرگان دانشمندان ايران است كه در حكمت و رياضيات و كلام و اخلاق و طب و لغت و ادب و تاريخ تبحر و اطلاع وسيعي داشته است.
نص صريحي در دست نيست به استناد آن بتوان تاريخ ولادت او را دريافت. وليكن راجح آن است كه حوالي سال 325 هجري از مادر زاده است. از اوايل حيات او اطلاعي دقيق در دست نيست، همين اندازه گفته اند كه: «ابن مسكويه زردشتي بود، بعد اسلام آورد.» وليكن واضح نيست كه آيا خود وي از دين زرتشتي بدين اسلام آمد، يا پدرش كه او را عبداللّه ناميده، اين گام را برداشت.
ابن مسكويه نزد ابوالفضل محمدبن حسن معروف به ابن العميد، منشي بليغ و وزير ركن الدوله ي ديلمي رفت، و تقرب يافت و خازن كتابخانه ي او شد، و هفت سال در اين شغل بماند، و شب و روز ملازم ابن العميد بود. آورده اند كه زمان كتابداري ابن مسكويه، خراسان به خانه ي ابن العميد هجوم كردند، و هر چه بودبردند يا خراب كردند، و خزائن و اصطبلها را غارت كردند؛ تا شب فرا رسيد و بازگشتند، و قضا را به خزانه ي كتب او آسيبي نرسيد و شايد «ابن مسكويه» هم در اين ميان تدبيري كرد. چون «ابن العميد» شبانگاه به خانه باز آمد و حال را بر آن منوال ديد، و حتي كوزه اي نديد تا در آن آبي بخورد پريشان دل گشت، به سراغ نوشته ها و دفاتر و رسايل رفت - كه از جان براي او عزيزتر بود- ابن مسكويه را ديد و از او در باب آنها پرسيد: «ابن مسكويه» پاسخ داد: «دل فارغ دار كه آن نوشته ها همه سالم است و دست كسي به آنها نرسيده است.» ابن العميد گفت: گواهي مي دهم كه تو نديم مبارك پي اي هستي. و از اينجا بود كه لقب خازن يافت.
ابن مسكويه به خدمت صمصام الدوله ي ديلمي نيز رسيد، به طور كلي در دربار «آل بويه» مقام و منزلت او فزوني يافت تا به جايي كه خود را از صاحب بن عباد (در گذشته 385 ه.ق.) وزير دانشمند و اديب معروف كمتر نمي دانست. گويند كه: ابن مسكويه در قصيده اي عميدالملك را مدح كرده و او را به سبب اتفاق دو عيد: أضحي و مهرگان در يك روز، تهنيت گفته است.


تحصيلات و معاصران
درباره ي تحصيلات «ابن مسكويه» و استادان وي اطلاعاتي صحيح در دست نيست آنچه از بررسي تواريخ و مآخذ گوناگون بر مي آيد اين است كه او: تاريخ طبري را پيش ابواحمدعلي بن كامل قاضي (در گذشته 350 ه. ق.) خوانده، و درباره ي حديث از او مبلغي زياد كسب كرده است. اين علي بن كامل دوست ابوجعفرمحمدبن جرير طبري (در گذشته ي 310 ه) و بيشتر اوقات در بازار عبدالصمد بغداد با هم بوده اند و «ابن مسكويه» نيز بيشتر به خدمت آنها مي رسيده است.
فيلسوف ما با «ابن سينا» (وفات 428) معاصر بوده، و چند بار با هم بحث كرده اند. و آورده اند كه: «ابوعلي سينا پيش حكيم ابوعلي مسكويه كه نويسنده كتاب تجارب الامم است و كتاب شوامل، رفت و مجلسي غاص بوده به تلامذه و مستفيدان بسيار، شيخ ابوعلي، جوزي پيش ابوعلي مسكويه انداخت، و گفت: تقدير مساحت اين جوز به شعيرات بكن، ابوعلي جزوي (جزوه هايي ) چند در اخلاق نوشته است، پيش ابوعلي سينا بينداخت،. گفت: اولا اصلاح خلق خود مي كن تا من از استخراج مساحت جوز فارغ شوم؛ چه، تو به اصلاح خود محتاج تري كه من به مساحت جوز» و از اين قصه برمي آيد كه ابوعلي سينا به فضل «ابن مسكويه» هم اعتقاد و وثوق نداشته است.


نقد تند ابوحيان بر ابن مسكويه
شايد از همه ي انتقادها و عيبهايي كه بر «ابن مسكويه» شده، انتقاد «ابوحيان توحيدي» تندتر و گزنده تر باشد، مي گويد: «اما مسكويه فقيري در ميان توانگران و گنگي در ميان زبان آوران است،
زيرا بهره ي او از دانش اندك است». در ضمن از بيانات توحيدي چند مطلب روشن مي گردد:
1- اينكه ابن مسكويه در فلسفه ي نظري پرمايه و استاد نبوده، و چيزي از آن فرانگرفته بود، در حالي كه فرصت زياد داشته، و استادان بزرگي مانند ابوسليمان منطقي و ابوالحسن عامري وجود داشته اند، و اين همه دلالت بر قصور فهم ابن مسكويه مي كند و در نتيجه ي رأي «ابن سينا» را هم كه پيش از اين بيان كرديم، تأييد مي كند.
2- اينكه «ابن مسكويه» بر مال دنيا و جمع آن حريص بوده، و دليل آن اشتغال به كميا است. و نيز بسيار بخيل بوده، و مي خواسته همه ي صلات و عطاياي پادشاهان و وزيران از آن او باشد.
3- اينكه «ابن مسكويه» واعظ غير متعظ بوده، چه همه را به سوي اخلاق پسنديده مي خوانده و درباره ي اخلاق كتاب مي نوشته، وليكن خودگامي در راه اخلاق بر نمي داشته است، سلطان را بد مي گفته، وزير را به اشتباه و خيره سري نسبت مي داده وليكن خود در خدمت آنها چابك بوده است، كرم را ستايش مي كرده وليكن خود كرامت نداشته و بخل را مذموم مي دانسته ولي خود بخيل يوده است.
اما نمي دانيم كه علت اين توضيحات تند ابوحيان چه بوده است ؟ و تا چه حدي اين مطالب با واقع سازگار است ؟ آيا اين سخنان را از روي هم چشمي و غيرت و رشك گفته؛ چون مي ديده كه ابن مسكويه جاه عريض و ثروت زياد دارد، و نزد وزيران و پادشاهان محترم و گرامي است ؟ يا اينكه عامل تعصب مذهبي او را به اين راه كشانده است ؟
همين اندازه بايد گفت كه: اگر اين وقايع هم حقيقت داشته باشد، به اين شدت و حدت نيست كه توحيدي گفته است، و يك نكته را هم بايد فراموش كرد، و آن اين است كه هيچ وقت نبايد ابن مسكويه را در رديف فيلسوفان بزرگي چون ابن سينا و فارابي قرار داد.


آثار ابن مسكويه
ابن مسكويه در علوم و فنون گوناگون كه از آنها آگاه بوده، كتاب نوشته، و اگر برخي آثار او را زياد دانسته اند؛ ولي امروز شايد بيش از ده يا دوازده كتاب يا رساله از او در دست نيست. آنچه اصحاب ترجمه و محققان از آثار او تعداد كرده اند، ذيلا مي آوريم:
1- الفوز الاكبر، در اخلاق.
2- الفوز الاصغر، كه در فلسفه و متعلقات آن، و اصول ديانتها و حقايق نفوس نوشته است. و نيز در اين كتاب رأي خود را درباره ي مخلوقات و نسبت آنها با يكديگر، و اختلاف طبقات آنها از جماد و نبات و حيوان بيان مي كند و مي توان گفت: در اين باب از پيشروان «مذهب نشوء و ارتقاء» است.
3- ادب الدينا والدين، در اين كتاب فرق ميان اسراف و تبذير را بيان مي كند و مي گويد: اسراف عبارت است از جهل به مقادير حقوق؛ و تبذير عبارت است از جهل به مواقع حقوق.
4- أنس الفريد درباره ي اين كتاب گفته اند «اين كتاب بهترين كتابي است درباره ي داستانهاي كوتاه و نكته هاي لطيف نوشته شده است.»
5- جاويدان خرد يا الحكمة الخالدة، در اين كتاب مؤلف نشان مي دهد كه امثال و حكم در همه ي ملتها و زمانها مورد استفاده و اتفاق عقول بوده، و از اين رو امثال و حكم پارسيان و هنديان و تازيان و روميان را در آن گرد آورده است. اين كتاب را به سال 1952 ميلادي عبدالرحمن بدوي چاپ كرد، و مقدمه ي سودمندي در شرح احوال مؤلف كتاب بر آن افزود و در سلسله ي انتشارات دانشگاه تهران چاپ رسيد.
6- احوال الحكماء السلف، رساله اي است كه در احوال حكماء نوشته است. و در ضمن آن برخي از صفات و احوال پيامبر را بيان مي كند، و از مسيح نقل قول مي كند كه گفت: «هر كس خانه ي خود را خراب نكند، و زن خود را بي شوي نگذارد، و فرزندان را بي پدر، به ملكوت آسمانها نتواند رسيد!»
و هم در اين كتاب بر علم واجب و حكمت او اقامه ي برهان مي كند: و در ضمن آن مي گويد «مقدم بر همه ي اشياء حكمت است زيرا اگر مقدم بر حكمت چيزي باشد، هر آينه حكمت باطل مي گردد.»
7- مختار الاشعار، كه همان كتاب المستوفي است در باب اشعار برگزيده، كه ياقوت از آن ياد مي كند ولي درباره ي آن بحثي نمي كند.
8- كتاب الاشربة، كه هبة اللّه بن صاعد حكيم و طبيب معروف به ابن التلميذ نصراني آن را مختصر كرده است.
9- كتاب في تركيب الباجات من الاطعمة، چنان كه ابن القفطي گويد: كتابي نيكوست و در غايب استواري نوشته شده، و بسياري از اصول غريب و پسنديده ي طباخي را شامل است.
10- تجارب الامم و تعاقب الهم، كه در تاريخ عمومي است از خلافت آدم تا سال 372 و اين سالي است كه عضدالدوله، در آن سال وفات يافته است.
مؤلف در اين كتاب تاريخ پارسيان كهن و آنچه از اخبار روم و ترك به آن مربوط بوده، آورده است. و از همه ي كتابهايي كه در اين باب در زمان مؤلف نوشته شده از اين نظر ممتاز است كه: مؤلف هم خود را تنها جمع حوادث قرار نداده، بلكه د رهر واقعه، تأمل و تدبر را پيشواي خويش قرار داده، و در واقع به فلسفه تاريخ
پرداخته است و عليت را همواره مورد نظر داشته است.
از همه بالاتر: «مؤلف با اينكه در كنف حمايت سلاطين و وزراء و امراء به نيكي زندگي مي كرده، و قاعدتاً بايد آنها را مدح مي كرده و عيوب و خلافات آنها ناديده مي انگاشته، برخلاف افعال و اعمال و كردار آنها را انتقاد مي كرده و عيوب و خلافات آنها ناديده مي انگاشته، برخلاف افعال و اعمال و كردار آنها را انتقاد مي كرده و از بيان حق پروا نمي كرده است.» و از اينجا نيز خلاف سخن ابوحيان توحيدي كه وي را به تملق و چاكر منشي عيب مي كند آشكار مي گردد! اين كتاب ميانه ي سالهاي 1917 - 1913 در سه جلد در لايدن چاپ شده است.
11- آداب العرب و الفرس، در اين كتاب چون يك فيلسوف اديب جلوه گر مي شود، از آداب تا زيان و پارسيان و هندوان و يونان صحبت مي كند، نسخه هاي خطي اين كتاب در لايدن واكسفورد و پاريس موجود است.
ترجمه ي فارسي اين كتاب در زمان جهانگير پادشاه گورگاني هند به دست محمدبن محمدالارجاني صورت گرفت، و در سال 1246 در هند چاپ شد.
12- تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، مهم ترين تصنيف فلسفي و اخلاقي ابن مسكويه، كه نام او را در مشرق زمين شناسانده، همين كتاب است: و آن مجموعه اي است از آراء اخلاقي افلاطون و ارسطو و جالينوس؛ و احكام شريعت اسلامي، جز اينكه در اين ميانه تأثير ارسطو بيشتر است.
در اين كتاب ابن مسكويه آراء خويش را در باب نفس و قوي و ماهيت و افعال آن بسط مي دهد، و آن را به روشي تقسيم و تبويت مي كند. و در خلق و استواري آن بحث مي كند و آن را تعريف مي كند و مراتب مردم را در پذيرش آن بيان مي كند، و در باب سعادت و اصول اخلاقي بحثي دقيق و فلسفي مي كند و امراض نفس و اسباب علاج آنها را نشان مي دهد، و اين همه را در نهايت بي نظري و استواري بيان باز مي گويد. ما خلاصه اي از اين كتاب را در بخش پنجم خواهيم آورد.
13- ترتيب السعادات و منازل العلوم، كه در كتاب «تهذيب اخلاقي» از آن نام مي برد.
14- الرسالة المسعدة، كه از آن نيز در تهذيب الاخلاق ياد مي كند. در اين كتاب كمال خاص هر جوهر را بيان مي كند، و آن گاه كمال ويژه آدمي را به تفصيل باز مي نمايد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آراي ابن مسكويه؛ اخلاق و نفس و قواي نفس
اهميت ابن مسكويه در اسلام به ويژه از آن جهت است كه در اخلاق صاحب نظر بوده، و يكي از بهترين كتابهاي اخلاقي تمام دوران تمدن درخشان اسلامي را نوشته است، و آن را تهذيب الاخلاق ناميده است، اگر چه پيش از وي چند تن مانند محمدزكرياي رازي و ابونصرفارابي و ابوالحسن عامري در اين باره سخن گفته يا كتاب نوشته اند.
ابن مسكويه مي كوشد به مدد خرد به اخلاق راه يابد، لذا در آغاز كتاب مي گويد: غرض ما در اين كتاب آن است كه براي خود اخلاقي كسب كنيم كه افعالي كه از آن صادر مي گردد همه زيبا و نيكو باشد: و با اين همه بر ما آسان باشد و مشقت و رنجي در آنها نباشد.
اين امر به كمك صناعت و به ترتيب تعليمي امكان پذير است، و راه آن اين است كه نخست نفوس خود را بشناسيم كه هر چه هستند، و براي چه در ما به وجود آمده اند؟ يعني كمال و غايت آنها را بدانيم و ملكات آنها دريابيم تا بتوانيم بر اين مرتبه ي بلند ارتقاء يابيم.
هر طبقه ي از موجودات از حيوان و نبات و جماد گرفته، تا بسايط يعني: آب و آتش و زمين و باد، و اجرام آسماني، براي خود افعال و قوي و ملكات ويژه اي دارند كه به واسطه ي همانها، بدان صورت مخصوص درآمده و شناخته شده اند. وليكن انسان قوي و ملكاتي دارد كه د رآنها با موجودات ديگر مشارك است، و چون آرزوي ما اين است كه انسان داراي خوي پسنديده و كردار نيكو باشد، لازم است در اين بحث از آن قوي و ملكات مشاركت چشم بپوشيم: و آن را بر عهده ي دانش ديگري بگذاريم كه علم طبيعي ناميده مي شود.
هر كس در كار نفس و قواي آن نظر كنند، مي بيند كه: قواي آن منحصر در سه قسم است؛ يك قوه هست كه بدان مي انديشدو امور را تشخيص مي كند، و در حقايق اشياء تأمل مي كند؛ قوه ي ديگري هست كه بدان خشم مي گيرد و دلاوري نشان مي دهد و بر كاري دشوار اقدام مي كند، و سروري و بزرگي مي جويد، و انواع
كرامات و نيكيها را انجام مي دهد؛ و اين سه قوه با هم متباين هستند، زيرا مي بينيم هرگاه يكي از آنها نيرو مي گيرد. آن ديگري رات زيان دارد، و چون يكي از كار وا مي ماند، ديگري آغاز به كار مي كند، وليكن بحث در اين تباين شايسته ي اين مقام نيست. همين اندازه بايد بدانيم اين سه قوه با هم متباين اند كه بر اثر چگونگي مزاج و تأديب يا عادت يكي ضعيف مي شود و ديگري قوي مي گردد.
اما قوه ي اول را كه شرح داديم ناطقه يا ملكيه گويند، و آلتي كه در بدن دارد دماغ ناميده مي شود.
قوت دوم را غضبيه يا سبعيه گويند، و آلتي كه در بدن دارد قلب ناميده مي شود.
قوت سوم را شهويه يا بهيميه گويند، و آلتي كه در بدن دارد، آن را بكار مي اندازد كبد نام دارد.
بايد دانست كه حكيمان گفته اند: نبايد كسي جز به فضايل مذكور افتخار نمايد، اما كساني كه بر پدران و گذشتگان خود افتخار مي كنند، بايد بدانند كه سبب افتخار بدانهااز اين جهت است كه آنهاداراي اين فضايل بوده اند. اضداد اين فضايل نيز چهار است كه به ترتيب عبارت است از:
1- جهل، 2- شر، 3- جبن، 4- جور.
زير هر يك از اين اجناس، انواع زيادي است، كه پس از اين از آنها سخن خواهيم گفت. ولي اكنون مي پردازيم به تعريف اين چهار فضيلت كه حاوي جميع فضايل است:
الف: حكمت - عبارت است از فضيلت «نفس ناطقه ي مميزه» و بيان آن اين است كه انسان موجودات را از آن حيث كه موجوداند بشناسد؛ به عبارت ديگر: حكمت عبارت از شناخت امور الهي و امور انساني است. و فايده ي اين شناخت آن است كه شخص بداند چه اموري را پژوهش كند و كدام را مورد غفلت قرار دهد.
ب: عفت - عبارت است از فضيلت حس شهواتي است، و ظهور اين فضيلت به اين است كه انسان شهوات و خواستهاي خود را بر حسب رأي و فكر كند و مطيع انديشه سازد تا بدين وسيله آزاد شود و بنده ي «شهوات» خويش نگردد.
ج: شجاعت - عبارت از فضيلت نفس غضبيه است. و در انسان وقتي ظاهر مي گردد كه بتواند، نفس مذكور را نفس ناطقه گرداند كه در اين صورت انسان به امور و مسائلي كه هايل و ترسناك هستند وليكن سرانجام پسنديده و سودمند دارند، اقدام مي كند و در راه آن از صبر و فداكاري دريغ نمي ورزد و از سختيها نمي هراسد.
د: عدالت - فضيلتي است كه براي نفس، از اجتماع فضايل سه گانه ي بالا پديد مي آيد و آن زمان است كه هر يك از قوي با ديگران ملايم سازگار باشد و همه تسليم «قوه ي ناطقه» باشند، و از اين حالت انسان را صفتي پديدار مي گردد كه پيوسته براي نفس خويش انصاف را برمي گزيند و از ديگران نيز همين توقع دارد (1)


ابن مسكويه و اقسام حكمت، عفت و شجاعت
اقسام حكمت عبارت است از: ذكاء،ذكر، تعقل، سرعت فهم و قوت آن، پاكي ذهن، سهولت تعلم، به سبب وجود اين امور ممكن است در انسان استعداد نيكي براي حكمت پديد آيد. حال هر يك از اين اقسام را تعريف مي كنيم:
1- ذكاء، عبارت است از سرعت كشف نتايج، و آسان بودن آنها براي نفس.
2- ذكر، عبارت است از ثبات و پايداري صورتي كه عقل يا و هم آن را از امور خارجي گرفته است.
3- تعقل، عبارت است از حس تصور و جستجوي نفس از حقيقت موضوعات به اندازه ي توانايي آن.
4- صفاء ذهن، كه عبارت است از استعداد نفس براي استخراج مطلوب.
5- جودت ذهن،و آن تأمل نفس است در آنچه از مقدم لازم مي آيد. (2)
6- سهولت تعلم، عبارت از قوت و حدت فهم است براي ادراك امور نظري.


* اقسام عفت عبارت است از: سكينه، صبر، سخاء، حريت، قناعت، دماثت يا خوش خويي، انتظام، حسن هدايت، مسالمت، وقار، ورع. اكنون هر يك از اين اقسام را نيز تعريف مي كنيم:
1- حياء. عبارت است از بازداشتن نفس و ترسانيدن آن از ميل به سوي زشتيها و دوري از مذمت و ملامت راستگويان.
2- سكينه، يا دعة (3) عبارت از سكون و ثبات نفس زمان حركت به سوي شهوات است.
3- صبر، عبارت است از مقاومت نفس در برابر آرزوها تا منقاد لذات ناپسند نگردد.
4- سخاء، عبارت است از ميانه روي در بخشش؛ و بيان آن اين است كه اموال را در جاي خود و آنچه شايسته است و بر مقداري كه لازم است خرج يا انفاق كند.
5- حريت، فضيلتي است كه براي نفس كه به وسيله ي آن مال را از راه صحيح كسب كنند، و در جاي خود خرج كنند و از اكتساب مال، از راه نادرست پرهيز كنند.
6- دماثت، عبارت است از فرمانبرداري نفس، از آنچه زيبا مي داند و ستايش
به سوي او.
7- قناعت، عبارت است از سهل گيري در اكل و شرب و زينت.
8- انتظام، عبارت است از حالتي براي نفس، كه او را به نيكو سنجيدن امور، و تربيت صحيح آنها، آن چنان كه لازم است، كمك و راهنمايي مي كند.
9- حسن هدايت، يا حسن الهدي يا نيك راهبردي: عبارت است از دوستداري تكميل نفس با زينت نيكو.
10- مسالمت، عبارت است از سكوني كه براي نفس از وجود ملكه اي دست مي دهد كه در آن اضطرار و الزام نيست.
11- وقار، عبارت است از سكون و ثبات نفس در حركاتي كه به سوي خواستها پيدا مي كند.
12- ورع، عبارت است از انجام دادن كارهاي نيكو و زيبا، كه كمال نفس در آنهاست.


* اقسام شجاعت عبارت است از: كبرنفس (بزرگ منشي )، نجدت، عظم همت (بلند همتي )؛ ثبات؛ صبر؛ حلم؛ عدم طيش (سكون )؛ شهامت، تحمل رنج كه به ترتيب به تعريف آنها مي پردازيم:
1- كبر نفس، عبارت است از خوار شمردن امور و شئون كوچك، توانايي برتافتن زشتيها و خواريها. صاحب اين فضيلت. همواره خود را در كارهاي بزرگ مي اندازد و آنها را كوچك مي شمارد.
2- نجدت (= دليري )، اعتماد به نفس است در جاهايي كه احتمال ترس و خوف موجود است، و ناله و زار نكردن در برابر مشكلات.
3- عظم همت، فضيلتي است كه بدان شخص خوشبختي و بدبختي را احتمال مي كند، و حتي در برابر سختيهاي زمان مرگ خم به ابرو نمي آورد.
4- ثبات، عبارت است از فضيلتي كه به سبب آن نفس براي تحمل دردها، و ايستادگي در برابر آنها نيرومند مي شود؛ به ويژه در كارهاي ترسناك. (4)
5- حلم، عبارت است از فضيلتي كه نفس را آرامش به بار مي آورد تا برانگيخته نشود، و خشم به آساني او را تحريك نكند.
6- عدم طيش يا سكون، و آن يا در زمان خصومت است يا در زمان جنگ كه في المثل از حريم شريعت دفاع كنند، و عبارت است از قوتي كه حركات و اعمال نفس را در اين حالات زير نظر بگيرد، و از لغزش باز دارد.
7- احتمال كد، (5) عبارت است از نيروي كه آلات بدن را در امور حسي به وسيله ي تمرين وحسن عادت، نيكو به كار ببرد. (6)


* اقسام عدالت به ترتيب عبارت است از: صداقت، الفت، صله ي رحم، مكافات، حسن الشركة، حسن القضاء، تودد، عبادت، ترك حقد، مكافات شر با خير، استعمال لطف، مروت در جميع احوال،ترك معادات، ترك حكايت و تقليد از كسي كه عادل و پسنديده نيست، بحث از سيرت كسي كه از عدل او سخن مي گويند و ديگر فضايلي كه تعدادشان چندان اهميت ندارد.
اما صداقت، عبارت است از محبتي راستين، كه بدان به تمام دوستي و انجام دادن اعمال خيري كه انجامشان ممكن است، مي توان رسيد.
الفت، عبارت از اتفاق ميان آراء و اعتقادات است و آن از تواصل و هم فكري حاصل مي شود، و از آن نيز تعاون در تدبير معاش نتيجه مي شود.
صله رحم، عبارت است از شريك كردن نزديكان در خيراتي كه دنيايي است مكافات، عبارت از مقابله به مثل است در احسان يا افزودن بر آن.
حسن شرات، عبارت از گرفتن و بخشيدن است در معاملات بر سبيل اعتدال كه موافق همگنان است.
حسن القضا، عبارت است از مجازات بدون ندامت و منت.
تودد، عبارت است از محبت كردن نسبت به همسالان و نظاير و اهل فضل، با ديدار نيكو و با اعمالي كه موجب جلب آنان شود.
عبادت، عبارت است از تعظيم خداي تعالي و تمجيد او و اطاعت و اكرام اولياء او از فرشتگان و پيامبران و امامان، و عمل به آنچه شريعت آن را واجب شمرده، و نيز تقوي و ترس از عذاب خدا.
دو طرف حكمت و اقسام آن - حكمت حد وسط ميان سفاهت و بلاهت است و مراد از سفاهت در اين مورد، عبارت از استعمال قوه ي فكر است درباره ي آنچه شايسته نيست و در اصطلاح آن را جربزه گويند. (7)
و مراد از بلاهت تقليل و بي كار گذاشتن اين قوه است و مخصوصاً در اينجا بايد بدانيم كه مراد از بله نقصان خلقت نيست، بلكه چنان كه پيش گفتيم عبارت از تعطيل بالاراده ي قوه ي فكر است.


* طرفين عفت و اطراف اقسام آن عبارتند از:
عفت، حد وسط است ميان دو رذيلت كه عبارت است از شره و خمود شهوت.
و مراد از شره، فرو رفتن در لذات
است و بيرون رفتن از آنچه شايسته مي نمايد.
و مقصود از خمود شهوت بازماندن از حركتي است كه انسان به سوي لذت جميل كه بدن در ضروريات خود بدان نيازمند است، كشيده مي شود، و آنها اموري است كه صاحب شريعت و عقل به انجام آنها رخصت مي دهد.


* فضايلي كه تحت عفت قرار دارد، عبارتند از: حياء كه حد وسط بين دو رذيلت است: يكي وقاحت و ديگري خرق (8) و از نمونه مي توان اطراف فضايل ديگر را كه در مواقع رذايل هست پيدا كرد. و اي بسا ممكن است در كتب لغت، نامهايي براي آنها پيدا كرد و ليكن، فهم معاني و سلوك در آن، زياد مشكل نيست.
و اما شجاعت حد وسط ميان دو رذيلت است يكي جبن و ديگري تهور. جبن عبارت از ترس درباره ي آن چيزي است كه شايسته ي اقدام است؛ و تهوريابي باكي، انجام دادن يا بيان كردن چيزي است كه شايسته ي اقدام يا بيان نيست.


بايد مشتاق دوالم بود
ابن مسكويه بعد از بيان اين مطلب مي پردازد به اينكه: اين بي خيران غافلند از اينكه، بايد اول مشتاق دردوالم بود تا آدم مشتاق به لذت خوردن و نوشيدن بشود زيرا اگر انسان، درد گرسنگي را نچشيد از خوردن لذت نمي برد. و نيز درباره ي لذت عقيده اي ابراز مي كند كه سخن رازي را كه پيش نقل كرديم بياد آورد، مي گويد: «تمام لذات براي لذت يافته، پس از آلامي كه او را دست مي دهد حاصل مي گردد، زيرا لذت، در واقع همان راحت از الم است. و هر لذت حسي همانا خلاص از الم يا رنجي است كه اكنون در آن موصع نيست.»
او سپس آراء «رواقيان» و جالينوس و بالاخره ارسطو را در اين باره از كتاب «اخلاق» نقل مي كند و در پايان مي گويد: «انسان چون گوهري است كه داراي اقسام استعدادهاست و اما نيكوكردن آن به خود انسان واگذاشته شده است».
ابن مسكويه سپس مراتب قواي سه گانه و شرافت آنها را بيان مي كند و آنچه را براي عاقل جهت زندگي و قوام آن لازم است به شرح مي نويسد، سپس بابي در تأديب جوانان و فصلي در ادب كردن اطفال مي نويسد.


غايت شناسي
ابن مسكويه از، فرق ميان خير و شر مي گويد و عقيده ي ارسطو را كه به نظر او نيز از عقايد دانشمندان پيش بهتر و استوارترست بيان مي دارد و آن اين است كه مي گويد: «مقصود از حيات كسب خير است و آن مقصود نهايي مقصد غايي انسان است.» اما هر خيري به نسبت با صاحب آن خير است و موجب كمال اوست، و لذا سعادت انسان با سعادت اسب فرق دارد. و بعد از اين مطلب، اقسام خير را بيان مي دارد و مي گويد در تمام مقولات، خير وجود دارد و از جمله مي گويد: خير در جوهر؛ يعني در چيزي كه عرض نيست، به ويژه خداي تعالي است كه همانا خير اول است و تمام اشياء به سبب شوقي كه به او دارند به سوي وي در حركت اند؛ اما خير در كميت مثالش عدد معتدل و مقدار معتدل است؛ مثال خير در «اضافه» صدقات و رياستهاست و نيز ديگر مقولات كه هر يك خيري فراخور حال خويش دارد سپس شرحي در اقسام سعادت از قول ارسطو نقل مي كند و نيز رأي بقراط و فيثاغورث و افلاطون و نظاير آنها بيان مي كند و سپس رأي ديگر فيلسوفان را ذكر مي كند. (9)


پانوشتها
1. بايد دانست كه فضيلت حد وسط دو صفت است، چنان كه تهور و جبن هر دو مذموم و حد وسط آن دو يعني شجاعت و فضيلت شمرده مي شود.
2. يادآور مي شويم كه مراد از مقدم، آن است كه در منطق، مقابل تالي است.
3. دعة به فتح اول و دوم: آرامش و خوشي زندگاني است. الدعة: السكينة و الراحة و خفض العيش (المنجد).
4. فرق ميان اين صبر با صبري كه در عفت گذشت اين است كه اين صبر در كارهاي ترسناك است، حال آنكه آن صبر در شهوتهاي هيجان انگيز. (تهذيب الخلاق، ص 25، چاپ بيروت )
5. احتمال برخلاف معني امروزي آن، در آثار اديبان و نويسندگان و شاعران قديم به معني تحمل امروزي آمده است. سعدي فرمايد:
ترك احسان خواجه اوليتر كاحتمال بوابان (= دربانان )
6. هشتمين قسم شهامت است و آن: حرص و ميل به انجام كارهاي بزرگي است كه مايه زنده ماندن نام نيكو گردد = واما الشهامة: فهي الحرص علي الاعمال العظام توقعاً للاحدوثة الجميلة».
7. جزبره در لغت يعني: تيز فهمي، زيركي در فكر، و آن مقابل بلاهت است. (دكتر معين، فرهنگ فارسي ).
8. خرق: به فتح اول و دوم، در لغت يعني: از شدت آزرم دهشت گرفتن. (اقرب الموارد).
9. حلبي، علي اصغر، تاريخ فلاسفه ايراني، از آغاز اسلام تا امروز، تهران، زوار، 1376، صص 259 - 233.


منابع:
1. کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت - ابن‌ مسكويه‌
 
بالا