ابوالحسن عامري

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زندگی
ابوالحسن محمد بن ابوذر يوسف عامرى نيشابورى يكى از فلاسفه اسلامى قرن چهارم هجرى است. گرچه نام او امروزه ـ آن چنان كه بايد ـ معروف و مشهور نيست، ولى وى از مشاهير و نام آوران عصر خويش بوده است. گروهى او را در رديف فلاسفه بزرگ اسلامى مانند كندى، فارابى و ابن سينا به شمار آورده‏اند. در برخى ديدگاه‏ها نسب فلسفى ابوالحسن عامرى به ابو زيد بلخى و از طريق او به كندى برمى‏گردد، زيرا عامرى شاگر ابوزيد بلخى است و ابو زيد بلخى هم يكى از شاگردان يعقوب بن اسحاق كندى بود. به دليل شاگردى ابوزيد بلخى است كه عامرى گرچه بعد از فارابى است، ولى بيش‏تر تحت تأثير مكتب فكرى كندى قرار دارد؛ يعنى در واقع وى در تاريخ فلسفه، ميان دو فيلسوف اسلامى بزرگ، يعنى ابونصر فارابى و ابن سينا است.
ابن سينا به عامرى بى‏توجه بوده و در كتب خويش از او نه نيكى نام نمى‏برد. علت اين ديدگاه ابن سينا را بايد در بى اعتنايى عامرى به مشرب فلسفى فارابى و پيروى از مشرب فلسفى كندى جست و جو كرد؛ زيرا ابن سينا در عالم جز فارابى كسى را به استادى نمى‏شناسد. و وقتى مى‏بيند كه عامرى به فارابى بى توجه است و حتى از فارابى با عنوان تازه به دوران رسيده نام مى‏برد از او ناراحت مى‏شود و با او برخورد تند مى‏كند.
زمان دقيق تولد عامى مشخّص نيست، امّا در گذشت وى در سال 381 هجرى اتفاق افتاده است. او در نيشابور و در خانواده‏اى اصيل و متدين متولد شد. دوره مقدماتى علوم را در همان شهر گذراند و در خانواده‏اى اهل دانش و دين و در محضر پدرى فقيه، تربيت اسلامى يافت و با يسره نبوى، تفسير و فقه ـ چنان كه بايد ـ آشنا شد. خاندان عامرى علاوه بر علم و دانش، در مناصب سياسى و اجتماعى نيز دست داشته‏اند.
ابوالحسن عامرى فلسفه را نزد ابوزيد بلخى آموخت، لذا انديشه‏هاى فلسفى و كلامى وى به صراحت، از آراى ابوزيد بلخى متأثّر است. انديشه وحدت شريعت كه در آراى ابوالحسن وجود دراد، متأثّر از انديشه اوست. او هم چنين تحت تأثير استاد خويش ابوزيد بلخى و به پيروى از انديشه‏هاى او در جمع بين عقل و دين يا فلسفه و شريعت تلاش بسيارى كرد.
از ويژگى‏هاى عامرى، گشت و گذار در شهرها و بلاد براى فراگيرى علم و فهم و درك اوضاع و مسائل اجتماعى مردمان آن دوره بوده است، از اين رو تمامى عمرش را در نيشابور نگذرانده، بلكه از مكانى به مكانى ديگر در سفر بوده است. از جمله سفرهاى او ديدار از مراكز بزرگ فرهنگى آن دوره نظير بغداد، رى و بخارا بوده است. در هر كدام از اين شهرها مدتى كوتاه و گاه طولانى اقامت داشته و به تعليم و مناظره و تأليف پرداخته است. و در همين دوره است كه او با انديشمندان و متفكران ديگر اين دوره نظير ابوعلى مسكويه، ابوحيان توحيدى و ابن عميد كه از وزيران اديب سده چهارم قمرى بوده و نقش سياسى و فرهنگى مؤثرى در ايران نموده ارتباط داشته است. بديهى است كه حضور در هر كدام از اين مناطق، نقش مهمى در سراسر زندگى او به ويژه در زندگى فكرى‏اش ايفا مى‏كند.
اما در كنار علاقه‏مندى او به مسائل فكرى، انگيزه‏هاى سياسى نيز در اين گشت و گذارها دخيل بوده است. انگيزه حقيقى و اساسى وى از سفر به پايتخت‏هاى اسلامى، علاقه او به دانش و مطالعه اوضاع و احوال مردم بوده، لكن به نظر مى‏رسد كه اين گشت و گذارها انگيزه‏هاى ديگرى نيز داشته است كه يكى از مهم‏ترين آن‏ها اين بود كه همراه با آثار فلسفى خويش به ديدار امرا و وزراى دولت‏هاى كوچك اسلامى مى‏شتافت و آثارش را به آنان هديه مى‏كرد به اميد آن كه از پاداش و صله آنان برخوردار شود. همان كارى كه اديبان، شاعران و دانشمندان بزرگ معاصرش نيز انجام مى‏دادند؛ يعنى به مراكز حكومت‏هاى اسلامى سفر مى‏كردند و قصايد يا آثار علمى و ادبى خود را براى اميران و وزيران به ارمغان مى‏بردند.
دليل اينكه او در مسافرت‏هاى خود علاوه بر اهداف علمى و فرهنگى به دنبال اهداف سياسى نيز بوده است، تقديم كتاب «الاعلام بمناقب الاسلام» به ابونصر سامانى مى‏باشد كه به پاس خدمات ابونصر، به او تقديم كرده است. هدف ابن عامرى از تقديم آن، برخوردارى از پاداش‏هاى وى بوده است.
در كنار انگيزه‏هاى فوق نكته قابل تأمّل در مورد سفرهاى عالمان و انديشمندان اين است كه امنيت خاطر او و بستر امن سياسى و اجتماعى، يكى از ابزارهاى لازم براى انديشه‏ورزى است، زيرا انديشمند تنها فارغ از دغدغه‏هاى معمول و با خاطرى آسوده مى‏تواند به تفكر و انديشه‏ورزى بپردازد.
در مطالعه تاريخ و زندگى علماى اسلامى، زمينه‏هاى نگرانى و دغدغه خاطر، تزلزل سياسى و رواج ظلم و ستم و اختناق دستگاه‏هاى سياسى عرصه آزاد تفكر را بر آنان تنگ كرده است، بنابراين سفر از ديارى به ديارى ديگر، يكى از راه‏هاى فراغت و امنيت جويى بوده است. در مورد ابوالحسن عامرى نيز با توجه به وضعيت زمانه، ويژگى‏هاى حاكمان، بحران‏هاى سياسى و ناامنى ضرورت جست و جو گرى براى فضاى امن مى‏تواند انگيزه سفرهاى متعدد او را به مناطق مختلف باشد.
مذهب ابن عامرى
در اين كه ابوالحسن عامرى شيعى مذهب بوده، يا پيرو مذهب اهل سنّت مى‏باشد، جاى ترديد و ابهام است. مقدسى در كتاب احسن التقاسيم بر اين عقيده است كه اغلب خراسانيان آن روز حنفى مذهب بوده و در بخش‏هايى مانند بخارا و نيشابور شافعى مذهبان در كنار حنفى‏ها يافت مى‏شدند.
با توجّه به اين كه خاندان او و مردم نيشابور حنفى مذهب بودند و مذهب شايع در آن ديار حنفى بوده است بايد به گمان قوى او را حنفى مذهب دانست و از طرف ديگر استاد برجسته او، ابوزيد بلخى بر مذهب حنفى بوده است و همان گونه كه قبلاً نيز بيان شد، ابن عامرى بسيار متأثّر از اوست و در نزد او علوم رايج را آموخته است، گرچه ديدگاه‏هاى فلسفى او و آثارش و نگرش‏هاى او كم‏تر متأثّر از ايدئولوژى و مذهب مى‏باشد كلمات تمجيدآميز ابن عامرى درباره امام صادق7 و تجليل از او نمى‏تواند دليل قاطعى بر شيعى بودن او باشد؛ زيرا در چند جا از ابوحنيفه نيز به عنوان «زين الفقهاء» نام بده است. او در بررسى رأى ابوحنيفه درباره جبر و اختيار، از امام صادق عليه‏السلام نيز نام مى‏برد و تنها انتساب اين رأى را به امام صادق عليه‏السلام يادآور مى‏شود، بنابراين صرف نقل روايت و يا ذكر نام، نمى‏تواند دليلى بر شيعى بودن او باشد.


آثار و تأليفات ابن عامرى
عمده‏ترين آثار ابوالحسن عامرى در مقدمه كتاب «الامد على الابد» خود او ذكر شده است. امّا در مورد آثار ديگر وى ديدگاه‏هاى متفاوتى وجود دارد كه برخى از نويسندگان و محققّان در مورد انتساب برخى آثار به او دچار شك و ترديد شده‏اند. برخى از آثار او نيز در قالب رساله‏هايى مختصر و يا پاسخ به سؤالات دينى و غير آن مى‏باشد. عمده تأليفات وى عبارت اند از:
1. الابانة عن علل الديانة؛
2. الابحاث عن الاحداث؛
3. الاتمام الفضائل الانام؛
4. الابصار والمبصر؛
5 . الارشاد لتصحيح الاعتقاد؛
6 . النُسُك العقلى والتصوف الملّى؛
7. الاعلام بمناقب الاسلام؛
8 . التقرير الوجه التقدير؛
9. انقاذ البشر من الجبر والقدر؛
10. الفصول الربانية للمباحث المقسانية؛
11. فصول التأدب و فصل التحبب؛
12. الابشار والشجار؛
13. الافصاح والايضاح؛
14. العناية والدراية؛
15. استفتاح النظر؛
16. تحصيل السّلامة عن الحصُر والاسر؛
17. التبصير لاوجه التعبر؛
18. منهاج الدين؛
19. شرح كتاب البرهان لارسطاطاليس؛
20. شرح كتاب النفس لارسطاطاليس؛
21. الفصول فى المعالم الالهيه؛
22. السعاده والاسعاد فى السيرة الانسانيّة؛
از ميان كتاب‏ها و رسائل ابن عامرى، كتاب‏هاى الاعلام بمناقب الاسلام و السعادة والاسعاد، به ويژه در موضوع مورد نظر ما اهميّت بسيارى دارد. و در اين نوشتار نيز از آن استفاده بيش‏ترى شده است. عامرى در كتاب الاعلام بمناقب الاسلام در مقايسه بين اسلام و ساير اديان از مزاياى اسلام نسبت به ساير اديان سخن به ميان آورده است. مهم‏ترين مباحث اين كتاب عبارت است از: نياز انسان به معرفت و تقسيم آن به معرفت نظرى و عملى، تقسيم علوم به دو دسته فلسفى و دينى و نقش علوم فلسفى در فضايل و كمال انسان‏ها. عامرى در بحث از اركان دين از ضرورت و فضيلت علم فقه سخن به ميان آورده، ضرورت آن را در نياز به حكم و سياست بيان مى‏كند. هم چنين در اين كتاب درباره ارتباط بين سياست و اخلاق و دين و دولت بحث شده است.
عامرى در كتاب السعادة والاسعاد درباره اخلاق، سياست و ملك به صورتى عميق و گسترده بحث كرده است و در واقع، اين كتاب مهم‏ترين كتاب سياسى اوست. وى در اين كتاب بعد از بحث درباره سعادت و تقسيمات آن و مباحث مربوط به روح و روان انسان و فضيلت‏ها و رذايل او، وارد مقوله سياست شده و از سعادت و چگونگى سعادتمند شدن، از عدل به عنوان ضرورت طبيعى حيات سخن به ميان آورده و در مورد رياست و حكومت، اقسام و اصناف مُدن، علل ثبات و زوال حكومت‏ها و انواع سياست بحث كرده است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
اوضاع سياسى و فرهنگى دوره ابن عامرى
يكى از نكات قابل توجّه در زندگى ابن عامرى رفت و آمد او در شهرهاى مختلف، از جمله خراسان، رى، بلخ و ساير شهرها و مراكز فرهنگى است. در نگاه اول تلقّى از اين مسئله مى‏تواند امرى شخصى باشد، ولى از نگاه ديگر، اين مقوله با وضعيت سياسى، اجتماعى و فرهنگى آن دوره در ارتباط است.
با توجّه به جزئيات زندگى عامرى، ويژگى اجتماعى و فرهنگى دوره او به گونه‏اى بوده كه گاه وى به اقامت در شهر و مكانى مشخص و يا خروج از آن مجبور مى‏شده است. اجبار او به اقامت و يا ترك، بستگى به وضعيت سياسى و فرهنگى و زمينه‏هاى فكرى حاكمان و عالمان آن ديار داشته است. شخصيّت و افكار او گاه مقبول عالمان و حاكمان و گاه نامقبول بوده است. چرايى كه اين گونه رفتار با عامرى و ساير دانشمندان آن دوره نياز به شناختى جزئى‏تر از شرايط سياسى و فرهنگى نقاطى است كه او در آن جا اقامت گزيده و يا تدريس و تعليم و تعلّم داشته است، از اين رو به اجمال وضعيت سياسى و فرهنگى شهرهايى كه عامرى در آن جا فعاليت‏هاى علمى و فرهنگى و سياسى داشته است، مورد مطالعه قرار مى‏گيرد.
در ايران آن دوره، نظام سياسى در واقع دچار نوعى تشتّت و تفرقه سياسى بود، زيرا سرزمين‏هاى واقع در شرق عراق تحت سلطه آل بويه و دودمان سامانى بود، فارس در دست عمادالدوله، و رى، اصفهان و جبال در دست ركن الدوله و خراسان و ماوراءالنهر تحت سلطه نصر بن احمد سامانى قرار داشت.


الف) اوضاع سياسى و فرهنگى رى
وى از لحاظ سياسى شاهد نبردهاى پى در پى بود: سامانيان در سال‏هاى 329، 330، 333، 335 و 339 ـ 341 هجرى بر آن حكومت داشتند و ركن الدوله در سال‏هاى 330، 333، و 335 ـ 339 هجرى بدان لشكركشى كرد و از 341 هجرى به بعد بر آن استيلا و حكومت داشت. در سال 355 هجرى جمعيتى از مردم خراسان به عزم جهاد و پيش‏گيرى از تهاجم امپراتورى روم شرقى به سرزمين‏هاى اسلامى، به رى وارد شدند و سرانجام، ركن الدوله خراسانيان را از رى بيرون راند.
از لحاظ فرهنگى و مذهبى، رى در اين ايام ضمن اين كه مراكز و مدارس فرهنگى عظيمى دارد و دانشمندان زيادى در آن به سر مى‏برند داراى منازعات مذهبى و تعصبات فرقه‏اى و مذهبى است. مقدسى در كتاب احسن‏التقاسيم وضعيت فرهنگى رى را چنين توصيف مى‏كند:
شهرى است باشكوه، زيبا و با مفاخر بسيار، دانشمندان آن همه از بزرگان و سرورانند. در آن شهر مجالس علم فراوان است، يكى از مايه‏هاى فخر و مباهات اسلام و از شهرهاى مهم است و در آن مشايخ و شخصيت‏هاى جليل القدر مى‏زيستند، كتابخانه‏اى جديدالتأسيس دارد.
او درباره وضعيت مذهبى رى مى‏گويد:
در رى غلبه بر پيروان مذهب حنفى است كه از نجّاريه‏اند، حنبلى‏ها نيز در آن شهر آوازه‏اى دارند.


ب) اوضاع سياسى و فرهنگى خراسان
در اين دوره فرمانروايان خراسان از سامانيان بودند و حاكميّت آنان با فرمانروايى اسماعيل بن احمد از سال 287 هجرى آغاز شد. پايتخت ايشان ابتدا سمرقند بود و سپس از آن جا به بخارا انتقال يافت. پس از درگذشت اميراسماعيل در سال 295 هجرى، پسرش احمد ملقب به شهيد بر جاى پدر نشست. پس از احمد، فرزندش نصر بن احمد به پادشاهى رسيد و وزيرش ابوالفضل بن يعقوب نيشابورى بود. بعد از كشته شدن نصر بن احمد، پسرش نوح بن نصر به سلطنت رسيد. نخستين وزير او ابوالفضل محمد بن احمد الحاكم الجليل (331 ـ 335 ه) و پس از او ابوذر محمد بن يوسف (335 ـ 343 ه) پدر ابوالحسن عامرى بود.
رفتار آزادمنشانه شاهان سامانى و عدم تعصب ايشان در جانب دارى از عقيده‏اى خاص موجب يك جنبش فرهنگى وسيع و مترقى شد و در زمينه علم حديث، فقه، تفسير، كلام سنّى (ماتريدى) و شيعى (اسماعيلى و قرمطى) و برخورد آزادانه افكار و عقايد، به ويژه در عهد امير نصر بن احمد (301 ـ 331 ه) و گسترش علوم و آراى گوناگون، بدون شك در تكوين انديشه‏هاى فلسفى ابوالحسن عامرى و تربيت علمى ـ فلسفى او بسيار مؤثر واقع شد، چنان كه مجالس علمى و مناظراتى كه امير نوح بن نصر ترتيب مى‏داد، اثر عميقى در پرورش روحى و فكرى او داشت.
از اين گذشته اصرار پادشاهان سامانى بر اين كه همواره وزراى خويش را از بين دانشمندان، اديبان و فقيهان انتخاب كنند خود حركت فرهنگى را رونق مى‏بخشيد و بدين ترتيب شهر بخارا مركز فرهنگى عالم اسلام بود. ابن عامرى در شرق بلاد اسلامى و در سايه همين اميران و وزيران با فرهنگ مانند ده‏ها عالم و اديب ديگر پرورش يافت.
در كتابخانه بخارا هرگونه كتابى درباره موضوعات مختلف وجود داشت. اين كتابخانه نشان دهنده اهميت و ارزشى است كه پادشاهان سامانى براى علم و ادب قائل بودند، بنابراين شگفت نيست كه شاعران، اديبان، فقيهان، فيلسوفان و همه اهل دانش در بخارا گرد آيند. با توجّه به چنين وضعيت فرهنگى و سياسى در خراسان افراد بسيارى در علم فلسفه شهرت يافتند و از جمله آنان ابوالحسن عامرى بود.
در خراسان نيز جنبش اسماعيليه در تكوين افكار و انديشه‏هاى كلامى و فلسفى قرن چهارم، به ويژه فلاسفه منطقه خراسان تأثير فراوانى داشته است و حتى وجود افكار و آراى نو افلاطونى در نوشته‏هاى افرادى مانند ابوالحسن عامرى مربوط به فضاى فرهنگى ويژه‏اى است كه اسماعيليه در خراسان، به ويژه در ايام حكومت نصر بن احمد سامانى ايجاد كردند؛ يعنى ايامى كه عامرى مشغول تحصيل و كسب دانش و فلسفه بوده است.


ج) اوضاع سياسى و فرهنگى بغداد
بغداد در نيمه اول قرن چهارم هجرى وضع نابسامانى داشت در سال 339 هجرى قحطى و وباى شديد بسيارى از مردم را از پاى درآورد. در سال 332 هجرى بغداد به شهر متروكه‏اى تبديل شد و اوضاع سياسى، اقتصادى و امنيتى‏اش چنان خراب بود كه بازرگانان جلاى وطن كردند. در همين سال معزالدوله ديلمى وارد بغداد شد. در دوره زمام‏دارى او، شهر و آبادى‏ها به صورت اقطاعى به واليان سپرده مى‏شد، از اين رو روز به روز بر خرابى بلاد و مهاجرت مردم از شهرى به شهر ديگر افزوده شد. با ورود ديلميان شيعى به بغداد ناامنى، گرسنگى، بى سامانى، مصادره اموال و آشوب‏هاى مذهبى به اوج خود رسيد و در سال 338 هجرى ميان شيعه و سنى بغداد برخورد سختى به وجود آمد. در سال 346 هجرى فتنه و ناامنى همه جا را فرا گرفت و ميان اهل كرخ و اهل سنّت به سبب سبّ صحابه زد و خورد سختى درگرفت و افراد بسيارى از دو طرف كشته شدند. در سالهاى 349 و 354 هجرى باز هم آشوب و زد و خورد ميان شيعه و سنّى به وقوع پيوست.
در سال 356 هجرى معزّالدوله درگذشت و فرزندش عزّالدوله به جاى او منصوب شد. او اهل لعب و لهو و زنبارگى بود، از اين رو شيرازه امور از هم گسست. در سال 361 هجرى، نزاع بين شيعه و سنّى به نهايت شدت رسيد و اهل سنّت خانه‏هاى شيعيان را در كرخ به آتش كشيدند. در اين اوضاع و احوال عزّالدوله سيطره خود را از دست داد و بغداد را در اختيار تركان گذاشت و به اهواز رفت و در آن جا اقامت گزيد و ديگر جرئت بازگشت به بغداد را نداشت.
در سال 364 هجرى عضدالدوله وارد بغداد شد. ترميم خرابى‏هاى بغداد را آغاز نمود و مساجد و بازارها را ساخت و براى پيشوايان دين، مؤذنان، قاريان، عالمان، فقرا و عُزَبا مستمرى و مراكز ويژه تعيين كرد و خاندان بزرگ را مورد انعام قرار داد و فقها، متكلمان، فيلسوفان، محدّثان، شعرا، اطبّا، رياضى دانان و مهندسان را از مواجب مستمر برخوردار كرد. عضدالدوله دانش دوست و عالم پرور و خود نيز اهل علم بود. در زمان او كار مملكت رونق گرفت.
عامرى دوبار به بغداد مسافرت كرده و در هر بار با عالمان و دانشمندان ملاقات‏ها و مناظرات مهمى داشته است. او در سال 363 هجرى در بغداد بوده و توحيدى به مناظره او با ابوحامد مرورودى، ابوالفتح ذوالكفايتين، ابوسعيد سيرافى و يحيى بن عدى در مسائل فقهى، كلامى و فلسفى اشاره كرده است. مجالس علمى بغداد كه عامرى در آن‏ها شركت داشته، طبق نوشته‏هاى ابوحيان توحيدى هفت مجلس مهم بوده و در موضوعات نفس، طبيعت و ساير مسائل سخن به ميان آمده است.
ولى به طور كلى در اين مناظرات، علماى بغداد با او رفتار دوستانه‏اى نداشته و خاطر او را آزرده‏اند و او با دلى پردرد بغداد را ترك كرد. به گفته ابوحيان از نظر عامرى عالمان بغداد در ظاهر خوش و آراسته هستند، ولى در باطن آنان حماقتى نهفته وجود دارد، لذا در حق او پيمان شكنى، بى‏حرمتى و بى انصافى روا داشتند و به او به ديده حقارت نگريستند، بنابراين بغداد را ترك گفته و به طرف رى و نيشابور حركت كرد. ناراحتى ابن عامرى از محيط علمى غير دوستانه بغداد بود، پس جايى براى ماندن او در بغداد نبوده است.
يكى از علل سير و سفرهاى عامرى را بايد در اين مسئله جست و جو كرد. او به دنبال اقامت در محلّى بود كه قدر و منزلت عالمان مشخص بوده و محيط سالم علمى براى آنان آماده باشد و رى و نيشابور در مقاطعى از ايّام زندگى بيش‏تر از بغداد اين ويژگى را داشت.

عامري‌ و سعادت
‌به‌ نظر عامري‌ سعادت‌ نوع‌ بشر در تقويت‌ قوه‌ي‌ ناطقه‌ يا استعلأ عقل‌ است‌ و كمال‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ علم‌ را براي‌ خاطر علم‌ بخواهد و بطلبد. سعادت‌ مذكور به‌ نظر عامري‌ دو قسم‌ است:
‌الف: نسبي؛
‌ب: عقلي. و هر يك‌ از اين‌ دو، خود به‌ دو قسم‌ تقسيم‌ مي‌شود: بكي‌ مطلق‌ دو ديگر مقيد.
‌سعادت‌ مطلق‌ آن‌ است‌ كه‌ آدمي‌ در همه‌ي‌ عمر خود به‌ برترين‌ خيرات‌ جسماني‌ و نفساني‌ يا دروني‌ و بروني‌ برسد و بخت‌ و اقبال‌ و اتفاقات‌ هم‌ با او مساعد باشد تا بتواند هميشه‌ و در همه‌ حال‌ بهترين‌ كارها ار انجام‌ دهد.
‌سعادت‌ مقيد آن‌ است‌ كه‌ آدمي‌ به‌ برترين‌ مرتبه‌ي‌ سعادت‌ نرسد ولي‌ به‌ قدر حال‌ خويش‌ كار نيك‌ انجام‌ دهد. افلاطون‌ و ارسطو- به‌ نظر عامري‌ - فقط‌ نوع‌ «مطلق» سعادت‌ را توصيف‌ كرده‌اند و از بيان‌ قسم‌ «مقيد» تن‌ زده‌اند و يا آن‌ را قابل‌ توجه‌ ندانسته‌اند.
«سعادت‌ انسي» هر اندازه‌ كامل‌ و تمام‌ باشد باز ناقص‌ است‌ و در مرتبه‌ اعلي‌ قرار ندارد زيرا انسان‌ محتاج‌ تن‌ است‌ و تن‌ هم‌ ناقص‌ است‌ و هم‌ نفس‌ در اوست‌ كه‌ منشأ پليديها و ناپاكيهاست.
‌اما سعادت‌ عقلي‌ به‌ نفس‌ خويش‌ كامل‌ است‌ و بسيط، و به‌ نظر مي‌آيد كه‌ آن‌ امري‌ الهي‌ است‌ و چيزي‌ جز علم‌ نيست؛ زيرا جز علم‌ چيزي‌ را به‌ خدا نسبت‌ نتوان‌ داد؛ و اگر مي‌گوييم‌ خدا عادل‌ است‌ بدين‌ معني‌ است‌ كه‌ خدا ظالم‌ و مظلوم‌ هر دو را مي‌داند و مي‌شناسد و گرنه‌ خدا كه‌ اهل‌ معامله‌ نيست!
‌حكيم‌ اگر چه‌ در حسب‌ و نسب‌ محترم‌ نباشد، و نتواند مانند بزرگان‌ در امور مردم‌ و شغل‌ و حرفه‌ي‌ آنها دخالت‌ كند، باري‌ مي‌تواند درباره‌ي‌ صحت‌ و سقم‌ كارهاي‌ آنها رأي‌ خود را به‌ كار برد و نظر بدهد، و اين‌ بالاترين‌ وظيفه‌ي‌ حكيم‌ است. لذتي‌ كه‌ از اين‌ راه‌ براي‌ او دست‌ مي‌دهد. از همه‌ چيزها لذيذتر است، چه‌ لذت‌ نفساني‌ [روحاني] است.


سعادت‌ چگونه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد؟
عامري‌ پس‌ از بيان‌ انواع‌ سعادت‌ وارد اين‌ بحث‌ مي‌شود كه‌ سعادت‌ چگونه‌ كسب‌ مي‌شود و از چه‌ راههايي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد؟ مي‌گويد:
‌چون‌ سعادت‌ فعلي‌ است‌ كامل‌ و مختص‌ به‌ نفس‌ لذا آشكار است‌ كه‌ اكتساب‌ آن‌ همانا مربوط‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ آدمي‌ افعال‌ فاضله‌ را كسب‌ كند. حصول‌ افعال‌ نيك‌ هم‌ منوط‌ به‌ اسباب‌ آن‌ است‌ كه‌ از جمله‌ي‌ آنها در انسان، بودن‌ اعتدال‌ و صلابت‌ اعضأ و استحكام‌ عضلات‌ و بيك‌ كلمه‌ «صحت‌ كامل‌ بدن» است؛ و نيز خوبي‌ صورت‌ و زيبايي‌ اندام‌ و ملاحت‌ در اين‌ راه‌ شرط‌ است.
‌وليكن‌ چون‌ ممكن‌ است‌ كه‌ اين‌ احوال‌ و اوضاع‌ د رشخص‌ موجود باشد و انسان‌ در روزگار كودكي‌ و خردسالي‌ به‌ صلاح‌ حال‌ خويش‌ دانا و توانا نباشد، از اين‌رو لازم‌ است‌ كسي‌ او را در اين‌ راه‌ حمايت‌ و ياوري‌ و هدايت‌ كند. و اگر آن‌ راهنما خود فاضل‌ و نيك‌ سيرت‌ نباشد بيم‌ آن‌ مي‌رود كه‌ آنچه‌ را هم‌ بالفطره‌ از جودت‌ طبع‌ و استواري‌ نهاد د ركودك‌ وجود دارد، فاسد كند و ضايع‌ گذارد. پس‌ تربيت‌ اني‌ حصال‌ و ملكات‌ از آموزگار نادان‌ و مربي‌ بي‌ فضيلت‌ بر نمي‌آيد.


چرا آدميان‌ به‌ سعادت‌ نمي‌ رسند؟
مردم‌ با وجود آنكه‌ جوياي‌ سعادتند، چرا بدان‌ نمي‌رسند؟ و با آنكه‌ از بدبختي‌ و شقاوت‌ گريزانند، چرا همواره‌ بدان‌ گرفتار مي‌شوند؟ به‌ نظر افلاطون‌ و فيلسوف‌ ما سبب‌ اين‌ امر جهل‌ و ناداني‌ است‌ و عدم‌ تجربه‌ و بي‌صبري، كه‌ همه‌ي‌ اين‌ امور هم‌ ناشي‌ از جهل‌ مي‌گردد، و اين‌ از آن‌ روست‌ كه‌ جاهل‌ نيكي‌ را دوست‌ دارد از آن‌ پيروي‌ نمي‌كند، و شر و بدي‌ را دشمن‌ دارد، در حالي‌ كه‌ به‌ سوي‌ آن‌ كشيده‌ مي‌شود؛ زيرا به‌ تجربه‌ و بصيرت‌ آن‌ را نمي‌شناسد و از روي‌ قياس‌ و علم‌ و معرفت‌ بدين‌ كار عمل‌ نمي‌كند.
‌علاج‌ اين‌ آفات‌ كه‌ منجر به‌ شقأ و بدبختي‌ انسان‌ مي‌گردد. آن‌ است‌ كه: اسباب‌ وموجبات‌ و علل‌ آنها را از ميان‌ ببريم؛ و چون‌ هر چيزي‌ به‌ ضد خويش‌ مرتفع‌ مي‌گردد و زايل‌ مي‌شود، پس‌ لازم‌ است‌ كه‌ علتها و اسباب‌ به‌ وجود آورنده‌ بدبختي‌ را بشناسيم‌ تا هر علتي‌ را با آنچه‌ مقابل‌ و ضد آن‌ است، از ميان‌ برداريم.
‌و اما اسبابي‌ كه‌ براي‌ شقأ و بدبختي‌ در بالا ذكر شد اگر چه‌ بسيار بود، ولي‌ همه‌ در دو علت‌ خلاصه‌ مي‌شود: نخست‌ جهل‌ است؛ دو ديگر جور. بيان‌ اين‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ يكي‌ از اسباب‌ فساد و آفت: تسلط‌ نفس‌ شهواني‌ بر نقس‌ ناطقه‌ است؛ يا تسلط‌ و غلبه‌ي‌ نفس‌ بهيمي‌ بر نفس‌ ناطقه، و هر كدام‌ از اين‌رو كه‌ سياست‌ و تدبير بدن‌ را عهده‌دار آيند، به‌ نايش‌ بر جهل‌ صرف‌ است. زيرا هيچ‌ يك‌ از اين‌ دو نفس، بصيرت‌ و معرفت‌ ندارند.
‌اينكه‌ گفته‌اند: ناتواني‌ بنيه‌ موجب‌ شقأ و بدبختي‌ مي‌شود- و ما پيش‌ از اين‌ آن‌ را بيان‌ كرديم‌ - ابوالحسن‌ عامري‌ آن‌ را قبول‌ ندارد وگويد: همچنان‌ كه‌ خوبي‌ بنيه‌ دليل‌ سعادت‌ نيست، ناتواني‌ بنيه‌ موجب‌ شقأ و بدبختي‌ نتواند شد، اگر بگويند، «آيا كسي‌ كه‌ قوه‌ي‌ ناطقه‌اش‌ به‌ سبب‌ فساد يا ضعف‌ بنيه، فاسد شده، سعيد است؟» گوييم: سعادت‌ و بدبختي‌ مخصوص‌ انسان‌ است، و انسان‌ به‌ نطق‌ يا عقل‌ انسان‌ است‌ و آن‌ كس‌ كه‌ عقل‌ ندارد، جز به‌ صورت‌ ظاهر، انسان‌ نيست.


منابع:
1. iranpolitics.net نوشته على فريدونى
 
بالا