" آلبــوم عکس شهدا "

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
شهید علی خلیلی

شهید علی خلیلی

علی جان شهادتت مبارک


شهید
علی خلیلی

علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.

علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد.

موسسه فرهنگی دینی بهشت که فعالیت خود را از سال ۸۲ در کرج آغاز کرده و با تاسیس بیش از ۳۳ هیات در نقاط مختلف این استان قدم بزرگی در فعالیت های مذهبی در این استان برداشت. مسئولین این موسسه از سال ۸۸ فعالیت خود را در استان تهران نیز گسترش داده و با تاسیس بیش از ۱۵ کانون در نقاط مختلف تهران، به انجام امور فرهنگی مشغولند.

از جمله فعالت های فرهنگی این مجموعه می توان به برگزاری اردوهای مختلف از جمله اردوی مشهدالرضا، هیات های هفتگی، حلقه های مطالعاتی (کتاب های شهید مطهری)، باشگاه جودو، فوتسال و شنا اشاره کرد.
تعداد مربیان این مجموعه که برای رسیدن به درجه ی مربی گری باید دوره های مختلف علمی و ورزشی را سپری کنند به بیش از ۳۵۰ نفر می رسد که علی خلیلی یکی از آن ها بود…


گفتنی است حدود دوسال پیش، یکی دیگر از مربیان این مجموعه به نام حسین صحرایی نیز شهید شد.

شهید
علی خلیلی ناهی امر به معروف نهی از منکر قبل از نائل شدن به درجه رفیع شهادت در گفت‌و‌گو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، در مورد درگیری خود با اشراری که سال ۹۰ قصد تجاوز به یک خانم را داشتند، گفت: نیمه شعبان دو سال پیش به نظرم ساعت دوازده شب بود که می‌خواستیم دو نفر از دوستانم را به خانه‌‌شان در خاک سفید برسانم که دیدیم پنج، شش نفر در حال اذیت دو خانم هستند و به زور می‌خواستند وی را سوار ماشین کنند.
وی افزود: دوستان من به دلیل پائین بودن سنشان جلو نرفتند اما من به آن افراد تذکر دادم و گلاویز شدیم و یکباره چاقویی که نمی‌‌دانم از کدام سو، نثار ما شد.


شهید
خلیلی با بیان اینکه چاقو به ناحیه گردنم و شاهرگ خورده بود، اظهار کرد: من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتور سواری بلد بود آن‌ها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت.
وی می‌گوید که من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند؛ ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر تا نیم ساعت دیگر مریضتان را به یک بیمارستان مجهز نرسانید وی جان به جان آفرین تسلیم می‌کند.


«دوستان من را به بیست و شش بیمارستان دیگر هم بردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمی‌کرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند».
وی با بیان اینکه ضارب نیز به دلیل در اختیار داشتن شماره پلاک اتومبیلش به زندان افتاد گفت که مدت زیادی گذشت و ما چهار الی پنج ماه بعد به دادگاه رفتیم که سردار نقدی نیز حضور داشتند و من دیدم وکیلی گرفته‌اند و خود ایشان پیگیر کارها بودند.


این ناهی امر به معروف و نهی از منکر افزود: در دادگاه یکی از آن افراد به سه سال زندان و بقیه نیز که همدست بودند به شصت الی هفتاد ضربه محکوم شدند اما همه آن‌ها به قید وثیقه آزاد هستند.
شهید خلیلی به نقش مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت وقت نیز اشاره کرد و اظهار داشت: البته ناگفته نماند دکتر دستجردی نیز تشریف آوردن و هزینه بیمارستان را حساب کردند.

وی معتقد است که اسم کارش را امر به معروف نمی‌گذارد بلکه آن اقدام را دفاع از ناموس می‌داند و

به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است.

شهید
خلیلی در پایان با تاکید بر اینکه جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، خاطرنشان کرد: من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر لبخند آقا رفتم و دفاع کردم.

پیکر شهید ناهی از منکر "حجت الاسلام علی خلیلی" با حضور مسوولان و اقشار مختلف سه شنبه ۵ فروردین ساعت ۹:۳۰ صبح از مسجد فاطمه زهرا (س) در نارمک به سمت مسجد النبی(ص) تشییع شد.



































 
آخرین ویرایش:

smn_ash

عضو جدید
دیدم آن حالات شوق و شور را
در میان چهره هاشان نور را

در هوای عاشقی پر می زدند
تا خدا با گریه معبر می زدند

در دل شب با نوا و زمزمه
ذکرشان “یافاطمه ” ” یا فاطمه ”



ممنونم مرتضی جان
:gol::gol:
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعاکه بیخیال ترازاین حرفان ماکه فقط ادم های متحرک شدیم
وهرچی سرمون بیادبازم هیچی نمیگم
متاسفم برای خودم وامثال خودم که داریم اینجوری نسل اینده رومیسازیمو هیچ هدفی نداریم...........
 

mohammad370

عضو جدید
یاد آور یک فراموشی

اروند... والفجر هشت... شب، باد، موج، طوفان..

وقتی به اب زدیم آرام بود. اما یکدفعه همه چی به هم ریخت. آنقدر بالا و پایین
رفتیم و به هم خوردیم که چند بار آرزوی مرگ کردیم. غواص بودیم و خط شکن
باید بدون سر و صدا به نقطه ی رهایی می رسیدیم. اصل غافلگیری..

برای اینکه فشار آب پراکنده مان نکند و یا با خودش نبرد، با طناب همدیگر

را بسته بودیم. من و برادرم کنار هم بودیم...
*
تیربارچی هرچند لحظه یکبار رگباری ایذایی می بست روی آب..

دیدم صدای خر خر می آید. نگاه کردم. تیر خورده بود تو گلوی برادرم..

خون داشت فواره می زد. اگر عراقی ها می فهمیدند، تو یک لحظه

منطقه را می کردند مثل جهنم.بغلش کردم. به سختی گفت:

داداش... برای اینکه عملیات لو نرود، سرم را بکن زیر آب..

امشب باید صد و ده گردان عمل کند.. اشکم جاری شد..

قبول نکردم.. اصرار کرد..تا اینکه قسمم داد به امام زمان

نمی دانید چقدر سخت بود برادر خودت را با دست...

زیر آب آنقدر دست و پا زد که دیگر...
دوستان این نوشته کاملا بر اساس واقعیت بود
 

Similar threads

بالا