آلبر کامو

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
آلبر کامو ، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، درسال 1913 درالجزایر بدنیا آمد ودرسال 1960 درفرانسه دریک سانحه اتوموبیل درگذشت. وی برنده جایزه نوبل ادبیات درسال 1957 نیزبود. چون پدر او درجنگ جهانی اول کشته شد، اودوران نوجوانی رانزد عموی قصابش گذراند که او رابا ادبیات آشنا نمود. وی درجوانی بعداز اینکه به بیماری سل دچارشد، از ورزش،یعنی سرگرمی مورد علاقه اش دست کشید. کامو ازخانواده ای کارگری برخاسته بود و حدود سه سال عضو حزب کمونیست فرانسه شد ولی بدلیل انتقاد از استالینیسم و سوسیالیسم اتوریته، مورد خشم چپ هایی مانند سارتر، در آنزمان قرارگرفت. او در الجزایر به تحصیل رشته فلسفه پرداخت و پایاننامه دانشگاهی اش را پیرامون " نوافلاتونیان و مسیحیت " نوشت. کامو پیش از نویسندگی به شغلهای : هنرپیشگی، ویراستاری، و روزنامه نگاری پرداخته بود. اودرزمان جنگ جهانی دوم عضو شورای ملی مقاومت فرانسه علیه اشغالگران نازی آلمانی بود. وی سالها علیه حکم اعدام نیز دست به فعالیت زد. آثار کامو بعد از پایان جنگ جهانی دوم تعثیر بزرگی روی روشنفکران و نویسندگان فرانسوی؛ که درجستجوی یک معنی و هدف برای زندگی بودند، ازخودبجا گذاشت .
آثار کامورا مهمترین منبع اگزیستنسیالیستی میدانند، گرچه او خودرا مبلغ فلسفه "هستی گرایی " نمیدانست. کامو تحت تعثیر مکتب " فلسفه وجود " گرایی فرانسه، نماینده اگزیستنسیالیسم ادبی اروپا شد. فیلسوفان اگزیستنسیالیستی مانند : هوسرل، کیرکه گارد، هایدگر، و یاسپرز او را تحت تعثیر خود قرار داده اند . آثار کامو تعثیر مهمی روی نسل بعدازجنگ اروپا بجا گذاشت؛ نسلی که بعدازپایان جنگ جهانی دوم به پرسش پیرامون تعریف و هدف زندگی پرداخته بود. در نظر اگزیستنسیالیستی کامو، آزادی خصوصی ازطریق اعمال فردی، قابل دسترسی است. وی میگفت که باوجود بیگانه شدن انسان و حقیقت تلخ مرگ حتمی، انسان بایدباکمک فلسفه مقاومت به کشف اخلاقی در وضعیت آبزورد و پوچی بپردازد. اگزیستنسیالیست ها آنزمان مدعی دفاع از آزادی فرد در مقابل فاشیسم و استالینیسم بودند .
کامو همچون سارتر، وجود انسانی را در این جهان پوچ و آبزورد بحساب می آورد. وی میگفت که انسان بدلیل تهدید مدام مرگ، درزندگی احساس پوچگرایی میکند. نخستین سئوال فلسفی این است که انسان ارزش زندگی نمودن را دارد؟ . آثار کامو را میتوان کوششی برای معنی دادن به زندگی دانست. باید اشاره نمود که فلسفه آبزورد بر اساس شناخت پوچی هستی انسان، پایه گذاری شده بود. کامو میکوشد تا دراثارش به شرح مسئولیت انسان درشرایط جهان آبزورد بپردازد. وی مینویسد که انسان نیاز به اصولی اخلاقی دارد که علیه نیهلیسم اخلاقی مقاومت کنند، چون انسان درمقابل جهانی که عمری ابدی دارد، با تفکر به مرگ طبیعی خود، احساس آبزورد بودن جهان را درخود پرورش میدهد. آنزورد و پوچ بودن از آنجا آغاز میشود که انسان بخود حق سئوال از جهان می نماید، و جهان سکوت نموده و جواب نمیدهد، بدین دلیل برای فرار از پوچی و احساس سعادت نمودن، انسان باید سراغ یک انسانیت برود و به همنوعان خودکمک نماید. تجربیات مقاومت اسطوره سیسیفوس یونانی نیز نشان میدهند که حتا حین شکست ، انسان میتواند به زندگی خود یک معنی بدهد. درنظرکامو برای مبارزه علیه پوچی زندگی،هومانیسم باید بالاترین هدف تاریخ بشود. اوازانسانها میخواهد که برای فرار از آبزورد بودن زندگی به : خودکشی، اگزیستنسیالیسم، عرفان و دین فرارننمایند. درغالب آثار کامو برای یک هستی هدفمند و بامعنی، تبلیغ شورش فردی انسان ازخودبیگانه میشود. اوآبزورد بودن هستی انسان را بدلیل تضاد میان کوشش او و بی نتیجه گی زحماتش میداند. غالب آثار کامور را میتوان کوشش و مبارزه تئوریک او علیه آبزورد بودن زندگی دانست .
کامو در طول عمر نسبتا کوتاه خود نه تنها به مبارزه علیه توتالیتاریسم، فاشیسم و استالینیسم بلکه به انتقاد از نظرات هگل، مارکس و فیلسوفان اگزیستنسیالیست پرداخت. تفسیر قدرگرایانه اواز تاریخ، یکی از دلایل اختلاف اش با سارتر گردید. قهرمانان آثار کامو گرچه فاقد صفات قهرمانی هستند، ولی آماده اند تا همچون مسیح در راه حقیقت مورد نظر خود، کشته شوند.
کامو از نظر ادبی در مراحل مختلف فعالیت اش تحت تعثیر اثار : فاکنر، اشتاین بک، داستایوسکی، دفو، و ملویل بود . او میگفت که تئاتر را باید برای تودهها جذاب نمود. وی درآثارش نه تنها به انتقاد از مسیحیت بلکه به نقد ایدئولوژی های مدرن نیز پرداخت. وی مینویسد که دین مسیحیت ثابت نمود که در شرایط فاجعه مانند فاشیسم و جنگ جهانی، قادر به کمک به انسان ها نیست. کامو گرچه ازنظر فلسفی، پوچگرا بود ولی مخالف خودکشی فکری و جسمی بود. او کیرکه گارد و شستوف ؛ فیلسوف روسی را متهم نمود که با توصیه فرارانسان به ایمان، موجب خودکشی فکری او میشوند. کامو خودرا مخالف خشونت ، ولی طرفدار همبستگی اجتماعی و مسئولیت جمعی درشرایط بحران،معرفی می نمود.
او خالق : رمان، نوول، داستان، نمایشنامه، و مقالات فلسفی، بود ؛ از آنجمله : طاعون ، بیگانه، اسطوره سیسیفوس ، مثال، تبعید و دولت، یادداشتهای روزانه، عروسی، عادلان، مرگی خوش، وضعیت محاصره ای، کالیگولا ، سوء تفاهم، سرمست ها، بازگشت به وطن، پرسش هایی از زمان، نور و سایه ها، و نخستین انسان،هستند . یکی از دلایل مشهوریت آثار آلبر کامو را به سبب " بدبینی پر از امید " ! آنان بحساب می آورند .



((منبع:newproline.com))
 

taravat_tree

عضو جدید
هوووم ! :razz:
کتاب بیگانه رو که خوندم اصلا انتظاراتم رو برآورده نکرد . ینعی انقدر که بهش می پردازن و حلوا حلواش میکنن ، تحسین کننده نبود ...
به نظر من خیلی خیلی معمولی بود .
و اصلا قابل قیاس با کتاب خشم و هیاهو فاکنر نبود . خدایی کامو کجا از فاکنر تاثیر گرفته ؟
به قولی : این کجا و آن کجا ؟!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
هوووم ! :razz:
کتاب بیگانه رو که خوندم اصلا انتظاراتم رو برآورده نکرد . ینعی انقدر که بهش می پردازن و حلوا حلواش میکنن ، تحسین کننده نبود ...
به نظر من خیلی خیلی معمولی بود .
و اصلا قابل قیاس با کتاب خشم و هیاهو فاکنر نبود . خدایی کامو کجا از فاکنر تاثیر گرفته ؟
به قولی : این کجا و آن کجا ؟!
والا هر کی یه سلیقه ای داره ولی شما شاید با یه تصور خیلی بالا سراغ بیگانه رفتی!
فاکنر رو نمی شناسم ! می تونین یه تو ضیحی در موردش بدین؟؟
در ضمن کامو کتاب های دیگه ای هم داره! بقیشو خوندین؟
 

taravat_tree

عضو جدید
نه نخوندم . وقتی معروفترین کتاب یه نفر این باشه ...
ولش کن !!! حرف شما کاملا درسته . این کاملا سلیقه ایه .

ترجیح میدم در مورد فاکنر چیزی نگم و فقط توصیه کنم که کتاب خشم و هیاهو رو بخونید . البته اگر از خوندن کتابای سنگین از نظر محتوا لذت می برید ، این کتاب واقعا بهتون می چسبه .
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
يادداشتي بر بيگانه اثر آلبر کامو از رولان بارت

يادداشتي بر بيگانه اثر آلبر کامو از رولان بارت

بي‌شک بيگانه نخستين قصة کلاسيک پس از جنگ است. منظور من از نخستين قصه، نه همان از لحاظ تاريخي، بلکه نيز از حيث حسن کار است. اين قصة کوچک که در سال 1942 انتشار يافت، و در سال‌هاي پس از رهايي کشور از چنگال اشغال‌گران توسط همة مردم خوانده شد، آلبرکامو را بسيار زود به اوج شهرت و افتخار رساند. دلبستگي مردم به اين اثر از همان عمقي برخوردار بود که هر اثر جامع و دلالت‌گري از آن بهره‌مند مي‌شود. اين‌گونه آثار در برخي از دگرگوني‌هاي عظيم تاريخي رخ مي‌نمايند تا نشانة يک گسيختگي و حکايت‌گر حساسيت تازه‌اي باشند. هيچ‌کس به اين قصه اعتراض نکرد ، همه مجذوب و تقريباً عاشق آن گشتند. انتشار بيگانه يک واقعة اجتماعي و موفقيت آن واجد همان اهميت اجتماعي اختراع باطري و يا پيدايش رنگين‌نامه‌هاي زنانه بوده است.
اين کتاب در آن دوره، شايد بيش‌تر از اکنون، چنين مي‌نمود که فلسفة نويني را، که فلسفة پوچي ناميده شد، به کرسي مي‌نشاند. و اين واقعه در لحظه‌اي اتفاق افتاد که اسطورة درک غربت نطفه مي‌بست، پا مي‌گرفت، از قلم پيشروان انديشه به سطح مصرف عامه تنزل مي‌کرد. کيرکه‌گار، مذهب اصالت وجود آلمان، کافکا، قصه‌نويسان آمريکايي، سارتر، يعني جمعي از متفکران و آفرينندگان، از سرزمين‌ها و دوره‌هاي متفاوت، به طرز آشفته و درهم، در ذهن مردم دست به دست هم داده بودند و اسطورة نوين آزادي را صلا در مي‌دادند. انسان، به واسطة روشن بيني خود، از دستاويزهاي سنتي خويش محروم گشته، و پيوند از پناه‌گاه‌هاي باستاني خود (خدا- عقل) بريده، در چنان تنهايي بيکراني رها گشته بود که تا آن روز جرأت نگاه کردن از روبه‌رو به آن نداشته است. ولي با اين همه، وابستگي خود را به اين جهاني که درکش نمي‌کرد تا آستانة فاجعه باز شناخت.
بيگانه، به هنگام انتشار، مجموعه‌اي مي‌نمود فراهم از همة اين درونمايه‌ها: قهرمانش، مورسو، که در حضيض ابتذال زندگي روزمره، يعني در ديدگاه يک کارمند دون‌پايه جا دارد، در برابر ابتذال اصلاً نمي‌شورد، بردگي‌هاي اين زندگي را بي‌چون و چرا مي‌پذيرد، و به ظواهر اعمال همة هم‌رنگي اجتماعي گردن مي‌نهد، حتي آداب عواطف پسنديده، نظير عاطفة فرزندي يا دوستي را رعايت مي‌کند: اما مورسو همة اين اعمال فاقد عامليت را در حالتي ثانوي، يعني بي‌تفاوتي کلي نسبت به دلايل جهان، انجام مي‌دهد. مثلاً، مورسو در مراسم دفن مادرش شرکت مي‌کند، اما در هر عمل قراردادي که انجام مي‌دهد، احساس بيهودگي آن را بروز مي‌دهد: مراسم را مي‌پذيرد، ولي نه به دستاويز اخلاقي که مردم مي‌خواهند او بدان دلبسته باشد. و اتفاقاً اين گناهي است که جامعه به او نمي‌بخشد: اگر مورسو شورشي بود، جامعه با او مي‌جنگيد، يعني قبولش مي‌کرد. ولي چون عمل مورسو از سر خلوص نيت نيست، وي با بينش خود در مورد جهان شک روا مي‌دارد. در چنين موردي، جامعه تنها کاري که مي‌تواند کرد اين است که او را، همانند شيئي که به واسطة استحالة خود آلوده گشته باشد، بانفرت و دهشت از خود طرد کند. چرا که چنين کسي هم‌چون نامحرمي است در ميان جمعي که فقط افراد خانوادة خود را تحمل مي‌توانند کرد و به کمترين نگاه نامحرم احساس خطر مي‌کنند. پس مورسو با نگاه خود به خوش خدمتي پايان مي‌بخشد. سکوت او در باب دلايل پسنديدة جهان منزه است، به حدي که وي را از هم‌دستي مي‌رهاند و جهان را در برابر نگاه او عريان رها مي‌کند: جهان موضوع يک نگاه مي‌گردد، و جهان اين درد را تحمل نمي‌تواند کرد: به همين جهت مورسو آدمکش مي‌شود ، و محاکمه‌اش، بيش از آن‌که محاکمة يک عمل باشد، محاکمة يک نگاه مي‌شود: در وجود مورسو، بيننده را محکوم کردند، نه جاني را. ملاحظه مي‌شود که چگونه اين ارتقاة انسان که کاملاً تازه بود (چون اين ارتقاة قهقراة نگاه است، و ديگر، نظير اسطوره‌هاي رمانتيک، نيچه‌وار يا انقلابي ، شورش عملي يا کلامي نيست)، توانست با درون‌مايه‌هاي اصلي فلسفة تازه سازگار جلوه کند. چه در اين فلسفه و چه در آن اسطوره‌ها، انسان نه جامعه را رها مي‌کند که پذيراي خدا گردد، نه خدا را ترک مي‌کند که به بدي گرود، و نه جامعه و خدا را فرو مي‌نهد تا مدينة فاضلة واهي را بپذيرد: انسان در جايگاه خود مي‌ماند، هم‌درد و يار غار جهاني است که در اندرون آن به کلي تنها است.
طبعاً براي اين درون‌ماية نو، روايتي تازه لازم بود، چرا که غرابت مورسو در ناساز بودن اعمال و نگاه‌هاي او بود. عمل او، و نه دلايل آن، همانند روان‌شناسي در قصة سنتي، به جايگاه وحدت اساسي زمان قصه عروج مي‌کند. مورسو دقيقاً نه بازيگر است، نه اخلاق‌گرا. او در مورد کاري که انجام مي‌دهد سخني نمي‌گويد، به اعمالي مي‌پردازد که همه انجام مي‌دهند، ولي همين اعمال آشنا فاقد دلايل و دستاويزهاي مرسوم است، به نحوي که همان کوتاهي عمل و تاري آن تنهايي مورسو را آشکار مي‌کند. عملي که کامو عرضه مي‌کند، ديگر عملي در ميان اعمال، غرقه در مجموعة علل، عوامل، نتايج و زمان‌ها نيست. اين عمل ناب است، بي سبب است، از اعمال اطراف جداست. اين عمل به اندازة کافي استوار هست که در برابر پوچي جهان بتواند ابراز انقياد کند؛ و به اندازة کافي مختصر هست که به دستاويزهاي فريبندة خطرجويي، در برابر، اين پوچي را آشکارا انکار کند.
ده سال پيش، هم‌زماني بيگانه با آراة عمومي هويدا بود. امروز، اين کتاب کوچک، که در هيأت دلخواه مردم فرانسه يعني قصه‌اي فشرده و کوچک، همانند يک گوهر، در آمده است، هنوز حائز قدرت تام است. البته از راهي که کامو گشوده بود بعدها گروهي کثير رفتند، و ادبياتي « مسيحايي» و زندگي بخش گسترش يافت، و به آدمي، خواه معتقد، خواه بي‌دين، معصوميت، آرامش و حکمت، و تنهايي مرده‌اي زندگي باز يافته را بخشيد. ولي با اين همه، بيگانه هنوز اثري تازه و با طراوت است. چرا که اين کتاب در آن سوي عقايد زمان انتشار خود جلوه‌گر است.
اين روزها يک بار ديگر مي‌خواندمش، و حيرت‌زدة همان خصلتي بودم که بعضي به صفت ستايش‌آميز «پيري» ملقب مي‌کنند: هر اثري حتماً پير مي‌گردد، رسيده مي‌شود، در پي زمان مي‌رود، و اندک اندک قدرت‌هاي نهاني بروز مي‌دهد. ده سال پيش، من هم مثل بسياري از مردم در بند عقيدة زمانه گرفتار گشتم و بيش‌تر سکوت ستايش‌انگيز اين اثر را ديدم. اين سکوت، بيگانه را هم‌سنگ آثار بزرگي گردانيده است که محصول هنر ايجازند. اينک در اين کتاب حرارتي مي‌يابم، و در آن شور حال گرمي مشاهده مي‌کنم که اگر در نخستين قصة کامو، در همان زمان انتشار مي‌توانستيم کشف کنيم، شور حال آثار بعدي او را کمتر مورد سرزنش قرار مي‌داديم. نکته‌اي که بيگانه را يک اثر مي‌گرداند، و نه يک نظر، آن است که انسان در اين اثر خود را نه تنها داراي يک اخلاق، بلکه نيز يک خلق مي‌يابد. مورسو آدمي است که از لحاظ جسماني رام خورشيد است، و من گمان مي‌کنم که اين طبيعت را بايد تقريباً به مفهوم قدسي تصور کرد. عيناً همانند اسطوره‌هاي باستاني يا نمايشنامة فدر، اثر راسين شاعر قرن هفدهم، خورشيد در اين اثر تجربة چنان ژرفي در مورد جسم است که قرين سرنوشت مي‌گردد: خورشيد تاريخ مي‌سازد، و در تداوم بي‌تفاوت حيات مورسو، لحظاتي سازندة عمل فراهم مي‌کند. هيچ‌يک، از سه حادثة فرعي قصه (مراسم تدفين، واقعة کنار دريا، جريان محاکمه) نيست که تحت تأثير حضور خورشيد نباشد. آتش خورشيد در اين‌جا با همان حدت ضرورت باستاني عمل مي‌کند.
عامل اسطوره‌اي، مثل هر اثر اصيل ديگري، پيوسته به گسترش استعاره هاي خود مي‌پردازد، و خورشيد که، در سه لحظة روايت، مورسو را به عمل وامي‌دارد، يکي نيست. خورشيد مراسم تدفين به‌طور محسوسي چيزي جز دليل وجود ماده نيست: عرق چهره‌ها يا نرمي قير جادة داغي که جنازه در آن حمل مي‌گردد و همة عناصر اين قسمت توصيف محيطي است چسبنده و لزج. مورسو کوششي براي رفع چسبندگي خورشيد به عمل نمي‌آورد، هم‌چنان‌که براي رفع چسبندگي مراسم نيز کاري انجام نمي‌دهد. نقش آتش خورشيد در اين‌جا، نور تابانيدن به صحنه و هويدا ساختن پوچي آن است. در کنار دريا، استعارة ديگري از خورشيد مي‌بينيم: اين خورشيد ذوب نمي‌کند، جامد مي‌گرداند، هر ماده‌اي را به فلز تبديل مي‌کند، خورشيد بدل به شمشير مي‌شود، ماسه فولاد مي‌گردد، حرکت دست به آدمکشي تبديل مي‌شود: در اين‌جا خورشيد سلاح است، تيغه است، سه گوشه است، قطع عضو است، و در برابر تن نرم و بي‌رنگ آدمي قرار مي‌گيرد. و در سالن دادگاه جنايي، وقتي که مورسو محاکمه مي‌شود، خورشيد ديگري مي‌تابد که خشک است، غبار‌آلود است، پرتو بي‌رنگ دخمه‌هاست.
اين ترکيب خورشيد و نيستي در هر واژه‌اي نگ‌هدارندة حال و هواي کتاب است: چون مورسو فقط با يکي از عقايد جهان در ستيز نيست، بلکه نيز با جبري دست و پنجه نرم مي‌کند که در هيأت خورشيد در آمده است و سراپاي نظامي کهن را در بر مي‌گيرد. چون در اين‌جا خورشيد همه چيز است: گرما، رخوت، سرور، غصه، توانايي، ديوانگي، علت و روشنايي.
از سوي ديگر، همين الهام دوگانه، يعني خورشيد گرمي‌بخش و خورشيد روشني‌بخش، بيگانه را به‌يک تراژدي تبديل مي‌کند. همانند اديپ اثر سوفوکل يا ريچارد دوم، اثر شکسپير. رفتار مورسو داراي يک مسير جسماني نيز هست که ما را به هستي شکوهمند و نا استوار او علاقه‌مند مي‌کند. اساس قصه، نه تنها از لحاظ فلسفي، بلکه از لحاظ ادبي چنين است: ده سال پس از انتشار، هنوز چيزي در اين کتاب نغمه سر مي‌دهد، هنوز چيزي در آن هست که دل را مي‌آزارد، و اين دو قدرت جوهر هر زيبايي است.

نقل از کتاب: نقد تفسيري نوشته رولان بارت
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
يادداشتي بر بيگانه از آلبر کامو

يادداشتي بر بيگانه از آلبر کامو

ديرگاهي است که من رمان بيگانه را در يک جمله، که گمان نمي‌کنم زياد خلاف عرف باشد، خلاصه کرده‌ام:
« در جامعة ما هرکس که در تدفين مادر نگريد خطر اعدام تهديدش مي‌کند.» منظور اين است که فقط بگويم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازي معهود مشارکت نداشت. در اين معني از جامعة خود بيگانه است و از متن برکنار؛ در پيرامون زندگي شخصي، تنها و در جستجوي لذت‌هاي تن سرگردان. از اين رو خوانندگان او را خودباخته‌اي يافته‌اند دستخوش امواج.
با اين حال اگر از خود بپرسند که چرا قهرمان داستان در بازي شرکت نمي‌کند به جوابي خواهند رسيد متضمن انديشه‌اي درست‌تر، يا دست‌کم، انديشه‌اي نزديک‌تر به فکر نويسنده. جواب ساده است: مورسو نمي‌خواهد دروغ بگويد. دروغ گفتن تنها آن نيست که چيزي را که نيست بگوييم هست. دروغ‌گويي به خصوص اين است که چيزي را که هست زياده وانمود کنيم، و آن‌جا که به دل مربوط مي‌شود، به بيش از آن‌چه احساس مي‌کنيم تظاهر کنيم. و اين کاري است که همة ما همه روزه مي‌کنيم تا زندگي را ساده کنيم.
مورسو ، برعکس آن چه ظواهر مي‌نماياند، نمي‌خواهد زندگي را ساده کند. آن‌چنان که هست، همان‌گونه مي‌نمايد و همان‌گونه سخن مي‌گويد. نمي‌خواهد بر احساساتش سرپوش بگذارد، و جامعه، بي‌تأمل، احساس خطر مي‌کند. مثلاً از او مي‌خواهند که از جنايتش، طبق معمول، اظهار ندامت کند. مورسو جواب مي‌دهد که در اين باره بيشتر احساس ملال مي‌کند تا ندامت واقعي. و همين تفاوت جزيي کارش را به محکوميت به اعدام مي‌کشاند.
مورسو در نظر من خودباخته‌اي دستخوش امواج نيست بلکه آدمي است فقير و عريان، و عاشق آفتاب بي‌سايه. حاشا که عاري از هرگونه حساسيت باشد. شوري عميق و پي‌گير او را به جنبش و هيجان مي‌آورد: شور مطلق‌طلبي و حقيقت‌خواهي. حقيقتي که هنوز منفي است، حقيقي بودن و احساس کردن، اما حقيقتي که بي‌آن هيچ فتحي بر خود و بر جهان ممکن نخواهد بود.
بنابراين، با خواندن سرگذشت مردي که بدون هيچ وضع و داعية قهرماني، در حقيقت پذيراي مرگ مي‌شود اميد هست که خواننده زياد به اشتباه نيفتد. براي من پيش آمده است که برخلاف عرف ادعا کنم که کوشيده‌ام تا در قهرمان کتاب خود، چهرة تنها مسيحي راستيني را که شايستة آنيم تصوير کنم. با اين توضيحات خواننده درخواهد يافت که من اين نکته را بدون کوچک‌ترين قصد بي‌احترامي مي‌گويم، منتهي با طنزي که هر هنرمندي محق است در بارة شخصيتي که آفريده است، به کار برد.


اين متن مقدمه‌اي است که کامو بر چاپ انگليسي رمان خود، بيگانه، نوشته است.

از کتاب تعهد اهل قلم – نشر نيلوفر
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سخنرانی تلویزیونی آلبر کامو


چرا به تئاتر می‌پردازم؟ بارها از خود پرسیده‌ام. و تنها پاسخی که تاکنون به این پرسش داده‌ام از بس پیش پا افتاده است شما را دچار شگفتی خواهد کرد: برای این به تئاتر می‌پردازم که در دنیا صحنه‌ی تئاتر یکی از جاهایی است که من در آن احساس خوشبختی می‌کنم. اما انصاف بدهید که این فکر، آن‌‌طور که به نظرمی‌آید، پیش پا افتاده نیست. تحصیل خوشبختی امروز یکی از تلاش‌های اساسی و اصیل است. دلیل این‌که می‌خواهند خوشبختی را کتمان کنند ظاهرا این است که در آن نوعی فسق و فجور می‌بینند که مایه‌ی شرمساری است. در این باره همه توافق دارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sharif_

مدیر بازنشسته
نگاهي به رمان آدم اول نوشته آلبر كامو


نرمان " مرد اول " كه " كامو " هرگز فرصت باز نگري در آن را نيافت و در ايران با نام " آ دم اول "به چاپ رسيد، آخرين اثر داستاني " آلبر كامو " است. اصل كتاب كه دستنوشته ايست شتابزده در 144 صفحه تو يك دفتر چه، پر از ايما واشاره هايي است كه فقط براي " كامو " مفهوم بود و در باز نويسي آن بايد مورد توجه وي قرار مي گرفت كه مر گ اين فرصت را از او دريغ داشت.
" ادم اول " نيز مثل " بيگانه "، زباني پر از ايهام دارد و آميخته به مفاهيمي چون " پوچي ِبودن در هستي " و يا " بيهودگيِ مفرطِ بودن ". اثري كه در جاي جاي ِآن، نبوغ ادبي ونگاه خاص ِ فلسفي كامو برق مي زند. ماجرا هاي رمان چنانچه در " بيگانه " و " طاعون " نيز چنان است در الجزاير وبخصوص شهر " الجزيره " مي گذرد. سرزميني كه مستعمره ي فرانسه بود و كامو هم به عنوان يك فرانسوي بيشتر عمرش را آنجا گذرانده بود. در " آدم اول "، داغي آفتاب را داريم و فقري گدازان وانسانهايي را كه سختي كشيدن، عادتشان است. قهرمان داستان " ژاك كورمري " است كه وقتي زاده مي شود تولدي چنين دارد: " در كنار بيمار چيز بي شكل خون آلودي ديدند كه با نوعي حركت در جا تكان مي خورد." از مادري نيمه شنوا و پدري كه در يتيمخانه قد كشيده و زاده ي كوره دهي كه وقتي پدرش دنبال دكتر مي رود، دكتر مي گويد: " اينجا هم شد جا كه آدم بيايد بزايد." يكي از شبهاي پائيز 1913و در ملك مو قوفه اي نزديك يك دهكده ي پرت و كوچك و دور از الجزيره. 1913 ساليست كه خود " كامو " نيز در آن سال چشم به جهان گشوده است. چهل سالي مي گذرد و روزي همان نوزاد، كه هيچ تصويري از پدرش در ذهن خود نداشت و پيش از يك سالگي او، " آتشي جهاني او را بلعيده و از او از او جز يك خاطره ي نا ملموس چيزي نمانده بود مانند خاكستر پر ِ پروانه اي که در آتش سوزي جنگلي سوخته باشد " به خواهش مادر- پس از سالهاو هنگامي كه قصد دارد به ديدار مادرش به الجزاير برود - با رفتن به گورستاني در فرانسه كه مدتها بود آنجا مي زيست، سراغ " قطعه محل دفن مردگان جنگ سال 1914" را مي گيرد. با" سربه هوائي و بدون تكان هاي روحي " به سنگ قبر پدرش خيره مي شود و مي خواهد بگذرد كه مي بيند پدرش از او جوانتر بوده است. او كه خود را دست تنها ساخته بود و فكر مي كرد اختيارش دست خودش است با سر گيجه و " دل پر دردي كه ولع زندگي با او" بود وسر انجام خاك مي شد خود را در 29 سالگي كه همه ي عمر پدرش بود تصور مي كند و مي بيند كه در آن سن وسال، خيلي رنجور و شكننده بود و ناگه دل اش به جواني او سوخته و جرقه اي در عزم او زده مي شود كه در سفر فرارويش به الجزيره، از " مردي كه زندگي را به او بخشيده و بلافاصله به جاي ناشناخته اي آن سوي دريا رفته و مرده بود " كنكاشي كرده و ببيند چه جور آدمي بوده است. آدمي كه " تركش خمپاره اي سرش را شكافته بود و بين كشتارگاه و بيمارستان زخمي ها، با چشمهايي كه ديگر نمي ديد با خط خرچنگ قورباغه اي به همسرش نوشته بود " زخمي شده ام، چيزي نيست. شوهرت "و بعد از چند روز مرده بود."
او به قبر پشت كرده و تا آخر رمان مارا باخود به كودكيها و نوجواني هايش برده و به اكنوني مي رساند كه مادر تيره بخت اش، همچنان با نگونبختی هايش خوش است و هيچ دوست ندارد كه از الجزيره دور شودو مثل سابق مراقب وصله پينه ي برادرش – داييِ ژاك - كه سخت شنواست مي باشد كه اكنون دیگر، هردوشان پير و دست تنهايند. ژاک از اینکه بهره ی عمرش ازدنیا،بیشتر از پدرش بوده منقلب شده و خلا وحشتناکی درونش را آزار میدهد.پا به پای خود ما را تا اعماق عطوفت های انسانی می کشد و اماحافظه ها تیره و تارند و زمان از دست رفته را هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد. با خود می اندیشد: " حافظه ای هست که در دل جای دارد و می گویند از همه مطمئن تر است اما دل را هم رنج و کار فرسوده می سازد و در زیر بار خستگی همه چیز را فراموش می کند. زمان از دست رفته را فقط ثروتمندان باز می یابند.برای فقرا فقط نشانه های مبهمی در راه مرگ به جای می گذارد. وانگهی برای آنکه بتوانند طاقت بیاورند نباید گذشته را زیاد به خاطر آورند، بلکه باید به همان چیزهای روز به روز و ساعت به ساعت بچسبند." مادر ودایی اش تهی از هر خاطره بودند و فقط می دانستند که به او خیلی شبیه بود.سراغ معلم دوران ابتدایی اش " برنار " را می گیرد که پدرش را تو جنگ دیده بود و او نیز تنها می دانسنت که آدم تودار وکم حرفی بود و جنگ او را کشته و خاک کرده است. ژاک به رد پای استعما ر می‌نگرد و هزارا ن مثل پدرش که برای خویشان وفرزندان خود نیز نا شناخته اند و از صد سال پیش به این طرف گله گله به الجزایر آمده و شهر های نا پایداری را شکل داده اند و " آدم اول " هایی را که همچون او باید بی پدر و دست تنها بزرگ می‌شدند را رو خشت انداخته و حاصل همه شده یک زندگی بی ریشه و ایمان. فرانسوی هایی که میهن برای آنها هر گز معنایی نداشت. میهن وجود غایبی بود که وظایفی چند به دنبال داشت وگاهی مردم به آن متوسل می شدند و گاهی آن به مردم. بعضی ها هم فقط می دانستند که پدرشان در راه میهن مرده است. نسلی که فقط آفتاب، فقر و دریا را می شناخت و همیشه هم به نظرشان پایان ناپذیر می آمد. در هجوم واهمه های مبهمی می زیستند مثل مرگی ناشناخته. شاید هم جنگ. دورانی از زندگی که حتی اگر نمیری دستها، پاها و خیلی چیزها را باید از دست بدهی.
برای ژاک حتی آن زمانها که از طریق بورسیه به دبیرستان راه یافته بود، تعطیلات هم در درجه ی اول غیر ازگرما ی هوا و بوی
" آلبر کامو" در آثارش معتقداست که میشود هستی را تهی از هر معنی وهدف دانست وهمچنان زندگی کرد.

شاش وقیر در خیابانهای داغ مفهومی نداشت. در تاریک درونش همیشه به شور زندگی می اندیشید. شوری که تابه امروز، هستی ‌اش را مدیون آن بود و ولی باز، واهمه داشت و می خواست فرار کند. " جایی که در آن هیچ کس نه پیر شود، نه بمیرد. به جایی که زیبایی تباه نشدنی باشد، زندگی همیشه وحشی و پر جوش با شد، و چنین جایی وجود نداشت. زندگی می گریخت و بی آنکه بشود چیزی را این میان نگه داشت. طوری که حتی به " کامو " نیز مهلت جمع و جور کردن این رمان ناب را نداد.
"آلبر کامو " که در سال 1957 جایزه ی نوبل ادبی را به دلیل خلق آثاری که در آنها به طرح مشکلات باطن بشری در عصری نو می پرداخت دریافت کرده بود در کتاب " آدم اول " هم که تو سه سال آخر زندگی اش مشغول آفرینش آن بود همچنان انسانگرا و جویای عدالت است.
آدم اول "، شاید هم به طرزی غیر مستقیم، اثریست واقع گرایانه و نوستالژیک که با رگه هایی از زندگی کامو آمیخته است.گویی که در ناخود آگاه او، مرگ، حضوری دمادم داشت و می خواست که در قالب شخصیت های این رمان، پرسه ای در دیروز هایش داشته باشد. همسانی سن قهرمان اش با خود او که حتی ذکر تاریخ نیز شده و زاویه ای ای را نیز که ازآن سن وسال به زندگی نگاه می شود و مرگ ناگهانی اش بر اثر سانحه ی اتومبیل در 1960، همه نکاتی تأمل اند و تفسیری دگر گونه می خواهد. مرد اول " آدم اول " نیز مثل قهرمان کتاب " بیگانه "، سرگشته ایست حیرا ن، میان نیک وبد و مانند مردان اول کتاب " طاعون " ایستادن را با همه ی بیهودگی بلد است. چرا که زیستن، ویژگی وعادت هر انسانی است.
مطالب داخل گیومه، به نقل از چاپ دوم کتاب " آدم اول " اثر آلبر کامو، ترجمه ی " منوچهر بدیعی " انتشاراتی " مرغ آمین "، تهران -
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
آلبر کامو (1913-1960) نویسنده‌ی بزرگ فرانسوی در ایران ناشناخته نیست. شهرت کامو علاوه بر نویسندگی به دلیل عقاید اجتماعی خاص وی است. او به همراه سارتر، دوبوار و مرلوپونتی از جمله‌ی نویسندگان بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه بودند که شهرت بین‌المللی‌ای را هم نصیب خود کرده بودند. البته کامو خود متعجب است از اینکه چرا اسم او و سارتر کنار هم می آید و هر دو را اگزیستانسیالیست میخوانند. تنها کتاب فلسفی‌ای که وی نوشته است بر ضد فلسفه‌ی اگزیستانیالیست‌ها است.
بحران فزاینده‌ی جهان سرمایه داری و ناروائیهایی که در کشور های مدعی مرام سوسیالیستی، هرروز به چشم می‌خورد، نظرها را متوجه کامو کرد که از نخستین روزهای ورود به دنیای نویسندگی کاستی‌های هر دو جریان را بر شمرده بود.
طاعون، بیگانه، سوء تفاهم، کالیگولا، اسطوره‌ی سیزیف، سقوط وآدم اول از آثار این نویسنده است. کامو را منادی فلسفه‌ای خوانده‌اند که به «فلسفه‌ی پوچی» ( عبارت عبث یا بی معنایی را هم می‌توان بکار برد!) مشهور است.
او در سال 1957 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. از نظر سن او دومین نویسنده‌ی جوانی بود که تا آن روز جایزه نوبل را دریافت کرده بود.
متن زیر گفتگوی هفته‌نامه «خبرهای ادبی» (Les Nouvelles Litteraires) با آلبر کامو است. این گفتگو در سال 1951انجام شده است.
اهمیت این گفتگو در دو چیز است. اول اینکه نشان‌دهنده اندیشه‌های روشنفکران در شروع نیمه دوم قرن 20 است. دوم اینکه کامو به کالبد شکافی اندیشه خود می‌پردازد.
ترجمه متن در سال 62، توسط مصطفی رحیمی و در انتشارات آگاه صورت گرفته است که بعدا به همراه چند مقاله دیگر به صورت کتابی تحت عنوان "تعهد کامو" به چاپ رسید.

* * *


آلبرکامو 1، که هنوز نویسنده جوانی است، یکی از رهبران فکری نسل جوان است.
با این همه باید بی‌درنگ اضافه کنیم که کامو حتی یک لحظه نیز در هیئت خشک و بی‌روح اساتید یا رهبران فکری بر من ظاهر نشد. حتی به نظرم رسید که بسیار کم به این امر می‌اندیشد. با لحنی استهزاآمیز گفت که: «غالباً مرا به صورت شخصیتی خشک و بی‌روح تصویر می‌کنند» شخصیتی که هرچند تازه نمودار شده، به سبب اهمیت نوشته‌هایش به همه‌جا راه یافته است. مردی است تودار و حتی لبخند نیز بر این چهره رنجدیده چنین می‌نماید. با پیشانی بلند ناصاف و موهای مجعد سیاه تیره، با چهره شرمگین افریقایی که آب و هوای دیار ما رنگش را سفید کرده است. گفتم تودار ولی‌ دم‌دست و آسان‌یاب. صدای کرش از تغییری شادمانه رویگردان نیست.

"در اول کار، دنیا با من دشمنی نکرد. کودکی من با خوشبختی همراه بود."
خوشبخت در فقر، علی‌رغم فقر. در دهکده‌ای در شمال افریقا، زادگاه ژنرال ژوئن، زاده شد. یک سال داشت که مادرش او را به شهر الجزیره برد. پدرش در همان آغاز جنگ بین‌الملل اول کشته شده بود. مادر، برای بزرگ کردن دو فرزندش دچار سختی‌های فراوان شد. با این همه کامو، هیچگاه کلامی تلخ یا حسرت‌آلود از او نشنید. و چنین بود که کامو این چیزها را نشناخت و خود را از ثروتهای طبیعی غنی می‌‌دانست. بی‌شک در افریقا، این امر آسان‌تر است. کامو از آفتاب و دریا لذت می‌برد و از این که در کوچه یا در ساحل دریاست احساس خوشبختی می‌کند. تا روزی که متوجه سودمندی تحصیل دانستنی‌ها شد. در دبیرستان الجزیره درس خواند و برای گرفتن لیسانس به حرفه‌های گوناگون پرداخت؛ حتی هنرپیشگی.

***
تجربه‌های من در زندگی با سختی همراه بود. با این همه زندگی را با گسیختگی شروع نکردم. همچنین، برعکس بسیاری از ادیبان، من با نفرین و تخطئه وارد دنیای ادبیات نشدم، بلکه با تحسین.

ذوق نوشتن چگونه در شما پیدا شد؟ اولین تجلی‌اش را به یاد دارید؟
گفتنش مشکل است. با وجود این به یادم هست که با خواندن کتابی که ژان گرنیه (2) به من داده بود چگونه چیزی در من فرو ریخت. نام این کتاب که برای نوجوانان نوشته شده درد (3) نوشته آندره دوریشو (4) است. اثر این کتاب را در زندگی یک نوجوان باید سنجید. در این زمان من همه کتابی می‌خواندم، حتی آثار مارسل پروست (5) را. اما دوریشو در کتاب درد درباره چیزهایی حرف می‌زد که من می‌شناختم. محیط‌های فقرزده را مجسم می‌کرد. و از آرزوهایی سخن می‌گفت که من احساس می‌کردم.
با خواندن کتاب او می‌دیدم که شاید چیزی باشد که من هم باید تجربه کنم.

از ژان گرنیه نام بردید، اگر اشتباه نکنم در دبیرستان الجزیره معلم شما بود؟
بله، گرنیه ذوق تفکر فلسفی را در من برانگیخت و می‌گفت چه کتابهایی بخوانم. او از نظر سبک و حساسیت در ردیف اول نویسندگان ما قرار دارد.
این نویسنده آن طور که باید خود را نشان نمی‌دهد، زیرا تواضع و نوعی درویشی غالباً او را از این کار باز می‌دارد. در هرحال کتاب جزیره‌ها (6) کتاب خوبی است. و چه دوست خوبی، که همیشه مرا، به رغم خودم، به طرف آنچه اساسی بود می‌کشاند! گرنیه استاد من بود و هست.

هنر شما خلوصی کاملا کلاسیک دارد. آیا این تأثیر ژید نیست؟
ژید در جوانی من اثر گذاشت (تأثیر گرنیه همچنان باقی می‌ماند) ژید یا بهتر بگویم ژید و مالرو –دو نفری- و مونترلان در جوانی من تأثیری عمیق گذاشتند. تأثیر مونترلان تنها بستگی به سبک عالی نداشت: یکی از کتابهای او (7) به سختی مرا تکان داد... اما از نویسندگان پیشین، یعنی نویسندگانی که وقتی خواننده از نویسندگان معاصر خسته شد به سراغشان می‌رود، تولستوی نویسنده‌ای است که من هنوز هم آثارش را با کمال میل دوباره می‌خوانم. در نوشته‌های تولستوی دلهره‌ است، تراژیک است، مسلماً نه به نمایانی آثار داستایوسکی، اما من همچنان آن را منقلب‌کننده می‌یابم زیرا تا به آخر در سرنوشت او ماند. از این دو نفر، به هرحال داستایوسکی بود که در بستر مرد.

آثار خود شما را نیز بسیاری سرشار از دلهره می‌دانند. شما را نویسنده‌ای بدبین می‌شناسند. درباره این شهرت سنگین چه می‌گویید؟
ابتدا باید بگویم که عکس این وضع درباره من صادق نیست. آیا در دنیای امروز خوش‌بینی همراه با فراغت خاطر مسخره نیست؟ اما من از کسانی نیستم که معتقدند دنیا به طرف نابودی می‌شتابد. به زوال قطعی تمدنمان معتقد نیستم. من معتقدم – و مسلماً این اعتقاد از چشمه توهم‌ها... توهم‌های معقول سیراب می‌شود- که تجدید حیاتی ممکن است. اگر دنیا رو به نابودی می‌رود باید اندیشه‌های سیاه را مسئول دانست. هرچیزی مرا دچار وحشت نمی‌کند، اما وضع «شاعر ملامتی» همدردی و دلسوزی مرا برنمی‌انگیزد.
هنگامی که به صرافت جستن چیزی در خود می‌افتم، ذوق و قریحه خوشبختی را می‌یابم. قریحه بسیار تند و زنده‌ای درباره موجودات زنده دارم. در مورد بشر هیچ تحقیری در دل ندارم. معتقدم که می‌توان سرافراز بود از آن‌رو که در عصر پاره‌ای از مردمان که مورد تحسین و احترام من‌اند، هستیم...
در کانون آثار من خورشیدی است شکست‌ناپذیر. گمان نمی‌کنم که این‌ها تفکری بسیار تیره را به وجود آورده باشد.

تیره نه، نگران و سختگیر. با آن حساسیتی که شما نسبت به «درام» روزگار ما دارید چگونه می‌تواند جز این باشد؟
این حساسیت در من بسیار زیاد است و شاید همین امر باشد که تاکنون مرا به نوشتن واداشته و آثارم را «سیاه»تر از آنچه می‌خواستم کرده است.

گمان می‌کنم چنین حساسیتی است که شما را تا این حد مورد توجه و اعتماد عده زیادی از نسل جوان قرار داده است. نسل جدید، به نوبه خود شما را یکی از رهبران فکری خود می‌شناسند.
(این‌بار نویسنده «طاعون» از ته دل می‌خندد.)

رهبر فکری! ولی من ادعا ندارم که به کسی درس می‌دهم! هرکس چنین عقیده‌ای دارد در اشتباه است. مسائلی که امروزه برای جوانان مطرح است، برای خود من هم مطرح است. تمام شد و رفت. این مسائل را من حل نکرده‌ام. در آنچه گفتید من هیچ عنوانی که متضمن ایفای نقشی باشد برای خود قائل نیستم.
جوانان چه می‌جویند؟ چیزهایی که بتوان به آنها اعتماد و یقین کرد. من در این زمینه ره‌آورد مهمی ندارم. تمام آنچه من می‌توانم بگویم این است که چیزهایی در جهان موجب انحطاط و تنزل است که من در برابر آنها همیشه می‌گویم نه. گمان می‌کنم جوانان این امر را حس می‌کنند. کسانی که به من اعتماد دارند می‌دانند که من هیچ‌گاه به آنان دروغ نخواهم گفت. اما جوانانی که از دیگران می‌خواهند که برای آنها فکر کنند باید جواب داد «نه»، و من در قبال آنان این کار را می‌کنم.

به تکوین اندیشه شما برمی‌گردیم. شما قبول می‌کنید که از ژید درسهایی فراگرفته‌اید. اما از کدام ژید؟ زیرا ما چند ژید داریم. این‌طور نیست؟ و در هرحال اثری از آنان در کتابهای شما پیدا نیست.
ستایش من متوجه ژید هنرمند است: استاد کلاسیسیسم مدرن. چون کاملا متوجه بی‌نظمی ذاتی خود هستم، به کسی نیاز دارم که بتواند در هنر مرزهایی برایم تعیین کند. ژید به من یاد داد که چه باید کرد. برداشت آواز کلاسیسیسم به عنوان رماتیسمی رام شده همان برداشت من است. و نیز در مورد احترام عمیق به هنر و آنچه وابسته به هنر است، کاملاً پیرو او هستم. زیرا من از هنر، برترین اندیشه‌ها را برای خود ساخته‌ام. من هنر را بالاتر از آن قرار داده‌ام که بتوان در خدمت چیزی قرارش داد.

پس جایگاه ادبیات ملتزم کجاست؟
با این همه از برداشتهای و صورتهای هنری کهنه دفاع نکنیم. نویسنده‌ای که مفتون «گورگون» (8) سیاست می‌شود، به ظن قوی مرتکب اشتباه است. اما غافل بودن از مسائل اجتماعی این قرن نیز اشتباهی دیگر است. وانگهی این گریز کاملاً بیهوده است: به محض این که به «گورگون» پشت کردی، شروع می‌کند به راه افتادن... پس مسئله اساسی برای هنرمند آفریننده کدام است؟ نمایاندن شورهای (9) دوران خود. در قرن هفدهم شور عشق مهمترین اشتغال فکری مردم بود. اما امروز شورهای قرن، شورهای اجتماعی است، زیرا جامعه در حال دگرگونی و بی‌نظمی است.
آفرینش ادبی، بی‌آن‌که ما را از درام درون غافل نگاهدارد، یکی از وسایل نزدیک شدن به آن است که در اختیار ماست. رژیم‌های «توتالیتر» این را خوب می‌دانند از آن رو که ما را دشمن درجه اول خود می‌شمارند. آیا مسلم نیست که هرآنچه هنر را ویران می‌کند تقویت‌کننده ایدئولوژیهایی است که بدبختی بشر را موجب می‌شوند؟ فقط هنرمند است که هیچگاه در جهان بدی نکرده است.

آیا همین نکته را در مورد فیلسوفان هم صادق می‌دانید؟
نوابع بد اروپای امروز فیلسوف نامیده می‌شوند: هگل، مارکس، نیچه.

نیچه؟ گمان می‌کردم یکی از کسانی است که بر شما تأثیر معنوی گذاشته است.
بی‌شک. در نیچه این امر قابل تحسین است که بخشی از افکار او بخش دیگر را که مضر است، تصحیح می‌کند. من به او مقامی بسیار بالاتر از آن دوتای دیگر می‌دهم.
ما در اروپای اینان زندگی می‌کنیم. اروپایی که اینان ساخته‌اند، هنگامی که به انتهای منطق ایشان می‌رسیم به یاد می‌آوریم که سنت دیگری هم وجود دارد: سنتی که هیچ‌گاه آنچه را که موجب عظمت انسان می‌شود انکار نکرده است. خوشبختانه نوری هست که ما مدیترانه‌ای‌ها دانسته‌ایم که هیچ‌گاه نباید از دست داد. اگر اروپا از بعضی ارزشهای جهان مدیترانه‌ای (مثلاً از اعتدال، اعتدال حقیقی، نه برخی از اعتدال‌های راحت‌طلبانه) صرف‌نظر کند، آیا می‌توان عواقب این انصراف را تصور کرد؟ حتی امروز هم نشانه‌هایی از این عواقب پیداست.

بله، بی‌تردید. انسان مدیترانه‌ای در رویدادهای اسف‌بار امروز سخنی برای گفتن دارد. اما برای به عهده گرفتن چنین وظیفه‌ای آیا زیاد گوشه‌گیر و شکاک نیست؟
تا هنگامی که حقایقی که به آنها ایمان داشت مورد حمله قرار نگرفته بود، چنین بود. امروز که در اروپایی وحشی دارد خفه می‌شود کمتر شکاک است. نظر من البته به افریقای شمالی است. سرزمین سخت‌تر از ایالات شما.

ولی سرشار از قریحه‌های تازه. این‌طور نیست؟
البته. ما با شگفتگی حقیقی روبروییم. نسل پیشین سواد خواندن نداشت. اما امروز چند نویسنده عرضه کرده است... در این سرزمین درخت‌ها زود ثمر می‌دهد. اینجا سرزمین «سنت اوگوستن» است.

به اروپای غم‌انگیز بازگردیم. نظر من به بعضی از رمان‌نویس‌های اروپاست که بسیاری تعجب می‌کنند که شما آنان را جزو کسانی که بر اندیشه‌تان تأثیر گذاشته‌اند نام نمی‌برید: مثلاً فرانتس کافکا نقاش بزرگ مسئله بیهودگی.
من کافکا را داستانسرای بسیار بزرگی می‌دانم. اما اشتباه است اگر ادعا شود که بر من تأثیر گذاشته است. اگر در فلسفه بیهودگی، که من در آثار ادبیم بدان پرداخته‌ام، کسی بر من تأثیر گذاشته باشد، نویسنده امریکایی "ملویل" است در کتاب "موبی دیک" گمان کنم آنچه مرا کمی از کافکا دور می‌کند جنبه تخیلی خاص آثار اوست. من این‌گونه آثار را راحت نمی‌خوانم. جهان هنرمند نباید هیچ‌چیز را حذف کند. جهان کافکا تقریباً تمام دنیا را حذف می‌کند. از آن گذشته واقعاً من نمی‌توانم به ادبیاتی کاملا بی‌امید وابسته باشیم.

در چه معیاری باید آثار شما را، اعم از رمان و نمایشنامه، ترجمان سمبولیک فلسفه بیهودگی دانست؟ غالباً چنین کاری می‌کنند.
اصطلاح «بیهودگی» سرنوشت بدی پیدا کرده است و باید اعتراف کنم که مرا زیاد ناراحت می‌کند.
هنگامی که من در کتاب «اسطوره سیزیف» احساس بیهودگی را تجزیه و تحلیل می‌کردم در جستجوی «روش» (10) بودم نه آیین فلسفی. در واقع «شک فلسفی» را می‌آزمودم. می‌خواستم همه سوابق ذهنی و پیشداوری‌ها را بشویم و چیزی پیدا کنم که براساس آن بتوان بنایی ساخت.
اگر بگوییم که هیچ چیز معنی ندارد، باید نتیجه بگیریم که جهان بیهوده و مهمل است. اما آیا هیچ چیز معنی ندارد؟ من هیچگاه معتقد نبوده‌ام که باید در این وضع ماند. هنگامی که «اسطوره سیزیف» را می‌نوشتم در اندیشه نوشتن کتابی درباره «سرکشی» بودم که بعدها نوشتم و در آن کوشیدم تا پس از تشریح جنبه‌های گوناگون احساس بیهودگی گرایشهای مختلف انسان سرکش را شرح دهم (کتاب بعدی من نیز «انسان سرکش» نام گرفت). پس از آن نوبت به رویدادهای جدید رسید که کوله‌بار مشاهدات مرا غنی کرد یا تصحیح کرد. و نیز درس‌های درنگ‌ناپذیر زندگی است که باید با تجربه‌های گذشته سازشش داد. این کاری است که من کوشیده‌ام انجام دهم. مسلماً بی‌آن‌که هیچ‌گاه ادعا کنم که مالک هیچ حقیقتی هستم.

1
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
گمان می‌کنم که روبر دولوپه (11) در کتابی که درباره شما نوشته، این سیر تکوینی اندیشه شما را به خوبی باز نموده است.
کتاب او دست کم کتابی است که با همدردی واقع‌گرایانه‌ای نوشته شده است و از این حیث باید ممنون او باشم. و نیز خوشحالم که مرا نویسنده‌ای آیین‌پرست و اسیر فلان نظام فکری معرفی نکرده است.
هیچ‌چیز پیچیده‌تر از پیدایش فلان نوع تفکر نیست. بیان خوب، دست کم همیشه جنبه‌ای دوگانه دارد. این معنی را یونان به ما می‌آموزد، یونانی که همیشه باید صحبتش را از سر گرفت. یونان نور و ظلمت است. ما مردمان جنوب هم به خوبی می‌دانیم که حتی خورشید نیز بخش تاریکی دارد.
س
خورشیدی که نقاش هنرمندی چون ژان مرشان (12) دوست دارد در آسمان تابلوهایش آن را از هم بگسلد؟
بله. ورنه‌شار (13) نیز در شعرهای خود این دوگانگی را به خوبی نشان داده است. من او را شاعری می‌دانم که امروز بزرگ است و فردا نیز بزرگ خواهد ماند. می‌خواهم بگویم که او جلوتر از زمان ماست هرچند که با آن یکی است. حقیقت این است که زاده شدن در سرزمین بت‌پرستان در عصر مسیحیت سرنوشتی سنگین است. این وضع من است. من خود را به ارزشهای جهان باستان نزدیک‌تر می‌یابم تا به جهان مسیحیت. بدبختانه نمی‌توانم برای شنیدن ندای هاتف غیبی به معبد دلف بروم!



 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
البر کامو:جنایت تنها در این نیست که دیگری را بکشی بلکه بیشتر در این است که خود زنده بمانی !

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک طرف زیبایی است و طرف دیگر درهم شکستگان و پایمال شدگان. هر قدر هم این کار دشوار باشد من می خواهم به هر دو طرف وفادار بمانم.
[/FONT] من طغیان می کنم پس وجود دارم
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
آلبرت کامو : سکوت اختیار کردن یعنی که ما به خود اجازه ی این باور را بدهیم که عقیده ای نداریم ، که چیزی نمی خواهیم
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
-انسانها تنها موجوداتی هستند که از پذیرش چیزی که هستند سرباز می زنند !!!
-دوست خوب دوستی است كه در همان لحظه مرده باشد !!!
-هر انسان گواهی است بر جنایت همه ی انسان های دیگر. این است ایمان من و امیدواری من !
-پشت سرم حرکت نکن،من هدایتت نخواهم کرد،جلوی من راه مرو دنبالت نخواهم کرد،بیا و کنار من راه برو و دوست من باش...
-آزادی چیزی نیست بجز شانسی برای بهتر بودن.
-انسانها تنها موجوداتی هستند که از پذیرش چیزی که هستند سرباز می زنند...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
آلبر کامو و تضاد هستی

آلبر کامو و تضاد هستی

هفت نوامبر ۱۹۱۳-۱۴ ژانویه ۱۹۶۰
آلبر کامو نویسنده و فیلسوف بلند پایه ی فرانسوی در ۴۴ سالگی جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد . با اینکه بسیاری اورا پیرو مکتب اگزیستانسیالیسم(که پایه گذاز آن ژان پل سارتر بود )می دانند،کامو آن را رد می کرد و به طوری که در مفاله یُ شورشیُ نوشت سراسر زندگیش را وقف مبارزه با نیهیلیسم کرده بود.یکی از مهمترین جملات به یاد مانده از وی این است : ُ همه ی ما در میان خرابه ها به فرا هم آوردن امکان نوزایی در آن سوی مرزها ی نیهیلیسم مشغولیم، اما تنها شمار اندکی از ما به آن آگاهی داریم. ُ وی ترجیح میداد او را یک اندیشمند بشناسند تا پیرو یک مکتب یا ایدئولوژی. با وجود فقری که در کودکی کشید در ۲۳ سالگی تحصیل فلسفه را به پایان رساند و و مدرک کارشناسی ارشد دریافت کرد. سپس به حزب کمونیست پیوست و در چند مقاله با آن ها همکاری داشت. سپس در آغاز چنگ جهانی دوم همکاری خود را با روز نامه ی مشهور ُ فرانس سوار ُ ادامه داد . نخستین اثر مشهور وی ُ بیگانه ُ و سپس ُ افسانه ی سیزیف ُ منتشر شد
کامو در دوران جنگ به یک گروه مخفی مقاومت که علیه نازی ها مبارزه می کرد پیوست وبا نامی مستعار سردبیری نشریه آن گروه"مبارزه " را بر عهده گرفت آشناییش با ژان پل سارتر نیز در همان دوران آغاز شد، با این حال در سال 1947 هنگامی که " مبارزه" به روز نامه ای بازاری تبدیل شد از سر دبیری آن کناره گیری کرد در این دوران انتقاد های شدید او از حزب کمونیست موجب دشمنی اعضای این حزب از جمله سارتر به او شد ،همچنین در سال 1951 مجموعه مقالات "شورشی "را منتشر کرد و در آن ها طبق تحلیل هایی کمونیسم را مردود شمرد، نخستین نو آوری وی در زمینه ی فلسفه مطرح کردن پارادوکس پوچی بود او در مجموعه مقالات "جهت درست ، جهت نادرست "و"عروسی " ، به تجربه ی پوچی در انسا ن ها پرداخت و در مهمترین رمانش "بیگانه" نیز پوچی یک مرد را روایت کرد ، همچنین نمایشنامه ی گالیکولا درباره ی یکی از امپراتوران رم بود که از منطق پوچی پیروی کرد، از دیدگاه کامو پارادوکس پوچی از در تمایل انسان به یافتن معنا و وضوح در جهانی که از ارائه ی مفهوم سر باز می زند ،خلا صه میشد وی همین ایده ها را در رمان مهم دیگرش "طاعون" که در سال 1947 به چاپ رسید نیز آورده است ، کامو در سال 1950 در زمینه ی دفاع از حقوق بشربه فعالیت پرداخت و در سال 1952سازمان ملل متحد اسپانیا که ژنرال فرانکوی مستبد بر آن حکومت می کرد،به رسمیت شناخت،از سمت خود در یونسکو کناره گیری کرد او همچنین در سال1953 به انتقاد از شیوه ی سرکوب کار گران در اتحاد جماهیر شوروی پرداخت. وی علیه مجازات اعدام نیز مبارزه می کرد و اعطای جایزه ی نوبل به او نه برای رمان "سقوط" که در سال 1956 منتشر شد ، بلکه بیشتر به خاطر مقاله ی " اندیشه هایی درباره ی گیوتین "بود آلبر کامو در چهارم ژانویه ی 1960 در یک تصادف رانندگی در نزدیک شهر سانس جان سپرد پس از مرگ یک بلیط قطار در جیب بارانی اش یافتند . گویا ابتدا خیال داشته با قطار سفر کند دو رمان " مرگ شاد" و " مرد اول" پس از درگذشت نویسنده ، در سالهی 1970 و 1995 به چاپ رسید
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
كامو و جنبش مقاومت در برابر فاشسيم

كامو و جنبش مقاومت در برابر فاشسيم

البر كامو از آن دسته نويسندگانی است كه نيازی به معرفی ندارد. حوزه‌های ادبی و فلسفی و جنبش‌های روشنفكری فرانسه و اروپا بعد از پايان جنگ جهانی دوم – به نوعی- از آثار و افكار اين نويسندهء انسان‌گرا متاثر گرديده است.
كامو نويسنده‌ای است عدالت‌خواه و متعهد كه با وجود تنگ‌دستی و بيماری كار رسمی و اداری را ترك می‌گويد و برای انجام رسالت‌های اجتماعی و اخلاقی و دفاع از آرمان‌های انسانی –در الجزاير سال‌های 1935- همزمان با فعاليت‌های هنری و ادبی، با مسؤليت تمام روزنامه‌نگاری را انتخاب می‌كند1. ايمان راسخ كامو به انسان و عدالت، كاموی جوان و ايده‌ آليست‌ را بسوی كمونيزم می‌كشاند. كامو در سال 1934 عضو حزب كمونيست فرانسه، شاخهء الجزابر می‌شود. كامو ازينكه عرب‌ها و مسلمانان الجزايری در سرزمين خودشان به عنوان شهروندان درجه دو از تمام حقوق اجتماعی، سياسی و انسانی محروم اند، در ميان آن‌ها تبليغ می‌كند. حمايت كامو از دادخواهی مسلمانان الجزاير، حزب كمونيست فرانسه را برآشفته می‌سازد و به او اخطار داده می‌شود كه از پشتيبانی حقوق عرب‌های الجزايری دست بردار شود؛ چيزی‌كه به نوبهء خود، كامو را خشمگين ‌می‌سازد. كامو در سال 1935 از حزب كمونيست فرانسه استعفا داده برای هميشه با اين حزب قطع رابطه می‌كند.
كامو با با پيشنهاد پاسكال پيا (Pascal Pia)، روزنامه الجزيرهء جمهوريخواه (Alger républicain) را بنيان می‌گذارد.2
حرفهء روزنامه‌نگاری كامو در «الجزيرهء جمهوريخواه» از همان آغاز با مشكلات، درد سر و خطر همراه می‌شود. نوشته‌‌ها و گزارش‌های تحقيقی كامو كه در اكثر آن‌ها شرايط ناگوار زندگی عرب‌های الجزاير انعكاس داده می‌شد، مقامات رسمی فرانسوی را در الجزاير نسبت به كامو بدبين می‌سازد. كامو در يكی از گزارش‌های تحقيقی اش در منطقهء كابيلی3 الجزاير، نابرابری ميان عرب‌ها و اروپايی‌ها و درد و رنج اعراب را بدين‌گونه بيان می‌كند: «در سحرگاهان، در تيزی اوزو (Tizi-Ouzou)كودكان ژنده‌پوشی را ديدم كه بالای محتويات زباله‌دانی‌يی با سگان گلاويز شده بودند. در برابر پرسش‌هايم، يك كابيل [اهل كابيلی] پاسخ داد: «تمام صبح‌ها وضع همين طور است.»
- در منطقه جمعه سريج (Djémaa-Saridj) مردان (عرب‌ها) از 8 تا 10 فرانك و زنان 5 فرانك در روز مزد می‌گيرند. در حومهء ميشلی (Michelet) دستمزد متوسط روزانه زراعتی با اضافه غذا، 5 فرانك در بدل 10 ساعت كار است. ولی از همين مزد بدون آگاهی دادن طرف مقابل، بی‌درنگ باقی‌ماندهء ماليه را كثر می‌كنند. گاهی تماميت مزد مصرف برداشت [ماليات] می‌شود.
- نوصد كودك بومی همين‌حالا از مكتب محروم اند...
ناشايسته است، گفته شود كه مردم كابيل با فلاكت سازگار می‌شوند. چه فرومايه است، به زبان آورده شود كه اين مردم نياز‌های يكسان با ما ندارند...»4
مقاله‌های كامو در مقايسه با نوشته‌های مطبوعات هم‌ريخت و رسمی الجزاير اين چنين از قاطعيت و شفافيت برخوردارند؛ چيزی‌كه دستگاه سانسور كارداران استعماری فرانسه در الجزاير را بر آن می‌دارد تا وجود كامو در الجزاير را تهديدی برای امنيت ملی ارزيابی نموده و بدين سان او را از الجزاير اخراج نمايند. كامو در سال 1940 مجبور می‌شود الجزيره را به قصد پاريس ترك كند.
كامو بازهم با پيشنهاد و سفارش پاسكال پيا در پاريس در روزنامهء «عصر پاريس» (Paris-Soir)به كار آغاز می‌كند. كامو هنوز با آب و هوای پاريس خو نكرده بود كه طنين چكمه‌پوشان نازی بروی خيابان‌های پاريس تا كوچه‌ها و پس‌كوچه‌های اين شهر انعكاس می‌كند. با اشغال پاريس روزنامه‌ها عقب نشينی می‌كنند و كامو -كه رومان بيگانه را به پابان رسانده است- با «عصر پاريس» راهی شهر كلرمون فران (Clermont-Ferrand) می‌شود. با همه‌گير شدن سانسور و جو خفقان، كامو روز نامهء «عصر پاريس»‌ را ترك می‌كند و به شهر ليون (Lyon) پناهنده می‌شود. بعد از اقامت چند ماهه، كامو دوباره به الجزاير بر میگردد و در سال 1942 به فرانسه بازگشته و در شبكهء جنبش مقاومت ضد فاشيزم هتلری به فعاليت آغاز می‌كند. نام اين شبكه «جنبش آزادی بخش فرانسه» است -ائتلافی از دو جريان مقاومت- ارگان نشراتی اين سازمان روزنامه‌ای است بنام «نبرد» كه اولين شماره آن در دسمبر 1941 به صورت مخفيانه از چاپ بيرون می‌آيد. «نبرد» از همين تاريخ به بعد هم ارگان نشراتی و هم نام اين جنبش مقاومت ضد فاشستی را احتوا می‌كند.
تمام نسخه‌های «نبرد» از اولین تا آخرين شمارهء آن با اين جملهء ژورژ كلمانسو5 آغاز می‌شود ‌«در جنگ و همين‌طور در صلح، حرف آخر از آن كسانی است كه هرگز تسليم نمی‌شوند».
«نبرد» كه تا پايان جنگ جهانی دوم به شكل زير زمينی چاپ می‌شود، در شرايط بسيار دشوار خفقان، با نگارش مقاله‌های انتفادی، انعكاس اخبار و پخش اعلاميه‌های ضد فاشيستی نقش سازنده‌ای را در افشا و تقبيح جنايات اشغالگران نازی و اجيران داخلی شان بازی نموده، و درين راه با دادن تاوان های زياد معنوی و انسانی، صدای اعتراض " انسان آزاد" و عدالت‌خواهی "وجدان بيدار" را فرياد می‌كند.
انتشار اين روزنامه بعد از جنگ هم ادامه می‌يابد و كامو از 21 اگست 1943 تا 3 جون 1947 به حيث مدير مسئول و سرمقاله نويس «نبرد»6 به به اعتبار و وقار آن می‌افزايد.
تماميت مقاله‌ها و سر مقاله‌های كامو در كتابی بنام «كامو در نبرد» بوسيلهء ژاكلين ليوی-ولانسی گردآوری و به شكل موضوعی تدوين شده است. اين كتاب در 746 صفحه در سال 2002 به وسيله انتشارات گليمر از چاپ بيرون آمده است.
ترجمه «ياغی‌ها»7 كه در آن جنايت‌های «مليشه‌ها» و خاينينی كه به مردم و ميهن شان پشت كرده‌ جاده را برای اشغالگران «صاف» می‌سازند، برگرفته از همين كتاب است.
«ياغی‌ها» به گوشه‌ای از تاريخ معاصر فرانسه اشاره دارد و نیز حكايت از شرايط بسيار ناگوار و غم‌انگيز اشغال اين كشور توسط نازی‌ها می‌کند. اما آنچه بيشتر کامو درين نوشتهء كوتاه به آن تكيه می‌ کند، خيانت اجيران «خودی» (فرانسوی) است كه درقصاوت و جنايت و خدمتگذاری به بيگانگان، «وجدان كرخت» شان از هيچ فرومايگی‌ دريغ نمی‌كند؛ آنچه بدبختانه ما خود در كشور مان در طول سه دهه شاهد آن بوديم.
پاورقی
1- Camus par lui-même / « ÉCRIVAINS DE TOUJOURS » / aux éditions du seuil 1963 MORVAN LEBESQUE.
2- همان‌جا ص 20.
3- كابيلی Kabylie كه ريشهء عربی آن همان "قبائل" است؛ منطقه‌ای است كوهستانی كه در شمال الجزاير موقعيت دارد. فرانسوی‌ها به اين منطقه كابيلی و به باشندگان آن كابيل می‌گويند.
4- همان‌جا ص 40
5- ژوژ كلمانسو (1841 – 1929)Georges Clemenceau ژورناليست و سياستمدار فرانسوی بود. او كه درسال های 1906 و 1909 به ترتيب وزير داخله و نخست وزير فرانسه شد، با استعمارگرايی مخالفت می‌كرد. روزنامهء «سپيده دم»l’Aurore كه به مديريت او نشر می‌شد، اعتراز نامهء معروف زولا Zola را –من متهم می‌كنم- به دفاع از دريفيوز Dreyfusمنتشر نمود.
6- Camus à Combat / Par JACQUELINE LÉVI-VALENSI / Édition Gallimard 2002.
7-« Les hors-la-loi »
COMBAT CLANDESTIN, N° 56, AVRIL 1944
Page 126-128
Camus à Combat
Collection : Cahiers Albert Camus
Éditeur : Gallimard
Éditoriaux ET ARTICLES D’ALBERT CAMUS
1944-1947
ÉDITION ÉTABLIE
PRÉSENTÉE ET ANNOTÉE
PAR JACQUELINE LÉVI-VALENSI
Date de parution : Novembre 2002
ISBN : 2070759423
 

russell

مدیر بازنشسته
دلیل «هستن » را از «آلبر کامو » می پرسند- بر خلاف دکارت که معتقد است « من اندیشم ، پس هستم » و بر خلاف « آندره ژید » که می گوید: « من احساس می کنم پس من هستم» ، آلبر کامو می گوید: « من اعتراض می کنم، پس من هستم » چون علیه جهان ، علیه طبیعت و علیه نظامی که انسان در آن قربانی است و علیه بودن ، اعتراض می کنم پس هستم. و چون از او – کامو – می پرسند:« تو که در جهان مسئولی را نمی شناسی و به خدا معتقد نیستی ، و برای خودت طرف مقابلی را قائل نیستی که اعتراضت را بشنود ، پس فریاد اعتراضت ، چه معنایی می تواند داشته باشد ؟وقتی معتقدی که گوشی برای شنیدن نیست، چه دلیلی هست برای اعتراض کردن و فریاد کشیدن؟ »
می گوید:
« اعتراض نمی کنم که مخاطبی بیابم یا مسئولی را بیدار کنم و یا سرزنش کنم ، اعتراض می کنم چون نمی توانم اعتراض نکنم ، اعتراض می کنم که اگر نکنم ، نظامی را که بر انسان حاکم است ، و وضع موجود را پذیرفته ام و بدان تسلیم و با آن همراه شده ام ، در حالی که می خواهم نفی کننده باشم، نه تسلیم شونده و پذیرنده، و جز اعتراض کردن – حتی بی ثمر – راه دیگری نمی شناسم.»
 

russell

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
آدم تنها مخلوقی است که نمی خواهد همان باشد...

[/FONT]
 

russell

مدیر بازنشسته
"نمایش‌نامه‌ی عادل ها"

"نمایش‌نامه‌ی عادل ها"

"نمایش‌نامه‌ی عادل ها"

کامو در پر قدرت ترین نمایش‌نامه اش – عادل ها (1949) – که حال و هوای جن زدگان داستایفسکی را دارد،قتل گراندوک سرگی (عموی تزار) را به دست ایوان کالیایف که تروریستی آرمان‌گرا ست،باز گو می کند. در پرده‌ی دوم ایوان کالیایف، بمب در دست،قربانی خود را که با کالسکه به او نزدیک می شود تماشا می کند. فرصتی که منتظر آن بود فرا می رسد،اما دو کودک در کنار دوک نشسته اند، دختر و پسر برادر گراندوک. کالیایف از پرتاب بمب امتناع می کند. رفیق شورشی اش، استپان فدوروف ،ترحم او را عملی بزدلانه می داند و آن را محکوم می کند. کالیایف پاسخ می دهد هنگامی که از حس انسانیت دور افتد،سازمان را ترک خواهد کرد. کالیایف در پرده‌ی اول نمایش‌نامه می گوید:" ما می کشیم برای آن‌که دنیایی بسازیم تا در آن دیگر هیچ وقت کسی کشته نشود،ما آدم‌کشی را قبول کرده ایم برای این که سر انجام زمین از معصومیت انباشته شود". آنها می خواهند گراندوک را ترور کنند تا در روی زمین،بهشتی آرمانی به پا دارند. و این مهم را تنها از طریق اعمال خشونت ممکن می دانند.این همان تئری کمونیستی ِ "هدف،وسیله را توجیه می کند" است. ان ها فریب می دهند ، تا روزی فرا رسد که دیگر از فریب نشانی نباشد، می کشند تا روزگاری از راه رسد که کشتن از گیتی رخت بر بندد. وینوف، در پرده‌ی اول،دروغگویی را "وسیله" ای ارزشمند در راه "هدفی" والا می داند. "روزی که بمب را پرتاب کنیم دیگر دروغ نمی گوییم". در پایان پرده‌ی سوم، فرصت دیگری برای اجرای نقشه روی می دهد . این بار دوک را می کشد. کالیایف توسط پلیس دست‌گیر می شود.رئیس پلیس قول می دهد در صورتی که نام هم‌دستانش را فاش کند مورد عفو قرار خواهد گرفت.او سر باز می زند. بیوه‌ی دوک برای او از مسیح طلب آمرزش می کند،آن را هم نمی پذیرد. مرگ را با آغوش باز می پذیرد و از این‌که دست به خشونت زده است احساس تاسف نمی کند. در پرده‌ی چهارم تا دم آخر از توبه سر باز می زند و به دار آویخته می شود.

"عادل ها" نمایش پیچیده و چند لایه ای است از ترکیب عشق،خشونت،انقلاب،عدالت،وسیله،هدف و ... . کامو در این نمایش نامه و در رساله‌ی انسان طاغی به مسئله‌ی طغیان ،انقلاب و جباریت پرداخت. کامو می گفت مارکسیسم و اتحاد شوروی خطری جدی تر از سرمایه داری غربی برای آزادی،شان و خوش‌بختی بشری هستند."( ریچارد کمبر)

محوریت این نمایش‌نامه، مسئله‌ی " خشونت" است. آیا با خشونت می توان برای انسان ها آزادی به ارمغان آورد؟آیا اگر هدف،مقدس و قابل دفاع باشد ،با هر وسیله ای می توان به آن هدف نایل شد؟ طرح خشونت و چگونگی مقابله با آن از مفاهیم کلیدی و مهم نهفته در این نمایش نامه است. انسان موجودی پیچیده است. موجودی پر از تضاد ها و تناقض های روحی و تردید های فراوان. آیا می توان برای نابودی ِ ستم و ستم‌گری،بی گناهان را هم نابود کرد؟ ایوان کالیایف، شخصیتی است که همه‌ی این تضادها و تناقض ها را در خود دارد. کالیایف از کشتن بی گناهان – دو کودک ـ رو گردان است. استپان در مقابل این باور می گوید:" من حوصله‌ی این منفی بافی ها را ندارم. وقتی ما فقط یک روز تصمیم بگیریم که بچه ها را فراموش کنیم نتیجه اش این خواهد بود که ما آقای دنیا خواهیم بود و انقلاب پیروز خواهد شد." (عادل ها،ص 61). استپان از نفرین آیندگان به انقلاب خشونت آمیز ،ابایی ندارد. " چه اهمیت دارد،اگر ما انقلاب را به حد کافی دوست داشته باشیم می بایستی آن را بر همه‌ی بشریت حاکم کنیم و بشریت را از خودش و از بردگی اش نجات دهیم." (ص61). استپان، هر چه را که برای مقصود انقلاب به درد بخورد را مجاز می داند.(ص 63). ترور و خشونت می خواهد،بهشت موعود را بر روی این خاکدان بشری بر پا سازد. در این نگاه، عقیده و آرمان برتر از جان ِ آدمی می نشیند. بشر هوای آن می کند که فلک را سقف بشکافد و طرحی دیگر در اندازد.تا آدمی دیگر بیافریند و عالمی نو بر پا سازد. استپان در عادل ها نمونه‌ی این انسان آرمان‌گرا و اتوپیایی است. او می گوید: چون ما این دو کودک را به دلیل بی گناه بودن به هم‌راه گراندوک نکشتیم، باز هم هزاران بچه‌ی روسی،توی این سال ها،از گرسنگی می میرند. تا حالا مردن بچه ها را از گرسنگی دیده اید؟ من دیده ام. و مردن با بمب در مقابل این طور مردن خوشبختی است.(ص 63). استپان برای بر پایی ِ جامعه‌ی آرمانی اش،هیچ حد و حدودی را نمی شناسد.

استپان (با خشونت):حدودی نیست. حقیقت این است که شما به انقلاب ایمان ندارید . هیچ‌کدام ایمان ندارید. اگر کاملا، همه تان ایمان داشتید،اگر مطمئن بودید که به واسطه‌ی قربانی ها و پیروزی های ما، ما به جانب ساختمان یک روسیه آزاد و عاری از استبداد می رویم،به جانب سرزمین آزادی که تا در بر گرفتن همه‌ی دنیا ادامه می یابد و اگر شک نمی کردید که آن وقت انسانی که از این ارباب ها و این خرافات رهایی یافته،چهره‌ی خدایان واقعی را به جانب آسمان بالا می برد،مرگ دو تا بچه،در مقام قیاس،چه اهمیتی داشت؟اگر همه‌ی این حقوق را همه می شناختید حرف مرا می پذیرفتید. و اگر حالا فکر این گونهئمردن جلوی شما را می گیرد،به دلیل این است که شما به حقوق خودتان ایمان ندارید،به انقلاب ایمان ندارید.(ص64)

کالیایف در پاسخ استپان می گوید: من قبول کردم که بکشم تا استبداد واژگون شود ولی در پشت این حرفی که تو می زنی من استبداد دیگری را می بینم که اگر موفق شود از من که می کوشیدم یک عدالت‌خواه باشم یک آدم‌کش می سازد.(65).

آری. آن کس که از آبروی خود چشم می پوشد،نمی تواند آبروی دیگران را محترم بدارد و آن کس که به آرمانی ناکجا آبادی جان ِ خویش در می بازد نمی تواند جان دیگران را دوست بدارد.هیچ آرمانی عزیز تر و عظیم تر از زندگی وجود ندارد. همین گوشت و پوست و استخوان. آنکه آزادی و کرامت آدمی را دوست می دارد از افزایش همین دم و بازدم که نامش حیات است استقبال می کند.

کالیایف در پاسخ استپان می گوید: برای شهر دوردستی که از آن مطمئن نیستم به گوش برادرانم سیلی نمی زنم. به خاطر عدالتی مرده به بی عدالتی ِ زنده‌ی حاضر دامن نمی زنم.(ص66). کامو در عادل ها، زندگی را ارج می نهد.آن ها که میخواهند بهشت را بر زمین بر پا دارند،زمین را به جهنمی سوزان مبدل می کنند. پیام سترگ کامو در عادل ها این است که: "هیچ آرمانی کشته شدن یک انسان را توجیه نمی کند."
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
آلبر کامو”پرومته“ ی قرن بیستم

آلبر کامو”پرومته“ ی قرن بیستم

در سال 1941 ”بارو“ تصمیم می گیرد براساس رمان ”طاعون“ کامو نمایشنامه ای تنظیم نموده و اجرا نماید. کامو به این طرز فکر ابراز علاقه کرده و قول می دهد بر همین مبنا نمایشنامه ای بنویسد. او نمایشنامه ای می نویسد که جایزه نوبل سال 1957 نصیب او می کند. ”حکومت نظامی (شهربندان)“ نمایشی است که با نمایشنامه های کلاسیک و جدید متفاوت بوده، اما تمام جوانب تئاتری در آن رعایت شده است.
گفتار تک نفری (مونولوگ) همراه با موسیقی، بازی صامت (پانتومیم)، مکالمه ساده، کمدی عادی و پیش پا افتاده و بازی گروه کر (هم سرایی) و آواز دسته جمعی (اپرا) استخوان بندی و اسکلت نمایشنامه ”حکومت نظامی“ را تشکیل می دهد.
در این نمایشنامه شهری مرفه طاعون زده به نمایش گذاشته می ِشود که به بحران انسانیت مبتلا شده است. فردی به نام ”دیه گو“ بر علیه طاعون طغیان و انقلابی نمادین می کند و شهر را از طاعون زندگی نجات داده و به صورت اولیه برمی گرداند.
کاراکترها در این نمایشنامه هر یک شخصیت خاصی را دارند که گویای معنای معینی است. ”تارا“ سمبل نفی همه و همه چیز، ”ویکتوریا“ نماد مقاومت فردی، ”دیه گو“ نشانه ای از شورش و عصیان و ”طاعون“ سمبل ظلم بیداد زندگی است. مثلا دیالوگ های تارا در نمایشنامه بازگوکننده ی وضع روحی و تفکر اوست.
«زنده باد هیچ! دیگر هیچ کس خودش هم نمی فهمد که چه می خواهد بگوید.»
دیه گو تمام کوشش یافتن راهی است در راستای شورش و طغیان برعلیه ظلم و ستم و عدم تطمیع و زیر بار رفتن فشارهای طاعون و زمانی که در مقابل منشی طاعون که قلم مرگ در دست دارد و هر وقت تصمیم بگیرد می تواند با کشیدن خطی بر اسمی او را نابود کند. خود را نمی بازد و به شورش بر می خیزد.
«نخندید؛ احمق نخندید؛ شما نابود شده اید. من به شما این اطمینان می دهم که در اثنای پیروزی های ظاهری، شما شکست خورده اید، زیرا در وجود انسان، به من نگاه کنید، نیرویی که شما نمی توانید آن را تقلیل دهید وجود دارد. یک جنون روشن ممزوج با ترس و جرأت ولی نادان و در عین حال نیرومند بر همه چیز و همه کس؛ نیرویی که به زودی قد علم کرده و شما خواهید فهمید که پیروزی و افتخارات شما دودی بیش نبوده است.»
یا زمانی که طاعون قصد خلاصی از دست این نیروی طغیان و انقلابی با توسل به دوز و کلک دارد و می خواهد این نیرو را با وعده و وعیدها راضی کند او جواب می دهد:
«نه من به قدرت و توانایی خودم واقفم»
شخصیت فردگرا (اندیویدوالیستی) و خودخواهانه ویکتوریا دختر قاضی قبل از حکومت نظامی و هجوم طاعون در دیالوگ های او به خوبی نمایان است.
«بلی، طرز خودمان حرف بزنیم چه اهمیت دارد اگر دیگران آنرا دیوانگی تلقی کنند. فردا از دهان من بوسه برخواهی گرفت و من به لب های تو نگاه می کنم و گونه هایم خواهد سوخت. نه حق این بود که بین بهشت و من، مرا انتخاب می کردی، حق این بود که تو مرا به همه دنیا ترجیح می دادی»، و طاعون که به خوبی از نامش پیداست مرضی خانمان سوز، درد جان گداز و… است.
«ساکت من طاعونم کسی که شراب را می ترشاند و میوه ها را خشک می کند تاک ها را می سوزاند و…».
دوشنبه 4 ژانویه 1960 ساعت 13 و 55 دقیقه در جاده ”سانس“ پاریس در محلی به نام ”ویل پله ون“ اتومبیل ”فاسا دگا“ از کنار دهقانی که سوار دوچرخه موتوری بود گذشت. ماشین با سرعت زیاد این راه که کاملا مستقیم بود پیمود. صد متری دورتر صدای وحشتناک به گوش مرد دوچرخه سوار رسید. آیا لاستیک ترکید؟ سگ دست برید؟ دهقان اتومبیل را دید که از جاده خارج شد به چناری خورد و به سوی تنه چنار پشتی، آخرین درخت ردیف خیز برداشت دو نیم شد و برجای ماند. در دشت سه پیکر افتاده بود. دو نفر زن با راننده ماشین ”میشل گالیمار“ که چند روز بعد مرد، در میان آهن پاره های اتومبیل مسافر چهارمی پیدا شد که جابه جا کشته شده شده بود، شدت تصادف او را مچاله و به صندوق عقب پرتاب کرده بود. وقتی جیب هایش را جست وجو کردند یکی از اولین چیزهایی که به دست آمد بلیت بازگشت با قطار بود که از آن استفاده نشده بود، سرانجام به هویتش پی بردند.
آلبر کامو متولد 7 نوامبر 1913 نویسنده ای که هیچ یک از نویسندگان معاصر وی در اروپا نتوانسته اند تأثیری چنین ژرف بر تخیل و وجدان اخلاقی و سیاسی نسل خود و نسل بعد از خود بگذارند. او عمیقا به اروپا تعلق داشت چون فرزند پدر و مادری اروپایی بود. او از خطری آگاه بود؛ خطری که با جاذبه های خود همواره او را به سوی خود می کشید ولی او هیچ گاه دعوت آن را نپذیرفت و بدین سان پرومته قرن بیستم درگذشت.

*به نقل از هفته نامه نصير بوشهر
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
بسياري از منتقدان و علاقه مندان آثار «آلر کامو» بر اين باورند که مطالعه کتاب هاي او بايد با مطالعه «عصيانگر» آغاز شود، زيرا لايه هاي پنهان ذهنيت نويسنده در بسياري از کارهاي داستاني به شکلي ملموس تر در اين کتاب متجلي شده است. همانگونه که در مقدمه اين کتاب هم آمده، او «عصيانگر را در سال 1951م، يعني کوته زماني پس از پايان جنگ جهاني دوم نوشت. اين کتاب حاصل تاملات نويسنده و انديشمندي است که بي گمان با همه نحله هاي فکري و عقيدتي اروپاي پس از جنگ و دوران پيش از آن آشنا بوده و در جامعه اي مي زيسته که بطور مستمر تحت تاثير مکتب هاي گوناگون قرار داشته است. «کامو» در اين کتاب کم و بيش در همه تجربه هاي ايماني و عقيدتي اروپائيان، از مسيحيت گرفته تا نيست انگاري، از فاشيسم تا کمونيسم به پژوهشي ژرف مي پردازد و تصويري روشن از سير تاريخي افکار و عقايدي که در طول زمان بر اروپا حاکم بوده را ترسيم مي کند. او در اين کتاب نشان مي دهد که چگونه کسانيکه از عشق به انسان دم مي زنند همه کشتارها را با اين دستاويز توجيه مي کنند و فلسفه را عذرخواه خود قرار مي دهند و با استناد به آن براي رسيدن به هر هدفي تا آنجا پيش مي روند که سر انجام جانيان را مبدل به داوران مي کنند. «کامو» مي گويد که آدمي با افراط در نتيجه گيري از منطق عصيان مي خواهد زمين را به قلمرويي براي خدايي خود مبدل سازد و اينجاست که فرمانروايي تاريخ آغاز مي شود و انسان با همذات شدن با تاريخ و با وفادار نماندن به عصيان واقعي خويش خود را وقف انقلاب هاي نيست انگارانه قرن بيستم مي کند. نفوذ ذهني «کامو» در اجزاي مختلف روحي،سياسي، اقتصادي و فلسفي اروپاي پرآشوب و همواره در حال گذار هاي تاريخي از کتاب «عصيانگر» اثري بديع ساخته که همواره در محافل آکادميک هم مورد استفاده قرار مي گيرد. نگاه مستند «کامو» در بيان همه ادعاهايش اين کتاب را فراتر از يک مجموعه مقالات قرار داده و به محض شروع شدن حسي از اعتماد را در مخاطب پديد مي آورد، اعتمادي که ريشه در ساختار منظم ذهن يک نويسنده جستجوگر دارد. «آلبر کامو» در کتاب «عصيانگر» به واکاوي معنا و چگونگي پديدآيي مسئله «عصيان» هاي فردي و اجتماعي مي پردازد و کنش ها و واکنش هاي مربوط به آن را به داوري مي گذارد، «کامو» مسئله عصيان را در همان ابتدا اينگونه شرح مي دهد: «عصيانگر کيست؟ کسي که «نه» مي گويد اما برغم رد کردن کناره نمي گيرد: نيز او کسي است که از آغاز نخستين حرکت خود «آري» مي گويد. برده اي که در سراسر عمرش فرمان برده ناگهان مي بيند که نمي تواند فرمان تازه اي را بپذيرد. معني اين «نه» چيست؟ معني اش براي مثال اينست که وضع بيش از اندازه طول کشيده است، تاکنون آري و از اين پس نه، داريد زياده روي مي کنيد و باز حد و مرزي هست که نبايد پا را از آن فراتر بگذاريد، بر روي هم اين «نه» ثابت مي کند که مرزي وجود دارد... بدين سان عصيان در عين حال هم بر نفي قاطعانه تجاوزي تحمل ناپذير تکيه دارد و هم بر اطميناني مبهم از حقي مسلم و به بياني دقيق تر اين احساس را در عصيانگر بيدار مي کند که او اين حق را دارد که....» به نوشته ايبنا; آنچه که بيش از هر مورد ديگر دراين کتاب جلب توجه مي کند نام نامناسب آنست که در باور جمعي حامل حسي منفي است، گرچه اين کتاب توسط بسياري از اهل فن با عناويني چون طغيانگر، ياغي و... هم ناميده شده اما کليه اين عناوين هيچ کمکي به رفع ايجاد حس منفي نمي کنند در حاليکه تفکر «کامو» در اين کتاب بر محور جوشش هاي دروني و تغيير وضعيت بر اساس منطق و حهان بيني کلان استوار است، يعني اينکه او از واژه عصيان آشنازدايي کرده و پرش تفکر را نشانه رفته است.

*به نقل از روزنامه ابتکار
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]دوست داشتن يك موجود در اين است كه پير شدن با او را بپذيريم.[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بـایـــد عشقی داشت ، عشقی بـــزرگ در زنـــدگـی !
از آن رو که این عشق ؛
برای نومیـدی های بی دلیلی که ما را در چنگ می گیرد
عــذر مـوجهی می تـــراشـد ...!

یادداشت ها / آلبر کامو



 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

آدم ها
یک بار عمیقا عاشق می شوند.
چون فقط یک بار نمی ترسند
که همه چیز خود را از دست بدهند؛
اما بعد از همان یک بار
ترس آنها آنقدر عمیق می شود
که عشق دیگر دور می ایستد!

"آلبر کامو"







 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در حسرتِ زندگیِ دیگران ...(آلبر کامو)

در حسرتِ زندگیِ دیگران ...(آلبر کامو)


در حسرتِ زندگیِ دیگران ...
برای این است که از بیرون که نگاه می‌ کنی.
زندگیِ دیگران یک کلّ است که وحدت دارد،
امّا زندگیِ خودمان، که از درون نگاهش می‌ کنیم،
همه‌ اش تکّه‌ تکّه و پاره‌ پاره به‌ نظر می‌ آید.
هنوز هم در پیِ سرابِ وحدت می‌ دویم!

((آلبر کامو))
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
🍁🍃در گذر از جاده ی زندگی آموختم

کسانی را که بیشتر دوست میداری،

زودتر از دست می‌دهی ...

- آلبرکامو
 
بالا