آرزو !

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با تشکّز از همراهیِ همۀ خوبانم ....موضوعِ "آرزو "





بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر کی هست ز خوبی قراضه‌هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کی آن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
 
آخرین ویرایش:

sheida244

عضو جدید
سوالي بود كه امروز ازم پرسيده شد!!!!:razz:
من هيچ جوابي نداشتم كه بدم!!!!!
راستي چرا من هيچ آرزويي ندارم!!!؟:(
هر چي فكر كردم ديدم كه آرزويي ندارم
نمي‌دونم چرا هميشه اين واژه منو ياد چيزايي مي‌ندازه كه دست نيافتني هستن!!
ولي خوب من خواسته دارم نه آرزو!
به نظرتون اينا با هم فرق دارن!!؟؟
 

Qomri

عضو جدید
سوالي بود كه امروز ازم پرسيده شد!!!!:razz:
من هيچ جوابي نداشتم كه بدم!!!!!
راستي چرا من هيچ آرزويي ندارم!!!؟:(
هر چي فكر كردم ديدم كه آرزويي ندارم
نمي‌دونم چرا هميشه اين واژه منو ياد چيزايي مي‌ندازه كه دست نيافتني هستن!!
ولي خوب من خواسته دارم نه آرزو!
به نظرتون اينا با هم فرق دارن!!؟؟
فکر می کنم آرزو اونه که تو احساساتی بشی در موردش و همون طور که خودت گفتی البته نه صد در صد دستنیافتنی و خواسته اونه که راه بیافتی بری سمتش و بهش برسی ، اونو تو دستت بگیری.
اما آرزو ها هستند که بعد این نیرو رو در ما بوجود میارن که ما بخوایم بهشون برسیم!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم

حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست

دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان

امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتا که پری را چکنم رسم چنانست
گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن
گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست
گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت
گفتا که ترا نیز مگر میل میانست
گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست
گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست
گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی
گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست
گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم
گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست
گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت
گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست
گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست
گفتا خمش این کوی خرابات مغانست
گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت
گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابوالخیر

ابو سعید ابوالخیر

آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت

از دل هوس روی نکوی تو نرفت

از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت

کس با دل خویشتن ز کوی تو نرفت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بی‌تو بـی‌تـابـم
شــب از هــجــوم خیــالــت نـمــی‌بــرد خــوابــم
تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو
بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم
مــــن از کــــجـــا ســر راه تـــــو آمـــدم نـــاگــاه
چـــه کـــرد بــا مــن آن نـــگـــاه شــیــــریـــن آه
تــو دوردســت امیــدی و پــای مـن خسته است
چـراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
تـــو آرزوی بـــلـــنـــدی و دســـت مـــن کــــوتــاه
مــدام پــیـش نـگـــاهــی مـــدام پــیــش نــگــاه
چــــه آرزوی مــحــالـی‌اسـت زیــســتــن بــا تــو
مـــرا هـمـیــن بـگـذارنـــد یــک ســخـــن بــا تــو



فریدون مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابوالخیر

ابو سعید ابوالخیر

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اوج آرزو

بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم
رود رونده سینه و سر می زند به سنگ
یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم
لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
ای روشن از جمال تو ایینه ی خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم
دریاب بال خسته ی جویندگان که ما
در اوج آرزو به هوای تو می پریم
پیمان شکن به راه ضلالت سپرده به
ما جز طریق عهد و وفای تو نسپریم
آن روز خوش کجاست که از طالع بلند
بر هر کرانه پرتو مهرش بگستریم
بی روشنی پدید نیاید بهای در
در ظلمت زمانه که داند چه گوهریم
آن لعل را که خاتم خورشید نقش اوست
دستی به خون دل ببریم و بر آوریم
ماییم سایه کز تک این دره ی کبود
خورشید را به قله ی زرفام می بریم


ابتهاج


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست
بدمستی ز نرگس خمارم آرزوست
هندوی طره‌ات چه رسن باز لولییست
لولی گری طره طرارم آرزوست
اندر دلم ز غمزه غماز فتنه‌هاست
فتنه نشان جادوی بیمارم آرزوست
زان رو که غدرها و دغاهاش بس خوش‌ست
غدرش مرا بسوزد غدارم آرزوست
زان شمع بی‌نظیر که در لامکان بتافت
پروانه وار سوخته هموارم آرزوست
گلزار حسن رو بگشا زانک از رخت
مه شرمسار گشته و گلزارم آرزوست
بعد از چهار سال نشستیم دو به دو
یک ره به کوی وصل تو دوچارم آرزوست
انکار کرد عقل تو وین کار کرده عشق
انکار سود نیست چو این کارم آرزوست
رانیم بالش شه و رانی به زخم مار
با مصطفای حسن در آن غارم آرزوست
تاتار هجر کرد سیاهی و عنبری
زان مشک‌های آهوی تاتارم آرزوست
باریست بر دلم که مرا هیچ بار نیست
ای شاه بار ده که یکی بارم آرزوست
عارست ای خفاش تو را ناز آفتاب
صد سجده من بکرده بر آن عارم آرزوست
با داردار وعده وصلت رسید صبر
هجران دو چشم بسته و بر دارم آرزوست
هست این سپاه عشق تو جان سوز و دلفروز
و اندر سپاه عشق تو سالارم آرزوست
دجال هجر بر سرم از غم قیامتیست
لابد فسون عیسی و تیمارم آرزوست
مکری بکرد بنده و مکری بکرد وصل
از مکر توبه کردم مکارم آرزوست
تا سوی گلشن طرب آیم خراب و مست
از گلشن وصال تو یک خارم آرزوست
زان طره‌های زلف کمرساز بنده را
کز شهر دررمیدم کهسارم آرزوست
موسی جان بدید درختی ز نور نار
آن شعله درخت و از آن نارم آرزوست
تبریز چون بهشت ز دیدار شمس دین
اندر بهشت رفته و دیدارم آرزوست
 

amir ut

عضو جدید
سیـــر نمــــــی شود دلم ، هرچه نظر به تو کنم
دور مشــــو ز منظـــــرم ، جز تو چه آرزو کنم
روی تو را چو دیده ام ، بوی خوشت شنیده ام
از همـــه دل بــریــده ام، جـــز تو چه آرزو کنم
گرچه زمن گسسته ای،عهد و وفا شکسته ای
عشق مرا زدل برون ،دل به خسان تو بسته ای
تیــــغ جفـــا بر دل من ، پشت مـرا تو خسته ی
بــا تـــن زار و خستــه ام، جز تو چه آرزو کنم
در طلبت چـــه شادمان ، بی سر و پا شدم دوان
سینـــه سپــر مقــــابـــــل تیـــر و کمان دشمنان
آه چـــرا تــــو بسته ای ، راه بــه یارخسته جان
از تــــــو نشان ندیده ام ، جــز تـو چه آرزو کنم
ای مــــه بــــا وفای من ، دلبـــر خوش ادای من
خود تو بگو چه کرده ام ،چیست گنه خطای من
گـــر گنهم شــــد عاشقی ، ایـــن نبود سزای من
از تـــــــو به جان رسیده ام جز تو چه آرزو کنم
دیـر تـــــو را گـــزیده ام همچـو کمان خمیده ام
گوش کشـــــان بــه راه تو در شب تار و تیره ام
هرچه نشـــانـــه شد مرا گــــم شده بی نشانه ام
نــــور دو چشـــم و دیده ام ، جز تو چه آرزو کنم
شمس الدین عراقی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد


گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش


آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:


در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!


مشيري
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد

خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد

سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد

او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد

با شهریار بی دل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد
 

amir ut

عضو جدید
فروغ عزیز

فروغ عزیز

دیوان دیوار

آرزو
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم


کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه ی تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه ی تو


کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم


کاش در بزم فروزنده تو
خنده ی جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم


کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو


کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو
شور من … ولوله برپا می کرد


کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم تو را می دیدم
خیره بر جلوه ی زیبایی خویش


کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
زین گنه کاری شیرین می سوخت
ریشه زهد تو و حسرت من


کاش از شاخه ی سرسبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمر
شعله ی راز مرا می دیدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابوالخیر

ابو سعید ابوالخیر

شادم به دمی کز آرزویت گذرد

خوشدل به حدیثی که ز رویت گذرد

نازم به دو چشمی که به سویت نگرد

بوسم کف پایی که به کویت گذرد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
كيم من؟ آرزو گم كرده اي تنها و سرگردان
نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي

رهي معيّري
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

از بیم رقیب طوف کویت نکنم

وز طعنهٔ خلق گفتگویت نکنم

لب بستم و از پای نشستم اما

این نتوانم که آرزویت نکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باباطاهر

باباطاهر

به جز این مو ندارم آرزویی

که باشد همدم مو لاله‌رویی

اگر درد دلم واجم به کوهان

دگر در کوهساران گل نرویی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صائب

صائب

از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است

عشق کو، کاین شیشه‌ها را جمله یکجا بشکند؟

کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست

وقت موجی خوش که در آغوش دریا بکشند

همت مردانه می‌خواهد، گذشتن از جهان

یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صائب

صائب

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش

در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا می‌کند

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبي در عالم مستي همين قـــدر آرزو دارم
كه مست از جاي برخيزي و بنشيني به دامانم

فروغي بسطامي
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون عشق و آرزو به دلم مرد شهريار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود

شهریار :gol:
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار

شهریار

گر آرزوي وصلش پيرم کند مکن عيب
عيب است از جواني کاين آرزو ندارد
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ارزودارم دلت از غصه ها خالی شود
سهم تو از زندگی یک عمر خوشحالی شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صائب

صائب

در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست

چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عراقی

عراقی

دلا، چون عاشق یاری، به درد او گرفتاری

همی کن ناله و زاری، که عاشق زار اولی‌تر

هر آنچه آرزو داری برو از درگه او خواه

ز هر در، کان زند مفلس، در دلدار اولی‌تر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دولت دوست

دولت دوست

روی را بُگشا که باغم آرزوست
درشب تیره چراغم آرزوست
از حجاب ابر بیرون شو بتاب
چهرهء چون آفتابم آرزوست
لب به خنده باز کن ای ماه روی
خنده‌ای از آن لبانم آرزوست
شمه‌ای واگوی از دوران هجر
صحبت شیرین زبانم آرزوست
عندلیبم خسته از جور خزان
نغمه‌ای در بوستانم آرزوست
مست ما را کی کند هر باده‌ای
جُرعه‌ای از دست آنم ارزوست
دولت هر کس زپی دارد زوال
دولت صاحب زمانم آرزوست
شهد شیرین است سینایی ولیک
بوسه از شیرین دهانم آرزوست


**رحیم سینایی**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
قيصر امين پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهر آرزو

شهر آرزو

اگر شبی زراه مهر
تو از دیار آرزو
بیامدی سرای من
مرا دمی بخود ببر
به سر زمین آرزو
به روزهای کودکی
به روزهای بی‌غمی
به آن زمان که در دلم
فروغ مهر بود ونور
وانفجار خواهشم
به یک ریال پول خُرد
به یک انار از حیاط خانه‌مان
به قاچ هندوانه ای
که توی آب حوض بود
می‌شکست
اگر چه گاه مادرم
به جُرم شیطنت
به چوب بادبیزنی
مرا به خَشم می‌نواخت
ولی چه زود
سرم به سینه می‌گذاشت
تمام درد ضربه را
به یک نگاه مادرانه‌ای
به بوسه‌ای ، نوازشی
ز ذهن وجان کودکانه‌ام
چه ساده می‌زدود
در آن دیار آرزو
غُبار خشم
چه زود با فروغ مهر می‌پرید
مرا به شهر آرزو ببر
که خشم ها لحظه‌ای
نیازها ساده‌اند
ومهر جاودانه است
ویاد مادرم در آن
مرا بهین بهانه است.


**رحیم سینایي **



 
بالا