آرامش...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ فکر کرده ای

سهم آب و آسمان و ماه

در این قصــه چیست ؟!

حالا که تو

تمام نقش ها را

خودت بازی می کنی ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا می‌کنم
روی صحرا را ز اشک خویش دریا می‌کنم
در گلستانی که بر یاد رخت خوانم غزل
بلبلان را بر نوای خویش شیدا می‌کنم
نیستم زاغ و زغن تا مایل سفلی شوم
من همای اوج قدسم میل بالا می‌کنم
سرو چون قد می‌فرازد در میان بوستان
من خیال قامت آن سرو بالا می‌کنم
من که مخمور نگاه نرگس مست توام
کافرم گر التفات جام و صهبا می‌کنم
قامتت سرو و رخت گل، زلف سنبل، غنچه لب
من تماشای گل و گلشن در اینجا می‌کنم
آه، یک غم نامه ما را نخواندی از غرور
گرمن از بهر تو صد مکتوب انشا می‌کنم
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در آستانه سکوت
بیهوده در میان واژه ها
در جستجوی چیستی؟
برای بیان هیچ!
کوره را هیزمی باید
تا گرمی فزاید.
درخت را ریشه ای
و برگ را بهاری
تا جشن سبز برپا شده باشد.
بی عشق واژه ها کورند
و نبض حیات خطی ممتد است.
روز مرگی را که سرودی نشاید!
شاید خاموشی بهترین واژه باشد.
پس بر آستان سکوت فروتن باش
همان که آرامشی عجیب به ارمغان دارد.
سهمگنانه حضور خود را تحمیل میکند،
و سرانجام مطلقی است بر همه چیز.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چی می شد دست تو این خونه رو روشن بکنه
خونه ای که چشم به راه بوی بودن تو بود

چی می شد خط بکشه بال و پرت تو آسمون
آسمونی که در آرزوی بودن تو بود

کاشکی کوله بار دردو از رو دوشم بر می داشتی
میون این شب تردید منو تنها نمی ذاشتی

آسمون فرصت پرواز منو ازم گرفت
گوشه قفس نشستم تا که باورم کنی

با وجودی که دلم می خواست از این خونه برم
همه درا رو بستم تا که باورم کنی
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قاصدکهای بی خبر


من میدوم
من می خندم
من می نوازم
و می بویم
هر آنچه را که باد شمالی با خود خواهد آورد
و می نویسم
هر آنچه را که به دستش خواهم داد.
به پاهایم نگاه کن
از کوه تا کوه از دریا به دریا و از دشت به دشت
می دوند و می دوند و می دوند
و انگشتانم
که مداد ها و کاغذ ها را به سوی نام تو سوق می دهند.
و قاصدک ها
که بر این همه یقین ‌٬ بی وقفه می خندند.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرغک عاشق کجا شد تور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
[/FONT]​
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صدای تو

سکوتم را می شکند در طلاتم تنهای
در میان غوغای سکوت
در میان ریزش غم از قله غم
در زیر آوار سکوت
در میان فریاد سکوت
میشکند شیشه مکدر تنهایی را
طنین صدای تو
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حس داشتنت یه آن بود ، عمر یک لحظه ی کوتاه
عمر کوتاه یه لبخند ، فرصت یک نفس و آه
اگه صد سال تو رو داشتم ، برام انگار یه نفس بود
با تو آسمون و داشتم ، اگه خونه ام یه قفس بود
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]لحظه های بودنه تو ، اگه زود بود یا اگه دیر
معنی یه لحظه می داد ، لحظه ی عبور یک تیر
بودنت شروع یک زخم ، از عبور لحظه ها بود
زخم دوست داشتنی من ، واسه مرگ بی صدا بود
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حس از دست دادن تو ، حس از دست رفتنم بود
لحظه ی سوزش این زخم ، سردی مرگ تو تنم بود
وقت خوب داشتن تو ، هر چی بود زیاد یا کم بود
عمر من بود که تموم شد ، یه نفس بود و یه دم بود
[/FONT]
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سطری آسودگی

تکيه‌گاهی نيست
تکيه‌گاهی نيست
زندگی در ابرهای پيرامون رويا
مشوش سايه‌های درهم
بگذار سطری بياسايم
بگذار سطری بياسايم.
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرامش زمانی‌ست که در هر لحظه فکر کنی خداوند دست تو را در دست دارد...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها نشسته بودم که اشکی مرا

تا انتهای خاطره مهمان کرد ...

دوباره باد می آمد و بوی عطر نگاهی که

از تمام یاسهای صداقت گذر کرده بود ...

و دستهای آبی و گرمی

که در کویر برفی دستانم به آبها می رفت ...

او آشنای زمستان بود که یک اتفاق

قلبش را به خورشید بخشید !

و آن زمان

چشمان او

با شکوه قله ها پیوند خورد

و لحظه هایم ...

پر از آتشفشان مرگ و خیال

سوزان شد

عجیب می لرزم ...

مهمانی تمام شد

و باز هم من هستم ...

و شعری که تصویریست از تمام آدمهاست

برای هیچ کسی که ...

هیچ کس شبیه او نمی شود ...!


 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گیسوانت را به باد بسپار!
دستانت را به من بسپار!
چشمانت را به نگاه من بسپار!
روحت را به خداوند بسپار!
جسمت را به خاک بسپار!
عشق را به هر دوی مان بسپار!
بنگر به کرانه های افق!
به آبی دریا!
به دریایی که صداقت در آن موج میزند!
نگاه معصومانه ات رنگ صمیمیت دارد!
ای کاش تا موقع ی رفتن هم همینطور باشد!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گسترده ام از ناکجا تا بيکران سکوت ،
نمی دانم،
در پشت کدام پرچين کوچه باغ پرسه های ذهن تب الودم جا مانده ام ...




 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخن از بخت نگاهی نیست
که براوعایق بیرنگ بلور
راه نتواند بست
به زمانی که بلوغ نور
رنگ ها را به هماغوشی درباغ فرا می خواند .
سخن از بهت مه آلوده چشمانی ست
که پس پنجره بسته به جا می ماند .

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خالی از بغض همیشه،
پرم از ستاره امشب
اگه خوابم،اگه بیدار،
با منی دوباره امشب
شب بر گشتن آینه،
شب نو کردن تن پوش
شب بوسیدن ماه و
شب وا کردن آغوش
واسه گم کردن اندوه
امشب اون شب دوباره س
شب پیدا شدن تو
شب دیدار ستاره س
تو رو پیدا کردم امشب
بعد شب های مصیبت
بعد دل بریدن از من
بعد دل بستن به غربت

تو رو پیدا کردم امشب
وقت گم شدن تو رویا
وقت پوشیدن مهتاب
وقت عریان تماشا...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام رازهای وجودیم را

به افق دوردست تنهایی سوق دادم
ودراندیشه ی یک باران
به انتهای شب٬ پناه بردم
ایمانی به فردا نیست
ایمانی به تولد یک انتظارنیست
ایمانی به رهایی از تابش بی صبرانه خورشید نیست
پس ..... انتهای روز اینجاست
******
آنجا که درخت ها در انزوای یک خلوت ٬ می میرند
وآبهای راکد ٬ به مردابی می مانند
در خلوت یک شب
که خورشید در آن مرده بود
******
پس انتهای روز اینجاست
ایمانی به فردا نیست
آنگاه که درختها٬ ایستاده می میرند ....
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
برخیز و رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خویش برکن
که برهنه‌گی را شایسته‌تر
تا جامه‌ای تار و پودش نفرتی ناموزون
که چنین‌اش بافته‌ای
برخیز و کمرِ نگاهِ کورِ گور گسیخته‌ات بشکن
که سیاهی را بایسته‌تر
تا نمایی ذره ذره‌اش تاریِ ناهمگون
که چنین‌اش ساخته‌ای
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دو چشمت
باز هم تنهایی ام را می سرایم
غرق در رویای آبی
لحظه ای پر می گشایم سوی خواب دور دست تو
به سمت خواهشی کم نور
سوی یک دنیای کوچک
پر ستاره ، پر عروسک
لحظه ای پر می زنم تا خواب تو
چون برق چشمت را به بیداری که دعوت می کنم
انگار می بوسم تمام خاطراتت را
تو را تا مرز فردا می برم
ولی در لحظه ای دیگر دچار شب ، دچار خواب می گردی
دوباره از نوازش های رویا یک سبد دوری
برای چشم های انتظارم هدیه می آری ...

از دو چشمت می سرایم
واژه واژه یک کتاب نانوشته
حرفهایم را به دست باد گاهی می سپارم
گاه زیر باران نگه می دارم آنها را
دوست دارم حرفهایم خیس باشد
بوی باران با ترانه ،
می روم آهسته آهسته
تماشا می کنم من آسمان را
مست مست از بارش بی وقفه رویا
تو چتری را برایم می گشایی
و می گویی به من قدم هایم کمی کند است
باید رفت تا خانه ، پشت شیشه لذت برد
جدایم می کنی از هرچه می بارد...

دو چشمت را به شعری ناب می گویم
برای یک قفس معنی آزادی
برای یک نفس باور
فقط یک قطره باران در میان کوچه گردی های من
چه بی اندازه لبریز از تو می گردم
بارش من را تو می خوانی
سرت پایین و می گویی :
راستی این همه تنها برای من
نه ، من این قدر میگویی که تو ، هرگز !!!

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.

دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

آنچه انسانها را از پای در می آورد
رنجها و سرنوشت نا مطلوبشان نیست
بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است
و معنا تنها در لذت و شادمانی نیست
بلکه در رنج و مرگ هم میتوان معنایی یافت.​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد تو یه فانوس واسه دریا تو یه دریا واسه کشتی میون مسافرا کاش اسم ما رو می نوشتی واسه خوندن ترانه دیگه بی تو خیلی تنهام کلاغا...فقط کلاغا میپرن تو شهر رؤیام واسه ی گذشتن از شب دیگه جرأتی ندارم نمی تونم دیگه بی تو پا به جاده ها بذارم اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد تو یه فانوس واسه دریا تو یه دریا واسه کشتی میون مسافرا کاش اسم ما رو می نوشتی یه روزی یه عاشقی بود واسه چشمای تو میمرد باد اومد گلاشو دزدید آب اومد زندگیشو برد تو غلط خوندی و رفتی اشک و آواز شبامو من درست نوشته بودم همه ی ترانه هامو اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرشتگان آسمان صلح و آرامش را پیش پای من می گذارند ... حتی اگر سقوط کنم فقط در آغوش خدا خواهم افتاد ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
با آبی که نه‌طلبیده مراد است، می‌نوشم

تو نه روزی، نه آفتاب
من اما شب، که پشت در جامانده
پشت هیچ‌جا هم آبی، است
آبی که ریخته
مرادِ نه‌طلبیده
و مراد همیشه آبی است که ریخته
که ریخته؟!
پشت سر تو که رفتی، نیامدی بعد.

پس فایده، در هیچ‌جا مستتر است
در هیچ‌جا که شب
شب که پشت در مانده
مثل آبی که مرادش؛ بی‌فایده
و من؛ مشقِ شب از سرمشقِ ملال
این مارپیچ هیچ را هربار
دوره می‌کنم تا
تا آن‌جا که می‌شود، بلندترین فریاد

پس فایده
بی خودش هم تنها مانده
مثل من، در مشق‌های شب
که خودم را هنوز
از تو دوره می‌کنم.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از همين بهار كه مي آيد

تا هميشه ...

دست هايم اگر جدا ماند از دستانت

از خدايي كه همين نزديكي ست

مي خواهم ...

ميان دل من تا دل تو فاصله اي نگذارد ...!
 
بالا