آرامش...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تصویر خیابانی را می بینم ...

گاه نمناک و باران زده ...

شعر های مبهمی را می شنوم ...

و موسیقی آشنای دوستی که به اسم مرا می خواند !

پرنده ای می شوم که منتهای آرزویش ...

شاخه های استوار درختیست ...

دریا می خواهم ...

و اندکی آرامش ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
باد می آید

و نسیم

ابرها را به هیاهو وا میدارد ...

من نشسته ام

پر از خیال باران

پر از احساس نیاز

به آزادی ...

به آزادگی...

به تنفس ...

در هوایی ناب !

به نوشیدن آبی خنک

از چشمه ای بکر ...

من پرم از احساس نیاز

به پرواز

به ارتفاعی برای پریدن از آن

حتی اگر

از نیمه ی راه دچار بشوم

به سقوطی سخت !

من پرم از طنین زندگی ...

اما چیزی ...

به سکون میکشاندم گاهی ...

خیالِ گذشته ها ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو مي آيي ...
مي دانم
خوب مي دانم كه مي آيي ...
ومن را در حريم امن چشمانت
به آرامش
به فردايي پر از شوق و تپش هائي مقدس مي رساني ...
تو مي آيي ...
خوب ميدانم كه مي آيي ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سی و دو حرف از حروف الفبا

و تو

که حرف نداری !

و من

که در برابر حرف تو

هیچ حرفی برای گفتن ندارم ...!



 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام دارايي ام را در چمدانهايم مي ريزم ودرش را محكم مي بندم ...

مبادا كه به غارت ببرند آرزوهايي كه براي هميشه بسته شده !

مي روم... دور... گم... ناپيدا...

جايي كه هيچكس نباشد حتي خودم !

آرامش مي خواهم... ابدي... مي فهمي ؟!...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنيای کوچکم از ميان دستان تو می گذرد ...

آنجا که انگشتانت

به هم پيوند خورده اند !

فاصله ای نيست ...

بگو که هيچگاه دستانت

کوچکی دستانم را

رها نمی کند ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ یعنی هیچ

نه عشق... نه نفرت !

نه عذاب... نه درد... نه خشم... نه انتقام !

هیچ یعنی بخشش ...

هیچ یعنی بیرون آمدن از کالبد تنگ زمان و مکان ...

هی فلانی ...

جاودانگی شاید همین باشد ...!

black man
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط زمانی میتونیم تو این دنیا آرامش داشته باشیم که خدا خداییش رو بکنه و بنده بندگیشو ولی ما بنده ها همش دوست داریم تو کار خدا دخالت کنیم این حرف من نیست حرف کسیه که این موضوع رو واقعا درک کرده
اگه اتفاق دردناکی برامون بیفته و کاری از دستمون بر نیاد چرا باید از خدا شکایت کنیم؟! نباید خودمون رو قول بزنیم
به نظر من اگه چنین طرز فکری داشته باشیم همیشه در آرامشیم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون دو خط موازي

بي هيچ اميدي براي به هم رسيدن

در جوار هم به پيش مي رويم ...

اما يادم رفت

ديشب رياضي دانان

از شبكه سراسري اعلام كردند

"خطوط موازي در بي نهايت به هم مي رسند" !!!

پس هنوز جاي اميدي هست

تا رسيدن به بي نهايت همچنان با من باش ...

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی که میمیرم

نگران من نباش !

که میان ابرها گم نمی شوم ...

و اشک مریز !

که نمیتوانم

حتی بغض کنم ...

حتی صدایم مکن ...

که من دیگر درون تورا حس می کنم ...

وقتی مردم

میان آسمان مرا بجوی ...

نه زیر سنگی که نام من کشیده به روی !

من

همیشه تورا از فراز ابرها ...

تماشا می کنم ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل اسفنج مثل مرجان مثل دريا مي موني
اينقدر عزيزي كه هميشه تنها مي موني
پشت چشم نازك نكن اينقدر واسه پروانه هات
آخرش از كاروان پروانه هات جا مي موني
پاسخ تو رو محاله كس ديگه بدونه
حلتو من بلدم مثل معما مي موني
چشم تو يه عالمه شعر قديم و نو داره
چشم تو يه عالمه شعر قديم و نو داره
مثل حافظ مثل سهراب مثل نيما مي موني
مثل نيما مي موني مثل مجنون نمي گم
مجنون كه طفلي ناز نداشت
تو يه دنيا ناز داري پس مثل ليلي مي موني
مثل شاعري كه پرسيد پريا چشون شده
مثل همصحبت شعراش مثل ايدا مي موني
سارا اسمش واسه وفاداريش افسانه شده
اگه با وفا بموني مثل سارا مي موني
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
افق پيداست در ته تاريكي !

تا رسيدن به او راهي نيست ...

شب نزديك است ...

افق در خواب فرو خواهد رفت ...

و تو مي ماني با چشماني از حسرت ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز این ترانه ها را عشق است،
رخش سرخ باد پا را عشق است،
عشق درگیر غروب درد است،
باز هم طلوع ما را عشق است،
آی از خانه ی زخم و گریه ،
غربت بغض گشا را عشق است ،
آی از آب و هوای بی عشق
بادبان ناخدا را عشق است،
اهل بی مرزترین دریا باش
آی، اهل همه جا را عشق است ،
از غزل باختگان می ترسم
شعرهای بی هوا را عشق است،
ای قشنگ سازها ، آوازها
روزهای بی عزا را عشق است ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرد

نشسته بر زمین ...

می گذرند بی تفاوت ...

و ما می گذریم

از صندلی های خالی !
 

star_2918

عضو جدید
آبي دريا ، قدغن
شوق تماشا ، قدغن
عشق دو ماهي ، قدغن
با هم و تنها ، قدغن
براي عشق تازه ،
اجازه بي اجازه...
پچ پچ و نجوا ، قدغن
رقص سايه ها ، قدغن
كشف بوسه ي بي هوا
به وقت رويا ، قدغن
براي خواب تازه ،
اجازه بي اجازه...
در اين غربت خانگي
بگو هرچي بايد بگي
غزل بگو به سادگي
بگو ، زنده باد زندگي
براي شعر تازه ،
اجازه بي اجازه...
از تو نوشتن ، قدغن
گلايه كردن ، قدغن
عطر خوش زن ، قدغن
تو قدغن ، من قدغن
براي روز تازه ،
اجازه بي اجازه...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چقدر صفر بگذاری

باز هم پشت یک می رود !

و تمنای دستان کوچکت

بزرگ تر می شود ...

یوسفت که به کنعان برگردد ...

دیگر با حافظ فال نمی گیرند ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
بُهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در ميان است.


آفتاب از حضور ِ ظلمت دل‌تنگ نيست
با ظلمت در جنگ نيست.
ظلمت را به نبرد آهنگ نيست،
چندان که آفتاب تيغ برکشد
او را مجال ِ درنگ نيست.


همين بس که ياری‌اش مدهي
سواری‌اش مدهي.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستانت به آسمان مي رسند باور كن !

اگر ...

باور كني ستاره ها نشاني ات را گم نكرده اند ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
در رودهای جدایی
ایمان سبز ماست که جاری است
او می رود در دل مرداب های شهر
در راه آفتاب
خم می کند بلندی هر سرو سرفراز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب آرام...

آسمان صاف...

غرق در ستارگان...

سکوت...

زمزمه هراس...

تاریکی بی مهابا بر روشنی ها می تازد...

ناامیدی درثانیه ها می دمد...

و من در حسی متلاطم غوطه ورم...

له کردن گذشته...؟!

یا...

سپردن گوش به نوایش...؟!


 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سكوت من آرامش نهفته نيست !

يادت باشد بي قراري واژه ها را تاب نمي آورد ...!


 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
حجم ِ قيرين ِ نه‌درکجايي،
نادَرکجايي و بي‌درزماني.


و آن‌گاه
احساس ِ سرانگشتان ِ نياز ِ کسي را جُستن

در زمان و مکان
به مهرباني:


«ــ من هم اين‌جا هستم!»


پچپچه‌يي که غلتاغلت تکرار مي‌شود
تا دوردست‌های لامکاني.





کشف ِ سحابي‌ مرموز ِ هم‌داستاني
در تلنگر ِ زودگذر ِ شهابي انساني.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو روز است که اسیر یک خواب دو ثانیه ای شده ام !

برهوت آدم بود ...

دستهايم می لرزید ...

گرمای دستت نزدیک سرمای همیشگی دستم بود ...

نگاهم نکردی اما دستم را محکم فشار دادی !

از خواب پریدم ...

آرامشم را در دستانت پشت خوابم جا گذاشتم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی به صبح سلام می کنم

این تویی که بر صورتم دست می کشی ...

وقتی آسمان را عاشقانه

در نگاهت جستجو می کنم

این تویی که در درونم میهمان می شوی !

و من آرام می گیرم ...........
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
جادوی تراشی چربدستانه
خاطره پا در گریز عشقی کامیاب را
که کجا بود و چه وقت،
به بودن و ماندن
اصرار می کند:
بر آبگینه این جام فاخر
که در آن
ماهی سرخ
به فراغت
گامهای فرصت کوتاهش را
نان چون جرعه زهری کشتیار
نشخوار
می کند.
***
از پنجره
من
در بهار می نگرم
که عروس سبز را
از طلسم خواب چوبینش
بیدار می کند.

من و جام خاطره را،و بهار را
و ماهی سرخ را
که چونان « نقطه پایانی » رنگین و ’مذ ّ هب
فرجام بی حصل تبار تزئینی خود را
اصرار می کند.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]

دلم هواي بارون كرده
پنجره باز
فضاي اتاقم پر از عطر بارون
تار استاد فرهنگ شريف
ديوان حضرت حافظ

آرامش

آرامش

بازم آرامش...




[/FONT]
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقی که خواستی بچشانی به من
ایا همین صراحی زهرست ؟
این لطف بی ریای شماست
من هم به آن چه لطف کنی شکرم
اینک نسیم از بن زلف تو می وزد
از عطر شیشه مخمور
و چشم های تو
همرنگ زهر ، زیبا ، با حسن نیمرنگ
در بوسه های تو مزه ی اخلاص
از مایه ی خلاص شدن
انگشت ها
انگشت های گرم پرستاری
که از سر ترحم
بیمار را خلاص کند
و پیکرت
تنگ بلور در شب گندم گون
شاید به اشتباه به من زهر می دهی
شاید جز این دوای کهن
چیزی به خاطرت نیست
شاید که عشق را
با پرسش چهارجوابی شناختی
جایی که آشیانه ی عشاق
شکل اتاق تمشیت بازپرس شد
پس آن امید دیدار
معنای تا قیامت داشت
یه شیشه ی کبود
همان جام وصل بود
با این همه ،‌ بدون تلافی
قلب یتیم توست که می سوزد
قلبی شبیه مجمر آتش
رخساره ی مرا گلگونه می زند
حتی برای مرگ
جبران زردرویی در کوی عاشقان

 
بالا