«والرشتاین» و نظریه نظام‌های جهانی

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«والرشتاین» و نظریه نظام‌های جهانی


حسینعلی نوذری



ایمانوئل والرشتاین بی‌تردید از جمله برجسته‌ترین و تاثیرگذارترین نظریه‌پردازان اجتماعی نسل خود محسوب می‌شود. متولد 28سپتامبر 1930 در نیویورک است. طی دودهه 1930 و 1940 در فضای پرشور و رادیکال چپ نیویورک پرورش یافت. پژوهشگران و محققان و روشنفکران از طیف‌های مختلف چپ در مجله مانتلی ریویو (Monthly Review) گرد هم جمع شده ‌بودند: جریان‌هایی از چپ نو، مارکسیسم غربی، فرانکفورتی‌ها و دیگر رادیکال‌های نظری، که در کنار انواع قرائت‌ها و دریافت‌ها قرائت‌های جهان سومی نیز از مارکسیسم ارایه می‌کردند در این میان والرشتاین نیز به سراغ جامعه‌شناسی سیاسی ناسیونالیسم آفریقایی و پان افریکانیسم رفت و پژوهش‌ها و تحقیقاتی را در این زمینه عهده‌دار شد (Ritzer, 2005, p. 875).
در کارنامه پژوهشی و تحقیقاتی والرشتاین به فهرست مطولی از کتاب‌ها، مقالات، سمینارها، سخنرانی‌ها، پژوهش‌ها و دیگر فعالیت‌های علمی‌- آکادمیک برمی‌خوریم.
استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه نیویورک و بینگهمپتون؛ مدیر «مرکز فرنان برودل برای مطالعه اقتصاد، نظام‌ها و تمدن‌های تاریخی»؛ و رییس پیشین انجمن جامعه‌شناسی آمریکا. نخستین کارها و آثار وی درباره آفریقا و استعمار (کلنیالیسم) بود، آثاری چون ‌آفریقا: سیاست استقلال (1961)، راه استقلال: غنا و ساحل عاج (1964)، آفریقا: ‌سیاست وحدت (1967)، آفریقا: سنت و تحول (1972).
والرشتاین را می‌توان از برخی جهات در زمره نظریه‌پردازان انتقادی چپ نو قرار داد، به واسطه تاثیرپذیری‌های عمده از جریان‌های مارکسیسم غربی و دیدگاه‌های انتقادی چپ‌نو و نظریه انتقادی نئومارکسیسم. به‌ویژه با در نظرگرفتن انتقادهایی که بر پارادایم‌های نظری مختلف در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی در صورت‌بندی مدرنیته از دوران روشنگری به بعد و به‌خصوص از عصر استعمار (کلنیالیسم) و الگوهای اقتصادی نظام سرمایه‌داری به مثابه یک کل در جنبه‌ها و ابعاد مختلف، کارکردها و کارویژه‌ها (functions) و کاربست‌های (practices) آن در سطح جهانی در قالب پارادیم نظام اقتصاد جهانی مدرن و همینطور از نظریه کارکردگرایی (functionalism) به عمل آورده است. در این راستا تلاش عمده وی معطوف نشان‌دادن و اثبات این تز بوده است که: نظام سرمایه‌داری اروپا اساسا به یمن استعمار، استثمار و غارت جوامع و مناطق مستعمرات «پیرامونی» خود بسط و توسعه‌ یافته است و توانست در سایه منابع سرمایه، درآمدها و ثروت‌های عظیمی که از این رهگذر در جوامع «مرکز» خود انباشت کرد، امکان‌ها و شرایط لازم برای گسترش و توسعه خود در ابعاد جهانی فراهم آورد و به این ترتیب به شکل نظامی جهانی درآید؛ جریانی که سرانجام با ظهور فرآیند جهانی‌شدن به تکامل نهایی خود رسید (Turner, 2006, p. 653). دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات وی در حوزه‌های مطالعاتی متنوع در رشته‌های مختلف علوم اجتماعی همچون اقتصاد سیاسی، جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی تاریخی، علوم سیاسی، تاریخ و نیز توجه وی به مسایل و موضوعات متنوعی چون رویکرد مکتب آنال، نظام سرمایه‌داری، امپریالیسم، نظریه تاریخی و تطبیقی، جهانی‌شدن، نظریه نظام جهانی، مارکسیسم و دیگر حوزه‌ها جملگی حکایت از دینامیسم و پویایی فکری و نظری و تعهدات روشنفکری او در قبال مسایل سیاسی‌- اجتماعی جامعه معاصر و دغدغه بابت معضلات و بحران‌های پیش‌روی انسان معاصر دارند. در راستای تحقق بخشی از این دغدغه‌های نظر و فکری بود که به اتفاق ترنس هاپکینز
(Terence Hopkins) «مرکز فرنان برودل در دانشگاه بینگهمپتون» را بنیاد نهاد. بیش از 30جلد اثر منتشرشده در شکل کتاب و افزون‌ بر 200 مقاله مستقل و مقالاتی در شکل فصل‌هایی از کتاب‌های مختلف، همگی حکایت از تلاش وی برای برآوردن ضرورت‌ها و نیازهای مبرم نظری و پراتیک موجود در برابر جوامع معاصر و تلاش در جهت حل پاره‌ای معضلات گریبانگیر انسان معاصر است. گرچه وی صراحتا امکان تدوین و ارایه هرگونه نظریه عمومی در علوم‌اجتماعی را نفی می‌کند اما رویکرد مفهومی و نظری وی در مطالعه و بررسی تاریخ جهان و توجه به فرآیندهای تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و تاثیر آنها بر «تاریخ جهانی» که اصطلاحا آن را «چشم‌انداز نظام‌های جهانی» می‌خواند، تاثیر ژرف و گسترده‌ای در علوم اجتماعی و انسانی داشته است. به‌ویژه هرجا که پژوهشگران و روشنفکران‌ درصدد رسوخ به درون چیزی بودند که جیووانی اَریگی از آن با عنوان «مه‌آلودگی (ابهام) جهانی‌شدن» یاد می‌کند (Ritzer, op. cit.).
در یک تحلیل ساختاری، نظریه والرشتاین را می‌توان به منزله وجه جرح و تعدیل‌یافته و شکل اصلاح‌شده‌ای از جامعه‌شناسی مارکسیستی طبقه اجتماعی دانست. نظریه مذکور در پی اثبات این فرضیه است که طبقه بورژوا در جوامع، دولت‌ها و نظام‌های اقتصادی و سیاسی مرکز به استثمار و غارت طبقه کارگر جوامع «پیرامونی» می‌پردازد
(Turner, op. cit). والرشتاین چنان که خواهیم دید در بسط و توسع نظریه مذکور بر این نکته تاکید می‌ورزد که علاوه بر «مرکز» و «پیرامون» حوزه وسیع و گسترده دیگری نیز وجود دارد موسوم به «نیمه‌پیرامون» که شامل قدرت‌های جدید در حال ظهور- نظیر ژاپن و روسیه- و قدرت‌های قدیمی در حال افول نظیر اسپانیا و اتریش- مجار- بود.
از نظر موضع سیاسی و جهت‌گیری در قبال سیاست‌های رایج و کاربست‌های سیاسی روز، والرشتاین از منتقدان جدی و سرسخت سیاست خارجی آمریکاست. رادیکالیسم سیاسی وی تا حدودی نتیجه و پیامد اعتراضات و جنبش دانشجویی سال‌های دهه 1960 بود که در کتاب «دانشگاه در آشوب: سیاست تحول» (1969) به تحلیل و تشریح آن پرداخت. از سال 1980 وی به بحث و استدلال در این زمینه پرداخت که ایالات‌متحده به‌صورت یک «هژمون در حال افول» درآمده است. موضوعی که اوایل حتی مایه دست‌انداختن و تمسخر وی شده بود اما از زمان جنگ خلیج و سپس حمله نیروهای متحد به رهبری ایالات متحده به عراق طی دهه 1990 و بعد، استدلال مذکور در سطح گسترده‌ای شایع شد و طرفداران زیادی در میان نظریه‌پردازان منتقد سیاست خارجی ایالات متحده پیدا کرد. والرشتاین به اتفاق سمیر امین، آنره گوندر فرانک و جیووانی اریگی به کشف یا بازکشف نظام جوامع مدرن پرداخت که در پی ظهور و اعتلای روند هژمونی اروپا سربرآورده بود. در این رابطه وی به سه حوزه یا قلمرو مطالعاتی و پژوهشی اساسی و زیربنایی توجه و علاقه وافری مبذول داشته است: الف) روند تاریخی توسعه نظام جهانی مدرن ب) بحران نظام سرمایه‌داری جهانی در دوران معاصر ج) ساختار اجتماعی دانش و معرفت. وی بر مبنای مطالعات و پژوهش‌های عمیق و دامنه‌داری که درخصوص روند تکامل نظام سرمایه‌داری و فرآیند بسط و گسترش آن از قرن شانزدهم به بعد انجام داده است و به تأسی از سنت مطالعات مارکسیستی درباب امپریالیسم -عمدتا آرا و نظرات لنین، بوخارین و لوکزامبورگ - و نیز بر مبنای مطالعات و پژوهش‌های ژرف و تاثیرگذاری که در سنت نظریه وابستگی در میان متفکران آمریکای لاتین همچون فرناندو هنریک کاردوزو و انزو فالتو و متفکران غربی مانند پل باران، آندره گوندر فرانک و پ. پ. ری (Rey) و دیگران به عمل آورده است، سطح تحلیل و واحد تحلیل خود را از سطوح خرد نظام‌های سیاسی ملی و واحدهای تحلیل اقتصادی (سطح خرد) فراتر برده و کل عرصه جهان را به‌عنوان واحد تحلیل روش‌شناسیک مطالعات خود قرار داد و «سرمایه‌داری» را به‌عنوان نیروی «سائق» نظام اقتصادی و اجتماعی در سطح جهان برگزید.
کشورهای مرکز که به لحاظ علمی، صنعتی، تکنولوژیک، فرهنگی، نظامی و از نظر ثروت و قدرت جزو برترین و پیشرفته‌ترین کشورهای صنعتی و ثروتمند‌ترین و قدرتمندترین دولت‌ها و نظام‌های سیاسی در سطح جهان محسوب می‌شوند به استثمار و غارت منابع و مواد خام کشورهای واقع در مناطق حاشیه و پیرامونی، یعنی همان کشورهای توسعه‌نیافته و عقب نگه‌داشته‌شده می‌پردازند.
در جایی بین پیرامون و مرکز کشورهای نیمه‌پیرامونی قرار می‌گیرند که می‌توان از آنها به‌طور استعاری به‌عنوان «طبقه متوسط جهانی» بین «مرکز» (در راس یا بخش زبرین) و «پیرامون» (در قاعده یا بخش زیرین) نظام هرم سلسله‌مراتب جهانی یاد کرد. اما برخی از منتقدان درخصوص فراگیر و همه‌شمول‌بودن تزهای والرشتاین و مفروض‌های نظریه نظام‌های جهانی وی تردید‌ها و انتقادهایی دارند و معتقدند بخش اعظم کشورهای آسیایی و آفریقایی در مجموع «قلمرو بیرونی» نسبتا مستقلی را تشکیل می‌دهند و به هیچ‌وجه جزو لاینفک نظام جهانی به شمار نمی‌روند. لیکن پس از پایان عصر استعمار و به واسطه فعالیت‌ها و اقدامات شرکت‌ها و موسسات عظیم، این مناطق هرچه بیشتر و بیشتر به درون نظام اقتصاد جهانی کشیده و کشانده شدند. در همین رابطه والرشتاین به‌عنوان یکی از پیشتازان نظریه و تحلیل نظام‌های جهانی نه‌تنها به الگوهای نابرابری در سطح جهانی توجه وافی و ژرفی نشان داده است بلکه به مطالعه و بررسی درباره جهان به منزله نوعی «نظام اجتماعی» پرداخته است. به همین دلیل پژوهش‌ها و تحقیقات وی پیش‌درآمد مهمی برای تحلیل‌ها و تبیین‌هایی بود که بعدها درباره فرآیند جهانی‌شدن به عمل آمده است. (Harrington etal. 2006, p. 663)
غالبا عقیده بر این است که بزرگ‌ترین و جدی‌ترین چالش دربرابر نظریه‌های لیبرالی «نوسازی» (نوسازی لیبرال) که والت ویتمن روستو در سال 1960 ارایه کرده بود، از سوی دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات انتقادی کم‌و‌بیش مارکسیستی‌ای به عمل آمد که طلایه‌دار و پیشگام آن مطالعات و پژوهش‌های مربوط به نظام‌های اقتصادی جهانی و جوامع مرکز- پیرامون بوده است. پیش از آنکه تحقیقات والرشتاین درباره نظام اقتصاد جهانی سرمایه‌داری ارایه شود، فرنان برودل مورخ فرانسوی از اصحاب و نظریه‌پردازان برجسته مکتب آنال، پژوهشی را در باب مناسبات بین زندگی مادی و تمدن در یک سو و جغرافیا در سمت دیگر آغاز کرده بود. برودل به منظور درک و فهم دقیق علل و چگونگی و چرایی توسعه نابرابر نظام‌های اقتصادی، ساختارهای اجتماعی و تمدن‌ها باید مولفه‌ها و پارامترهای تحلیلی موردنظر خود را از مرزهای قراردادی و سنتی تاریخ‌های ملی فراتر برده و عرصه‌ها و قلمروهای تاریخ فراسرزمینی، فراملی و بین‌المللی را مورد پوشش مطالعاتی خود قرار دهد. بر این مبنا می‌توان مولفه یا پارامتر کلیدی و شاخص در تحلیل‌ها و مطالعات برودل یعنی «تاریخ جهانی» (histoire globale) را به‌عنوان پیشگام «تحلیل تمدنی» و ‌«جامعه‌شناسی جهانی» دانست. بر این مبنا مطالعه نظام‌های سلسله‌مراتب اجتماعی، دولت‌ها، تمدن‌ها، حکومت‌ها و شهرها از طریق تکیه بر «تاریخ اقترانی» یا «تاریخ همایند» (histoire Conjoncturelle) یا در زمانی (diachrony) و «تاریخ ساختاری» (histoire structurale) (سکون و ایستایی) شکل و ساختار منظمی به خود گرفت.
به هر حال قطعا مطالعات و رویکردهای برودل ستون فقرات نظریه نظام‌های جهانی را شکل می‌دهد. از همان نخستین کارها و آثار وی درباره زندگی مدیترانه‌ای‌ها و انتشار کتاب سرمایه‌داری و حیات مادی (1967)، کمتر نظریه‌پرداز، مورخ یا جامعه‌شناسی پیدا می‌شد که معتقد باشد ساختارهای زمانی کوتاه‌مدت (durée)، مانند زندگی روزمره را می‌توان جدا یا خارج از چشم‌انداز دوره‌های بلندمدت (longue durée) که در قالب «تاریخ جهانی» وی به‌طور موجز بیان شده بود، درک و تحلیل کرد (Turner, 2000, pp. 392-3). از سوی دیگر، چنانکه اشارت رفت، «نظریه وابستگی» حاصل تلاش‌ها و پژوهش‌های دانشمندان علوم اجتماعی و نظریه‌پردازان و فعالان آمریکای لاتین و متفکران غربی، الگویی ارایه کرد که بر مبنای آن ضمن به چالش‌کشیدن «نظریه جامعه‌شناسیک نوسازی» (تالکوت پارسونز و پیروان وی) و رد استدلال‌های این نظریه، آن را با واقعیات 500سال تاریخ استعماری اروپا و استعمار نو ایالات متحده روبه‌رو می‌کرد. والرشتاین متوجه ربط و تناسب این رویکرد با تاریخ آفریقا شده بود و موقعی که کتاب مدیترانه‌ای‌های برودل و مطالعات ماریان مالوویست (Marian Malowist) درباره لهستان قرن شانزدهم را مطالعه کرد، دریافت که مناسبات مرکز- پیرامون در ظهور سرمایه‌داری در اروپا برای چندین قرن نقشی محوری داشت. بنابراین با درنظرگرفتن این نکته می‌توان اظهار کرد والرشتاین بود که کشف کرد «نظام سلسله‌مراتبی مرکز-پیرامون نقش قاطع و تعیین‌کننده‌ای در کمک به فهم روند تحولات سیاسی و رخداد‌های اساسی و دگرگونی‌های زیرساختی‌ (اقتصادی، اجتماعی) در 500سال اخیر تاریخ جهان ایفا می‌کند.»
(Ritzer, 2005, vol. II, p. 875). حضور و اقامت برودل و والرشتاین در آفریقا بر تحول و بسط دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات آنان و نیز بر درک و دریافت‌های تازه و بدیع آنان بی‌تاثیر نبوده است. برای مثال این تز آنان که «برای نظریه‌پردازی پیرامون معضل سرشت پیچیده تمدن سرمایه‌داری، به واحد تحلیلی گسترده‌تر از واحد دولت- ملت نیاز داریم»، بی‌تردید متاثر از مشاهدات و دریافت‌هایی بود که هر دو از دوران حضورشان در آفریقا کسب کرده بودند. علایق نظری والرشتاین بدوا در پیوند با شرایط و اوضاع و احوال جوامع و ملل تازه‌به‌استقلال‌رسیده آفریقایی و «وابستگی نواستعماری» آنها به مراکز ثروت و قدرت در «شمال» یا جوامع کلانشهر و متروپولیس بود.
بخش مهمی از آثار و کارهای بعدی والرشتاین درباره مناسبات مبادله (تجارت) نابرابر سرمایه‌داری جهانی نیز تا حدود زیادی مدیون آثار نظریه‌پردازان «وابستگی» است به‌ویژه آثار باران و فرانک. فرضیه ناظر به روند توسعه توسعه‌نیافتگی در کشورهای غیرغربی نقش سازنده‌ای در ظهور جامعه‌شناسی تاریخی و نظریه نظام جهانی ایفا کرد.
جامعه‌شناسی توسعه‌نیافتگی جهان سوم و امپریالیسم، در مقام پیشتاز جامعه‌شناسی بین‌المللی، همچنین محدوده‌ها و خطوط اساسی معضل پیچیده تازه‌ای را ترسیم کرده است که امروزه به‌طور عام از آن با عنوان «جهانی‌شدن» یاد می‌شود. البته در خلال سال‌های دهه 1980 تحت عنوان جهانی‌شدن، فریادهای اعتراض علیه سلطه فکری و نظری استعماری در قالب مفهوم‌پردازی درباره مقوله‌ای با عنوان «مردمان بدون تاریخ» و در شکل انتقادها و اعتراض‌های پسااستعماری بلند شد (Turner,2000,p. 393).
موضع «فرانظریه‌ای» والرشتاین در تحلیل پدیده‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را می‌توان در کاربرد و استفاده وی از مفهوم «نظام تاریخی» به وضوح دید. کاربرد این مفهوم بیانگر دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های وی به حوزه مطالعات و همکاری‌های بین‌رشته‌ای است، به‌ویژه جامعه‌شناسی، اقتصاد، تاریخ، علوم سیاسی؛ همچنین به معنای نقد و نفی تمایزها و مرزبندی‌های صوری و کاذب و متصلب بین رشته‌های مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی است که باعث دوری و واگرایی این رشته‌ها و عدم همکاری و عدم تعامل میان آنها شد. به‌گونه‌ای که هر رشته تنها سر در لاک خود فرو برده و فقط به داشته‌های خود اکتفا کرده و از همکاری و همگرایی با سایر رشته‌ها و استفاده از دستاوردهای آنها خودداری و امتناع کرده است. این تمایز و جدایی موجب تحلیل‌رفتن و پژمرده‌شدن رشته‌های مختلف دانش و علوم شد. از دهه 1960 این جدایی و عدم تعامل یا به تعبیر فرنان برودل این «گفت‌وگوی میان ناشنوایان» به یمن «چرخش بین رشته‌ای» جای خود را به همگرایی، همکاری و تعامل و همسایه کاسگی بین رشته‌های همسایه و همجوار (neighbouring majors) سپرد و باب بده و بستان بین آنها باز شد.
مفهوم «نظام تاریخی» ابداعی والرشتاین نیز ناظر به امتناع وی از پذیرش این نوع تمایزهای صوری و برساخته بود و به معنای درهم‌ریختن و برانداختن بنیادین تمایز و جدایی موجود در ساختار رشته‌ای نظام آکادمیک و دانشگاهی مدرن بین علوم اجتماعی و تاریخی است- تقابل بین ناتاریخگری قانونمدار (nomothetic ahistoricism) و تاریخگری اندیشه‌نگار (idiographic historicism).


اصول، مبانی و کارویژه‌های نظریه نظام‌های جهانی

در اینجا با توجه به معرفی رئوس کلی نظرات و دیدگاه‌های والرشتاین، به بررسی اجمالی «نظریه نظام‌های جهانی» و شرح مولفه‌های آن و در پایان به انتقادهایی که بر دیدگاه والرشتاین در این خصوص صورت گرفته است، می‌پردازیم.
نظریه نظام جهانی عقیده دارد خاستگاه نظام اقتصاد جهانی سرمایه‌داری به قرن شانزدهم میلادی بازمی‌گردد و در مطالعات و پژوهش‌های علمی و آکادمیک به منزله نوعی واحد تحلیل هم‌بسته و در هم‌تنیده‌ای از اجزا و عناصر و مولفه‌های مختلفی به شمار می‌رود که در پیوند و ارتباطی وثیق و متقابل با یکدیگر و تاثیرگذار بر هم قرار دارند. نظام اقتصاد جهانی، کل جهان را در ابعاد مختلف و حوزه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تحت سیطره و پوشش خود قرار می‌دهد. ویژگی‌های شاخص و مولفه‌های اساسی آن عبارتند از: 1- تقسیم کار بین‌المللی و ایجاد مراکز و محافل سیاسی چندگانه و فرهنگ‌های متکثر و متنوع که قواعد و معیارها و ضوابط آن، موانع و قید و بندهایی در برابر رفتار بازیگران ملی و فراملی ایجاد می‌کند. 2- سازمان اقتصادی نظام سرمایه‌داری مدرن بر مبنای جهانی استوار است نه ملی. 3- نظام سرمایه‌داری جهانی تشکیل شده است از مناطق و نواحی «مرکز»، که به لحاظ اقتصادی و سیاسی وجه غالب و مسلط دارند و مناطق «پیرامون» که به لحاظ اقتصادی وابسته به مرکزند. 4- مناطق مرکز به‌عنوان نظام‌های تولید صنعتی، پیشرفته و توسعه‌یافته‌اند؛ در حالی که مناطق پیرامونی به تهیه مواد خام می‌پردازند و به همین دلیل به قیمت‌های تعیین‌شده در مناطق مرکزی وابسته‌اند. 5- وجود مناطق «نیمه‌پیرامون» که ترکیبی از ویژگی‌های اجتماعی و اقتصادی مرکز و پیرامون را در کنار هم دارند. 6- این نظم اقتصادی جهانی در قرن پانزدهم در اروپا به تدریج سر برآورد و روند بسط و گسترش و تکامل آن در قرن شانزدهم طی شد، همراه با روند کند و ناپیوسته توسعه کشاورزی سرمایه‌دارانه.
(Kegley, 2009, p. 45, Abercrombie etak, 2000, pp. 397-8)
از سوی دیگر، «تحلیل نظام جهانی» در مطالعات اقتصاد سیاسی به منزله رویکردی تاریخی و جامعه‌شناسیک مورد توجه قرار گرفته است که بر اهمیت وابستگی متقابل و ساختار مبتنی بر نظام‌مندی جهانی (ساختار نظام جهانی)
به مثابه یک کل یکپارچه، منسجم و فراگیر و همینطور بر فرآیندهای به هم‌پیوسته تاکید می‌ورزد. در این رویکرد دو جریان اصلی به چشم می‌خورد که هرکدام در جای خود تحلیل‌ها و رویکردهای نظری و الگوهای روش‌شناسیک معینی درخصوص نظام اقتصاد جهانی مدرن و نظام سرمایه‌داری جهانی مدرن ارایه داده‌اند: جریان نخست بر وجوه سرمایه‌داری بین‌المللی، یا همان نظام اقتصاد جهانی با سرشت و خصلت سرمایه‌دارانه، تاکید و تمرکز دارد؛ نماینده و شارح اصلی این جریان والرشتاین است (نک. کتاب وی با عنوان جغرافیای سیاسی و فرهنگ سیاسی: گفتارهایی درباره نظام جهانی در حال تحول (1991)).
جریان اخیر از چارچوبی کلان‌مقیاس و بلندمدت برای تحلیل ساختارها، چرخه‌ها (سیکل‌ها) و گرایش‌ها (trends) استفاده می‌کند. وانگهی بر نقش و اهمیت سه فرآیند اصلی و زیربنایی نیز تاکید می‌ورزد: اول) فرآیند ظهور و افول قدرت‌های هژمونیک، دوم) فرآیند بسط و گسترش تدریجی، همراه با تغییرات و جابه‌جایی‌های کوتاه‌مدت، سوم) فرآیند تقسیم کار بین مرکز و پیرامون.
جریان دوم بیشتر بر نظام سیاسی جهانی تاکید می‌ورزد و با آرا و نقطه‌نظرات جورج مادلسکی پیوند خورده است (ر. ک. کتاب وی با عنوان چرخه‌های بلند در سیاست جهان (1987) ). مراحل و چرخه‌های موجود در ساختار جهانی هژمونیک با فرآیندهایی شناسایی می‌شوند که در پیوند با مقولاتی چون نظم، حقوق سرزمینی، امنیت، ثبات سیاسی و تجاری قرار دارند. (Mclean&McMillan,2009)
«نظریه نظام جهانی» والرشتاین هم متاثر از دیدگاه‌ها و نقطه نظرات متفکران و نظریه‌پردازان مارکسیست است و هم تحت‌تاثیر رویکردهای اصحاب نظریه وابستگی قرار دارد؛ و بر این مبنا بیانگر تازه‌ترین تلاش‌ها و اقدامات نظری و روشنفکرانه برای تفسیر سیاست جهان برحسب نوعی تقسیم کار یکپارچه سرمایه‌دارانه است. در این رابطه والرشتاین کار خود را با پیش‌بینی و اظهارنظری روشن درباره ظهور نوعی نظام اقتصاد سرمایه‌داری جهانی عرضه می‌کند: «یک نظام اقتصاد جهانی که به لحاظ شکل سرمایه‌داری است، از قرن شانزدهم دست‌کم در بخشی از جهان وجود داشته است. امروزه کل جهان در چارچوب این شکل منحصربه‌فرد تقسیم کار اجتماعی که ما از آن به عنوان نظام اقتصاد سرمایه‌داری جهانی یاد می‌کنیم، سرگرم فعالیت و در حال اقدامات بنیادین است.» (Viotti & Kauppi,2001,p. 296)
رویکرد نظریه نظام جهانی در واقع نوعی نگرش انتقادی تند و رادیکال (در مقایسه با تفسیرها و تحلیل‌های خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه لیبرالی و نولیبرالی) از وضعیت صورت‌بندی اقتصاد سرمایه‌داری است: از جمله انتقاد به مفروض‌ها و طرح‌های نظریه اقتصاد دوآلیتی و دوگانه، به‌ویژه این داعیه مشهور آنکه هر نظام اقتصادی، اعم از نظام اقتصاد بومی و ملی و نظام اقتصاد بین‌المللی، شامل دو بخش یا حوزه اصلی است و نظام مذکور را باید با توجه به این دو بخش نسبتا مستقل تحلیل کرد: یک بخش مدرن پیشرو و بالنده که ویژگی شاخص آن سطح بالای کارآیی تولیدی، بازدهی اقتصادی، سودآوری، خلاقیت، نوآوری و ابتکارات فنی و تکنولوژیک، انسجام و یکپارچگی اقتصادی است و یک بخش سنتی که ویژگی شاخص آن عبارت است از شیوه تولید عقب‌مانده و خودکفایی بومی در حد نازل.
نظریه اقتصاد دوگانه مدعی است که فرآیند توسعه اقتصادی متضمن و مستلزم ادغام بخش سنتی در درون‌ بخش مدرن و در نهایت تبدیل‌شدن به بخش مدرن طی فرآیند نوسازی یا مدرنیزه‌شدن ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. ادغام و یکپارچه‌شدن جهانی بازارها و نهادهای اقتصادی و... پیامد حرکت اجتناب‌ناپذیر و بی‌وقفه نیروهای اقتصادی به سمت سطوح بالاتری از کارآیی اقتصادی و وابستگی متقابل جهانی است. به این ترتیب مطابق با نظریه اقتصاد دوگانه‌گرا، پدیده‌هایی چون فردگرایی، عقلانیت اقتصادی و رفتارهای حداکثری ارزش‌های کهن و اخلاقیات اجتماعی را برنتابیده و از دور خارج می‌کنند.
در نقطه مقابل این دسته از نظریه‌ها و الگوهای نولیبرال، نظریه‌پردازان نظام جهانی از مدت‌ها پیش از پایان جنگ سرد به بررسی و مطالعه درباره ماهیت و تاثیرات روند جهانی‌شدن (یا به تعبیر والرشتاین، جهانی‌سازی) علاقه‌مند بودند. این نظریه‌پردازان تلاش دارند تا روند توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مناطق سراسر جهان را تبیین کنند. بنابراین به بررسی درباره جمله جوامع و کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته، برندگان و بازندگان می‌پردازند. نظریه‌پردازان نظام جهانی و در راس همه والرشتاین، به حضور و استمرار توسعه نابرابر اشاره کرده و بر این واقعیت تاکید می‌ورزند که برخی مناطق جهان (به‌ویژه آن بخش‌هایی که مودبانه و خوش‌بینانه از آنها با عنوان «دنیای در حال توسعه» یاد می‌شود) به هیچ‌وجه بخشی از فرآیندی که سابق بر این «حرکت بی‌وقفه و اجتناب‌ناپذیر نیروهای اقتصادی به سمت سطوح بالاتر کارایی اقتصادی» یاد می‌شد، به شمار نمی‌روند. برای مثال، آفریقا منحصربه‌فرد و یکه نیست، سرنوشت آن به نحوی از حوزه فعالیت‌ها و عملکردهای اقتصادی جهانی جدا و منزوی مانده است.
به‌زعم نظریه‌پردازانه نظام جهانی، تجربه قاره آفریقا بخش مهم و لاینفک از تجربه کل نظام جهانی سرمایه‌داری به شمار می‌رود. به همین نحو، توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی کشورهای جهان سوم و استثمار و غارت ثروت‌ها و منابع آنها به گونه‌ای موثر در حفظ و ابقای ساختار کنونی سلطه در نظام جهانی سرمایه‌داری نقش محوری و اساسی دارد. بنابراین اولویت نخست عبارت است از درک این نظام جهانی از یک منظر تاریخی. تنها در چنین حالتی است که سرنوشت جوامع یا مناطق خاص جهان را می‌توان به گونه‌ای صحیح و مناسب درک کرد.
هواداران و حامیان این دیدگاه لزوما و انحصارا مارکسیست‌ها نیستند، حتی برخی از پیروان این دیدگاه از جهات عمده‌ای با مارکسیسم کلاسیک اختلاف نظر دارند. مع‌ذلک نظریه نظام جهانی اساسا ریشه در برداشت مارکسیستی از واقعیت اجتماعی دارد. تلقی و درک آن از سرشت و ساختار واقعیت اجتماعی همسو با برداشت‌های مارکسیستی است، زیرا همانند مارکسیسم بر تقدم و اولویت حوزه اقتصاد و نقش مبارزه طبقاتی تاکید می‌ورزد. اما به جای تمرکز بر ساختار طبقاتی بومی یا ملی، بر نظام سلسله‌مراتب بین‌المللی و مبارزه میان دولت‌ها و طبقات فراملی تکیه و تمرکز می‌کند.
(Viotti & Kauppi, 2001, p. 316)
نظریه نظام جهانی والرشتاین به لحاظ تبارشناسی تکامل تاریخی مبتنی بر روایت خاص وی درباره تاریخ جهان مدرن است؛ روایتی که بیانگر روند تحول تاریخی و تکامل تدریجی «نظام سلسله‌مراتبی بین جوامع» است که در آن مناسبات طبقاتی، صورت‌بندی دولت، روند ملت‌سازی یا تکوین ملت، مناسبات نژادی، ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی)، رقابت سرمایه‌دارانه و روند سلطه و مقاومت‌مرکز- پیرامون رئوس عمده و محورهای اصلی «تحول اجتماعی» را دست‌کم در پنج سده اخیر تشکیل داده‌اند
(Ritzer, 2005, p. 875). این نظام اقتصاد جهانی در قرن پانزدهم در بخش‌های عمده‌ای از اروپا به‌تدریج روند رشد و توسعه را تجربه کرد. در این رابطه نکته مهمی که والرشتاین به آن توجه دارد این است که امپراتوری‌های پیشامدرن اروپایی واجد ساختار سیاسی – دیوانسالارانه عام مشابه و مشترکی بودند ولی نظام‌ها یا ساختارهای اقتصادی متفاوت و متنوعی داشتند. در حالی که دنیای مدرن از تنوع نظام‌های سیاسی برخوردار است ولی از نوعی سازمان اقتصادی عام و مشترکی که در یکدیگر چفت‌وبست شده‌اند. معنی ضمنی این رویکرد آن است که نمی‌توان پدیده دولت- ملت را به‌گونه‌ای مجرد و جدا از سایر پدیده‌های همجوار آن درک کرد؛ زیرا فرآیندهای اقتصادی «درونی» هر جامعه کاملا بر اساس استقرار و موقعیت مکانی یا جایگاه آن در نظام جهانی شکل می‌گیرد
(Abercrombie etal, 2000, p. 398).
نظام اقتصاد جهانی (سرمایه‌داری جهانی) از قرن شانزدهم به این طرف به یمن تغییر و تحولات ساختاری عدیده و دگرگونی‌های رخ‌داده در فرماسیون‌های اقتصادی و اجتماعی، رشد و گسترش پرشتابی پیدا کرد و در نهایت دامنه نفوذ و حضور آن، چنان بسط یافت که بخش اعظم جهان را فراگرفت. به همین دلیل والرشتاین برای تحلیل نظام سرمایه‌داری جهانی، پروژه خود را با تحلیل فرآیند تاریخی ظهور نظام سرمایه‌داری در اروپا آغاز می‌کند و روند بسط و تکامل آن را به‌صورت نظام سرمایه‌داری جهانی دنبال می‌کند.
(Viotti & kauppi, p. 317) نظریه وی درواقع مبین تلاشی است برای درک هرچه‌دقیق‌تر و اصولی‌تر خاستگاه‌ها و منطق درونی نظام اقتصاد جهانی مدرن و فهم پویایی‌های آن و نیز تحلیل و تبیین سرشت یا چیستی و علل یا چرایی وجود توسعه نابرابر در سطح جهانی؛ نظریه‌ای مبتنی بر شالوده‌های تاریخی. نظریه مذکور سرشتی کاملا مناقشه‌برانگیز دارد و به‌گونه‌ای بنیادین و جدی به چالش علیه مفروضات عمده مارکسیسم کلاسیک و لیبرالیسم نئوکلاسیک درخصوص نتایج و تاثیرات الزاما مفید و سودمند گسترش توسعه سرمایه‌داری به جوامع غیراروپایی که بسیاری از آنها مستعمرات پیشین امپراتوری‌های غربی بودند، برخاست. از جمله مفروض‌هایی که مورد حمله و انتقاد والرشتاین قرار گرفت، مفروض مراحل تک‌خطی توسعه اقتصادی بود که هم مارکسیست‌های کلاسیک و هم لیبرال‌ها بر آن صحه گذاشته و آن را قبول داشتند، مبنی بر اینکه همه جوامع (عقب‌افتاده) الزاما از مراحل توسعه اقتصادی واحد مشترک و مشابهی در یک خط سیر مشخص عبور خواهند کرد و به فرآیند نوسازی هدایت خواهند شد. والرشتاین این‌قبیل مفروض‌ها را برنمی‌تابید. (Turner,2000,p. 393) چنانکه پیش‌تر به اجمال اشاره شد، نظریه نظام جهانی دست‌کم واجد سه موقعیت یا رکن اصلی است: مرکز (core)، پیرامون (periphery) و نیمه‌پیرامون (semiperiphery).
الف) مناطق و حوزه‌های اصطلاحا موسوم به «مرکز» به‌گونه‌ای تاریخی در پیشرفته‌ترین فعالیت‌های اقتصادی سرگرمند مانند بانکداری، تولیدات صنعتی، کشاورزی با تکنولوژی پیشرفته، صنایع هواپیمایی، راه‌آهن، کشتی‌سازی، صنایع تسلیحاتی، دارویی، صنایع هوا- فضا و... «مرکز» به‌لحاظ سیاسی نیز مشتمل است بر دولت‌ها و نظام‌های سیاسی قدرتمند، قوی، یکپارچه، واجد انسجام درونی که دامنه فعالیت‌های اقتصادی آنها بسیار متنوع و گسترده بوده و حول تملک سرمایه و بهره‌برداری از آن متمرکز شده است.
ب) مناطق پیرامون شامل کشورها و حوزه‌های فاقد ماشین دولتی نیرومند و قوی، که عمدتا در کار تولید و تدارک مواد خام هستند- کانی‌ها یا مواد معدنی، نفت، گاز، زغال‌سنگ، آهن، قلع، مس، بوکسیت، کائوچو، الوار، چوب و... تا زمینه‌های لازم برای بسط و گسترش اقتصادی و رونق و پیشرفت جوامع مرکز فراهم‌ آید. بخش پیرامونی همچنین درگیر تولید شمار نسبتا معدودی از کالاهای نیمه‌تمام و ناقص توسط کارگران غیرماهر با دستمزد بسیار نازلند. علاوه بر این از دسترسی کشورهای پیرامونی به تکنولوژی پیشرفته، صنایع سنگین و صنایع مادر به‌ویژه در حوزه‌هایی که ممکن است آنها را رقابتی‌تر کرده و به‌عنوان رقبایی در برابر دولت‌های مرکز قد علم کنند، ممانعت به عمل می‌آورند.
ج) مناطق نیمه‌پیرامونی شامل آن دسته از دولت‌ها و نظام‌های سیاسی است که واجد عناصری از هر دو وجه تولید مرکز و پیرامون هستند. این مناطق جایی بین مرکز و پیرامون قرار می‌گیرند و در ترکیبی از فعالیت‌های تولیدی مشغولند. برخی از آنها با مرکز مرتبط هستند و برخی دیگر با پیرامون ارتباط دارند. این کشورها فانکسیون‌ها و کارویژه‌های دیگری نیز برعهده دارند از جمله اینکه باید به منزله جولانگاهی برای سرمایه‌گذاری عمل کنند، به‌خصوص زمانی که دستمزدها در نظام‌های اقتصادی مرکز بسیار بالا باشد. در طول زمان برخی کشورها یا مناطق خاص جهان ممکن است بین موقعیت‌های مرکز، پیرامون و نیمه‌پیرامون در نوسان باشند.
(Viotti & Kauppi, 2001, p. 317, kegley, 2009, p. 45)
در مرکز، یک دولت یا نظام سیاسی این امکان را دارد که با کسب برتری تولیدی، تجاری، بازرگانی و مالی بر رقبای خود به موقعیت برتر اقتصادی دست پیدا کند. البته حفظ این موقعیت برتر و تقدم اقتصادی بسیار دشوار است. علاوه‌ بر این، جریان پراکنش و انتشار ابداعات و نوآوری‌های فنی و تکنولوژیک و نیز روند جریان سرمایه و انتقال آن به حوزه فعالیت دیگر رقبا، همراه با هزینه‌های عظیم تامین و حفظ نظم و امنیت جهانی دست‌به‌دست هم داده و امتیازهای اقتصادی دولت مسلط یا غالب را تضعیف کرده و رو به فرسایش و زوال می‌برند. ساختارهای طبقاتی در هریک از سه موقعیت مذکور بسته به نحوه پیوند و ارتباط طبقه مسلط با اقتصاد جهانی فرق می‌کند.
برخلاف نگره تخصصی‌شدن در اقتصاد لیبرال مبتنی بر سود و مزایای تطبیقی، این نوع تقسیم کار هم متضمن و در بردارنده نابرابری و تبعیض بین مناطق مختلف جهان است و هم موجب افزایش و تشدید و تثبیت آن می‌شود. دولت‌ها در مناطق پیرامونی ضعیفند چراکه قادر به نظارت بر تقدیر و سرنوشت خود نیستند. در حالی که دولت‌ها در مرکز به لحاظ اقتصادی، سیاسی و نظامی مسلط، غالب و ثروتمند هستند. به این ترتیب نظریه نظام جهانی علاوه بر تاکید و برجسته‌کردن روند استثمار پیرامون از سوی مرکز، به فرآیند ظهور و افول ادواری ابرقدرت‌های هژمونیک در قسمت فوقانی یا راس هرم سلسله‌مراتب مرکز نیز توجه داشته است.


انتقادات واردشده بر نظریه نظام جهانی و دیدگاه‌های والرشتاین

نظریه نظام جهانی و مواضع والرشتاین از منظرهای چندی مورد انتقاد و اعتراض واقع شده است. نظریه نظام جهانی در قالب موارد زیر مورد نقد و بررسی قرار گرفته است:
1) کاملا محرز نیست که توسعه‌نیافتگی جوامع پیرامون به‌طور قطع و حتم به‌واسطه نقش و دخالت مرکز باشد. به تعبیر دیگر این مرکز نیست که عامل یا علت توسعه‌نیافتگی جوامع پیرامونی باشد، زیرا بخش اعظم تجارت و سرمایه‌گذاری‌ها بین جوامعی صورت می‌گیرد که توسعه‌یافته و صنعتی هستند.
2) روشن نیست که جوامع سوسیالیستی چگونه با نظام جهانی مناسب و جفت‌وجور می‌شوند و چه جایگاه و موقعیتی در تقسیم‌بندی سه‌گانه آن دارند.
3) مشخص نیست که آیا نیروهای بیرونی نظام اقتصاد جهانی در تحول اجتماعی نقش بیشتری دارند یا فرآیندهای درونی (نظیر مبارزه طبقاتی).
4) نظریه نظام جهانی با تاکید بر فرآیندهای اقتصادی، پدیده تحول فرهنگی را نادیده می‌گیرد و از نقش و تاثیر فرآیندها و علل و عوامل فکری، نظری و فرهنگی غافل مانده است. برخی از نظریه‌پردازان مانند آر. رابرتسون
و اف. لچنر استدلال کرده‌اند که یک نظام جهانی مرکب از فرهنگ جهانی وجود دارد که تماما از فرآیندهای اقتصادی سرمایه‌دادری مستقل است. در خلال دهه 1990 مفهوم جهانی‌شدن در سطحی چشمگیر جایگزین نظریه‌ نظام جهانی شد. (Abercrombie etal, p. 398)
علاوه بر موارد فوق، دو انتقاد عمده نیز به پیکره‌بندی نظریه‌ها و دیدگاه‌های والرشتاین وارد شده است. برخی از مارکسیست‌ها به طرح این نگاه اعتراضی و انتقادی پرداخته‌اند که والرشتاین به مناسبات طبقاتی به منزله کلید اصلی روند توسعه سرمایه‌داری توجه ناچیزی مبذول داشته است. گفته می‌شود داعیه وی مبنی بر اینکه مناسبات طبقاتی پیرامون- نظام سرفداری و برده‌داری- نقشی بنیادین در شکل‌گیری نظام جهانی مدرن ایفا کرده است، تاکید و تصریح مارکس بر اهمیت و نقش کارمزدی به‌عنوان شرط لازم نظام سرمایه‌داری مدرن را دست‌کم گرفته و آن را کمرنگ می‌کند. بر همین اساس، والرشتاین با سایر «مارکسیست‌های [آدم] اسمیتی» (نظیر پل سوییزی) با یک چوب رانده شده است زیرا ادعا می‌شود تاکید وی بر محوریت مناسبات مرکز-پیرامون نقش و اهمیت مناسبات مبادله‌ای (تجارت) را بر مناسبات تولیدی (تملک ارزش اضافه از طریق استثمار سرمایه‌دارانه کارمزدی) مقدم می‌دارد. این قبیل انتقادهای کرارا تکرارشده به بسیاری مارکسیست‌ها اجازه داد تا به افراط‌ورزی‌ خود در تحلیل مناسبات طبقاتی اجتماعی ادامه دهند.
دومین انتقاد عمده از سوی کسانی صورت گرفته است که معتقدند والرشتاین عوامل اقتصادی را بر سیاست و دولت‌ها مقدم داشته است. برخی از جامعه‌شناسان سیاسی استدلال کرده‌اند که تمرکز والرشتاین بر تقسیم کار مرکز- پیرامون تفاوت‌های مهم بین ساختارهای نهادی دستگاه‌های دولتی خاص و تلاش‌ها و مبارزات بر سر تغییر خط‌مشی را که در عرصه سیاست به عمل آمده‌اند به اجمال برگزار کرده و نادیده می‌گیرد.
انتقادهای دیگری نیز از سوی جامعه‌شناسان سیاسی، مورخان اجتماعی، اقتصادسیاسی‌دان‌ها و دیگران به نظریه نظام جهانی یا به آرا و ‌نظرات والرشتاین به‌طور کلی به عمل آمده است که در اینجا فرصت و فضای طرح آنها وجود ندارد. اما نکته عجیب و درخور توجه اینکه هم مارکسیست‌های طرفدار اهمیت و تقدم مناسبات تولید و هم جامعه‌شناسان سیاسی معتقد به ضرورت توجه به «اهمیت و نقش و منزلت دولت و سیاست» و طرفدار «برگرداندن دولت به کانون تحلیل» ظاهرا از درک و دیدن ویژگی‌های رازیابی و تحلیل روایی والرشتاین درباره فرآیند تکامل تاریخی نظام جهانی مدرن عاجز بوده و آن را از قلم انداخته‌اند.
وی کرارا تاکید می‌کند که چگونه تفاوت‌های موجود در ساختارهای طبقاتی منطقه‌ای یا ملی به نتایج و دستاوردهای مهم و برجسته‌ای انجامید مانند نقش عمده پرتغال در بسط و گسترش اروپا در قرن پانزدهم یا ظهور هژمونی‌های هلند و بریتانیا. پافشاری‌ و اصرار والرشتاین بر مطالعه کل نظام ‌جهانی و بیان رسا و موکد وی درخصوص ربط و تناسب شناخت تاریخی و تطبیقی موجب هراس پژوهشگرانی شده که نظرات کارشناسانه تخصصی آنان به‌لحاظ مکانی یا زمانی بسیار ناچیز و نادرخور است.
با وجود همه ادعاهای گوش فلک‌کرکن مبنی بر اینکه جهانی‌شدن از 1960 به این طرف همه‌چیز را دستخوش تغییر و تحول کرده است، والرشتاین تاکید می‌کند جهانی‌شدن همان اندازه یک چرخه و سیکل است که یک گرایش یا روند و اینکه موج ادغام جهانی که دهه‌های گذشته جهان را درنوردیده است، با مطالعه و بررسی شباهت‌ها و تفاوت‌های آن با موج تجارت بین‌المللی و سرمایه‌گذاری خارجی در نیمه‌دوم قرن نوزدهم بهتر قابل درک است.
والرشتاین تاکید دارد هژمونی اقتصادی ایالات‌متحده به‌طور مداوم‌ رو به افول است و سیاست عملکرد یکجانبه (نظیر سیاست خلع‌سلاح یکجانبه) ایالات‌متحده را به‌مثابه تکرار اشتباهات هژمون‌های‌ رو به افول پیشین می‌داند که سعی داشتند برتری نظامی را جایگزین امتیازات اقتصادی مشابه و همسنگ آن کنند.
به اعتقاد وی زمانی که چرخه‌ها و گرایش‌های نظام جهانی و بازی‌ جابه‌جایی قدرت یعنی توسعه نابرابر سرمایه‌دارانه در کانون توجه و تاکید قرار می‌گیرند، به‌جای دگرگونی‌ها و تحولات بنیادین، صرفا استمرارها و پیوستگی‌هاست که به چشم می‌آیند. عنوان یکی از مقالات وی یعنی «چه جهانی‌شدنی؟» موید همین نکته است.
حضور برجسته و درخشان والرشتاین به‌عنوان جامعه‌شناس تاریخی تراز اول و روشنفکر شجاع ‌مردمی موید آن است که «نظریه اجتماعی» صرفا نوعی وقت‌گذرانی و سرگرمی برای استادان و دانشگاهیان نیست، بلکه همچنان در صحنه سیاست جهان حرف‌های فراوانی برای گفتن دارد.





منبع: روزنامه شرق - شماره 1966 - 11 اسفند 1392








.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«والرشتاین» در ایران و گفت‌وگو در فضای واقعی

«والرشتاین» در ایران و گفت‌وگو در فضای واقعی

«والرشتاین» در ایران و گفت‌وگو در فضای واقعی



هادی خانیکی




حضور ایمانوئل والرشتاین نظریه‌پرداز 84ساله «جهانی‌شدن نظام‌مند» در ایران آن هم به دعوت و همت دو انجمن علمی و همکاری چهار دانشگاه و دو نهاد دولتی رخدادی مهم در پاسخگویی به ضرورت توجه به گسترش و تعمیق فرهنگ گفت‌وگو و ارتباطات علمی از سویی و آموزش و ترویج اندیشه انتقادی، از سوی دیگر است.
با آرای این اندیشمند پیر و پیشکسوت معاصر در باب مفهوم و مساله جهانی‌شدن و مقوله‌های اساسی و کانونی آنچه موافق باشیم و چه مخالف و چه منتقد، نمی‌توانیم او و اندیشه او را نادیده بگیریم و باید بر سرآنچه او می‌گوید، باب جدیدی در گفت‌وگوهای علمی بگشاییم. آن‌چه انکارناشدنی است، سهولت گفت‌وگو حتی گفت‌وگوهای انتقادی با متفکران بزرگ جهان در فضای مجازی است.
چنانکه کمتر دانشجوی ایرانی از پاسخگویی سریع و بهنگام آنان به ایمیل‌‌های ارسالی، حتی در قیاس با استادان و اندیشمندان ایرانی خود را به رنج می‌بیند، اما آن‌چه جای آن خالی است، امکان گفت‌وگو و ارتباط علمی در فضای واقعی است، کمتر دانشگاه و نهاد علمی و تخصصی در این سال‌ها ناظر و شاهد گفت‌وگوهای چهره‌به‌چهره و رو‌در‌رو با نظریه‌پردازان صاحب‌نام علوم اجتماعی جهان در ایران بوده و اگر هم بوده حاشیه آن بر متن چربیده است.
یورگن هابرماس، مانوئل کاستلز و...، از شمار اندک اندیشمندان نام‌آور جهانند که در دهه‌های اخیر به ایران آمدند و در دانشگاه سخن گفتند، خوانش علمی این رخداد در آکادمی، جای خود را به خوانش سیاسی در رسانه‌های رسمی، آن‌هم از سر سوءظن و سوءتفاهم سپردند. نتیجه آنکه یا جای گفت‌وگوهای علمی از این دست در دانشگاه‌ها خالی ماند یا به بی‌راهه و کژراهه رفت و اشتیاق به حضور در دایره ارتباطات علمی را محدود به گرفتن عکس‌ها و امضاهای یادگاری کرد، ‌پیش‌افتادن ارتباطات علمی و گفت‌وگوهای انتقادی در جامعه شبکه‌ای و فضای مجازی بر جامعه علمی و فضای واقعی در سه حوزه دانش، فرهنگ و جامعه، نشانه‌های ناموزنی و نامتوازنی و ناهمزمانی فرآیندهای توسعه علمی در ایران است.
باید برای پرداختن به این مساله، گامی فرا پیش نهاد به‌جای افتادن در چنبره‌های ناکجاآبادی از همین خاک، جهان دگری ساخت، اندیشه‌های بزرگ را با گام‌های کوچک، بهتر می‌توان پیش برد، تا اندیشه‌های کوچک را با گام‌های بزرگ. می‌توان به ظرفیت نهفته گفت‌وگو هم در وجه ساختاری و هم در وجه عاملیتی آن تو‌جه کرده و از درون آن به توانایی‌های جدیدی دست یافت. انجمن‌های علمی و نهادهای مدنی، مکان‌ها و امکانات این زمانی برای روان‌کردن ارتباطات فروبسته یا از یادرفته میان حوزه‌ مطالعات بومی و جهانی و میان سه نهاد دانشگاه، فرهنگ و سیاست‌اند. انجمن‌های علمی در این دوران می‌توانند شکاف میان دانشگاه و دانشگاهیان در درون با اهالی فرهنگ و سیاست در بیرون و جهان ایرانی و دنیای جهانی در درون و بیرون با سامان‌دادن سازوکارهایی مثل دعوت از والرشتاین و نظایر آن کم کنند و افقی گشوده از ارتباطات علمی و گفت‌وگوی انتقادی بازکنند.
والرشتاین نظریه‌ها، ایده‌ها و رویکردهای مهمی در باب فرهنگ و توسعه در نظام جهانی دارد که بحث و گفت‌وگو برسر آنها حوزه علوم اجتماعی، مطالعات فرهنگی و ارتباطات را در سویی و حوزه افکار عمومی و رسانه‌ها را در سوی دیگر متو‌جه به مسایل و مقوله‌های جدیدتر می‌کند.
ورود به عرصه علوم اجتماعی و حوزه عمومی «مساله‌محور» در فرآیند آموزش‌وپژوهش علمی و فرهنگ عمومی آن هم بر سر واقعیت‌هایی مثل نظام جهانی و اجزای آن، گامی موثر در جهت کم‌کردن غفلت‌گریزی علوم اجتماعی عادت‌گریز از گفت‌وگو در میان آکادمیسین‌ها، روشنفکران و سیاست‌ورزان است. نظریه «جهانی‌شدن نظام‌مند» والرشتاین در لایه‌های کهن و نو خود حامل مضمونی جوهری است که خود می‌تواند، مساله مورد توافق برای گفت‌وگو میان موافقان و منتقدان یک نظر باشد که وقایع بزرگ اجتماعی را نمی‌توان با «رویداد متقربانه» و با دورشدن از متن و ساختار رخدادها، بازشناخت.
به نظر والرشتاین برای درک درست پدیده‌های اجتماعی باید به فراسوی تفاسیر رسمی میان متغیرها و مطالعات ناب تجربی رفت و به تامل نظری بر مبنای نگرش‌های انتقادی به نظام جهانی و فهم تاریخی در درون تحولات دو قطبی پیشین رسید. تاریخ هم عرصه تحولات دایمی است و هم مولفه‌های ثابت و مستمر دارد، ازاین‌رو نظام جهانی به مثابه یک پدیده تاریخی دارای ویژگی‌های متناقض‌نمای ساختاری است که عناصر دوام و بقای آن، دچار دگرگونی می‌شوند. مفهوم مرکزی اندیشه‌ والرشتاین که «نظام جهانی» است، در فرآیند شکل‌گیری تاریخی سرمایه‌داری جدید به وجود آمده و همه پدیده‌های جدید اجتماعی را به هم پیوند داده است. این سخن او خود حاکی از تقدم نوعی کل‌گرایی در رویکردهای اجتماعی به رویکردهای جزیی‌نگر و تقلیل‌گرایانه است.
به تعبیر جونز که والرشتاین را در میان مهم‌ترین «نظریه‌پردازان بزرگ جهانی‌شدن» قرار می‌دهد «اهمیت کار والرشتاین در این است که در میان نخستین نظریه‌های ارایه‌شده درباره جهانی‌شدن از بیشترین انسجام برخوردار است» و دامنه گسترده تحلیل تاریخی او از جامعه و اقتصاد جهانی با بخش‌های گوناگونی از مبحث جهانی‌شدن معاصر همخوانی دارد. به نظر جونز نخستین و شاید مهم‌ترین ویژگی معرفت‌شناختی والرشتاین، اتکای به این فرض است که در سده‌ بیستم، جوامع گوناگون، به یک جامعه‌ جهانی تبدیل شده‌اند. درواقع والرشتاین با رد‌ وجود جوامع چندگانه، فرضیه جامعه‌ واحد را مطرح کرده است که خود از تحو‌ل معرفت‌شناختی مهمی در حوزه‌ علوم اجتماعی معاصر برخوردار است.
دومین ویژگی اندیشه والرشتاین توجه او به فرآیند یکپارچگی سرمایه‌داری در مقیاس جهانی و تبیین سرنوشت اقتصادهای بازار آزاد در مناطق گوناگون جهان بر پایه مجموعه‌ای از روابط مشترک در چارچوب یک نظام سرمایه‌داری جهانی است. ویژگی سوم اندیشه‌ای والرشتاین به خصلت میان‌رشته‌ای رویکردهای او بر‌می‌گردد که زمینه را برای نظریه‌های جدیدتر درباره‌ جهانی‌شدن فراهم می‌کند. درواقع والرشتاین برای آشنایی با تحولات جامعه و اقتصاد جهانی عملا‌ ورود به عرصه‌های میان‌رشته‌ای و فرارشته‌ای را نه‌تنها ضروری بلکه مطلوب نیز می‌داند. والرشتاین از آغاز دهه‌ 70 میلادی تاکنون در پی گره‌زدن «تاریخ» ‌به «علوم اجتماعی» در چارچوب «یک موضوع واحد» است و «رشته‌های گوناگونی» مانند علوم اجتماعی، انسان‌شناسی، ‌اقتصاد، جغرافیا، علوم سیاسی و جامعه‌شناسی را از هم جدا نمی‌داند.
چهارمین ویژگی اندیشه والرشتاین به تعبیر جونز این است که «با وجود بهره‌گیری آشکار از معرفت‌شناسی مارکسیسم به‌ویژه در نظریه‌ تحلیل نظام‌های جهانی- با نگرش پسامدرن به دانش، اشتراک‌های معرفت‌شناختی روشنی دارد.»
والرشتاین با بهره‌گیری از مفاهیم رشته‌های گوناگون و اتخاذ رویکرد‌های میان‌رشته‌ای و با وقوف به ضعف نظریه‌پردازی‌های کلان و تنگناهای قوانین جهان‌شمول علوم اجتماعی توانسته است دیدگاه‌های نظریه متنو‌عی را در قالب نظریه‌ای واحد درباره یک پدیده‌ جهان‌شمول به نام جهانی‌شدن به کار بندد، اگرچه بسیاری از صاحب‌نظران تعریف ساختاری و نظام‌مند او را از اقتصاد سرمایه‌داری جهانی دارای اشکال می‌دانند.
وجود مفهوم «کانونی ژئو کالچر» در اندیشه والرشتاین که معنای پایه‌ فکری نظام سرمایه‌داری است، جا را برای مطالعات فرهنگی و ارتباطات بر سر این موضوع باز می‌کند.
او قایل به نسبت میان قدرت و فرهنگ و وجود مولفه‌های تبعیض‌آمیز فرهنگ مسلط از جمله نژادگرایی و جنسیت‌گرایی و جهان‌گرایی است از این رو بر توجه به مقوله «ژئوکالچر» یا «جغرافیای فرهنگی نظام جهانی» تاکید می‌کند، مقوله‌ای که بر سر آن با نگاه موافق یا مخالف می‌توان باب گفت‌وگو را در حوزه ارتباطات و فرهنگ باز کرد.







منبع: روزنامه شرق - شماره 1966 - 11 اسفند 1392





.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سفر «والرشتاین» فرصتی برای همگرایی در علوم اجتماعی ایران

سفر «والرشتاین» فرصتی برای همگرایی در علوم اجتماعی ایران

سفر «والرشتاین» فرصتی برای همگرایی در علوم اجتماعی ایران



محمدامین قانعی‌راد




ایمانوئل والرشتاین جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز برجسته معاصر و رییس اسبق انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی در روزهای 9 تا 16اسفند 1392 به دعوت انجمن جامعه‌شناسی ایران برای شرکت در «سمینار بررسی آرای ایمانوئل والرشتاین» و بازدید از اماکن فرهنگی و تاریخی به کشور ما سفر می‌کند. او از 31سالگی با انتشار کتاب «آفریقا: سیاست استقلال» به‌تدریج به‌عنوان اندیشمندی توانا در عرصه علوم اجتماعی مطرح شد و سرانجام به خاطر انتشار اولین جلد از پژوهش بزرگش درباره «نظام نوین جهانی» با عنوان فرعی «کشاورزی تجاری و ریشه‌های اقتصاد جهانی اروپایی در قرن شانزدهم» پایگاه خود را به‌عنوان نظریه‌پردازی در تراز جهانی تثبیت کرد و او با تالیف این اثر توانست در سال 1975 جایزه معتبر انجمن جامعه‌شناسی آمریکا موسوم به «جایزه سوروکین» را دریافت کند. پژوهش گسترده والرشتاین درباره نظام نوین جهانی، به مثابه بازتفسیری نوآورانه از ظهور و توسعه جهان مدرن از قرن شانزدهم تا قرن بیستم، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین و اثرگذار‌ترین کارهای علوم اجتماعی معاصر توصیف شده است.
به‌نظر بسیاری از صاحبنظران برجسته مطالعات توسعه، نظریه نظام جهانی بهتر از دو دیدگاه نوسازی و وابستگی می‌تواند توسعه اقتصادی کشورهای مرکز و وضعیت نیمه‌توسعه‌یافتگی یا توسعه‌نیافتگی در کشورهای نیمه‌پیرامونی و پیرامونی را در ساختار اقتصاد جهانی سرمایه‌داری توضیح دهد.
این مکتب ظهور و زوال ابرقدرت‌ها و قدرت‌ها در دوران مدرن از هلند تا انگلستان و آمریکا، و همچنین پیدایش اخیر قدرت جهانی چین و ظهور کشورهای نوصنعتی در برخی از مناطق جهان همچون شرق آسیا و آمریکای‌لاتین را در درون این چارچوب توضیح می‌دهد. به‌نظر او در نظام نوین جهانی، هژمونی اقتصادی اهمیت بیشتری از هژمونی سیاسی و نظامی دارد و تسلط قدرت‌های جهانی کنونی را باید بر اساس ظرفیت‌ها و راهبردهای اقتصادی آنان توضیح داد. والرشتاین بر خلاف مکتب وابستگی نه جهانی دو قطبی بلکه جهانی سه قطبی و فراتر از آن جهانی متکثر را ترسیم می‌کند که در آن هیچ‌قدرتی هژمونی نهایی را ندارد. در این جهان متغیر نقشه جغرافیای سیاسی کشورها در حال دگرگونی است و امکان جابه‌جایی قدرت‌ها و تحرک صعودی و نزولی کشورها وجود دارد. این وضعیت چندلایه، متغیر و سیال و جریان انتقال سرمایه در بین مناطق گوناگون، نظام سرمایه‌داری جهانی را از تهدیدات دوقطبی‌شدن و فروپاشی‌های سریع و ناگهانی بازمی‌دارد. نظریه وابستگی جریان سرمایه یا انتقال ارزش افزوده را جریانی صرفا یکسویه و از کشورهای پیرامونی به سوی کشورهای مرکز می‌داند ولی در نظریه والرشتاین امکان انتقال سرمایه به عنوان جریانی دو سویه نیز وجود دارد. به‌این‌ترتیب این انتقال یا جابه‌جایی‌های سرمایه- که بر اساس منطق سرمایه‌داری جهانی و فراتر از مرزهای ملی صورت می‌گیرد- می‌تواند آرایش و صورتبندی وضعیت توسعه در بین کشورهای گوناگون را دگرگون سازد.
والرشتاین در آستانه 84سالگی همچنان تحولات جهانی را دنبال و دیدگاه‌های خود را منتشر می‌کند. او در سال2011 چهارمین جلد اثر سترگ خود درباره نظام نوین جهانی را با عنوان «نظام نوین‌جهانی: لیبرالیزم مرکزگرای پیروز 1914- 1789» منتشر کرد. او در این مجلد تکوین، تعارض و وضعیت هژمونیک گرایش‌های سیاسی از انقلاب فرانسه تا آغاز جنگ جهانی اول را در زمینه نظام جهانی سرمایه‌داری بررسی می‌کند. در آغاز این دوره سرنوشت‌ساز، انقلاب فرانسه به حاکمیت مردم مشروعیت بخشید و در واکنش به این دگرگونی فرهنگی جهانی، سه ایدئولوژی بزرگ کانسرواتیزم، لیبرالیزم و رادیکالیسم ظهور کردند و سرانجام سرمایه‌داری پس از دوران آشوبناک انقلابی، نظم نسبی را در جهان پدید آورد و لیبرالیزم به مثابه ایدئولوژی مسلط به پیروزی رسید. والرشتاین علاوه بر نیم‌قرن مطالعات گسترده و برنامه پژوهشی بلندمدت خود، در مقالات پژوهشی و همچنین یادداشت‌ها و تفاسیر سیاسی خود به تحلیل علمی و اظهارنظر پیرامون مسایل جاری جهان کنونی می‌پردازد. او در سال‌های اخیر در نوشته‌های کوتاه خود در سایت شخصی‌اش رخدادهای اجتماعی و سیاسی از انتخابات ایران در سال 1388 تا تحولات خاورمیانه، از بحران سوریه که آن را لاینحل توصیف می‌کند تا اعتراضات اخیر در اوکراین را به‌گونه‌ای تحلیلی مورد بررسی قرار داده است. او در یکی از یادداشت‌های اخیرش با عنوان: «نرمش قهرمانانه: ایران و ایالات‌متحده» به بررسی چشم‌انداز تحولات احتمالی در رابطه ایران و آمریکا می‌پردازد. به‌این‌ترتیب والرشتاین علاوه بر انجام مطالعات تاریخی و تمدنی با گستره وسیع، نسبت به مسایل و رخدادهای سیاست معاصر نیز با رویکردی راهبردی واکنش نشان می‌دهد.
انجمن جامعه‌شناسی ایران از میزبانی این شخصیت برجسته علمی بسیار خرسند و امیدوار است. حضور او در ایران فرصتی برای تجدید دیدار با آرای او در بین استادان، پژوهشگران و دانشجویان رشته‌های گوناگون علوم اجتماعی است. والرشتاین نظریه‌پردازی است که از وحدت دانش اجتماعی برای درک درست شرایط زندگی انسانی در نظام جهانی معاصر دفاع می‌کند و تخصص‌گرایی افراطی و جدایی دانش‌های تاریخ، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و علوم اقتصادی و... از همدیگر را عامل اصلی نارسایی‌های تبیینی و مداخلات راهبردی برای بهبود وضعیت کشورهای پیرامونی می‌داند. والرشتاین قرار است در ایران سه سخنرانی علمی در خصوص آرا و اندیشه‌های خود ارایه دهد. اولین جلسه سخنرانی او در مرکز بررسی‌های استراتژیک و با حضور تعدادی از صاحب‌نظران مطالعات راهبردی با عنوان «غروب ژئوپولتیک یک ابر قدرت» برگزار خواهد شد. انجمن جامعه‌شناسی ایران برای آشنایی بیشتر با اندیشه‌های والرشتاین در صبح روز یکشنبه یازدهم اسفند ماه «سمینار بررسی آرای ایمانوئل والرشتاین» را در سالن ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار می‌کند. والرشتاین در این سمینار سخنرانی عمومی خود را با عنوان «بحران ساختاری در نظام جهانی سرمایه‌داری» در حضور استادان و دانشجویان علوم اجتماعی ارایه می‌کند. یکی دیگر از برنامه‌های والرشتاین در تهران کنفرانس مطبوعاتی او است که با شرکت اصحاب رسانه و در ارتباط با محتوای دو سخنرانی او و به‌صورت پرسش و پاسخ برگزار می‌شود. والرشتاین در روزهای دوشنبه تا پنجشنبه 12تا 15اسفند از اماکن تاریخی و فرهنگی شیراز و اصفهان و نیز تخت جمشید و پاسارگاد بازدید می‌کند و همچنین در سخنرانی خود در دانشگاه شیراز در روز سه‌شنبه 13اسفند ابعاد دیگری از اندیشه‌های خود را مطرح می‌کند.
صرفنظر از انتقادات احتمالی به مواضع نظری و ایدئولوژیک والرشتاین، او به سنت بزرگ علم اجتماعی تعلق دارد که آن را در رویه و رسالت بنیانگذاران کلاسیک جامعه‌شناسی یعنی مارکس، دورکیم، وبر و زیمل می‌توان یافت. علم اجتماعی در این سنت تاریخی و معرفتی خود، به‌دنبال یافتن رابطه تعاملی و دیالکتیکی بین شرایط فرهنگی زندگی روزمره و ساختارهای اجتماعی و تاریخی، سطوح ذهنی و عینی، فردی و جمعی، ساختی و کنشی است. این سنت بزرگ هر چند دعواها و نزاع‌های بزرگی را نیز در عرصه نظری به بار آورده است و عرصه معرفتی علم اجتماعی را به میدانی دارای پراکندگی، ناسازگاری و تکثر نظری تبدیل کرده است ولی خویشاوندی شناختی در این سنت را- حتی در حد شباهت‌های خانوادگی موردنظر ویتگنشتاین- نمی‌توان نادیده گرفت. انجمن جامعه‌شناسی ایران با توجه به رسالت خود در فراهم‌ساختن فضایی برای گفت‌وگو بین دیدگاه‌ها و نظریات مختلف در عرصه جامعه‌شناسی و فراتر از آن احساس رسالت در بازسازی سنت علم اجتماعی در فضای آکادمی ایران، حضور والرشتاین را نه‌تنها فرصتی برای آشنایی و تعمق بیشتر در اندیشه‌های یکی از قله‌های بی‌بدیل دانش اجتماعی معاصر بلکه همچنین به مثابه فرصتی نادر برای بازساخت و برساخت مناسبات خویشاوندی در خانواده علم اجتماعی ایرانی و افزایش ظرفیت‌های شناختی برای برخورد عمیق‌تر با مسایل جامعه ایران با در نظرگرفتن ویژگی‌های تاریخی این مسایل و همچنین ارتباط آنها با مقیاس وسیع‌تر تحولات جهانی تلقی می‌کند.






منبع: روزنامه شرق - شماره 1966 - 11 اسفند 1392







.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«امانوئل والرشتاین» و آینده سرمایه‌داری در گفت‌وگو با پرویز صداقت

«امانوئل والرشتاین» و آینده سرمایه‌داری در گفت‌وگو با پرویز صداقت

«امانوئل والرشتاین» و آینده سرمایه‌داری در گفت‌وگو با پرویز صداقت



سرمایه‌داری در پایان عمر تاریخی‌اش




امانوئل والرشتاین یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان حال حاضر چپگرا در عرصه جهانی است و به سنتی فکری‌ای تعلق دارد که تحلیل سیستمی- جهانی نامیده می‌شود. تحلیل سیستمی تاریخی- جهانی رویکردی چندرشته‌ای است که می‌کوشد هم‌نهادی از مطالعات علوم مختلف برای درک سازوکار زایش و پویش و زوال سیستم‌های تاریخی جهانی به‌دست دهد. از این‌رو، عمده تحلیل‌های والرشتاین به روایتی تاریخی- انتقادی از زایش سرمایه‌داری، تکامل این نظام، تحولات هژمونیک در این سیستم و در نهایت فرادستی آمریکا در نظام جهانی اختصاص دارد. به مناسبت حضور والرشتاین در ایران گفت‌وگوی مکتوبی با پرویز صداقت داشتیم. صداقت، پژوهشگر اقتصادی و مترجم بسیاری از مقالات و نوشته‌های والرشتاین است و کتابی از او و جمعی از جامعه‌شناسان معاصر هم در دست انتشار دارد با عنوان «آینده سرمایه‌داری.»




امانوئل والرشتاین پایه‌گذار تحلیل‌های سیستمی- جهانی، در سال‌های اخیر دایما تاکید کرده که سرمایه‌داری به پایان عمر تاریخی خود رسیده است. عناصر و اجزای دستگاه فکری والرشتاین در این‌باره چیست و با اتکا به چه داده‌هایی به این حکم می‌رسد؟

در نگاهی بسیار کلی می‌توان اجزای تشکیل‌دهنده تحلیل سیستمی- جهانی- تاریخی را که از دل مکتب وابستگی زاده شد چنین برشمرد: اقتصاد سیاسی مارکسی، مطالعات تاریخی مکتب آنال و ساختارهای درازمدتی که در این مطالعات فرنان برودل، تاریخ‌نگار بزرگ معاصر مطرح کرده است، مفهوم سازماندهی اقتصادی نزد کارل پولانی، مفهوم هژمونی در نزد گرامشی و مطالعات ساختاری- پیچیدگی و تقابل ساختار- آشوب که از دل آن دوپارگی یا bifurcation برمی‌خیزد که در عرصه اجتماعی دو گزینه را در برابر کنشگرانی قرار می‌دهد که اینک از ضرورت و دترمینیسم به آزادی و اختیار رسیده‌اند و خود آینده‌شان را رقم می‌زنند. والرشتاین با اتکا به یافته‌های ایلیا پرگوژین می‌گوید همه سیستم‌ها از بی‌نهایت کوچک تا بزرگ‌ترین سیستم‌هایی که می‌شناسیم (گیتی)، ازجمله سیستم‌های تاریخی- اجتماعی با اندازه میانه را باید برمبنای آمیزه‌ای از سه لحظه کیفیتا متفاوت تحلیل کرد: لحظه پا به عرصه هستی نهادن؛ دوره کارکرد در طی حیات «طبیعی» (طولانی‌ترین لحظه)؛ و لحظه پایان هستی (دوره بحران ساختاری).
سیستم حاکم امروز بر جهان سیستم سرمایه‌داری است. ویژگی مسلط یا تعیین‌کننده سرمایه‌داری جست‌وجوی انباشت بی‌پایان سرمایه است؛ انباشت سرمایه به منظور انباشتن هرچه بیشتر آن. همه نهادهای متعدد سیستم مدرن جهانی برای پیشبرد انباشت بی‌پایان سرمایه عمل می‌کنند. در سازوکار طبیعی این سیستم شاهد دو دسته از چرخه‌های درازمدت اقتصادی هستیم: نخست چرخه‌های کندراتیف و دوم چرخه‌های هژمونیک.
در چرخه‌های کندراتیف شاهد روندهای 50 تا 60ساله درازمدت از رونق به رکود در اقتصاد سرمایه‌داری می‌شویم (مقایسه کنید با مفهوم ویرانگری خلاق در نزد شومپیتر). در تاریخ سرمایه‌داری در مقاطعی شاهد تولید محصول نوآورانه‌ای می‌شویم که برای آن انبوهی خریدار مشتاق وجود دارد یا به هر حال می‌توان محرکی برای خرید آنها پدید آورد. این محصول نوآورانه ابتدا در اشکال شبه‌انحصاری تولید می‌شود و دولت در خلق و حفظ شبه‌انحصارها نقش تعیین‌کننده دارد؛ مثلا به‌طور قانونی از طریق سیستم ثبت اختراعات یا دیگر اشکال حفاظت از به‌اصطلاح مالکیت معنوی. یا از طریق ارایه کمک مستقیم به فعالیت‌های تحقیق و توسعه، یا به‌عنوان خریدار عمده محصول و در نهایت به‌عنوان یک قدرت ژئوپلیتیک که از موقعیت خود بهره می‌برد تا از آسیب‌دیدن به این وضعیت شبه‌انحصاری تولیدکنندگان مانع شود.
اما هرقدر هم پشتیبانی از این صنایع پیشرو طولانی شود دیر یا زود لحظه‌ای فرا می‌رسد که در آن شبه‌انحصار به شکل معناداری دچار گسیختگی می‌شود. پایان عملیات شبه‌انحصاری منجر به کاهش قیمت‌ها می‌شود. کاهش قیمت‌ها نیز البته به زیان فروشندگان است؛ یعنی آنچه زمانی یک محصول پیشرو سودآور بوده به محصولی رقابتی‌تر و با سودآوری بسیار کمتر تبدیل می‌شود. واکنش تولیدکنندگان به کاهش سود، کاهش هزینه‌های کار (دستمزد)، انتقال تولید به مکان‌هایی با هزینه تولید پایین‌تر (بازمکان‌یابی صنایع) و نیز انتقال سرمایه‌ها به بخش مالی (مالی‌گرایی) خواهد بود.


سرمایه‌داری به‌مثابه سیستمی فراملی، سیستمی که مرزهای ملی را برنمی‌تابد و ماهیتی جهانی دارد نیازمند هژمونی است. هژمونی سرمایه‌داری جهانی در دوره کنونی چیزی است که به گمان والرشتاین رو‌به‌افول است. با این‌همه، نظام مسلط فعلی همچنان به‌کارکرد خود ولو به‌شکلی معیوب ادامه می‌دهد. تبیین والرشتاین از این هژمونی چگونه است؟

الگوی گسترش و انقباض سرمایه‌داری تنها به آن سبب امکان‌پذیر است که سرمایه‌داری در یک دولت- ملت واحد جای نگرفته بلکه فضای حیات آن سیستم جهانی است که از هر دولت واحدی بزرگ‌تر است. تنها اگر سرمایه‌داران در «اقتصاد جهانی» یعنی در اقتصادی با دولت- ملت‌های متعدد حضور داشته باشند صاحبان کسب‌وکار می‌توانند انباشت بی‌پایان سرمایه را دنبال کنند اما تنظیم اقتصاد جهانی نیازمند نظمی است که قدرت هژمون تحمیل می‌کند. به این ترتیب، به موازات چرخه‌های کندراتیف شاهد چرخه‌های طولانی‌تر هژمونیک یا اصطلاحا چرخه‌های سیستمی انباشت یا قرن‌های طولانی هستیم. در تاریخ سیستم جهانی سرمایه‌داری تاکنون شاهد دست‌کم سه چرخه هژمونیک یا قرن طولانی بوده‌ایم: چرخه هلندی از اواخر قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم؛ چرخه بریتانیایی از نیمه قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم؛ چرخه آمریکایی از اواخر قرن نوزدهم تا امروز.
از 1945 که امپراتوری بریتانیا بعد از یک دوره طولانی آشوب و دو جنگ جهانی افول کرد و شاهد هژمونی آمریکا بر اقتصاد جهانی بودیم این هژمونی ابعاد متعدد تولیدی، تجاری، مالی / پولی، ژئوپلیتیک / نظامی و فرهنگی / سبک زندگی داشته است. پس از پایان دومین جنگ جهانی نخست از سویی شاهد تضعیف شدید سایر کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری اعم از قدرت‌های محور و هم‌پیمانان آمریکا بودیم و از سوی دیگر مصالحه آمریکا با اتحاد شوروی (در زبان نظریه‌پردازان روس: همزیستی مسالمت‌آمیز) رخ داد. در پی هژمونیک‌شدن موقعیت آمریکا، این کشور با استفاده از سازمان‌های بین‌المللی (صندوق بین‌المللی پول، بانک بین‌المللی ترمیم و توسعه که امروز بانک جهانی نامیده می‌شود، موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت که اکنون سازمان تجارت جهانی نامیده می‌شود و...) در پی تثبیت وضع موجود برآمد. اما به‌تدریج فرآیندهای ذاتی موجود در سیستم سرمایه‌داری افول شبه‌انحصار ژئوپلیتیک آمریکا را رقم زد. از سویی رقبای قدرتمند اقتصادی ابتدا در اروپای غربی و ژاپن و سپس در شرق آسیا پدیدار شدند و از سوی دیگر جنبش‌های ملی‌گرایانه در جهان سوم موقعیت ژئوپلیتیک آمریکا را دچار تزلزل کردند.


آیا نمی‌توان دلیل این افول را بحران‌های ساختاری نظام جهانی دانست؟ در دهه 30 اصلاحات کینز جان تازه‌ای به سرمایه‌داری بخشید و حدود چهار دهه اقتصاد جهانی را به پیش برد تا اینکه بار دیگر به سد بحران دهه 70 خورد. هر دو بحران البته در مقایسه با بحران مالی 2008 لرزه‌ای کوچک هم حساب نمی‌شوند.

البته ابعاد رکود بزرگ دهه 1930 خیلی گسترده بود و تا امروز محتاطانه از شباهت بحران کنونی سخن گفته می‌شود. فروپاشی سیستم برتن وودز در اوایل دهه 1970 و ظهور قطب‌های جدید قدرت و افزایش هزینه‌های تولید (نیروی کار و نهاده‌ها و مالیات) همگی ورود به بحران ساختاری از دهه 1970 را رقم زدند. علاوه بر آن، بحران منابع و بحران‌های زیست‌محیطی نیز ابعاد تازه‌ای به این بحران ساختاری که بازتاب نزدیک‌شدن هزینه‌ها به خطوط مجانب بود، بخشید.
واکنش سرمایه‌داری جهانی در برابر این بحران، اتخاذ ایدئولوژی نولیبرالی شامل جهانی‌سازی، خصوصی‌سازی و مالی‌گرایی بود.


واکنش جنبش‌های مخالف سرمایه‌داری چه بود؟

جنبش‌های مخالف یا منتقد سرمایه‌داری در اشکال سنتی عبارت بودند از احزاب کمونیست و احزاب سوسیال‌دموکرات. ایده اصلی آنها تسخیر قدرت سیاسی به‌منظور تغییر وضع موجود بود. اما آنچه در عمل در قرن بیستم رخ داد این بود که قدرت سیاسی در بسیاری از موارد تسخیر شد اما تغییر وضع موجود رخ نداد؛ یا این تغییر چنان که وعده می‌کردند مطلوب نبود. همین امر در کنار دلایل دیگری مانند توهم‌زدایی گسترده ناشی از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی، لفاظی‌های صرف آمریکا و شوروی در زمینه‌هایی مانند مجارستان در 1956، روحیه شدید ضدامپریالیستی برخاسته از جنگ ویتنام، تلاش‌های نظری تازه چپ برای تبیین وضع موجود جهان و تاکیدش بر ضرورت تغییر راهبردها، توجه به بخش‌های حذف‌شده در جامعه (زنان و اقلیت‌ها)، همگی زمینه‌سازی برای شکل‌گیری جنبش بزرگ می 68 بود.


گویا والرشتاین اهمیت خاصی برای می 68 قایل است.

به نظر والرشتاین این جنبش اگرچه به مقصودش نرسید اما نشان‌دهنده یک پیروزی بزرگ هم هست چراکه نشان داد در مطالعات اجتماعی باید به فراسوی الگوهای نظری موجود بیندیشیم و نیز باید بدیلی فراتر از سرمایه‌داری و «سوسیالیسم واقعا موجود» بیابیم.


ولی در عمل جنبش می 68 شکست بزرگی خورد و دهه‌های بعد دهه‌های پیروزی راست جهانی بود. چنانکه کشورهای سوسیالیستی در پایان دهه 1980 فروپاشیدند و حتی پایان تاریخ و پیروزی سرمایه‌داری لیبرالی مدت‌ها در محافل فکری ایده حاکم بود.

به باور امانوئل والرشتاین، پیروزی بزرگ راست جهانی، شکست بزرگ این جریان هم بود. سرمایه‌داری هرچند توانست از دهه 1970 به‌بعد هزینه‌های تولید را به‌شدت کاهش دهد اما هیچ‌گاه نتوانست نرخ رشدی مشابه دوره عصر طلایی سرمایه‌داری یعنی دهه‌های 1950 تا 1970 در سطح جهانی پدید آورد و این نرخ دایما و از دهه‌ای به دهه بعد کاهش یافت.
از طرف دیگر چنان‌که تحلیلگران سیستمی- جهانی می‌گویند خزان هژمونی بهار مالی‌گرایی است. از دهه 1970 در کنار تضعیف بخش واقعی اقتصاد شاهد رونق بخش مالی بودیم. افزایش شدید بهای نفت در دهه 1970 که متحدان آمریکا در سازمان شبه‌انحصاری اوپک، یعنی عربستان‌سعودی و ایران آن زمان، سردمدارانش بودند سایر کشورهای جنوب و نیز کشورهای اروپای‌شرقی را از سویی به سبب افزایش بهای انرژی و از سوی دیگر به‌سبب کسادی کشورهای سرمایه‌داری دچار بحران تراز پرداخت‌ها کرد. در ادامه، بخش عمده‌ای از دلارهای نفتی انباشته‌شده در کشورهای خاورمیانه از بانک‌های سرمایه‌گذاری در نیویورک سر درآورد. این دلارهای نفتی نیز صرف دادن وام به کشورهای دچار بحران تراز پرداخت‌ها شد و در دهه 1980 بحران بدهی را شاهد بودیم. در حقیقت، مالی‌گرایی در چند دهه گذشته نخست موجی از بدهکار‌سازی در کشورها را پدید آورد، سپس این شرکت‌های بزرگ بودند که دچار کمبود نقدینگی شدند و در نهایت خانوارها و افراد بودند که با هدف تحریک تقاضا توانستند به‌راحتی وام بگیرند و خود در دام بدهی گرفتار شدند. به همین ترتیب، از دهه 1980 به این‌سو می‌توان سلسله‌ای از بحران‌های مالی ‌را نام برد: سقوط بزرگ بازار سهام در 1987، فروپاشی صندوق‌های پس‌انداز و وام در 1989، سقوط مالی روسیه در 1996، سقوط مالی شرق آسیا در 1997، سقوط سهام فناوری‌های نو در 2001 و این اواخر سقوط بزرگ مالی 2007 و 2008.
به موازات تهاجم‌های پرهزینه نظامی آمریکا به افغانستان و عراق که به زوال هژمونی آمریکا شتاب بخشید شاهد تضعیف موقعیت دلار به‌عنوان ارز واحد جهانی، بروز نوسانات شدید در بازارهای ارزی و نیز شکل‌گیری چشم‌اندازهای‌ گذار به نظام چندارزی هستیم.


در وضعیت فعلی شاهد افول هژمونی آمریکا و چیرگی شرایط آشفتگی در سیستم جهانی و نوعی بازنظم‌یابی ژئوپلیتیک جهانی هستیم. دلایل و نشانه‌های این افول را با رجوع به نظریات والرشتاین در چه می‌دانید؟

کسادی بازارهای اروپایی و آمریکایی و کاهش رشد گروه کشورهای بریکس، کاهش شدید توان نظامی آمریکا، چشم‌انداز حرکت به نظام چندارزی، ظهور قدرت‌های ژئوپلیتیک جهانی (آمریکا، روسیه، فرانسه، بریتانیا، چین، برزیل و...) و بروز ائتلاف‌های شکننده میان این قدرت‌ها. حاصل این‌همه محدودترشدن هرچه‌بیشتر، امکانات انباشت بی‌پایان سرمایه است. در نظر والرشتاین، مهم‌ترین ویژگی سرمایه‌داری، انباشت بی‌پایان سرمایه است. از سوی دیگر، الزامات انباشت بی‌پایان در تحولات دایم فناورانه و گشودن دایم مرزهای جدید جغرافیایی و علمی و روان‌شناختی و موارد دیگر است. در تحلیل سیستمی- جهانی کانون هژمونیک با یاری کمربند مناطق نیمه‌پیرامونی از کار یا مواد خام پیرامون بهره‌کشی می‌کند. نظریه سیستم جهانی مبتنی بر توالی هژمون‌ها در بستر موج‌های بلند کندراتیف از گسترش و رکود نسبی در بازارهای جهانی است. اما این دنباله چرخه‌های هژمونیک- هلند، بریتانیا و ایالات متحده- منطقا وقتی پیرامون به پایان می‌رسد و همه منطقه‌های جهان کاملا به بازار سرمایه‌داری وارد می‌شوند، پایان می‌یابد. در چنین شرایطی، دیگر سوپاپ اطمینانی وجود ندارد، دیگر مناطق بیشتری برای بهره‌کشی نیست.
در عملکرد سیستم جهانی، با هر چرخه جدید، فرصت‌های جدیدی برای گسترش و سود تحت یک هژمون جدید پدیدار می‌شود. اما شرط مهم در این زمینه آن است که باید یک ناحیه بیرونی، خارج از سیستم جهانی وجود داشته باشد که بتوان آن را وارد سیستم و به پیرامون سیستم تبدیل کرد. بنابراین یک نقطه پایان فرجامین بر سیستم جهانی وجود دارد: وقتی در همه نواحی بیرونی رخنه شده باشد. در این نقطه مبارزه بر سر سود در کانون و شبه‌پیرامون را نمی‌توان با فتح نواحی جدید پیرامونی حل کرد. در چنین حالتی، سیستم جهانی درگیر دگرگونی فرجامین است. وضعیت حاصل از چنین شرایطی آمیزه‌ای از ریاضت، سرکوبگری و مداخله‌گری در اقتصادها بوده است.
پیامد سیاسی آن نیز آمیزه‌ای از سردرگمی، خشم و هراس در سطح جهانی است. یک‌سو جنبش محافظه‌کارانه تی‌پارتی و سوی دیگر جنبش ترقی‌خواهانه تسخیر وال‌استریت. یک‌سو ارتجاع سلفی‌گری، سوی دیگر، ترقی‌خواهی نهفته در جنبش بهار عربی. یک‌سو حرکت‌های پوپولیستی و سوی دیگر، جنبش‌های افقی شهری برای تسخیر میدان‌ها و خیابان‌ها.


اما تنها سیستم دچار آشفتگی نیست، همان‌طور که اشاره کردید در برابر جنبش تسخیر وال‌استریت، تی‌پارتی را داریم و در برابر بهار عربی نیز سلفی‌گری وجود دارد.

در شرایط آشفتگی سیستم موجود، مبارزه بر سر سیستم بدیل نیز پرآشوب است. در میان طرفداران نظم موجود به نظر والرشتاین که آنان را طرفداران روحیه داوس (محل برگزاری اجلاس مجمع اقتصاد جهانی) می‌خواند دو گروه اصلی قرار دارند. نخست آنان که طرفدار سرکوب خشن مبارزات ضدسیستمی‌اند و دوم آنان که می‌خواهند «همه‌چیز را چنان تغییر دهند که هیچ‌چیز تغییر نکند.» بر همین اساس، در به اصطلاح طرفداران روحیه پورتو آلگره (محل برگزاری مجمع اجتماعی جهانی) مخالفان سیستم موجود دو گرایش اصلی هست: نخست آنان که طرفدار ارتباط افقی، مخالف هرگونه هژمونی و تمرکز هستند و با نگرشی مبتنی بر موازنه عقلانی هدف‌های اجتماعی بر بروز بحران تمدنی تاکید دارند. در مقابل، گرایشی هم وجود دارد که نوعی سازماندهی عمودی را برای پیشبرد مبارزات ضدسیستمی ضروری می‌داند ضمن آنکه برای نواحی رشد نایافته جهان کماکان رشد اقتصادی را لازم می‌دانند.
به نظر والرشتاین رخداد بزرگی در افق پدیدار می‌شود: بحرانی ساختاری بسیار بزرگ‌تر از رکود بزرگ اخیر که تنها پیش‌درآمد دوره‌ای از دشواری‌ها و تحولات عمیق‌تر است. امانوئل والرشتاین می‌گوید طی سه یا چهار دهه آینده سرمایه‌داران جهانی با ازدحام بیش‌ازحد بازارهای جهانی مواجهند و تحت فشار سنگین همه جنبه‌های هزینه‌های اجتماعی و بوم‌شناختی انجام فعالیت اقتصادی، ممکن است به سادگی دریابند که تصمیم‌گیری‌های متعارف سرمایه‌گذاری‌شان امکان‌ناپذیر است.


هریک از این دو گروه، طبعا بدیل‌های متفاوتی را پیش‌رو می‌گذارند. والرشتاین به چه بدیلی می‌اندیشد؟

او تاکید می‌کند دو بدیل پیش‌رو داریم: نخست بدیلی نسبتا دموکراتیک‌تر و نسبتا عادلانه‌تر از وضع موجود و دوم بدیلی غیردموکراتیک و غیرعادلانه‌تر از سرمایه‌داری (مقایسه کنید با «سوسیالیسم یا بربریت» در نزد رزا لوکزامبورگ). اینکه در نهایت کدام بدیل بر دیگری چیره می‌شود نمی‌توان پیشاپیش تعیین کرد اما خوش‌بینی، شرط ضروری تاریخی برای بسیج انرژی‌های پرشور در جهانی است که با فرصت‌های به لحاظ ساختاری واگرا مواجه می‌شود. آنچه برای والرشتاین مشخص است پایان تاریخی سرمایه‌داری و نقشی است که در دوران بحران ساختاری کنشگران اجتماعی می‌توانند ایفا کنند. تحول در جهت بدیلی دموکراتیک و عادلانه، زمانی شدنی است که پشتیبانی کافی و توجه عموم به سمت اندیشیدن و استدلال برای طرح‌های بدیل گسیل شود.
سرانجام آنکه به نظر والرشتاین یک سیستم تاریخی هرقدر هم پویا باشد مانند همه سیستم‌ها در نهایت به مرزهای زوال خواهد رسید. در این نظریه، در فضای نومیدانه‌ای که سرمایه‌داران خود را در آن می‌یابند سرمایه‌داری به پایان می‌رسد. اما اینکه چه سیستمی جایگزین سرمایه‌داری می‌شود به مبارزاتی بستگی خواهد داشت که ظرف 30 تا 40سال آینده تمامی جهان را درمی‌نوردد.




منبع: روزنامه شرق - شماره 1966 - 11 اسفند 1392










.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«عليه نظرات خودم به شما هشدار مي‌دهم»

محسن آزموده



اين گزاره را پيرمرد 84 ساله‌يي مي‌گويد كه از بيش از سه دهه است، سرسختانه از افول ايالات متحده به عنوان ابرقدرت سخن مي‌گويد، انديشمندي كه اگرچه پيش‌بيني‌اش درباره فروپاشي شوروي به واقعيت پيوست اما خود را پيشگو نمي‌داند بلكه فروتنانه ادعاهاي خود را به روش علمي خويش منحصر كرده و مدعي است كه تنها با نگاهي عالمانه بر اساس شواهد و قراين و با هوشمندي نظريه اظهارنظر مي‌كند. امانوئل والرشتاين امريكايي دو روز است كه در ايران است و اين نويد خوشي براي جامعه علمي كشوري است كه دست‌كم هشت سالي مي‌شود كه ارتباط خود را با نظريه‌پردازان بين‌المللي و انديشمندان جهاني گسسته. 10 سال از زماني كه يورگن هابرماس آلماني (ارديبهشت 81) به ايران آمد مي‌گذرد، در اين فاصله غير از چند سفر محدود، دانشگاه‌هاي ايران در حوزه علوم انساني چندان ميزبان اساتيد بين‌المللي نبودند، يك بار هم كه موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه كوشيد روز جهاني فلسفه را بين‌المللي برگزار كند، قرين موفقيت نبود و حاشيه‌ها بر متن چربيد. اينك حضور انديشمندي تراز اول در دانشگاه‌هاي ايران در ماه‌هاي نخست دولت تدبير و اميد مي‌تواند نويد خوشي براي دانشگاهيان ايراني باشد كه در اين سال‌ها بيشتر شاهد مهاجرت فارغ‌التحصيلان‌شان بودند، تا حضور چهره‌هاي بين‌المللي. سفر ايمانوئل والرشتاين به دعوت انجمن جامعه‌شناسي بين‌المللي از جهت ديگري نيز اهميت دارد. اين متفكر و جامعه‌شناس معاصر كه با كنار گذاشتن ابزارهاي تحليل سنتي جامعه شناختي و توسعه يعني مفاهيمي چون طبقه، وابستگي، عقب‌ماندگي و... رويكرد جهاني به تحولات بين‌المللي دارد، در نظريه‌اش از رويكردهاي اروپامحور و شرق‌شناسانه فاصله گرفته و با نگاهي جهاني مي‌كوشد تحولات جوامع غيرغربي (اعم از آسيايي، آفريقايي و امريكاي لاتين) را نيز مد نظر داشته باشد. او صبح روز يكشنبه يازده اسفند در تالار ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران در حضور جمع كثير اساتيد و دانشجويان به معرفي مختصري از ديدگاه‌هايش پرداخت. در اين نشست، اساتيدي چون غلامعباس توسلي، هادي خانيكي، محمد امين قانعي راد، محمد توكل، محمد فاضلي، علي محمد حاضري، حسين راغفر، كاووس سيد امام امامي، جواد ميري، فرهنگ ارشاد، سارا شريعتي و... نيز حضور داشتند و هر يك به سهم خود كوشيدند به معرفي ديدگاه‌هاي والرشتاين بپردازند يا پرسش‌هاي خود را از او مطرح سازند.

والرشتاين اما خود عنوان سخنراني خود را كه به زبان انگليسي ارائه مي‌شد، «بحران ساختاري نظام سرمايه داري جهاني» خواند و در معرفي عناصر اساسي ديدگاهش گفت: من اولا به جاي واحدهايي چون طبقه يا قشر يا دولت، نظام‌هاي جهاني را به عنوان واحد تحليل بررسي مي‌كنم و با اتكا بر نظام جهاني به مثابه واحد تحليل به ارائه يك نوع سنخ‌شناسي از نظام‌هاي تاريخي در طول حيات بشري مي‌پردازم. ثانيا اينكه نگاهي بلندمدت به تحولات جهاني دارم و همچون برودل كه از تاريخ بلند (longue duree) سخن مي‌گفت، معتقدم كه دگرگوني‌هاي ساختاري معنادار طي فرآيند تاريخي طولاني مدت اتفاق مي‌افتند. چنين تحولي گرچه مي‌تواند به معناي آن باشد كه جايگاه پايين و بالا در سلسله مراتب جهاني عوض مي‌شود ‌اما يك معناي ضمني ديگر آن است كه ستم ديدگان جهان نبايد انتظار تغيير در آينده نزديك را داشته باشند و بايد منتظر باشند تا فرآيندهاي تاريخي به طور كامل طي شود. ثالثا بر اين باورم كه همه ما در نظام‌هاي جهاني تاريخي زندگي مي‌كنيم كه اين نظام‌ها هر كدام سه مرحله دارد: زمان پيدايش، دوره زندگي نرمال و معمولي و سوم زمان بحراني.

والرشتاين تاكيد كرد كه بنا به عنصر نخست نظريه‌اش يعني جهاني ديدن تحولات، نتيجه مي‌گيريم كه اين دولت-ملت‌ها نيستند كه توسعه مي‌كنند بلكه اين نظام جهاني است كه توسعه مي‌يابد. ضمن آنكه در اين نظريه نظام جهاني الزاما و جبرا مسيري رو به ترقي و پيشرفت را طي نمي‌كند، بلكه به جاي آن اين ديدگاه را مطرح مي‌كند كه ترقي و پيشرفت امري ممكن است. او همچنين به اهميت نيروهاي ضد سيستمي كه از سال 1968 به ويژه در جوامع غربي به وجود آمد، اشاره كرد و آنها را نشانه‌هايي از آماده شدن شرايط براي دگرگوني ساختي نظام جهاني خواند.

اين رييس اسبق انجمن بين‌المللي جامعه‌شناسي كه رويكرد انتقادي و چپ گرايانه‌اش نسبت به نظام سرمايه داري آشناست، در ادامه به توصيف نظام سرمايه داري پرداخت و آن را شبه انحصاري (quasi monopoly) خواند و گفت: نظام سرمايه‌داري به معناي تجارت آزاد نيست، بلكه با ايجاد شبه‌انحصارها كار مي‌كند و انباشت سرمايه را در چارچوب‌هايي محدود مي‌كند، اين كار به دو طريق صورت مي‌گيرد، نخست زماني كه محصول جديدي وارد بازار مي‌شود. اين نظام تنها در شرايط شبه‌انحصار است كه مي‌تواند پايدار بماند، اما اين شبه‌انحصار سبب مي‌شود كه سيستم بتواند به طور مصنوعي قيمت‌ها را بالا نگه دارد و از اين طريق گروه زيادي از سرمايه‌داران سرمايه زيادي جمع كنند. اما اين وضعيت شبه‌انحصاري را نمي‌توان براي هميشه حفظ كرد و عمري نهايتا 25 تا 30 ساله دارد. به همين خاطر سيستم براي آنكه بتواند شبه انحصارهاي ديگري به وجود آورد، به سراغ مناطق و حوزه‌هاي ديگري مي‌رود. براي مثال سرمايه‌گذاران غربي در اواخر سده بيستم مجبور شدند كه به كشورهاي توسعه نيافته بروند و كارخانه‌هاي خود را آنجا احداث كنند. اما دومين شبه‌انحصار، شبه‌انحصار در هژموني (سلطه) است.

والرشتاين در تحليل نظام‌هاي هژمونيك در طول تاريخ مدرن كه هر يك حدودا 50 سال دوام مي‌آورند، به سه هژموني هلند، بريتانيا و امريكا اشاره كرد و گفت: دليل احتياج به يك نظام هژمونيك آن است كه در انباشت سرمايه نظم و انتظام باشد و جنگي صورت نگيرد. به طور كلي از منظر سيستمي، جنگ امري نامطلوب تلقي مي‌شود. به همين خاطر وقتي يك قدرت هژمونيك مستقر مي‌شود، نظمي ايجاد مي‌كند كه در آن كمتر جنگ اتفاق مي‌افتد و انباشت سرمايه در سطح جهاني ممكن مي‌شود. از حدود 1870 امپراتوري بريتانيا به عنوان قدرت هژمون رو به افول رفت. از بعد از جنگ جهاني دوم در سال 1945 اين ايالات متحده است كه به عنوان قدرت هژمونيك ظاهر شده است. علت نيز ساده است، زيرا ايالات متحده تنها كشوري است كه از جنگ آسيب زيادي نديد. در واقع امريكا از جنگ جهاني براي افزايش ظرفيت توليدي خود بهره گرفت.

والرشتاين دوران جنگ سرد را ضرورتي براي تثبيت قدرت هژمونيك ايالات متحده خواند و گفت: امريكا حتي عملا با اتحاد شوروري معامله كرد و به تعادلي دست يافته كه به وضعيت جنگي بدل نشود. جنگ سرد اعلام مشترك تحمل طرفين متقابل و حفظ حريم هر يك بود. در اين دوره شوروي با جذب نيروهاي ضد سيستم از بروز بحران در سيستم جلوگيري مي‌كرد. اما الان در دوراني هستيم كه شبه انحصار هژموني قدرت غالب در حال فروپاشي است.

اين نظريه‌پرداز در بيان علت اين فروپاشي گفت: امروز برخي كشورها ديگر هژموني را تحمل نمي‌كنند. يكي از نقاط قوت امريكا اين بود كه در جنگ هزينه زيادي متحمل نشده بود اما امروز شاهديم كه اين دولت بخش مهمي از منابع خود را صرف ايجاد يك نيروي نظامي براي حفظ هژموني خود مي‌كند و اين امر هزينه‌هاي زيادي براي اين كشور به بار آورده كه دست كم نارضايتي مردم خود آن كشور را فراهم آورده است. مشكل ديگر اين است كه مردمي كه در يك قدرت هژمونيك زندگي مي‌كنند، ‌حاضر نيستند بهاي دفاع از آن را بپردازند. از سوي ديگر از دهه 1970 به اين سو ما وارد فاز يا مرحله افول نظام اقتصادي سرمايه‌داري بوده‌ايم و وارد مرحلهB-phase يا دور كند شده‌ايم.

والرشتاين در تشريح علت تاكيد بر سال 1968 به عنوان زمان گسست در جنبش‌هاي اجتماعي ضد سيستم گفت: در انقلاب‌هاي آخر قرن نوزدهم اين بحث مطرح شد كه آيا اول بايد قدرت دولتي را گرفت و دنيا را تغيير داد يا اينكه بايد به دنبال شكست سيستم جهاني بود. به قدرت رسيدن سوسيال‌دموكرات‌ها در مناطق مختلف جهان در واقع موجب شد كه اصل سرمايه‌داري تغيير نكند و باعث بازتوليد آن شود. اما از سال‌هاي پاياني دهه 1970 اعتصاب‌هاي گسترده كارگري موجب شد كه امتيازهاي بيشتري به كارگران داده شود كه در نهايت باعث شد سرمايه‌داران به سمت نيروهاي اقتصادي نوظهور در كشورهاي توسعه نيافته گرايش پيدا كنند. يعني همين امتياز دادن‌ها سبب قدرت گرفتن اقتصادهاي نوظهور شد. يعني در عرصه اقتصادي جهاني صنايعي كه بهره كمتري داشتند از كشورهاي هسته‌يي (core) به كشورهاي نيمه حاشيه (semi-Periphery) رانده شدند. اين امر موجب قدرت گرفتن كشورهايي چون چين، هند، برزيل و... در عرصه بين‌المللي شد. همچنين در جنبش‌هاي آخر دهه 1960 اعضاي جنبش‌ها اظهار مي‌داشتند كه ما مخالف هژموني امريكا هستيم، ضمن آنكه با شوروي نيز مخالفيم. يعني آن هماهنگي كه در عصر جنگ سرد به وجود آمده بود و مخالفان به دامان شوروي مي‌رفتند، از ميان رفت. يعني مي‌گفتند كه كمونيست‌ها و سوسياليست‌ها نيز چيزي را تغيير نداده‌اند. به همين خاطر از آن زمان نظام وارد مرحله بحران ساختاري شده است.

والرشتاين كه در نظريه‌اش به مسائل اقتصادي اهميت زيادي مي‌دهد، در توضيح اقتصادي رويكردش به افول سيستم سرمايه‌داري گفت: در يك بنگاه اقتصادي همواره سه دسته هزينه صرف مي‌شوند، نخست دستمزدها اعم از دستمزد كارگران، كارمندان و مديران است، دوم هزينه‌هاي درون دادها (مواد خام و...) و سوم ماليات. به دليل افزايش اين هزينه‌ها بود كه صنايع به جاي ديگري در جهان منتقل شد. تا پيش از اين سرمايه‌‌داران براي كاهش اين هزينه‌ها كارهايي مي‌كردند: نخست با دور ريختن زباله‌هاي صنعتي بدون هزينه، هزينه‌ها را به گردن ديگران مي‌گذاشتند، دوم هزينه زيرساخت‌هاي لازم براي گردش اقتصادي را از دولت تامين مي‌كردند يعني مثلا هزينه نيروهاي انساني تحصيلكرده را دولت پرداخت مي‌كرد اما اكنون دولت‌ها در پرداخت هزينه‌ها وامانده‌اند و مي‌خواهند اين هزينه‌ها را خود سرمايه‌داران بپردازند. سوم ماليات‌هاست كه اكنون افزايش يافته است. بنابراين هزينه‌هاي توليد به مراتب بالا رفته و به جايي رسيده كه سبب بحران ساختاري شده است.

والرشتاين گفت نظريه بحران ساختاري مي‌گويد كه همه نظام‌هاي جهاني دوراني دارند و بعداز به دنيا آمدن و طي زندگي عادي، شرايط افول شان از درون خودشان پديد مي‌آيد.

وي در پايان گفت: وقتي نظام سرمايه‌داري از بين برود، دو امكان براي آينده پديد مي‌آيد، يك گروه مدافع سرمايه‌داري مي‌مانند و يك گروه نيز به دنبال بديل‌ها و آلترناتيوهايي براي آن هستند. اما قطعا سيستمي كه در آينده پديد مي‌آيد اولا قطبي شده نيست، ثانيا سلسله مراتب نيست و ثالثا استثماري نيست.

بحث والرشتاين كه با تحليل شرايط جهاني همراه بود، اما درباره آينده بشريت پيشگويانه نظر نداد، او گفت نه خوشبين هستم و نه بدبين بلكه احتمال پنجاه- پنجاه مي‌دهم كه تلاش‌هاي ضد سيستمي به نتيجه برسد.





منبع : روزنامه اعتماد - شماره 2912 - 12 اسفند 1392




.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نظريه‌پرداز تحولات بين‌المللي


محمد توكل



نظريه نظام جهاني والرشتاين كه عمده معروفيت وي هم از آن است، چارچوبي نظري است براي فهم پيدايش و رشد سـرمايـه‌داري مدرن و تغييرات تاريخي در اروپاي جديد و به‌طور كلي غرب. والرشتاين مدعي است كه با اين نظريه جريانات داخلي و خارجي اروپا در قرن پانزدهم تا هفدهم كه منجر به تجدد و سلطه جهاني اروپا شد قابل فهم‌تر مي‌شود. او مطرح مي‌كند كه در پاسخ به بحران فئوداليته در اروپا، در آغاز قرن 16، نظام اقتصادي جهاني به منصه‌ظهور رسيد. به نظر او اين براي نخستين‌بار بود كه يك نظام اقتصادي بخش عظيمي از دنيا را فرا مي‌گرفت و مرزهاي سياسي و جغرافيايي مختلف را در هم مي‌نورديد. اين اقتصاد جهاني جديد با امپراتوري‌هاي بزرگ تاريخي تفاوت داشت، در اينكه اين يكي، يك كشور واحد نبود و به كمك تكنولوژي‌هاي مدرن توانست مرزهاي خود را به صورت خارق‌العاده‌يي بسط و گسترش دهد. اين نظام، مبتني بود بر يك تقسيم كار بين‌المللي كه هم روابط بين مناطق مختلف در جهان را و هم شرايط كاري درون هر منطقه را، معين مي‌كرد. او در اين رابطه چهار مقوله را مطرح كرد: مركز، نيمه پيراموني و پيراموني، خارجي. به نظر والرشتاين اين نظام، ديناميك است و به جز در ويژگي‌هاي اساسي، در طول زمان تغيير مي‌كند. به همين جهت رابطه بين هسته و محيط و نيمه محيط، نسبي است و نه ثابت. براي مثال پيشرفت‌هاي تكنولوژيكي باعث گسترش اقتصاد جهاني به‌طور كلي ولي در عين حال عامل تغييرات در درون مناطق پيراموني و نيمه‌پيراموني شد: انتقال صنعت و تكنولوژي به بعضي كشورها به ويژه در نيمه پيراموني‌ها و همين‌طور تغييرات اساسي و اجتماعي در آنها. در هر صورت به نظر والرشتاين وضوحا فرآيند توسعه هم در هسته و هم در محيط يك فرآيند متعادل نبوده بلكه فرآيندي بوده است همراه با افزايش نابرابري‌ها.

با وجود اينكه نظريه والرشتاين نظريه‌‌يي بوده است كه در سراسر جهان مطالعه شده و طرفدار پيدا كرده است و خود وي هم صاحبنظري پركار و پر‌اثر بوده است، سوالات و نقدهاي قابل توجهي در مورد او و نظرياتش مطرح است، براي مثال: 1- در مقايسه، ‌چقدر تحليل‌هاي جديد تاريخي، اجتماعي، ‌اقتصادي مثلا كاستلز، فهم بهتري از جريان‌هاي به خصوص دهه‌هاي اخير جهاني ارائه مي‌دهند؟

2- تغييرات دهه‌هاي اخير در جهان، سقوط شوروي وضعيت جديد چين، كشاكش‌هاي بين اروپا و امريكا، چه ترك‌هايي را در نظريه والرشتاين به وجود مي‌آورند و نظريه او چگونه مي‌تواند اين تغييرات را تحليل كند؟

3- در همين راستا، نظريه نظام جهاني والرشتاين تا چه حد موفق به تحليل، توجيه و پيش‌بيني آينده فرآيند جهاني شدن بوده و هست؟


منبع : روزنامه اعتماد - شماره 2912 - 12 اسفند 1392






.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جامعه‌شناس انتقادي


غلامرضا غفاري



امانوئل والرشتاين، جامعه‌شناس مشهور و سرشناس جهان سال 1930 در نيويورك امريكا متولد شده است. او تحصيلكرده دانشگاه كلمبيا است كه در سال 1958 دكتراي خود را از اين دانشگاه دريافت كرده و در سال‌هاي 1958 تا 1971 عضو دپارتمان جامعه‌شناسي دانشگاه كلمبيا بوده و نيز در مراكز آموزشي و پژوهشي متعددي چون دانشگاه نيويورك، دانشگاه مك گيل، مركز نظام‌هاي تاريخي فرناند برودل عهده‌دار امر آموزش و پژوهش بوده است. والرشتاين جامعه‌شناسي پر‌تلاش و پر‌كار است و صاحب آثار تاثيرگذار در عرصه علوم اجتماعي، خاصه جامعه‌شناسي و نظريه‌پردازي بوده است. برخي از آثار مهم او عبارتند از: آفريقا: سياست و استقلال (1961)، آفريقا: سياست اتحاد (1967)، نظام نوين جهاني در چهار مجلد (2011، 1989، 1980، 1974)، علم اجتماعي نينديشيده: محدوديت‌هاي پارادايم‌هاي قرن نوزدهم (1991)، سرمايه‌داري تاريخي (1995)، بعد از ليبراليسم (1995)، پايان جهان آنچنان كه ما مي‌فهميم: علم اجتماعي براي قرن بيستم و يكم (1999)، عدم قطعيت‌هاي دانش (2004)، سقوط قدرت امريكا: ايالات متحده در دنياي آشوبزده (2005)، آيا سرمايه‌داري آينده‌يي دارد؟ (2013)

والرشتاين همواره به عنوان جامعه‌شناس و نظريه‌پردازي انتقادي وجوه مختلف نظام سرمايه‌داري و مظاهر مربوط به آن را در قالبي كلان مورد نقادي قرار داده است. تلاش نقادانه او كه عمري بيش از پنج دهه دارد، صرفا به حوزه‌هاي اقتصادي و سياسي نظام سرمايه‌داري محدود نبوده است بلكه ديگر ساحت‌هاي اين نظام نيز، بنا به كليتي كه از حيث نظري و روشي براي آن قايل است، در امان نبوده است. او صرفا به تحليل بحران ساختاري اين نظام به لحاظ اقتصادي اكتفا نمي‌كند، ‌بلكه بحران را در عرصه‌هاي فرهنگي، اجتماعي و علمي نيز دنبال كرده است. والرشتاين به عنوان واضع نظريه نظام جهاني شناخته مي‌شود. نظريه‌يي كه در حوزه جامعه‌شناسي كلان قرار گرفته است و در پي بررسي و تبيين پويايي‌هاي اقتصاد جهان سرمايه‌داري به‌مثابه يك نظام اجتماعي كل است. ديدگاه نظام جهاني كه سنتزي از تاريخ‌گرايي اروپايي، راديكاليسم جهان سوم و ماركسيسم را در خود دارد، پارادايم غالب بر علوم اجتماعي يعني مدرنيزاسيون مبتني بر نظريه ساختي كاركردي كه به وسيله پارسونز و شاگردانش بسط يافته بود را مورد نقد جدي قرار داد. بر مبناي اسلوب و محتواي مورد استفاده از حيث قلمرو شناختي نظريه نظام جهاني در شاخه‌هاي جامعه‌شناسي تاريخي توسعه و نيز تاريخ توسعه اقتصادي قرار مي‌گيرد.



منبع : روزنامه اعتماد - شماره 2912 - 12 اسفند 1392





.
 
بالا