دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم

usofts

عضو جدید
[h=1] دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم[/h]
دانلود کتاب
















بخشی از متن کتاب:


ملوان به داخل رفت و دقایقی بعد برگشت و به من گفت، که ناوگان یکم داکوس آماده است تا با من چند دقیقه صحبت کند و در حالیکه منتظربودم تا به داخل دفتر ناوگان یکم بروم ، به عکسهای روی دیوار نگاهی انداختم. همه آنها تصاویری از نیروهای ویژه در ویتنام بود. مردهایی که تا کمر در گل فرو رفته در دلتای مکونک بودند . تصاویری از جوخه های استتار کرده نیروهای ویژه که از مأموریت شبانه باز میگشتند.مردانی که اسلحه خودکار بدست داشتند و با انبوهی از مهمات روی قایقی تند رو که به سمت جنگل میرفت. در انتهای آنجا مرد دیگری به همان تصاویر 19 نگاه میکرد، با قیافه ای جدی و شکسته و موهایی با مدل گروه بیتلزداشت. بنظر می آمد با دیدن اینهمه مبارز متعجب شده است.


انگار در رویای این بود که یکی از آنها باشد. او با نگاه کردن به تصاویر به این فکر میکرد که آیا قدرت انجام آن تمرینات را دارد؟آیا با آن هیکل کوچک توانایی حمل کوله پشتی با هزاران گلوله را دارد؟آیا او آن دو مربی جلوی در را ندیده بود؟آنها مردانی خوش هیکل با خصوصیاتی بی نظیر بودند. با خود فکر کردم شاید آدرس را اشتباه آمده است. شاید او را تشویق کرده بودند تا یک زندگی راحت بعنوان یک شهروند عادی را ترک کند و به تمرینات ویژه و سخت برود. چند دقیقه گذشت و ملوان به آرامی به سمت من آمد ومرا به دفتر ناوگان ویژه هدایت کرد.داکوس یک یک پوستر تبلیغاتی زنده برای عضوگیری نیروی ویژه بود،یک فرد خیلی قد بلند و قوی با موهایی قهوه ای رنکه یونیفرم خاکی رنگ نیروی دریایی را برتن کرده بود.


من در روی صندلی در روبروی او نشستم و با او درباره تمرینات ویژه احتمالی و برنامه های کاری صحبت کردیم.او از تجربیاتش در ویتنام به من گفت و توضیح داد که زندگی بعد از تمرینات ویژه چگونه خواهد بود . من از زیر چشمم هنوز به آن مرد که به عکسها خیره شده بود نگاه میکردم. شاید او هم منتظر مالقات با ناوگان یکم بود و میخواست اطالعاتی از تمرینات ویژه بدست آورد. با این فکر من حس خوبی بدست می آوردم، چون میدیدم من فردی قوی تر و آماده تر از او که فکر میکند تحمل تمرینات یگان ویژه را دارد ، هستم. 20 داکوس در وسط حرفهایش ناگهان ساکت شد و به بیرون نگاه کرد و یکدفعه سر یکی از افرادش فریاد کشیدو به مرد الغر اندام اشاره کرد که به داخل بیاید . من بلند شدم و به آن دو نگاه کردم . آنها همدیگر را در آغوش گرفتند. داکوس به سمت برگشت و گفت: بیل ، این تامینوریس است . او آخرین تفنگداری است که در جنگ ویتنام مدال گرفته است. نوریس لبخند زد ولی بخاطر تعریف ناوگان یکم جا خورد.
 
بالا