کافه فلسفه: گریزگاهی از دیوانگی

karafareen

عضو جدید
نام «کافه فلسفه (۱)» شاید تصویری از روشنفکران ریش بلندی را به ذهن متبادر سازد که هگل و کانت از بر می خوانند، اما دقیقا بالعکس، برپایی چنین محفل هایی برای آن است که فلسفه از برج عاج پایین آید، از چنگ آکادمی رها شود و نقشی فعالانه در زندگی روزمره ایفا کند. بنابراین فضای حاکم بر کافه فلسفه با فضای کافه دومگو و کافه فلور که در آنها بحث های روشنفکری درمی گرفت، کاملا تفاوت دارد.

نام «کافه فلسفه (۱)» شاید تصویری از روشنفکران ریش بلندی را به ذهن متبادر سازد که هگل و کانت از بر می خوانند، اما دقیقا بالعکس، برپایی چنین محفل هایی برای آن است که فلسفه از برج عاج پایین آید، از چنگ آکادمی رها شود و نقشی فعالانه در زندگی روزمره ایفا کند. بنابراین فضای حاکم بر کافه فلسفه با فضای کافه دومگو و کافه فلور که در آنها بحث های روشنفکری درمی گرفت، کاملا تفاوت دارد.
حدود بیست سال پیش این فکر به ذهن مارک سوته (۲) خطور کرد که می توان افراد عادی جامعه را که با فلسفه آشنا نیستند گرد هم آورد تا در مورد موضوعی فلسفی با هم گفت وگو کنند. هدف او در یک کلام استفاده از شیوه مامایی (۳) برای مواجهه با مشکلات و سوالات روزمره و پرداختن به این موضوعات با نگاهی منتقدانه بود. او می گوید: «من به شرکت کنندگان این محافل کمک می کنم افکارشان را سامان دهند. به تردیدهای آنها دامن می زنم و به جای پاسخ دادن به پرسش هایشان، پرسش های صحیحی در مقابل دیدگانشان قرار می دهم.» به عبارت دیگر او تلاش می کرد آگورای یونان باستان (۴) را احیا کند. البته همین رویکرد او به فلسفه، یعنی آوردن فلسفه به میان مردم عادی، باعث شد برخی از همان برج عاج نشینانی که برای فلسفه جایگاهی مقدس قائل بودند و به کمتر از آکادمی راضی نبودند، او را متهم کنند که شان فلسفه را پایین آورده و شبه فلسفه ای کم ارزش به راه انداخته است. با این حال، ایده مارک سوته پس از مرگ زود هنگامش، به سراسر جهان گسترش یافت؛ طوری که امروزه حتی در آسیا (در کشور هایی مثل ترکیه، امارات، تایوان، ژاپن و غیره) نیز می توان کافه هایی را یافت که با الگوبرداری از کافه «دِفــَر» مارک سوته، هفته ای یک بار میزبان افرادی هستند که برای یک هم اندیشی غیررسمی دور هم جمع می شوند. امروزه شاید بتوان کافه فلسفه را اینگونه تعریف کرد: «مکانی نیمه عمومی برای انجام گفت و گویی نظام مند و دارای آداب مشخص میان افراد غریبه یا کسانی که همدیگر را کمتر می شناسند.» موضوع هر نشست که حاصل توافق حاضران است، معمولا پیش از آغاز گفت وگو به صورت گزاره یا پرسشی کلی مطرح می شود. نمونه ای از موضوعاتی که تا به حال در کافه فلسفه ها مطرح شده: آیا من مسوول اعمال فرزندان یا همسر خود هستم؟ ارزش انسان به چه چیزی است؟ یک بزرگسال می تواند بر اساس قوانینی که در کودکی فراگرفته زندگی کند؟ می توان مردم جهان را به دو دسته فرادست و فرودست تقسیم کرد؟ بحران میان سالی چیست؟ آیا شغل من معرّف من است؟ معنای زندگی چیست؟ بهتر نبود به دنیا نمی آمدیم؟ آیا زبان برای برقراری ارتباط است؟
بسیاری از افراد از فضای دوستانه و تجربه بی بدیل در کنار هم نشستن و درباره موضوعی بحث کردن لذت می برند. کافه فلسفه به آنان این فرصت را می دهد که آرای خود را با دیگران در میان بگذارند، گوش کردن را یاد بگیرند، آزادی بیان و با هم فکر کردن را تجربه کنند، به رشد ذهنی خود کمک کنند، شیوه تفکر انتقادی را تمرین کنند، درک خود را عمیق تر کنند، به پیامدهای عقایدشان خوب فکر کنند، پیشداوری هایشان را در مورد خود بشناسند و مزایای بالقوه رویکردهای مختلف به یک موضوع را دریابند. در این گونه گفت وگوها به هیچ عنوان هدفْ توافق بر سر یک مساله نیست. آشنایی با نقطه نظرهای گوناگون و به تبع آن تعدیل عقاید تثبیت شده بر پایه استدلال، خود می تواند ارزشمندتر از هر هدف دیگری باشد. معمولا، برای نظم دادن به گفت وگو و خارج نشدن از موضوع مورد بحث، یک نفر نقش گرداننده را به عهده می گیرد. وظیفه اصلی گرداننده این است که به فکرپراکنی های شرکت کنندگان جهت دهد، آنها را به سمت بیانی شفاف تر و عمیق تر سوق دهد و به افراد کمک کند خود و دیگران را به پرسش بگیرند. اصولا کسی که در زمینه فلسفه و منطق مطالعه داشته باشد، می تواند این کار را به خوبی انجام دهد؛ البته این حرف به این معنی نیست که افراد دیگر از عهده این کار برنمی آیند. یکی دیگر از ویژگی های کافه فلسفه این است که درِ آن به روی همه باز است. از نوجوانان ۱۴ ساله گرفته تا سالمندان؛ از کارگر بازنشسته و راننده تاکسی و مغازه دار گرفته تا دانشجو و نویسنده و هنرپیشه و استاد دانشگاه ، همگی در این محافل شرکت می کنند.
حتی برخی روانکاو ان، جامعه شناسان و فیلسوفان نیز در این محافل شرکت می کنند تا در این گفت وگو ها با دیدگاه های مختلف آشنا شوند و احیانا برای کار تخصصی خود، توشه ای بردارند. کافه فلسفه یک قانون طلایی دارد: هیچ کس حق ندارد فرد دیگری را به خاطر ابراز عقیده اش سرزنش کند. این عقاید هستند که مورد بحث قرار می گیرند نه صاحبان آنها. در کافه فلسفه، شما دعوت می شوید به جای اسم بردن و ارجاع دادن به کتاب هایی که احتمالا (!) تا آخر خوانده اید، خودتان فکر کنید و دلایل خود را برای نظری که دارید ارایه کنید. اما کافه فلسفه چه چیز نیست؟ کافه فلسفه یک سخنرانی نیست که سخنران در پایان به پرسش های شنوندگان پاسخ دهد. محلی برای تبلیغات جنبش های سیاسی یا اجتماعی هم نیست. قرار نیست افرادی دور هم جمع شوند و دانسته های خود را با هم به اشتراک بگذارند؛ قرار است شرکت کنندگان یک موضوع خاص را تحلیل کنند و برای شفاف سازی و بسط موضوع، تجارب خود را با دیگران در میان بگذارند. در نهایت، کافه فلسفه یک جلسه مشاوره گروهی نیست که در آن به مشکلات شخصی یک نفر پرداخته شود.
شاید امروز زمان آن رسیده که ما هم کمی از دنیای مجازی فاصله بگیریم و رو در رو تمرین تفکر کنیم و به قول مارک سوته به فلسفه متوسل شویم تا دیوانه نشویم! اگر شما هم همین فکر را می کنید، ما را از کافه فلسفه هایتان بی خبر نگذارید.

http://www.aftabir.com/articles/vie...53048115p1.php/کافه-فلسفه-گریزگاهی-از-دیوانگی
 

karafareen

عضو جدید
یک فنجـان فلسـفه
یکشنبه صبح‌ها که پاریس آرام‌ترین ساعت‌های هفته را می‌گذراند، در گوشه‌ای از میدان "باستیل" عده‌ای گرد هم می‌آیند که قهوه‌ای بخورند و از فلسفه گپی بزنند. کافه "دِفــَر" نخستین کافه فلسفه فرانسه است که به همت مارک سوته Marc Sautet در سال ۱۹۹۲ راه‌اندازی شد. مارک سوته دکترای فلسفه در شناخت نیچه داشت، و مدرس دانشگاه بود. او زمانی که در دانشگاه تدریس می‌کرد، بین دانشجوها افرادی را می‌دید که به عنوان مستمع آزاد می‌آمدند و در بحث‌ها شرکت می‌کردند و حرفه‌شان هم ربطی به فلسفه نداشت: مسئول امور مالی، بانکدار، مدیر، وکیل. "این طور بود که دیدم برای خروج فلسفه از مدرسه و دانشگاه و دسترس کردن آن برای همۀ شهروندان امکان زیادی وجود دارد ". او که در چند قدمی میدان باستیل زندگی می‌کرد، هر یکشنبه صبح به هوای دیدار دوستان به کافه دفر می‌رفت و تا حوالی ظهر، همه به بحث‌های فلسفی می‌گذشت. اینجا بود که سوته به صاحب کافه، راه‌اندازی نشست‌های جدی‌تر در بارۀ فلسفه را پیشنهاد کرد که درش به روی همۀ افراد علاقه‌مند باز باشد.

چندی نگذشت که هیاهوی نخستین کافه فلسفه فرانسوی بین روزنامه‌نگاران پیچید و موج انبوهی از پاریسی‌ها از منطقه‌های مختلف به میدان باستیل سرازیر شد.

ژرار تیسیر Gérard Tissier که امروز یکی از مجریان کافه دفر است، به همین ترتیب فلسفه آموخت. او که پیشتر در حوزۀ بیمه و امور مالی مشغول به کار بود و از فلسفه چندان نمی‌دانست، با خواندن مقاله‌ای در روزنامۀ "ابزرواتوار" پایش به کافه دفر باز شد: "من بر خلاف خیلی از فرانسوی‌ها متنفرم از اینکه تعطیلات آخر هفته را در خانه جلو تلویزیون بگذرانم. بعد از خواندن این مقاله، یک یکشنبه از سر کنجکاوی با همسرم آمدیم اینجا و از آن زمان تا سال ۱۹۹۵همه صبح‌های یکشنبه‌ام در کافه دفر گذشت." و از همان زمان متناسب با موضوع هفته، خواندن فلسفه را به طور جدی و تخصصی آغاز کرد. "یک یکشنبه من بحثی راه انداختم و مارک به من گفت که به جمع فیلسوف‌ها خوش‌آمدی. اینطور می‌خواست به من بفهماند که بعد از سه سال مطالعه جدی دیگر یک غیرحرفه‌ای به شمار نمیآیم." در همان سال ۱۹۹۵ بود که هویت فلسفی مارک سوته از یک متخصص نیچه به بنیانگذار کافه‌فلسفه تغییر یافت. او با همین محتوا کتابی نوشت به نام "کافه‌ای برای سقراط" که بارها تجدید چاپ و به زبان‌های گوناگون ترجمه شد. مارک سوته در سال ۱۹۹۸در سن ۵۱ سالگی از دنیا رفت، اما کودک شش‌ساله‌اش هر روز بزرگتر و بزرگ‌تر شد. امروز کافه دفر تنها یکی از کافه فلسفه‌های فرانسه است که کماکان با همان آرایش قدیمی و معمولی میزبان صدها مخاطب علاقه‌مند است.
http://www.jadidonline.com/story/17052011/frnk/paris_cafe_philosophy
 

Similar threads

بالا