سومین برادر هم شهید شد+ تصوير

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاسه مین والمری تا نصف پر از خون حسین‌آقا است

برادران وقتی بالای سر او رسیدند، ذکر یا حسین (ع) بر لب داشته و به علت شدّت جراحت و گرمای هوا، عطش شدیدی بر او غلبه کرده و مثل مولایش سرور سالار شهیدان لب تشنه بود. چند دقیقه نگذشته، تن مجروح حسین آقا را تا محل شهادت عباس آقا می‌آورند، در آنجا حسین آقا آرام می‌گیرد و به ندای ارجعی الی ربّک، لبیک می‌گوید.
کد خبر: ۳۲۶۷۸۴
تاریخ انتشار:
۲۲ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۰​
-
13 November 2013​
اردیبهشت ماه سال 1347 که شکوفه‌های بهاری در چهلمین شب شهادت دومین پسر حضرت فاطمه (س) خلعت ماتم بر تن کرده بودند، صدای گریه غنچه نوشکفته‌ای به نام «حسین» در فضای خانه پیچید. او دوران کودکی را در خانواده‌ای پر محبت همراه برادرانش با بازی‌های کودکانه گذراند. صابری همیشه مؤدب و بسیار تیزهوش بود و به فراگیری علم علاقه زیادی داشت. او با اوج‌گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستم‌شاهی هم‌پای دیگر قشرهای مردم در تظاهرات و راهپیمایی‌ها با عشق به امام خمینی حضور پیدا می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در چهارده سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین (ع) درآمد. شب‌ها در سنگر مسجد به پاسداری مشغول بود و در این پایگاه الهی حضوری چشم‌گیر داشت تا جایی که چند بار توسط منافقین ‌تهدید و تعقیب شد، ولی این امر نمی‌توانست مانعی در حرکت او ایجاد کند.

با آغاز جنگ تحمیلی، سه ماه دوره آموزشی را در پادگان گذراند و راهی کردستان شد. در نخستین مأموریتش در پاوه هنگام مبارزه با اشرار از ناحیه سر مجروح شد و پس از بهبودی دوباره سودای سفر به دیار دوست نمود. حسین با شرکت در عملیات‌ گوناگون از جمله کربلای 5 و کربلای 8 در منطقه حلبچه به ‌جانبازان شیمیایی پیوست. او در دوران دفاع مقدس ‌‌تیربارچی، تک تیرانداز، تخریب‌چی بود و در بخش‌های مختلف توپ‌خانه (توپ 106) و پدافند حضوری عاشقانه‌ای داشت.

پس از جنگ و بعد از شهادت دومین برادرش عباس که یکی از اعضای گروه تفحص بود، در کمیته جستجوی مفقودین جنوب به عنوان مدیریت داخلی قرارگاه مشغول به خدمت شد. هنوز یازده ماه بیشتر از فعالیتش نمی‌گذشت که در تاریخ 28 /3/ 76 دقیقاً یک ‌سال پس از عروج خونین برادرش هنگامی که هفت روز به شب اربعین و سالگرد تولدش مانده بود، در ماه صفر، بار بربست و بر اثر انفجار مین «والمری» در منطقه «فکه» اجر صابران را دریافت کرد و مزارش در قطعه «40 بهشت زهرا» دارالشفای آزادگان شد.

لباس عیدی

نزدیك ‌عید نوروز بود كه از طرف مدرسه من را دعوت كرده، خواستند تا به وضعیت لباس‌های حسین رسیدگی كنم، همان روز پانصد تومان به مادرش دادم تا لباس تهیه كند. فردا صبح حسین همراه مادرش برای خرید بیرون رفتند، ولی وقتی برگشتند خبری از لباس‌های نو نبود. با تعجب جریان را پرسیدم. آن روزها ایام جنگ بود و در مساجد و محله‌ها صندوق‌هایی می‌گذاشتند تا مردم كمك‌های نقدی و غیر نقدی خود را برای رزمندگان در آنها بریزند. حسین هم با عبور از كنار مسجد و شنیدن صدای بلند‌گو به مادرش گفته بود: «شلوار من چه عیبی داره؟ من همین را می‌پوشم. شما هم پول لباس من را به صندوق بیندازید» و همانجا منتظر مانده بود تا مادرش قبض رسید پول را دریافت كند و با هم به خانه برگردند. آن سال لباس عیدی حسین زیباتر از هر سال بود.

صرفه‌جویی

در نخستین مأموریتش چهار ماه در پاوه ماند و در درگیری با اشرار از ناحیه سر مجروح شد. هر چه اصرار كردیم تا برای مداوا به بیمارستان سپاه برود، نمی‌پذیرفت. آنقدر در استفاده از بیت المال دقت داشت كه می‌گفت: این كار برای سپاه خرج بر‌می‌دارد، درست نیست» و نزدیک سه هفته جهت پانسمان به دكتر مراجعه می‌كرد و زحمت راه و هزینه آن را متقبل می‌شد تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی كرده و این مبالغ برای جبهه هزینه شود و پس از بهبودی از آنجا كه به برادرش حسن علاقه زیادی داشت، دوباره رهسپار كردستان شد و یك ماه همانجا ماند و هر بار كه حسن او را به ترمینال می‌آورد تا به تهران باز‌گردد، هنگام بازگشت به مقر، حسین را زودتر از خود در آنجا می‌دید. عشق حسین به حضور در جبهه‌ها همه را مات و مبهوت ساخته بود.

نحوه شهادت:

واقعاً فکه امروز دوباره کربلایی به خود دیده بود. هوای غبارآلود همراه با سوز و گرما نفس انسان را بند می‌آورد. به مقتل عباس صابری رسیدیم. انبوه قطرات خون مانند شبنم صبحگاهی بر همه جا نشسته بود. وارد میدان مین شدیم. قرار شد از دو جهت حرکت کنیم. با تمام احتیاط پیش می‌رفتیم. بوی خون و شهادت فضا را پر کرده بود. راهی که ما می‌رفتیم، به کانالی می‌رسید، که احتمال زیادی هست چندین شهید در آنجا وجود دارد و برای رسیدن به این کانال، این سومین حادثه‌ای بود که باعث پرپر شدن عزیزانمان می‌شد.

چندین سال پیش شهیدان محمود غلامی و سعید شاهدی، پارسال شهید عباس صابری و امسال نیز حسین صابری و علیرضا غلامی در ‌این مسیر به دیدار معبود خود شتافتند. این عزم راسخ بچه‌های تفحّص را نشان می‌دهد، به خاطر رجعت شهدا، تا پای جان پیش می‌روند.

الآن به کربلای حسین آقا صابری و سرهنگ غلامی رسیدیم. کاسه مین والمری تا نصف پر از خون حسین آقاست و لنگه کفش‌های بچه‌ها و حسین آقا و دور و بر آن پر از خون... پاهای بی جان و متلاشی شده حسین آقا را یافتیم و با دوربین چند فرم عکس ثبت کردم و آنها را در لای چفیه گذاشتیم.

لعن و نفرین خدا بر کسانی باد که به این خون‌ها خیانت می‌کنند. قیافه معصوم سرهنگ غلامی و صحنه‌ای که دیشب از داخل ویزور دوربین دیدم، درست جلوی دیدگانم نقش بسته و سرفه‌های ممتد او به خاطر مجروحیت و مصدومیت شیمیایی و حرف‌های او مبنی بر اینکه دکتر‌ها جوابش کرده، مدام در گوش‌هایم زنگ می‌زنند. حسن آقا خود را بعد انفجار به محل می‌رساند. از حسین آقا می‌گوید که در دقایق اولیه حسین آقا با وجود قطع پاهایش با حالت نشسته که هنوز زنده بودند و از اینکه بچه‌ها می‌خواستند به طرفش بروند نهی می‌کرد و می‌گفت باید تخریبچی بیاید. برادران وقتی بالای سر او رسیدند، ذکر یا حسین (ع) بر لب داشته و به علت شدّت جراحت و گرمای هوا، عطش شدیدی بر او غلبه کرده و مثل مولایش سرور و سالار شهیدان لب تشنه بود. چند دقیقه نگذشته، تن مجروح حسین آقا را تا محل شهادت عباس آقا می‌آورند، در آنجا حسین آقا آرام می‌گیرد و به ندای ارجعی الی ربّک، لبیک می‌گویند.

راوی: بهزاد پروین قدس
 

Similar threads

بالا