روايتي از يك موش!!!!!!!!!!!!

bahram3

عضو جدید
کاربر ممتاز
موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفندو گاو خبرداد، همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.
ماری درتله افتاد و زن خانه را گزید، برای خوب شدنش سرمرغ رابریدند و برایش سوپ درست کردند ، برای پذیرایی ازعیادت کنندگان سرگوسفند را بریدند وغذا درست کردند ؛ وچون درمان افاقه نکرد و بانو فوت کرد برای غذای عزاداران گاو راسربریدن.
تمام این مدت موش درسوراخ دیواربود و مینگریست ومیگریست


در جهان تنها يك فضيلت وجود دارد و آن آگاهي است و تنها يك گناه و آن جهل است

عارف بزرگ - مولانا
 

mi.ab.kr.ir

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش هيچ وقت اين حكايت از خاطرمون دور نشه

تفكر آدمو بكار ميندازه

نتيجه اش چي بشه خداوند ميداند وبس
 

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصل داستان از اين قراره :
روزي روزگاري موشي در مزرعه زندگي ميكرد . در اين مزرعه به غير از جناب موش يك مرغ گوسفند و گاو و ماري كه شديدا دشمن موش بود به همرا زن و مرد مزرعه دار زندگي ميكردن
يه روز موشه گشنه ميشه مياد بيرون كه غذايي تناول كنه ميبينه كه آقاي مرعه دار يك بسته روميخاد به همسرش بده آقا موشه ميگه دا كنه تو بسته غذا باشه كه ماهم از ته موندش ي حالي ببريم . وقتي زن مزرعه دار بسته رو باز ميكنه بر خلاف آرزوي موش شديدا ضد حال مي خوره چون آنچه كه در بسته است چيزي نيست جز يك تله موش . باديدن اين صحنه رعشه ايي به جان موش ميفته كه اي واي بد بخت شدم اون ماره كم بود كه يك تله هم اضافه شد . موش شروع كرد به جار زدن در مزرعه به مرغه رسيد گفت : خانم مرغه اينا تله موش گذاشتن بياين يه كاري بكنيم و . .. خانم مرغ هم گفت به من ربطي نداره من كه براشون تخم ميذارم خيلي هم منو دوست دارن تو بايد به فكر باشي موشه رفت و ب گوسفنده گفت اينا تله موش گذاشتن جواب گوسفند هم مثل مرغ بود موش رفت و به گاوه گفت گاو هم گفت تله موش كه به من ربطي نداره من فقط مي تونم دعا كنم
موش نا اميد به سوراخش برگشت و شب شد . موش غمگين از اين حادث كه چرا ميخوان من گير بندازن و .. ناگهان صدايي شنيد .اومد بيرون ديد كه ماره افتاده به تله موش و با عصبانيت بالا و پايين ميره از اون ور زن و مرد مزرعه دار از اين سرو صدا بيدار شدن و به محل حادثه اومدن مار هم كه يلي عصباني ود خانوم مزرعه دار رو كه دم دست بو نيش زد و آقاي مزرعه دار هم وقتي اين عمل رو ديد بلافاصله دست به كار شد و مار رو كشت .فردا همسايه ها باي ملاقات زن مزرعه دار اومدن و هركسي براي خود نظريه ژزشكي مي داد يكي از همسايه ها گفت سوپ مرغ بسيار عالي است براي مار گزيده گي
و فورا مرد مزرعه دار مرغ را سر بريد و سوپ مرغي براي عيال فراهم كرد روزها ميگذشت و مرد از زن پرستري ميكرد . تا اينكه پس انداز تمام شد و از آنجايي كه مرد مزرعه دار مدتي رو سركار نرفته بود كفگير به ته ديگ خورد. مرد مزرعه دار هم گوسفند رو سر بريد نيمي از گوشت رو به بازار برد و با مايحتاج زندگي عوض كرد و نيمي ديگ رو هم براي مصرف در خونه گذاشت.تا مدتي بدين منوال گذشت . تااينكه زن مزرعه دار جان به جان آفرين تسليم كرد . از آنجا كه مرد در روستا آبرويي داشت و همه اورا مي شناختن گاو خود را سر بريد و مراسم ترحيمي بر گزار كرد .
پس از آن چون به همسر مرحومه خود علاقه وافري داشت و در آن مزرعه خاطرات زيادي با او داشت . مزرعه و كاشانه خود را به همان حال رها كرد و از آنجا كوچ كرد .
و موش ماند وخانه ايي و مزرعه ايي بدون دشمني . و اما نتيجه اخلاقي داستان :1- هيچ شري بي حكمت نيست . چه بسيار شر هايي كه خير ما در آن است و چه بسيار خير هايي كه به پندا ر ما خير است اما دقيقا براي ما شر است. تله موش در نظر موش عين شر است اما باعث شد كه دشمنش مار از پاي در آيد و صاحب مزرعه اي شود. 2- خيلي از چيزهايي كه ميگوييم به ما ربطي ندارد ودر ظاهر هم واقعا به ربطي ندارد در اصل دقيقا به ما ارتباط دارد .تله موش در ظاهر هيچ ربطي به مرغ گوسفند و گاو ندارد اما باعث هلاكت آنان شد
 

Similar threads

بالا