>>> * محفل دل سوختگان * <<<

Medical_eng87

عضو جدید
کاربر ممتاز
 
آخرین ویرایش:

Medical_eng87

عضو جدید
کاربر ممتاز


کار از این حرفا گذشته, تو دیگه بر نمیگردی

از همون لحظه بریدی که خداحافظی کردی

تو بگو با چه امیدی چشم به راه تو بمونم

وقتی که از توی چشمات ته قصه رو می خونم

اگه دل بریده از من دل من اما باهاته

رفتنت منو سوزنده ,نوبت خاطرهاته

 

Medical_eng87

عضو جدید
کاربر ممتاز

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم​
 

red hat

عضو جدید
کاربر ممتاز
باشه
نه اتفاقي نميافته
خيلي ببخشيد كه مزاحمتون شدم
( اخه من كه ميدونم براي چي اين كار رو ميكنيد )
:razz:
ببخشیدا ولی حالا واسه هرچیزی که میخواد....تاپیک خود ایشون و اختیار دار.ماهم احترام میذاریم واسه کارشون....
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
استادى از شاگردانش پرسيد:
چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد ميزنيم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگين هستند صدايشان را بلند ميكنند و سر هم داد ميكشند؟ شاگردان فكرى كردند و يكى از آنها
گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست ميدهيم
استاد پرسيد: اين كه آرامشمان را از دست ميدهيم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد ميزنيم؟ آيا نميتوان با صداى ملايم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگين هستيم داد ميزنيم؟ شاگردان هر كدام جوابهايى دادند امّا پاسخهاى هيچكدام استاد را راضى نكرد سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى كه دو نفر از دست يكديگر عصبانى هستند، قلبهايشان از يكديگر فاصله ميگيرد. آنها براى اين كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه دادبزنند.
هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر كنند سپس استاد پرسيد: هنگامى كه دونفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى ميافتد؟
آنها سر هم داد نميزنند بلكه خيلى به آرامى با هم صحبت ميكنند. چرا؟ چون قلبهايشان خيلى به هم نزديك است.. فاصله قلبهاشان بسيار كم است استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به يكديگر بيشتر شد، چه اتفاقى ميافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نميزنند و فقط در گوش هم نجوا ميكنند و عشقشان باز هم به يكديگر بيشتر ميشود سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بينياز ميشوند و فقط به يكديگر نگاه ميكنند. اين هنگامى است كه ديگر هيچ فاصلهاى بين قلبهاى آنها باقى نمانده باشد...:gol:
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انسان هميشه در كنار محبوبانش معناي بودن مي پذيرد؛ انسان وقتي هم نشين خويشانش مي شود،به معني كامل انسان است. لبخندش،گريه هايش،لحظات شوق و غرورش،آرامشش،و نيز خويشتن خويشش،با عزيزانش رخ مي نمايند.
اما افسوس كه از ازل غافل از احوالات آن بود و زماني مفهوم بودنشان را مي فهمد، كه ديگر نيستند...
آنگاه مي خواهد تا زمين و زمان را به هم آورد،آسمان را به زير كشد،تا دوباره عزيزش باشد.تمام بودنش را خواهد بخشيد-اگر پذيراينده اي باشد- تا بودن خويشش را باز ستاند. لحظه لحظه هاي بودنش التماس مي كند،خدايي كه عزيزش را گرفت،او را نيز با خود ببرد كه " نبودن،هيچ گاه به تلخي از دست دادن يك بودن نيست"...اما چه دير!
چه دير مي فهميم ما آدميان دوپا - كه سرتاسر وجودمان را گرد غفلت و فراموشي زدوده و تن پوش غرور و خود خواهي سر از پايمان را پوشانده- كه عزيزمان را دوست داشتيم و نبودنش را بر نمي تابيم!!!
و اكنون ديگر چه سود... آنكه مي پرستيدمش،آنكه آسمان و زمينم،زمان و بودنم،وجود و هستيم، در گرو بودنش بود،و من، بي آنكه بدانم زماني شايد نخواهمش داشت، به بودنش عادت كردم.
از زماني كه فرشته ي افتاب به بارگاه آسماني اش مي آيد و ستارگان از جبروت آن بر نمي تابند. تا لمحه اي كه بانگ پر گشودن شهاب،باز گشت الهه ي شب را نويد مي دهد،من،محبوبم را،مسجودم را،عزيزم را در كنارم داشتم و نمي ديدم...
اكنون تمام اشك هايم،بغض هاي در گلو مانده و نمانده ام،تمام هق هق هاي شبانه و روزانه ام،ضجه هاي ناي خسته ام و تمام سنگين قلبم،هيچ يك،عزيزم را باز نمي گرداند.
اكنون پشيماني ام،اعتراف به فراموشي ام و تمام نديدن ها و نشنيدن هايم،هيچ كدام لحظاتي را كه عزيزم را در مقابل ديدگانم ناديده گرفتم،بر نمي گرداند...
تا دارمت،اي عزيز پرستيدني،چشم برهم نمي زنم،مبادا لحظه اي چشم از دلم برداري...

"شگفتا وقتي كه بود،نمي ديدم؛وقتي مي خواند،نمي شنيدم.وقتي ديدم كه نبود،وقتي شنيدم،كه نخواند...
چه غم انگيز است،وقتي كه چشمه اي سرد و زلال در برابرت مي جوشد،و مي خواند و مي نالد؛تشنه ي اتش باشي و نه آب...!
و چشمه كه خشكيد...چشمه كه از آن آتش كه تو تشنه ي آن بودي،بخار شد و به هوا رفت!و آتش كوير را تاخت و در خود گداخت و از زمين آتش روييد و از آسمان آتش باريد،تو تشنه ي آب گردي و نه تشنه ي آتش..!
و بعد...عمري گداختن؛از غم نبودن كسي كه تا بود، از غم نبودن تو مي گداخت!" http://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
 

مهرا

عضو جدید
ممنون عکسا همشون خوب بود
ولی چند تاشون بیشتر نظرمو جلب کرد به هر حال متشکر
زحمت کشیدیددوست عزیز:gol::gol::gol:

استادى از شاگردانش پرسيد:
چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد ميزنيم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگين هستند صدايشان را بلند ميكنند و سر هم داد ميكشند؟ شاگردان فكرى كردند و يكى ا..........................................................
چه اتفاقى ميافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نميزنند و فقط در گوش هم نجوا ميكنند و عشقشان باز هم به يكديگر بيشتر ميشود سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بينياز ميشوند و فقط به يكديگر نگاه ميكنند. اين هنگامى است كه ديگر هيچ فاصلهاى بين قلبهاى آنها باقى نمانده باشد...:gol:
آلیس جان
ممنون متن بالا هم خیلی برام جالب بود شاید واقعا معنی عشق واقعی همین باشه:heart::heart::heart:
 

behnam-t

عضو جدید
دل سوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی ازیگری کهنه ی دنیا
عشق ایت قمار من و ازیگر آنم
 

behnam_elec

کاربر بیش فعال
سلامدوست عزیزم
نمیدونم رو چه حسابی اینهمه عکسو جملات دلگیرانه گذاشتی
اما بخدا حالمو گرفتی چون منو یاد گذشته تلخم انداختی گذشته ای که روزی هزار بار خودمو به خاطر اعتماد به جنس مخالف خودمو توفو لنت میکنم
مینونم به جرات بگم کارای که من برا اون کرده بودم کسی نکرده بود
اما خوب بد از یه سال خیلی راحت و ساده .............................
بی خیل عزیز
و یه نصحیت برادرانه
فراموشش کن هر چه قدر تو ذهنت بیشتر زنده نگهش داری بیشتر باهات میمونه و اذییت میکنه
بی خیال خدا شکر کن شناختی و فهمیدی که واقعا عشقو نفرت دو روی یه سکه هستن


گفته بودی که چرا محو تماشای منی
ان چنان مات که یک دم مزه بر هم نزنی
مزه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مزه بر هم زدنی
:cool:
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آلیس جان میشه بپرسم این قطره 13 تو امضاتون به چه معنی ؟ممنون
سلام ببخشيد دير جواب دادم....
عزيزم ما براي اينكه يه آماري از دوستداران ولايت فقيه توي باشگاه داشته باشيم وبراي همبستگي بيشتر براي هر نفر يه شماره داديم به نام قطره كه من قطره ي 13 هستم
ميتوني به اينجا مراجعه كني:
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1550729#post1550729
موفق باشي عزيز:gol:
 

Similar threads

بالا