اشعار عاشورایی و انتظار

سارا بلاااا

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر به چشم من آیی سپیده خواهد شد
سحر به یمن تو ، ای نور ! دیده خواهد شد
فضای باور من درهوای آمدنت
پراز طراوت سیب رسیده خواهد شد
من آنچه با تو نگفتم زتشنه کامیها
به وقت بارش باران شنیده خواهد شد
کنار پرسش امید خویش می مانم
طلوع مهرتوفردا دمیده خواهد شد؟
حجاب چهره ی خورشید با حضور شما
به تیغ صاعقه یک شب دریده خواهد شد
گل سپید اجابت زفیض آمدنت
زباغ سبز مناجات چیده خواهد شد
کدام جمعه بگو از میان این ایام
برای آمدنت برگزیده خواهد شد؟
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
شعر.سید محمدرضا هاشمی زاده.انتظار



انـــتــــظار


....................................


هجر تو زدرد وداغ دلگیرم کرد


اندوه وغم زمــان زمین گیرم کرد


گفتند که جــمعه می رسی از کعبه


این رفتن جمعه،جمعه ها پیرم کرد

:gol::gol::gol:

ای نــام تو رمز سبز آگاهی ها


پایان تمام درد خود خـواهی ها


در وسعت دستــهای دریایــی تو


آرامش بـــی نـــهایت ماهی ها

:gol::gol::gol:

ای برگ بیا به شاخه ها بند بزن


ای شاخه بیا به ریشه پیوند بزن


ای غنچه بیا به کوری چشم خزان


یک لحظه به روی باغ لبخند بزن

:gol::gol::gol:

ما جزبه تو...دل، بـه هیچکس نسپردیم


ایــن شاخه ی گـل به خار وخس نسپر دیم


بی روی تو این جهان چو حجم قفـس است


خـــود را نفــسی به ایـــن قفــس نـسپردیم
 
آخرین ویرایش:

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند رباعی قدیمی به حرمت ماه عشق و شهادت

چند رباعی قدیمی به حرمت ماه عشق و شهادت

آنجا که وداع خواهری دیدن داشت

یک لحظه درنگ هم پرستیدن داشت

آنجا که گلو حسین و لب زینب بود

حقا که رگ بریده بوسیدن داشت
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
خورشید نشست وشهر را گرم نکرد
معصومیت گلو دلی نرم نکرد
آن روز خدای عشق خود شاهد باش
تیری زگلوی کودکی شرم نکرد



***



مردی که کتاب عشق را میداند
دستی که حساب عشق را میداند
این مشک که سقای محرم دارد
انگار که آب عشق را میداند



***



نام تو که عشق ناب دارد عباس
خاصیت آفتاب دارد عباس
ماتشنه یک جرعه سخاوت هستیم
مشک تو هنوز آب دارد عباس ؟



***



لطف و کرمش سفره بازی دارد
هرسینه به لطف وی نیازی دارد
(( یا حضرت عباس )) خدا میداند
در ذکر مبارکش چه رازی دارد



...............................................................................................





دل دل نکن ماه ...
دل به اشارت ستاره بسته ای ؟
در حوالی بی غروب این کهکشان
هنوز بادهای موسمی عزیزی
برمی خیزد
وتاج تو
آه تاج پر غرور تو
ای عروس آسمان
شاید با این چرخشهای نابهنگام
به مو هبتی ابدی بدل شود
از این همه چراغ این همه بوق
و شادی های عروسکی اهالی
قند در دل عابران آب خواهد شد
دل دل نکن ماه
زمین به منزلگاه خود خواهد رسید
و مرکب راهوار تو
با بوی ترانه و آهنگهای
عصر پنجشنبه مرا تا جوشش ناگهان شعر
بر مزار خودم خواهد رویاند
دل دل نکن ماه
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
در بحر حسين کاش ماهي باشیم
پاکيزه و طاهر از تباهي باشیم
يک عمر اسير نفس بوديم ولي
اين ماه بيا "حر رياحي" باشیم
 

delshode

عضو جدید
اشعار عاشورایی و انتظار

اين شعر رو جناب سيد حميد رضا برقعي سروده اند
كه البته توي اين شعر،شاعر با امام زمان صحبت ميكند و در بخش سوم شروع ميكنند به روضه خوندن براي امام زمان
اين همان بخش سوم است
من كه خودم هر دفعه ميخونم، بغض ميكنم:(
التماس دعا
..............................................................................
گريه كن
گريه و خون
گريه كن آري
كه هر آن مرثيه را خلق شنيده است ،شما ديده اي آن را
و اگر طاقتتان هست كنون
من نفسي روضه ز مقتل بنويسم
و خودت نيز مدت كن كه قلم در كف من همچو عصا در يد موسي بشود ،چون تپش موج مصيبات بلند است
به گستردگي ساحل نيل است
و اين بحر طويل است و ببخشيد اگر اين مخمل خون بر تن تبدار حروف است
كه اين روضه مكشوف لهوف است
عطش بر لب عطشان لغات است و صداي تپش سطر به سطرش همگي موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سينه زنان كشتي آرام نجات است
ولي حيف كه ارباب ‹‹قتيل العبرات›› است
ولي حيف كه ارباب ‹‹اسير الكبرات›› است
ولي حيف هنوزم كه هنوز است
حسين بن علي تشنه يار است و زني محو تماشاست ز بالاي بلندي
الف قامت او دال و همه هستي او در كف گودال و سپس آه كه ‹‹الشمرُ...››
خدايا چه بگويم كه ‹‹شكستند سبو را و بريدند ...››
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم،ميگذرم از تپش روضه كه خود غرق عزايي
تو خودت كرب و بلايي
قسمت ميدهم آقا به همين روضه كه در مجلس ما نيز بيايي
تو كجايي ...
تو كجايي ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارزشه یه بار خوندن رو داره....به نظرم محشره!

با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جداشدست
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه هاست؟
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان برای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سربریده غروبی نمی شناحت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن 17 ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و
بعد از آن؛
پیشانیش پر از عرق سرد و
بعد از آن؛
خود را میان معرکه حس کرد و
بعد از آن؛
شاعر برید و تاب نیاورد و
بعد از آن؛
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس.....
حمید رضا برقعی
 

delshode

عضو جدید
اين ديگه كامل شعر هستش
قسمت 1و2و3 با هم
التماس دعا
--------------------------------------------------------
عصر يك جمعه دلگير
دلم گفت بگويم بنويسم كه چرا عشق به انسان نرسيد است؟
چرا آب به گلدان نرسيده است؟
چرا لحظه باران نرسيده است؟
و هر كس كه در اين خشكي دوران به لبش جان نرسيده است؟
به ايمان نرسيده است و غم عشق به پايان نرسيده است
بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد، بنويسد كه هنوزم كه هنوز است چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيده است؟
چرا كلبه احزان به گلستان نرسيده است؟
دل عشق ترك خورد ، گل زخم نمك خورد ،زمين مرد
زمان بر سر دوشش غم اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد
زمين مرد،زمين مرد
خداوند گواه است ، دلم چشم به راه است
و در حسرت يك پلك نگاه است
ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد كاش به جايي
برسد كاش صدايم به صدايي ....
عصر يك جمعه دلگير وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس
تو كجايي گل نرگس؟
به خدا آه نفس هاي غريب تو كه آغشته به حزني است ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر اين روز و شب رنگ شفق يافته در سوگ كدامين غم عظمي به تنت رخت عزا كرده اي اي عشق مجسم
كه بجاي نم شبنم بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت
نكند باز شده ماه محرم كه چنين ميزند آتش به دل فاطمه آهت
به فداي نخ آن شال سياهت
به فداي رخت اي ماه، بيا
صاحب اين بيرق و اين پرچم و اين مجلس و اين روضه و اين بزم تويي ، اجرك الله
عزيز دو جهان يوسف در چاه
دلم سوخته از آه نفس هاي غريبت
دل من بال كبوتر شده،خاكستر پرپر شده
همراه نسيم سحري روي پر فطرس معراج،نفس گشته هوايي و سپس رفته به اقليم رهايي
به همان صحن و سرايي كه شما زائر آني و خلاصه شود آيا كه مرا نيز به همراه خودت،زير ركابت ببري تا بشوم كرب و بلايي
به خدا در هوس ديدين شش گوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد ، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد
شب من روزن مهتاب ندارد
همه گويند به انگشت اشاره مگر اين عاشق بيچاره ي دلداده ي دلسوخته ارباب ندارد ... تو كجايي؟
تو كجايي؟ شده ام باز هوايي... شده ام باز هوايي
گريه كن
گريه و خون
گريه كن آري
كه هر آن مرثيه را خلق شنيده است ،شما ديده اي آن را
و اگر طاقتتان هست كنون
من نفسي روضه ز مقتل بنويسم
و خودت نيز مدت كن كه قلم در كف من همچو عصا در يد موسي بشود ،چون تپش موج مصيبات بلند است
به گستردگي ساحل نيل است
و اين بحر طويل است و ببخشيد اگر اين مخمل خون بر تن تبدار حروف است
كه اين روضه مكشوف لهوف است
عطش بر لب عطشان لغات است و صداي تپش سطر به سطرش همگي موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سينه زنان كشتي آرام نجات است
ولي حيف كه ارباب ‹‹قتيل العبرات›› است
ولي حيف كه ارباب ‹‹اسير الكبرات›› است
ولي حيف هنوزم كه هنوز است
حسين بن علي تشنه يار است و زني محو تماشاست ز بالاي بلندي
الف قامت او دال و همه هستي او در كف گودال و سپس آه كه ‹‹الشمرُ...››
خدايا چه بگويم كه ‹‹شكستند سبو را و بريدند ...››
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم،ميگذرم از تپش روضه كه خود غرق عزايي
تو خودت كرب و بلايي
قسمت ميدهم آقا به همين روضه كه در مجلس ما نيز بيايي
تو كجايي ...
تو كجايي ...
 

behnaz 10

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر ترکی امام حسین ع « استاد شهریار »
يا رب منه بو لحظه دى بير عمر ايله يارى عشقونده سنون جان ويرورم هر ندن عارى
قان قان ويئن او خلا يا غورى الّى هوادتن اوز اوند روب او خلار منه فنده سنه يارى
قربانوى سلما نظر مر حقوننن جان اوسته وارام نعمتوون شكر گذارى
گرجام بلاده گنه وار باده خدايا گوندر من عطشانه خمار قويما خمارى
دنيا سو اولا من سوسوزى سالماز عطشدن قور تارسا عطشدن منى وصلوندى قوتارى
ورديم سنون عشقونده منه گلدى گمانم بير باشعرى قالان عاشقون دار و ندارى
بو باشد اسنو نكيدى كه سنديدى امانت ردّ ايلورم ايندى سنه آن قوجا يوخارى
دشمن ديدى قول بيعته قوى من ديديم اولماز عشقم ديدى قان قان چا غيرسان ديديم آرى
تهيديد ايلينگر منى مرگه نه بو لوگر مرد آننى قانيله يوار اولساغبارى
زهرا چراغى مين بيله طوفانيله سونمز حشره كيمى وار مشعلمون نورى ، شرارى
من ايستسويورم غرتنى دوشمينمونده نينيم گورورسن دشمنون يوخدى چخارى
آخر نفسمدور گل آچوب گلشن جسمم قان اويچره غميم يوخ اورزوم اولسا سنه سارى
روحيم قوشى چوخداونديكه قالمو شدى قفسده بيراوخ تو خونوپ قلمبيمه سندردى حصارى
اوخ قلبمى داغون ايليوپ توكدى داغتدى وردى جالادى ، قانى يره ، قيردى دامارى
زهرا باغنون عنچه لرى گلگرى سولدى تك بير گونون عرضينده خزان اولدى بهارى
 

behnaz 10

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشعار استاد شهریار در وصف امام حسین (ع)

شيعيان در سر هواى نينوا دارد حسين
خون دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه و جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور جدش مصطفى است
ورنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
 

behnaz 10

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشعار عاشورایی و انتظار

داغ حسين « شعر استاد شهریار »
محرّم آمد و نو كرد درد و داغ حسين گريست ابر خزان هم بباغ و راغ حسين
هزار و سيصد واندى گذشت سال و هنوز چو لاله بر دل خونين شيعه داغ حسين
بهر چمن كه بتازد سموم باد خزان زمانه ياد كند از خزان باغ حسين
هنوز ساقى عطشان كربلا گوئى كنار علقمه افتاده با اياغ حسين
اگر چراغ حُسينى بخيمه شد خاموش مُنوّر است مساجد به چلچراغ حسين
خدا به نافه خلدش دماغ جان پرداشت كه بوى خون نكند رخنه در دماغ حسين
فراغ از دو جهان داشت با فروغ خُداى خُدايرا چه فروغى است در فراغ حسين
يزيد كو كه ببيند بناله قافله ها گرفته از همه سوى جهان سُراغ حسین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

behnaz 10

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم به ياد اسيران كربلا خون شد « استاد شهریار »
محرم آمد و آفاق مات و محزون شد غبار محنت ايّام تاب گردون شد
به جامه هاى سيه كودكان كو ديدم دلم به ياد اسيران كربلا خون شد
از اين مبارزه بشكفت خاندان على چنانكه نسل پليد اميّه مرهون شد
بنى اميّه و آن دستگاه فرعونى همان فسانه فرعون و گنج قارون شد
ولى حسين علمدار عشق و آزادى لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد
چون نيك مى نگرى زنده آن شهيدانند وگرنه هر بشرى زاد و مرد و مدفون شد
كنون مقابل ايشان بود زيارتگاه كدام زنده به اين افتخار مقرون شد
سر و تنى كه رسول خدايش مى بوسيد به زير سمّ ستوران خداى من چون شد
به خيمه گاه امامت چنان زدند آتش كه آهوان حرم سر به دشت و هامون شد
رسيد نوبت زينب كه شيرزاد عليست جهان به حيرت از اين سربلند خاتون شد
به دوش پرچم آتش گرفته اسلام به كاخ ابن زياد و يزيد ملعون شد
حسين غافله با خود نبرد بى تدبير كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد
تو شهريار به مضمون بلند دار سخن هرآن سخن كه جهانگير شدبه مضمون شد
 

behnaz 10

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين « شعر استاد شهریار »
شيعيان در سر هواى نينوا دارد حسين خون دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه و جدش به اشكى شست دست مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور جدش مصطفى است ورنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
دشمنش هم آب مى بندد به روى شاه دين داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا با كدامين سركند مشكل دوتا دارد حسين
رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند تا به جايى كه كفن از بوريا دارد حسين
اشك خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار كاندرين گوشه عزاى بى ريا دارد حسين
 

bluepelikan

عضو جدید
آنچه در سوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سر خورشید بر آن نیزه خونین می گفت
که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
حر آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات
رود بی تاب کنار تو عطشناک گذشت
بر تو بستند اگر آب سواران سراب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
 

mahsa_vicy_moon

عضو جدید




ديدار .........يار غائب ................داني چه ذوق دارد





ابري كه در بيابان ............بر تشنه اي .........ببارد..............
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به فيض طوف وجود تو هر پري نرسد
به خاك بوسي پاي تو هر سري نرسد
بريده باد ز مردم دلي كه يار تو شد
كسي كه وقف تو باشد به ديگري نرسد
ز ميل حضرت صادق به خدمتت پيداست
كسي به شأن تو در بنده پروري نرسد
نمي‏رسد سر مويي به حسن تو نقصان
چه مشتري برسد يا كه مشتري نرسد
به التزام غلامي هزار آمده‏اند
ولي هميشه همه كس به قنبري نرسد
ترا نديده پسنديده‏ام خدا را شكر
چنين پسند به هر ديده‏تري نرسد
به ديدن آمده بودم امام نداد بكاء
برات رؤيت روي تو سر سري نرسد
ترا چو روز سه شنبه نشان ما دادند
بهانه‏اي است كه سائل ز هر دري نرسد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
گذشت افطار و هنگام سحر شد
نيامد يارم و خاك به سر شد
نيامد ساقي ميخانه دوست
خماري كم نگشت و بيشتر شد
به اميدي كه حتماً خواهد آمد
دو چشمم دوخته بر پاي در شد
به پاي سرو ناز سر بلندم
سر افتاده‏ام افتاده‏تر شد
نه تنها من ز پا افتاده‏ام، ني
ز هجرانت جدا كوه از كمر شد
اگر آيي چه آهي و چه سنگي
ببين آيينه هم اهل خطر شد
به ياد آفتاب افتاده هر صبح
كه شبنم دامنش يك ذره‏تر شد
شقايق گونه بر دل بود داغي
فراق باغبان داغي دگر شد
به پايت آنقدر انگور مي‏ريخت
كه شاخ تاك چشمم بي ثمر شد
نفهميدم سحر كي آمد و رفت
نيامد يارم و خاكم به سر شد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
رساله‏اي كه نوشتم ز اشك ناز فروشم
نه شد كه بر تو فرستم نه شد كه باز بپوشم
گناه و درد به يك سو غم فراق به يك سو
تمام عمر دو بار گران نشسته به دوشم
گلايه هست و ليكن نمانده حال گلايه
تو درسئوال بكوش و مبين چنين‏كه‏خموشم
ز پاي گرچه بيفتم وصال تو ندهد دست
ولي چه چاره كه بايد تمام عمر بكوشم
اگر چه بي كس و كارم اگر چه هيچ ندارم
به عالمي سر مويي ز زلف تو نفروشم
قسم به ديده جوشان قسم به خانه بدوشان
كه تا نيامدنت جز به خُمّ اشك نجوشم
به حال بي كسي من كسي نكرد عنايت
ثمر نداد فغانم، اثر نكرد خروشم
دل گرفته علاجي بغير گريه ندارد
من آن علاج به دستم من آن پياله به دوشم
چگونه هست ميسّر كه راني از در لطفت
مرا كه قيد تو بر گردن است و حلقه به گوشم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
عصر یک جمعه ی دلگیر،
دلم گفت بگویم،
بنویسم که چرا عشق به انسان نریسیدست،
چرا آب به گلدان نرسیدست؟
و هنوزم که هنوز است،
غم عشق به پایان نرسیدست.
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست؟
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست؟
عصر این جمعه ی دلگیر،
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجایی گل نرگس
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اى بى نشانه‏ اى که خدا را نشانه‏ اى !
هر سو نشان توست، ولى بى نشانه ‏اى
اى روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد !
چون خون عشق ، در رگ هستى روانه‏ اى
با یاد روى خوب تو ، مى‏ خندد آفتاب
بر خاک خسته ، رویش گل را بهانه ‏اى
اى ناتمام قصه شیرین زندگى !
تفسیر سرخ زندگى جاودانه‏ اى
تصویر شاعرانه در خود گریستن
راز بلند سوختن عارفانه‏ اى
هیهات، خاک پاى تو و بوسه ‏هاى ما؟!
تو آفتاب عشق بلند ، آستانه‏ اى
در باور زمانه نگنجد خیال تو
آرى حقیقتى بحقیقت فسانه‏ اى
جانان پاک ، اى غم زیباى دلنشین !
تو خواندنى‏ ترین غزل عاشقانه ‏اى

برای سلامتی وجود نازنین آقا و مولایمان

وتعجیل در فرجش بر محمد و آل محمد (ص ) صلوات
 

noosh_l

عضو جدید
:gol::gol::gol:
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت
این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد
آقا بیا تا این شکسته کشتی ما
آرام راه ساحل دریا بگیرد
اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم
شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد
اقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد
:gol::gol::gol:
 

mahdi271

عضو جدید
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه چشم انتظار بود
فرصت نداشت جامه نیلی به تن کند
خورشید سر برهنه لب کوهسار بود
گویی به پیشواز نزول فرشته ها
صحرا پر از ستاره دنباله دار بود
می سوخت در کویر، عطشناک و روزه دار
نخلی که از رسول خدا یادگار بود
نخلی که از میان هزاران هزار فصل
شیواترین مقدمه نوبهار بود
شن بود و باد، نخل شقایق تبار عشق
تندیس واژگون شده ای در غبار بود
می آمد از غبار، غم آلود و شرمسار
آشفته یال و شیهه زن و بی قرار بود

سعید بیابانکی
 

mahdi271

عضو جدید
کارم از جنون گذشته مست مست بوی سیب

دل من تنگه برا شش گوشه و قبر حبیب

از حسین و کربلا تپش تپش دل میخونه

برای زیارتش همش میگیره بهونه

شوق پابوسی او افتاده باز توی سرم

میزنم به هر دری جور بشه کار سفرم

حالا که دورم از او میخونم از ناز نگاش

میشینم زل می زنم به عکس گنبد طلاش

با خودم میگم میشه که شامل کرم بشم

آقا دعوتم کنه مسافر حرم بشم

یاد بین الحرمین چشم منو تر می کنه

دل من با خاطرات کربلا سر می کنه

زیارت خوندنای با اشک و آه یادش بخیر

به سر و سینه زدن تو قتلگاه یادش بخیر

یاد اون شبها بخیر مست بوی یار می شدیم

دخیل ضریح خوشگل علمدار می شدیم

اما عیبی نداره اگر به قصه مبتلام

توی روضه هاش میام انگاری توی کربلا

اگه پا نده بیام تو روضه هاش هم بشینم

برام این بسه که عکس کربلاتو ببینم
 

mahdi271

عضو جدید
کودکی هایت شریک سجده پیغمبری که
اوج معراجت شده از شانه اش، از منبری که
آیه آیه عشق را تفسیر می کردی تو بر آن
سوره سوره نور بودی، جرعه جرعه کوثری که ...
کودکی های تو بود و بوسه شوق پیمبر
در نگاهش اشک بود و بوسه های دیگری که
بر تنت باغ شکوه لاله هایی سرخ می شد
لاله های زخم تیغ دشمنت بر حنجری که
بارها تکبیر را لبریز می کردی تو از آن
بارها تکبیر تو برپا نموده محشری که
یک به یک از پاره های جان خود در آن گذشتی
تا بماند بعد از این هم مکتب پیغمبری که
هر که بر دیدار او دلتنگ می شد در مدینه
خیره می شد بر رخ ماه علی اکبری که ...
کفر در جنگ علی اکبر مردّد بود و در میدان
اشبه الناس پیمبر مانده بود و لشکری که
زخم تیغ و نیزه هاشان بر تنش از حد گذشت و
بوسه شمشیر بود و زخم بود و پیکری که . . .
* *
کربلاخون گریه می کرد از عبایت قطره قطره
خیمه خیمه اشک بود و ماتم پیغمبری که . . .
 

mahdi271

عضو جدید
تو کیستی که جهان تشنة زلالی توست
بهار عاطفه مرهون خشکسالی توست
شب زمانه که مقهور بامدادان باد
شکیب خاطرش از خون لایزالی توست
ز قصّه عطشت چشم عالمی گریان
هزار چشمه جوشنده در حوالی توست
تو ماه من به کدامین ظلامه ات کشتند
که پشت پیر فلک تا ابد هلالی توست
ندید نقش تو را کس به حجم آینه‌ها
حکایت همه از صورت خیالی توست
چه عاشقی تو که در دفتر قصاید سرخ
هرآنچه خواند دلم، شاه بیت عالی توست
سزد که رایحه درد، سازدم مدهوش
که باغ عشق، به داغ شکسته‌بالی توست
فغان که وارث بانوی آبهای جهان
تویی و تشنه یک قطره، مشک خالی توست
تو شهر عشقی و دروازه ات به باغ بهشت
دل شکسته من یک تن از اهالی توست
 

mahdi271

عضو جدید
بادها
نوحه‌خوان
بیدها
دسته زنجیرزن
لاله‌ها
سینه‌زنانِ حرمِ باغچه
*
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لاله‌ها
غرق خون
*
خیمه خورشید سوخت
برگ‌ها
گریه‌کنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ای فلک...
 

mahdi271

عضو جدید
داغِ که داری امشب؟ ای آسمان خاموش!
داغ کدام خورشید؟ ای مادرِ سیه‌پوش!
این سرخیِ شفق نیست، خون شقیقه کیست
که می‌چکد به رویت از گوش و از بناگوش؟
طشت زری‌ست خورشید، گلگون، لبالب از خون
تیغِ که باز کرده‌ست خون از رگ سیاووش؟
این کشته کیست دیگر؟ ترکیب دُبّ ‌اصغر
تابوت کوچک کیست که می‌برند بر دوش؟
تا هر ستاره زخمی‌ست از عشق بر تن تو
از زخم‌های عشقت خونِ که می‌زند جوش؟
نامی که چون کتیبه‌ست بر سنگِ روزگاران
یادش اگرچه خاموش، کی می‌شود فراموش؟
ماه مرا فرو برد، چاه محاق هشدار
ای قافله! که افتاد بیرق ز دست چاووش
در قلعه که افتاد آتش؟ که در افق‌ها
از پشت شعله و دود، پیداست برج و باروش
 

mahdi271

عضو جدید
توان واژه کجا و مدیح گفتن او
قلم قناری گنگی‌ست در سرودن او
کشاندنش به صحاریِ شعر ممکن نیست
کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسه کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتابِ مدفن او
 

mahdi271

عضو جدید
رفتی و نقش روی تو بر لوح دیده ماند
رفتی وداع تو به دل غم کشیده ماند
چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع
رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند
در این سفر که نیمه ره از من جدا شدی
بار غمت به دوش دل داغ‌دیده ماند
آغوش من تهی شد و خار جدائی‌ات
در چشم انتظار من ای گل خلیده ماند
تا کی شب فراق سیاهت رسد بروز
چشمم به جلوه‌گاه سحر تا سپیده ماند
بس روز و شب که گَشتم و آوخ نجُستمت
باز این دلم، شکسته و در خون طپیده ماند
از شوق توست کز بدن ناتوان من
جانم برون نیامد و بر لب رسیده ماند
شد زرد چهره من و خشکید اشک چشم
گلهای انتظار من آخر نچیده ماند
بس گریه کردم و اثری در عدو نکرد
بس ناز کودکانه من ناخریده ماند
کو دست مِهر تو که نوازش کند مرا
خارم به پای و اشک به رویم چکیده ماند
در گوشه خرابه چو می‌رفت جان من
داغت نرفت از دل و اشکم به دیده ماند
بر چهره‌ام نشانه رفتار دشمنان
جای کبود سیلی و رنگ پریده ماند
هر لاله‌ای دمید حسانا ز خاک او
پیوسته داغدار و گریبان‌دریده ماند
 

mahdi271

عضو جدید
ای گردش چشمان تو سرچشمه هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟
خورشید که سرچشمه زیبایی و نور است
از میکده چشم تو آموخته مستی
تا جرعه‌ای از عشق تو ریزند به جامش
هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی
از چار طرف محو تماشای تو هستند
هفتاد و دو آیینه توحیدپرستی
وا کرد در مسجدالاقصای یقین را
تکبیره‌الاحرام نمازی که تو بستی
تا وا شدن پنجره هرگز نزدی پلک
تا خون شدن حنجره از پا ننشستی
ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند
در دیده خود خار غمی را که شکستی
یک گوشه چشم تو مرا از دو جهان بس
ای گردش چشمان تو سرچشمه هستی
 

Similar threads

بالا