آورد به اضطرابم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و ماندن و رفتن مقصود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و ماندن و رفتن مقصود
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بوددوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردمدیشب جمال ماهت
تشبیه ماه کردم
تو ماه من نبودی
من اشتباه کردم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
همه بینند ، نه این صنع که من می بینمدیشب تنها و بی ستاره
گوشه بغض کرده بودم با کنایه
راه بر من بسته بودی و من خسته
چشم انتظار که باران شهاب بر من بباره
همه بینند ، نه این صنع که من می بینم
همه خوانند ، نه این نقش که من می خوانم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوکمن عاشقم گواه من این قلب چاک چاک من است
در دست من جز این سند پاره پاره نیست.
مث حس کردن گرما یا حضور یه صدایی
به تو اما نرسیدم ندونستم تو کجایی
اردلان سرفراز
در انتظارت اي صنم ديوانه ام، ديوانه ام
مست از شرابت مي شوم پر كن تو اين پيمانه ام
از باغ می برند, چراغانیت کنند
تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
از باغ می برند, چراغانیت کنند
تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
در هر سحر، با ديدن نقش سپيده
گفتم بخود: در اين سپيده ها فريب است
من درد تو را ز دست آسان ندهمدم به دم حلقه اين دام شود تنگ ترو
من دست و پايي نزنم خود زكمندت نرهانم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
نه من بر ان گل عارض غزل سرایم وبس
که عندلیب تو از هر طرف هزار رانند
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيمدست گرمي كه زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوي
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، ليك مبوي
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر همیا رب ان اهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکني ديگر از آن کوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم ...
من به مهمانی دنیا رفتمنگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکني ديگر از آن کوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم ...
تا تو با منی زمانه با من استمرا هم گريه ميبايد ـ
مرا هم گريه ميشايد
كلاغي چون ميان شاخه هاي خشك تو فرياد بردارد
بخود گويم كلاغك در عزاي باغ عريان تعزيت خوان است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |