هرکی هر شعری رو دوست داره اینجا بنویسه....

badboy_00

عضو جدید
حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی
بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی
در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت
تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى
می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،
حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى
بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران
در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی
آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم
با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى
عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى
از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى
 

badboy_00

عضو جدید
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
 

badboy_00

عضو جدید
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!
 

badboy_00

عضو جدید
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
 

badboy_00

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
[/FONT]
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي...دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند...درياب ضعيفان را در وقت توانايي
ديشب گله زلفش با باد همي کردم...گفتا غلطي بگذر زين فکرت سودايي
صد باد صبا اين جا با سلسله مي رقصند...اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد...کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم...رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايي
ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست...شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي
اي درد توام درمان در بستر ناکامي...و اي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم...لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي
فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست...کفر است در اين مذهب خودبيني و خودرايي
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده...تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد...شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از این تصمیم بیهوده ،
چه چیزی قسمتم بوده

نگو با من از این خواستن
، که حسرت همدمم بوده

چه فهمیدی از این گریه
، چی خوندی از نگاه من
نبودی تو پناه من
، نبودی تکیه گاه من

تو این تصمیم بیهوده
، نشو تکرار دلشوره

اگه حتی نگاه تو
، منو میخواد و مجبوره
فراموشم شده روزی
، که بودم به تو وابسته
توی حرفام غم دنیاس
، چقد دلگیرم و خسته
تو
خواهش می کنی اما
، نمیتونم که برگردم

من از دست رفتم و انگار
، نمی بینی پر از دردم

کجای گریه های من ، رسیدی تو به داد من


نبودی تو برای من ، نبودی تو به یاد من
نبودی تو پناه من ،
نبودی تکیه گاه من

از این تصمیم بیهوده
، چه چیزی قستم بوده

نگو با من از این خواستن ،
که حسرت همدمم بوده
چه فهمیدی از این گریه
، چی خوندی از نگاه من ؟

نبودی تو پناه من
نبودی تکیه گاه من

 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
((همه شهر عاصیّن از دست من / که اِنقدر درگیر بی تو بودنم
که میگردم سراسیمه پِیِ ت / مدام در حال ترانه خوندنم
چه رویایی شدی، توو ذهنِ من / شدم هیچ ُ تو ای تکرارِ من
یه جور شستی ،عقلو از سرم / که داغونِ همه افکارِ مـــــن ))(۲)
شدم سردرگم دنیای تو / بدنبالت ، پیِ آواز تو
چه تقدیری، رقم زد عشق / به پایانم کشید آواز تو

غمِ دلها هستند ماله من / منم دل را بسته ام مالِ تودیگه عاصی ،شدن از دست من / که میگردم ، من دنبالِ تو
شدم سردرگم دنیای تو / بدنبالت ، پیِ آواز تو
چه تقدیری، رقم زد عشق / به پایانم کشید آواز تو
چه رویایی شدی توی ذهنِ من / شدم هیچ ُ تو ای تکرارِ من
یه جور شستی ،عقلو از سرم / که داغونِ همه افکارِ مـــــن
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دير است که دلدار پيامي نفرستاد...ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران...پيکي ندوانيد و سلامي نفرستاد
سوي من وحشي صفت عقل رميده...آهوروشي کبک خرامي نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست...و از آن خط چون سلسله دامي نفرستاد
فرياد که آن ساقي شکرلب سرمست...دانست که مخمورم و جامي نفرستاد
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات...هيچم خبر از هيچ مقامي نفرستاد
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد...گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس ميكنم تورو
از پشت اين همه سكوت
تو كافه بارون ميگيره
وقتي ميشينم ، روبروت !

از راه كه ميرسي بازم
عطرت ميپيچه تو هوا
فنجونمُ پر ميكني
از حسِ طعمي آشنا

وقتي نگاه ميكني
خورشيد تكراري ميشه !
همينجا روي ميزمون
رودِ عسل جاري ميشه !

حوا تويي ، هرجا تو باشي بهشته !
سيبي كه چيدي ، ابتداي سرنوشته

كافه ، خيابون ، خونه يا هرجا كه باشي
ميتوني از دنيا و تلخي هاش جدا شي

چيزي بگو بانوي من
كلافه ام ازين سكوت
ميشكنه بغض آخرم
وقتي ميشينم روبه روت !

چيزي بگو شايد صدات
حريف دلتنگي بشه
شايد شبِ سياه سفيد
با واژه هات ، رنگي بشه

شايد كه بيدارم كني
از خوابي كه كابوسمه
دارم به دريا ميزنم
چشماي تو فانوسمه

حوا تويي هرجا تو باشي بهشته !
سيبي كه چيدي ابتداي سرنوشته

كافه ، خيابون ، خونه يا هرجا كه باشي
ميتوني از دنيا و تلخيهاش جدا شي....
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ياعلي گفتيم و عشق آغاز شد...گاه رفتن نوبت پرواز شد
ياد او غم از دل ما پاك كرد...شور ديگر در دل ما باز شد
دامن از دستم برفت و ناگهان...با دلم شوق دگر دمساز شد
جام مي از ساغر ميناي او...رهگشاي باب رمز و راز شد
غمزه اش در دل اثر كرد و سپس...دل به سوي خانه غماز شد
جلوه رويش چه مستي آفريد...مست مستان بستري از ناز شد
در گلو شوق علي پيچيده بود...شرحه شرحه جاي صد انباز شد
درد او در دل شرار افكنده بود...خون دل با خون سر همساز شد
گفتم اي دل همتي بنما كنون...جام با پيمانه هم آواز شد
با علي در دل نوايي داشتيم...خانه دل جاي سوز وساز شد
با علي شور محبت بود و عشق...عشق او خود محرم صد راز شد
شور و شوقي در دلم جا مي گرفت...خاك كويش سرمه صد ناز شد
آرزو ها در دلم پر مي كشيد...از نشيبي تارك افراز شد
اي علي اي مظهر مردانگي...از تو هر مردانه اي سر باز شد
كوي تو آمال هر درمانده اي ...از تو هر درمانده سر افراز شد
با تو از جانان و جان دم مي زنم...مرغ جان از شوق تو شهباز شد
دشمني با تو ندارد عاقبت...آن خصومت خانه بر انداز شد
مرغ باغ عشق در پايان كار ...هر شب از تو داستان پرداز شد
باز راهي در دل ما باز شد...يا علي گفتيم و عشق آغاز شد
 

niki kiyani

عضو جدید
میگم خوب شد اقا معین این تاپیک رو گذاشتن!!!!!!!!!وگرنه فکر کنم همی این شعر ها تو دلت میموند ها!!!!!!!!!:D شوخی کردمااااااااا;)
 

faryad beseda

عضو جدید
مرگ من روزي فراخواهد رسيد،دربهاري روشن
از امواج نور،
درزمستاني غبارآلود ودور
ياخزاني خالي از فرياد وشور
 

Tinoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
قتی گریبان عدم با دست خلقت می‌درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می‌آفریدوقتی زمین ناز ترا در آسمانها می‌کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک‌هایم می‌چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانگی و عاقلی
 
  • Like
واکنش ها: fr69

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را...دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز...باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون...نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل...هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
اي صاحب کرامت شکرانه سلامت...روزي تفقدي کن درويش بي نوا را
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است...با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند...گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را
آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند...اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي...کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد...دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آيينه سکندر جام مي است بنگر...تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند...ساقي بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود...اي شيخ پاکدامن معذور دار ما
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باز بـــوی باورم خـــــاکستریست
واژه هـــای دفتــرم خاکستریست
پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم
هرچــه میگفتند بـــــاور داشــتم
مــا به رنگی ساده عادت داشتیم
ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم
پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد
عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند
باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست
آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست
نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است
با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی
آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی
غــرق در دریــا شدن کار تو نیست
شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست
بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز
ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز
خواستم چیزی بگویم د یــــر شد
واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد
قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز
دستهارا باز در شبـــهای ســـرد
هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
می رسد ته مانده ی بشقابــــها
سر به لاک خویش بردیم ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ
قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا
صحبت از عدل و عدالت نابجاست
ســــود در بازار ابن الو قــتهاست
گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
خسته ام خسته از این تکرارهـــا
ای کــــه می آیدصدای گــریه ات
نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا
گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت
در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا
من بــه در گفتم ولیکن بشنو ند
نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا
[/FONT]
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ذوقم که ميرسد به تو فعال مي شود
دور از تو خاک مي خورد و چال مي شود
در خواب ديشبم به لبت بوسه ها زدم
از داغي اش لبم پر از تبخال مي شود
اين عاشق خجالتي از شرم چشمتان
هر وقت مي رسد به شما لال مي شود
گفتي به هم رسيدنمان ساده نيست ،نه
من که دلم خوش است بهر حال مي شود
تا اين قضيه لو نرود ،نامه هاي من
فعلا به شکل يک غزل ارسال مي شود
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدون تو هيچم يه خاليه تو هم
تصويري مخدوشم از پازلي مبهم
يه اشك بي بغض و يه ابر بي بارون
يه درد بي درمون يه زخم بي مرحم
بدون تو هيچم يه سايه تو سايه
تو خونه ي وحشت بدون همسايه
يه پيچك رو ديواربه هيچي مي پيچم
بدون تو هيچم بدون تو هيچم

بدون تو هيچم اوجي سرازيرم
يه رفت و برگشت فقط عقب ميرم
يه شعر بي شاعر يه عشق بي معشوق
يه كوه بي قله يه دشت بي شيرم
 

reza.izadi

عضو جدید
خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه می یفتم تا برم
مثل هر شب مست مست
 

e.h70

عضو جدید

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم سوالی ای خدا
ای آشنا با فکر ما
وی قادر قدرت نما
چون می نوشتی اين سرنوشت ما خاکيان را
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکيان را

ای داور عرش آفرين
صورتگر فرش زمين
وی مالک ملک يقين
بايد به بال انديشه پويم هفت آسمانت را
يک يک ببينم هم ثابت و هم سيارگانت را

بايد سياحتها کنم در زهره و در مشتری
شايد که خورشيد افکند آنجا فروغ ديگری

تا مگر در آسمان، در دل آن اختران
ز آنچه می جويد بشر ذره ای يابم نشان

شايد آنجا زندگی، دور از اين غوغا بود
معنی صلح و صفا بلکه در آنجا بود

جويای راز خلقتم هان ای خدای مهربان
با شهپر انديشه ها بر قله ی عرشم رسان

دارم سوالی ای خدا
ای آشنا با فکر ما
وی قادر قدرت نما


چون می نوشتی اين سرنوشت ما خاکيان را
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکيان را
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست...
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زندگی شاید[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زندگی شاید[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلۀ رخوتناک دو[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]هم آغوشی[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]یا عبور گیج رهگذری باشد[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]که کلاه از سر بر میدارد[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زندگی شاید آن لحظه مسدودیست[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]ودر این حسی است[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . .
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز گمان مبر که زخیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلـــــــــــــــــــــــــــم
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با من غریبگی نکن با منکه درگیر توام چشماتو از من برندار من مات تصویر توام...
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه روز چشاتو وا کنی میبینی من تموم شدم
میبینی جام چه خالیه یا رفته ام پی خودم
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم
جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم
دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام رستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
مجنون و دل را به چشمان تو بستم
هشیار شدم آخر از دام تو جستم
مجنونم و مستم ....
عاشقم و خستم....

 

Similar threads

بالا