بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا صبح می خواندی و می گریاندی ام با شعر

می خواندمت بی واژه و می خواندیم با شعر

دور از نگاه مردم بیگانه با احساس

در کوچه باغ عاشقی چرخاندی ام با شعر

هر وقت می دیدی دلم بدجور دلتنگ است

با حرفهای تازه می خندادی ام،با شعر

با شعر یا بی شعر، با لبخند یا با اشک

یک شاپرک بودم که می سوزاندیم با شعر

می سوختم ،می باختم،می ساختم با درد

می خواندیم در قصه و می راندیم با شعر

راندی مرا از آن بهشت آرزو با سیب

ای کاش یک بار دگر می خواندیم با شعر

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
داد می کشیدم
نمی شنید
به خیالم کر شده بود
به خیالش لال بودم
اکنون که سکوت کرده ام
من مشکلی ندارم با او
او مشکلی ندارد با من
به خیالم ارزش فریاد کشیدن ندارد
به خیالش آدم شده ام! ]



ببخشید تشکر ندارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا پرنده آفرید و شاهبال را برید
شکست ساقه را و شاخه خیال را برید
مرا پرنده آفرید و نغمه ریخت در دلم
زبان سرخ تک درخت باغ لال را برید
چرا پرنده و غریب و بی قرارم آفرید؟
چرا بدون گل قبای سبز سال را برید؟
کدام مست از میان واژه های شاعران
فراق را خرید و ریشه وصال را برید؟
کدام دست داس ماه را از آسمان گرفت
گلوی آبراه چشمه زلال را برید؟
پرنده بودن و قفس نداشتن مهم نبود
چرا مرا گذاشت روی کوه و بال را برید؟


من هم....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]تو[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]مثل همان خدایی هستی[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]که بنده هایش را فراموش کرده[/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]من[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]همان بنده ات هستم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]که این را میدانم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ولی هنوز[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]حتی نماز عشقم به تو قضا نمیشود[/FONT]
[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستين سرد نمناکش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست؛
با سکوت پاک غمناکش


ساز او باران ؛ سرودش بـاد
جامـه اش شولاي عريـاني ست
ور جز اينش جامه اي بايد؛
بافته بس شعله ي زر تار پودش باد
گو برويد يا نرويد؛ هر چه در هر جا که خواهد يا نميخواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان؛
چشم در راه بهاري نيست


گر زچشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي که مي گويدکه زيبا نيست؟
داستان از ميوه هاي سر به گردون ساي اينک خفته در تابوت پست خاک مي گويد


باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشک آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن

پادشاه فصل ها پاييز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حالا که فکرمی کنم انگار سالهاست
که چشم تو در آينه اين خيالهاست!

آيينه ای که جز تو در آن منعکس نشد
آيينه ای که فارغ ازين قيل و قالهاست

امکان نداشت هيچکس ... اما کنار تو
امکان اتفاق تمام محالهاست!

فرصت برای با تو نشستن،قدم زدن
آماده باش فرصت پرواز بالهاست

شايد خدا مرا به تو... شايد خدا تو را
ذهنم پر از تمامی اين احتمالهاست!

باران من شکستن بغض قديمی ات
پايان جاودانی اين خشکسالهاست

آه ای گوزن وحشی من ! می شناسدت
اين زن که بازمانده نسل غزالهاست!

آيا؟چرا؟ چگونه؟کجا؟کی؟...بهار من
چشم تو پاسخ همه اين سوالهاست!

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آن کلاغي که پريد
از فراز سر ما
و فرو رفت در انديشهء آشفتهء ابري ولگرد
و صدايش همچون نيزهء کوتاهي . پهناي افق را پيمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

همه ميدانند
همه ميدانند
که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس
باغ را ديديم
و از آن شاخهء بازيگر دور از دست
سيب را چيديم
همه ميترسند
همه ميترسند ، اما من وتو
به چراغ و آب و آينه پيوستيم
و نترسيديم
 

banooyeariayi

عضو جدید
[COLOR=#00000]شایـــــــــد این بار

نامه ای پر از بـــــــــــــــــاران

برایت بنویسم
وقتی به هــــــــــــوای دیدنت
قلـــــــــــــــب ابرها هم
تند تند می تپد
یاد تو
مثل چیزی
شبیه یک قطره بــــــــــــــــــاران
بر لبهای خشک و ترک خورده ام
لیـــــــــــــــز می خورد !!!!
[/COLOR]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از حال من مپرس پر از آب و آتشم
مانند باد در تن صحرا مشوّشم
بايد ترا پرنده شود اين درخت پير
يعني در آسمان و زمين در كشاكشم
ديگر صداي «دل به تو دادم» قشنگ نيست
ديگر مخوان عزيز به آواز دلكشم
اي خوب هيچ وقت نيامد به راه من
بر چارچوب پنجره كردي منقّشم
از كشته ام دوباره تو روييدي و بكش
جاري تر از هميشه خون سياوشم
از حال من نپرس كه غرقابه سوخته است
بخشي ميان آبم و بخشي در آتشم

مریم رزاقی
[FONT=&quot] [/FONT]
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است
دلش از غصه حزین بود و غمین
حال من می گو یم
زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست
که نشد بال زدو پرواز کرد
زندگی اجبار نیست
زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است
تو عبور خواهی کرد
از همان پنجره ها
با همان بال و پر پروانه
به همان زیبایی
به همان آسانی
زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست
زندگی آسان است
بی نهایت باید شد تا آن را یا فت
زندگی ساده تر از امواج است
پس بیا تا بپریم
وتا شبنم آرامش صبح
تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم
تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

در هجای رفتنت


دل به هیچ واژه ای نبسته ام


باز هم فقط تویی


که می پرستمت


دارایی بی هیچ سوال من!


آنگاه که می آیی


_ درشبانِ تیره و تاریک _


دلگیر از خورشید


به تو اقتداء خواهم کرد

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مپرس حال مرا ! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام ،هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می شوم وشوق برگ بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
مرا ز عشق مگویید ،عشق گمشده ای است
که هرچه هست ندارم!که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من،شاید
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست

فاضل نظری
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو نیستی و پاییز
از چشمهای مرد عاشقی
شروع شده است که
تمام درختان را گریسته است
در سوگ رفتنت.
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هام
کمی قدم بزن
تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت
تنگ شده است...

کامران فریدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آیا هنوز هم واژه ی عشق را میشناسی؟
آیا هنوز هم تنهایی خود را بر لب
ساحل در غروب امواج
می گذرانی
آیا هنوز هم آبی دریا را دوست می داری؟
آیا آبی آسمان را تمنا می کنی؟
می پرسم از خود
و دوباره به سکوتی سرد فرو می روم
انگار واژه عشق را جایی شنیده ام
آشناست ، اما نمی دانم کجا
تنهایی کمی آشناتر است
انگار تمام زندگی با این واژه بوده ام
و چنان غرق در آن
که اکنون تنهایی هم تنهاست
آری ، این واژه ها همه آشناست
لیکن منم که با همه غریبه ام
و با تنهایی خود غریبه تر از غریبه ها


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين دل شكسته بهتر

رفتي دلم شكستي ، اين دل شكسته بهتر
پوسيده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر

من انتقام دل را هر گز نگيرم از تو
اين رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر

در بزم باده نوشان اي غافل از دل من
بستي دو چشم و گفتم ، ميخانه بسته بهتر

چون لاله هاي خونين ريزد سر شگم امشب
بر گور عشق ديرين ، گل دسته دسته بهتر

آيينه ايست گويا اين چهره ي غمينم
تا راز دل نداني ، در هم شكسته بهتر

فرسوده بند الفت ، با صد گره نيرزد
پيمان سست و بيجا ، اي گل ، نبسته بهتر

گر يادگار بايد از عشق خانه سوزي ...
داغي هما بسينه ، جاني كه خسته بهتر

هما میرافشار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند؟
آری! اگر بسیار اگرکم فرق دارند
شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
بر عکس می‌گردم طواف خانه‌ات را
دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانه‌های مرده با هم فرق دارند

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ژاله چکان میشود لاله به آوای دوست
دست به هم میزند سرو به بالای دوست
ساقی جام الست ،سنگ به ساغر زده ست
تا که بزد جرعه ای باده ز مینای دوست
موج پریشان شود ، لوءلوءومرجان شود
هر که خورد یک نفس غوطه به دریای دوست
تکیه رز بر درخت ،تکیه شاهی به تخت
هیچ،زدم من به بخت،تکیه به جاپای دوست
عمر همان لحظه دان،روز بِه ام آن زمان
چشم بدوزد دمی،دیده به سیمای دوست ...
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
تو چه ساده ای و من چه سخت
تو پرنده ای و من درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر زیر بال توست
من، ولی همیشه گیر کرده ام
تو به موقع میرسی و من،
سالهاست دیر کرده ام

خوش به حال تو که میپری!
راستی چرا
دوست قدیمی خود -درخت راـ
با خودت نمی بری؟

فکر کنم توی آسمان
جا برای یک درخت هست
هیچکس در بزرگ باغ آفتاب را ‏
روی ما نبست

بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار
یا مرا ببر
توی آسمان آبی ات بکار

......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این روزها


سهم من از قاصدک ها


تنها فقط


دیدن و رقصیدنشان در


باد


است


چرا دیگر برایم از تو


خبر نمی آورند؟!!!
 

raha

مدیر بازنشسته
بهار غم انگیز

بهار غم انگیز

بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟

چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
که آیین بهاران رفتش از یاد

چرامی نالد ابر برق در چشم
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟

چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟

چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
که در گلزار ما این فتنه کردست ؟

چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟

چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟

چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟

چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
چرا ساقی نمی گوید درودی ؟

چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟

چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت

مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟

مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟

مگر گل نو عروس شوی مرده ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟

مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که از خون شهیدان شرمگین است

بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای

بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزه ی نو

سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش

بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان

گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان

نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز

بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش

بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز

بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک

بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت

بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن

بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز

بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز

بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن

گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز

مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن

بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش

هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است

مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است

مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است

بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود

بر آید سرخ گل ، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی

بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام

اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم

میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان برآییم

دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم

به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیین دگر ایی پدیدار


هوشنگ ابتهاج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايی را.
بگذر از زيور و آراستگی
من تو رابا خود تا خانه خود خواهم برد
که در آن شوکت پيراستگی
چه صفايی دارد
آری از سادگيش
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از ان ميبارد..
 
  • Like
واکنش ها: raha

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یه روزی قدرمو میدونی که دیره
روزی که کسی سراغت نمیگیره

یه روزی میدونی من کی و چی بودم
روزی که از نبودنم غصت میگره
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شرح این عاشقی
ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو
همه جهان نه ازرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امشب...
میان فضای خالی دلم...
رو به پنجره ای بسته...
بی هوا هوایت را كردم...
هوای با تو بودن...
هوای روزهای خوب...


هوای آفتاب...
هر چند كه هوای این اتاق مدت هاست پاییزی است...
هوای اینجا نم دارد...
و خاكش نمناك...
هوای اینجا پر از بوی تازه باز نیامدن است...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدمت چشم تو جا در چشم‌های من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آن‌قَدَر بی‌اختیار این اتفاق افتاده که
این گناه تازه‌ی من را خدا گردن گرفت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه من
دست هایش را
رها می کنم
نه او
دلش می آید
......از من جدا شود
همیشه وُ همه جا
باهمیم

من و تنهایی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است

دوباره «دیده‌امت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است

بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به کجا می نگری!؟
زندگی ثانیه ایست!
وسعت ثانیه را می فهمی!؟
هیچکس تنها نیست...!
ما خدا را داریم...
می شود با یادش همچو نسیم،
بال در بال پرستو،
بوسه بر قلب شقایق ها زد و زیبا زیست.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا