تا صبح می خواندی و می گریاندی ام با شعر
می خواندمت بی واژه و می خواندیم با شعر
دور از نگاه مردم بیگانه با احساس
در کوچه باغ عاشقی چرخاندی ام با شعر
هر وقت می دیدی دلم بدجور دلتنگ است
با حرفهای تازه می خندادی ام،با شعر
با شعر یا بی شعر، با لبخند یا با اشک
یک شاپرک بودم که می سوزاندیم با شعر
می سوختم ،می باختم،می ساختم با درد
می خواندیم در قصه و می راندیم با شعر
راندی مرا از آن بهشت آرزو با سیب
ای کاش یک بار دگر می خواندیم با شعر
می خواندمت بی واژه و می خواندیم با شعر
دور از نگاه مردم بیگانه با احساس
در کوچه باغ عاشقی چرخاندی ام با شعر
هر وقت می دیدی دلم بدجور دلتنگ است
با حرفهای تازه می خندادی ام،با شعر
با شعر یا بی شعر، با لبخند یا با اشک
یک شاپرک بودم که می سوزاندیم با شعر
می سوختم ،می باختم،می ساختم با درد
می خواندیم در قصه و می راندیم با شعر
راندی مرا از آن بهشت آرزو با سیب
ای کاش یک بار دگر می خواندیم با شعر