بدو بدو یه خاطره از دوران بچگی بگو

میثم1919

عضو جدید
من بچه که بودم با خواهرم میرفتیم گلا رو می خوردیم میگفتیم رو سرمون گل دربیاد...........:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:

هی من بچه بودم تو تهران یک جای تفریحی بود به نام بی بی شهربانو تو یک اتاقک قدیمی شمع بود درش هم از اون در چوبی قدیمیا بود ما رفتم از اونجا شمع ورداشتیم یارو فهمید گرفتمون انداخت توی اتاقه درم بست نیم ساعت بعد اومد در رو باز کرد واقعا در جای تاریک و یک بچه واقعا تئسناک بود
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلاس اول دبستان بودم که یه روز دیر رفتیم سر کلاس
معلم ما رو آورد پای تخته و بهمون گفت:
به من گفت: علیرضای قندی /// خرت را کجا میبندی

به دوستم که اسمش عباس بود گفت: عباسی ، ماست و موصیل
 

tifoid

عضو جدید
مامانمم از همین ناراحت بود که من این کلمه رو از کجا یاد گرفتم.
خودمم نمیدونم !!!!!
آخی نازی
دخترا هم که فقط سوتی دادن بچگی !
دهه دلت کتک میخوادا
یادمه شش سالم بود اونموقع ها گاز نبود با برادرام در حال بازی بودیم که زدیم چراغ و انداختم چشمتون روز بد نبینه دیگه بقیشو نمیگم جیزه :sweatdrop:
آخی .... درکت میکنم
 

tifoid

عضو جدید
منم با خواهرم تمام گل محمدیای دایمو میکندیم.
دایم مجبور شد کمین بشینه تا ببینه کی که یه گل روی این بوته نمیذاره.
بعدم که فهمید ماییم حالمونو گرفت.
البته تمام این ماجرا چند روز طول کشد.
آخ آخ ...ولی گل کندن رو خیلی دوس داشتم و دارم
هی من بچه بودم تو تهران یک جای تفریحی بود به نام بی بی شهربانو تو یک اتاقک قدیمی شمع بود درش هم از اون در چوبی قدیمیا بود ما رفتم از اونجا شمع ورداشتیم یارو فهمید گرفتمون انداخت توی اتاقه درم بست نیم ساعت بعد اومد در رو باز کرد واقعا در جای تاریک و یک بچه واقعا تئسناک بود

حقت بووووووووووود
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی من بچه بودم تو تهران یک جای تفریحی بود به نام بی بی شهربانو تو یک اتاقک قدیمی شمع بود درش هم از اون در چوبی قدیمیا بود ما رفتم از اونجا شمع ورداشتیم یارو فهمید گرفتمون انداخت توی اتاقه درم بست نیم ساعت بعد اومد در رو باز کرد واقعا در جای تاریک و یک بچه واقعا تئسناک بود

الانم بی بی شهربانو وجود داره البته از اون اتاقه خبر ندارم.
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلاس سوم دبستان بودم که به پسر همسایمون گفتم بیا بریم شیشه های ندرسه رو بشکنیم اما اون تیومد بخاطر همین با اون یکی پسر همسایمون رفتیم و تمام شیشه های مدرسه رو شکستیم
بعد از چند روز ما را گرفتن نگو پسر همسایه اولی که نیومده بود رفته بود و لومون داده بو
اون روز یه سیلی آبدار از مدیر ندرسه نوش جون کردیم
 

tifoid

عضو جدید
کلاس سوم دبستان بودم که به پسر همسایمون گفتم بیا بریم شیشه های ندرسه رو بشکنیم اما اون تیومد بخاطر همین با اون یکی پسر همسایمون رفتیم و تمام شیشه های مدرسه رو شکستیم
بعد از چند روز ما را گرفتن نگو پسر همسایه اولی که نیومده بود رفته بود و لومون داده بو
اون روز یه سیلی آبدار از مدیر ندرسه نوش جون کردیم

فقط از مدیر؟ یعنی باباتو نخواستن که خسارت بگیرن و بعدشم باباهه ....؟
 

میثم1919

عضو جدید
کلاس اول دبستان بودم که یه روز دیر رفتیم سر کلاس
معلم ما رو آورد پای تخته و بهمون گفت:
به من گفت: علیرضای قندی /// خرت را کجا میبندی

به دوستم که اسمش عباس بود گفت: عباسی ، ماست و موصیل
ببخشید موصیل نه موسیر
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادم میاد دوره ابتدایی وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم زنگ خونه هارو میزدیم و فرار میکردیم.(البته من هیچ وقت زنگ و نمیزدم ولی از افراد تحریک کننده بودم)
البته این عادت موند تا دوره دبیرستان،یکی از دخترا چادریم بود همیشه اون زنگ و میزد بعد 8،9 تا دختر بزرگ میدوییدن تو خیابون.
شما تصور کنید چه صحنه خنده داری میشد.
 

tifoid

عضو جدید
یادم میاد دوره ابتدایی وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم زنگ خونه هارو میزدیم و فرار میکردیم.(البته من هیچ وقت زنگ و نمیزدم ولی از افراد تحریک کننده بودم)
البته این عادت موند تا دوره دبیرستان،یکی از دخترا چادریم بود همیشه اون زنگ و میزد بعد 8،9 تا دختر بزرگ میدوییدن تو خیابون.
شما تصور کنید چه صحنه خنده داری میشد.
:w15::w15::w15::w15::w17::w17::w17:
ولی ما چون خونمون یه در به خیابون داشت همیشه زنگمونو میزدن فرار میکردن.. میفهمیدم چه زجری داره .واسه همین هیچوقت اینکارو نکردم:w13:
 

sonichka

عضو جدید
من بچه که بودم علاقه شدیدی به آب بازی داشتم
واسه همین همیشه با کله میپریدم تو اولین استخری که میدیدم
یک بار سر این ماجرا داشتم غرق میشودم شانسی که آوردم بابام باهام بود نجاتم داد
از اون به بعد قول دادم دیگه سمت آب بازی نرم
ولی مگه میشه........................:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

غزل *

عضو جدید
یادمه یه بارم با پسر خالم دعوام شد با یه آهن پاره زدم سرشو شکستم
 

tifoid

عضو جدید
منم که بچه بودم پسر داییم تو بازی هولم داد خوردم زمین... سرم خورد به یه سنگ دندونام شکست و صورتم پر خون شد.. هیچکسم جز ما چنتا بچه نبود.. خیلی درد داشت.... گذشت و گذشت تا مجبور شدم دندونامو اورتودنسی کنم..... هنوزم با پسر داییم قهرم......
 

میثم1919

عضو جدید
هی من اگه دیگه چیزی نگم بهتره چون دلم خونه
کتکهایی که خوردم .........کتکهای که زدم..........از خرابکاری ها ...........از شر بازیها ........... از درس خوندن که نگو
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی من اگه دیگه چیزی نگم بهتره چون دلم خونه
کتکهایی که خوردم .........کتکهای که زدم..........از خرابکاری ها ...........از شر بازیها ........... از درس خوندن که نگو

نگران نباش همه بچه ها شیطون بودن .ولی من نه کتک خوردم نه کتک زدم.
 

shintu

عضو جدید
خیلی خیلی موضوع جالبی رو انتخاب کردین چون من لحظه لحظه خاطرات بچگیم یادمه به اندازه ایی که میتونم ی اطلس خاطره یا دایره المعارف خاطره واستون بگم
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من خیلی بارون و برف را دوست دارم
یادم یه روز که خیلی بارون اومده بود رفتم دتبال رودخونه شهرمون تا ببینم سیل چقدر اومده چشمتون روز بد نبینه توی گل ولای گیر کردم و دوچرخه ام دیگه راه نمیرفت یادمه اون روز از ته دل و با تموم قدرت گفتم خدایا کمکم کن و همینطور هم شد و نجات یافتم
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی خیلی موضوع جالبی رو انتخاب کردین چون من لحظه لحظه خاطرات بچگیم یادمه به اندازه ایی که میتونم ی اطلس خاطره یا دایره المعارف خاطره واستون بگم

چندتای از اون خاطرات جالبتو بگو بچه ها بخونن
 

shintu

عضو جدید
یادمه بچه که بودم بعد از چند سال رفته بودم خونه عمم مشهد زمانی که وارد حیاط شون شدم دیدم ی درخت انجیر که که گوشه حیاط بود انجیرای خیلی خیلی توپو ابداری داشت یعنی نمیدونی چه انجیرایی به هر حال...زمانی که نزدیک درخت شدم تا جایی که تونستم انجیرایی که پایین تر بودو دستم بهشون میرسیدو کندمو خوردم!!!بعد که بیشتر هواسمو جمع کردم متوجه شدم که چندتای دیگه هنوز رودرخت مونده!!!چشمتون روز بد نبینه به محض اینکه پامو گذاشتم رو درخت،درخت از وسط دو تا شد نمیدونین چه بدبختی کشدم بابت اون روز درخت از وسط شکستو بیچاره شدم اما هنوز که هنوزه میرم مشهد روم نمیشه برم تو حیاط خونشون بابت اون دسته گلی که به آب دادم
 

Similar threads

بالا