نتایح جستجو

یه روزی، یه صبحی پا شدیم و دیدیم انقدر پیر شدیم که دیگه حال جنگیدن برا هیچ چیزی رو نداریم، مثه همه آدمای پیر محافظه کار و شاید بدتر... گیر کرده بودیم توی یه دنیای خاکستری محض که نه با آواز گنجشکها سفیدتر میشد و نه با پژمردن هیچ گلی و مرگ کودکی سیاهتر. رفتن بعضی آدمها، نبودن بعضی آدمها، دل کندن...

از که دورم؟ که به خود ساختنم دشوار است... بیدل دهلوی

آسمان نگاه خسته من، خانه ابرهای بارانزا ست نیستی و نبودنت تنها، غصـــه آفتابگردانهاست

یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یادت بخیر یار فراموش کار من...

داره بارون میاد، وسط تابستون... صدای رعد و برقش گوش آسمونو کر کرده... پای فراموش کردن تو که وسط باشه، هر روز هوا بارونیه...

خیالم راحت نیست؛ می خواهم فراموشت کنم اما ... اگر باران بیاید، حتی همین اول تیرماهی، باید چه کار کنم؟! اگر قدم بزنم و باز دستم را برای تو باز بگذارم، باز کنار خودم برای تو جایی باز کنم، اگر مثلا وقتی از خیابان رد می شود کسی شعر بخواند چه؟ نه اصلا فکر کن کسی به من شربتی خنک تعارف کند، یا حالم را...

در من هزار خاطره آتش گرفته است حالم از این هوای مشوش گرفته است

نمی رسند به هم دست اشتیاق من و تو که تو همیشه همانی، که من همیشه همینم

از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم نفرین به روزگار من و روزگار تو ...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب و اینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت بغض تلخی در گلویم کرد و رفت...

تو از دریچه دل می روی و می آیی ولی نمی شنود کس صدای پای تو را

تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد بهانه گیری یاران نیمه راه از هم ؟!

یه کم بیشتر باید به خودتون فکر کنین!

سلام خوبین؟ تولدتون مبارک...

تا تو به خاطر منی، کس نگذشت بر دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

ماجراهایی که با تو زیر باران داشتم شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

تو مثل سرنوشتی غیر تو با من نخواهد بود اگر پنهانی از تو بسپرم دور زمین را هم ...

امیدوار چنانم که کار بسته بر آید وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید

شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است