من شکستم، تکه تکه، اینقدر حقم نبود
کوزهای بودم که سنگی بیخبر حقم نبود
باغبان هیزمشکن را محرم خود کرده است
سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود
چوب دیوار خودم را میخورم، تکلیف چیست؟
غرق در محدودهای بودم که «در» حقم نبود
مثل ماهیها به آب خوش خیالی میزدم
خام بودم صید ماه غوطهور حقم نبود
هر...