ناگاه برای لحظه ای به سرم زد تا بر این کاغذ فریادی بکشم. فریادم از تپش ایستاد.. به من خیره شد... برای لحظه ای ترس وجود خیالم را گرفت که مبادا ..قدمهای تند مداد خلوت کوچه خط هایم رابر هم زند... عمری ست در میان خلوت شبانه این کوچه خطها برای خود شعرمی بافم و هر بیت انرا به دست فراموشی می...