نتایح جستجو

  1. dear.shagayeg

    چند راه برای رویارویی با پسرا:

    وقتی که حرف میزنن مثل دیوار باهاشون رفتار کنین. ۲.وقتی میخوان شمارو عصبانی کنن در کمال خونسردی بهشون لبخند بزنین. ۳.وقتی توی خیابون دارن مثله ندید بدیدا نگاتون میکنن‌‌‌‌‌ زل بزنین تو چشاشون. ۴.وقتی پیش جمعی از دوستان ارازل و اوباششون میخوان شماره بدن سریع و بدون توجه ردبشین تا...
  2. dear.shagayeg

    عروسی رفتن پسرها...!!!!

    اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!! روز عروسی، ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار می شه… خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه! ساعت ۶ بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله…عروسی...
  3. dear.shagayeg

    پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت...

    پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد :نه ، هرگز همسریام را سزاوار نیستی ، تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که برکشتی سوار نشدی . خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را . به پدرت پشت کردی ، به پیمانش و پیامش نیز.غرورت ، غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی...
  4. dear.shagayeg

    منو خدا

    صدای اذان روحم را نوازش می داد چشمانم را باز کردم غروب بود مثل هميشه قبل از هر چيز نگاهم به قطره هاي سرم افتاد چند قطره اي افتاد که متوجه حضور کسي شدم خـدا کنار تختم نشسته بود و سرش را روي تخت گذاشته بود و منتظر بود بيدار شوم...نفس عميقي کشيدم که سرش را بلند کرد لکه هاي سرخي در چشمانش بود که...
  5. dear.shagayeg

    دختروپسربودن یعنی...

    پسربودن يعني بروچندتانون بخرپسربودن يعني شماره دادن ومنتظرزنگ بودنپسربودن يعني بدوبي راه گفتن به دخترهايي كه تحويلت نمي گيرنپسربودن كادوخريدن به نامزدتپسربودن تاكي مفت خوري مي كني؟پسربودن جوراباتودربيار،حالم به هم خوردپسربودن همه موقع مردخونه هستي حتي موقع اومدن آقا دزد!پسربودن يعني عمراعزيزدل...
  6. dear.shagayeg

    نگاه کن وبخند

    :biggrin::smile:;)
  7. dear.shagayeg

    خداحافظ زمستان

    ;)عیدتون پیشاپیش مبارک:gol:
  8. dear.shagayeg

    داستان ازلیلی ومجنون...

    میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت. مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست. نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت...
بالا