روزی دو نفر، یکى شيعه و دیگرى سنى، در خانه اى با هم زندگی مى کردند.
یک روز برادر سنى به سفر رفت و در راه بود که برادر شيعه زنگ زد به او و گفت: "سریع برگرد خونه که کار بسیار بسیار واجبى دارم".
سنى گفت: "الان تو راهم نمى شه".
شيعه اصرار کرد و سنى باز قبول نمی کرد.
آخر آنقدر اصرار کرد که سنى قبول...