توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود٬
حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند٬ روی سیاه٬
ناخن دراز٬ واه واه واه!!!
نه فلفلی٬ نه قلقلی٬
نه مرغ زرد کاکلی٬
هیچ کس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه
نشسته بود تو سایه
باباش می گفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام! نه نمیام!
سرتو می خوای...