او یک روز بعد از ظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می شتافت که به خانه برسد. زن مسنی را دید که سعی می کرد او را متوقف کند. ماشین مرسدس زن پنچر بود. او به زن که ترسیده و توی برف ایستاده بود گفت :
- خانم من اومدم تا کمکتان کنم، ضمنا اسم من جو است.
- من از سن لوئیز می ایم، از اینجا رد شدم.
لااقل...