نتایح جستجو

  1. everhossein

    داستان های مدیریتی

    بالا بردن هوشمندانه انتظار از خود مردی وارد بیمارستان شد و با آسانسور به طبقه دوم رفت. او سراغ دفتر پرستاران را گرفت و سپس با قیافه‌ای جدی راهرو را به سوی اتاقی که نشان او داده بودند پیش رفت. وارد اتاق شد و به سوی بیمار باندپیچی شده‌ای قدم برداشت. بیمار او را که دید با صورت رنگ پریده اش...
  2. everhossein

    داستان های مدیریتی

    نعل خراب قرن ها قبل ميان دو قوم نبردي سخت و سر نوشت ساز، در گرفت . اين جنگ سر نوشت مردم مدافع و سرزمينشان را معين مي ساخت. آن ها براي پيروزي بخت بالايي داشتند، زيرا سپاهي منظم و مجهز در اختيار داشتند. روز نبرد فرا رسيد. پادشاه شجاع سرزمين مدافع همراه سپاهش به قلب نيرو هاي دشمن تاخت و آن ها...
  3. everhossein

    داستان های مدیریتی

    مبناي قضاوت اخيرا گزارش فروش يكي از مديران نمايندگي يكي از نواحي كه حاكي از افزايش فروش ماشين هاي شركت در ناحيه بود، بدست مدير فروش مركزي رسيد. اما گزارش ارسالي سر شار از غلط هاي املايي و نگارشي بود. مدير فروش كه از اين بابت بسيار عصباني شده بود نامه را نزد مدير كل شركت فرستاد و پيشنهاد...
  4. everhossein

    داستان های مدیریتی

    چگونه زيپ اختراع شد؟ سال ها قبل مردي هر روز مجبور بود مدت زمان زيادي از وقتش را به بستن دكمه هاي لباس خودش صرف نمايد. بستن آن همه دكمه ازپايين تا بالا كاري خسته كننده و تكراري بود كه باعث اوقات تلخي مرد مي شد. او بالاخره توانست با استفاده از خلا قيتش زيپ را اختراع كند. مخترع زيپ توانست با...
  5. everhossein

    داستان های مدیریتی

    پيشنهاد جالب روزي يك مشتري رو به فروشنده داستان ما كرد و گفت:" من نمي توانم خمير ريش را پيدا كنم . فروشنده پاسخ داد:" متاسفم آقا، موجودي خمير ريش ما تمام شده است."مدير فروش كه ناظر ماجرا بود بعد از رفتن مشتري رو به فروشنده كرد و با اعتراض گفت: هيچ گاه به مشتري نگو موجودي فروشگاه تمام شده...
  6. everhossein

    داستان های مدیریتی

    اگر خوشحال هستيد... يكي بود يكي نبود. روزي گنجشكي تصميم گرفت، تا براي كوچ زمستاني به سمت جنوب پرواز نكند. اما بزودي هوا سرد شد و او هم با بي ميلي شروع به پرواز به سمت جنوب كرد. چند لحظه بعد، بالهايش شروع به يخ زدن كردند و او در حالي كه داشت از سرما مي مرد، در حياط مزرعه اي افتاد. گاوي كه از...
  7. everhossein

    داستان های مدیریتی

    خا طر سوپ ريخته تأ سف نخور... روزي يك كشاورز سالخورده چيني، در حالي كه مقداري سوپ را در ظرفي به انتهاي چوبي حمل مي كرد، از جاده اي مي گذشت. بعد از مدتي كاسه ترك برداشت و شكست و سوپ درون ظرف به زمين ريخت. كشاورز پير بي توجه به اتفاقي كه افتاده بود به راهش ادامه داد. مردي كه ماجرا را مشاهده كرده...
  8. everhossein

    داستان های مدیریتی

    در باب بزرگ انديشي... روزي نيكيتا خروشچف، نخست وزير سابق شوروي، از خياط مخصو صش خواست تا از قواره پارچه اي كه آورده بود، براي او يك دست كت و شلوار بدوزد. خياط بعد از اندازه گيري ابعاد بدن خروشچف گفت كه اندازه پارچه كافي نيست. خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفري كه به بلگراد داشت از يك خياط...
  9. everhossein

    داستان های مدیریتی

    داستان تغییر در زمانهای قدیم یک نفر مدعی پیدا شد برای پادشاهی بر یک کشور وسیع . او عاقبت پس از ماهها ستیزه و مبارزه با رقبای سرسختش ، توانست بر اریکه پادشاهی تکیه زند . مدتها بود که کشور دچار کشمکش بر سر قدرت بوده و سر رشته امور از دست همه خارج شده بود و امرا و وزرا از کشورداری...
  10. everhossein

    داستان های مدیریتی

    دری که قفل نبود پادشاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: «در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد، تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد...
  11. everhossein

    داستان های مدیریتی

    پیرمرد بازنشسته باهوش يك پيرمرد بازنشسته، خانه جديدی در نزديكی يك دبيرستان خريد. يكی دو هفته اول همه چيز به خوبی و در آرامش پيش می رفت تا اين كه مدرسه ها باز شد. در اولين روز مدرسه، پس از تعطيلی كلاسها سه تا پسربچه در خيابان راه افتادند و در حالی كه بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چيزی كه در...
  12. everhossein

    داستان های مدیریتی

    داستان پیانو داستان پیانو توصيفي است كه مي تواند به شما در آموزش و پشتيباني سازمانتان كمك كند . تصوركنيد 500 نفر تماشاچي در برابر يك پيانو نشسته اند . ناگهان فردي وارد صحنه مي شود كه تا به حال يك بار هم دركلاس آموزشي موسيقي شركت نكرده است. بعد ازكف زدن حضار او شروع به نواختن صداي...
  13. everhossein

    داستان های مدیریتی

    ایمان روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است . فکر می کنید آن مرد چه کرد؟! خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر...
  14. everhossein

    داستان های مدیریتی

    دانشگاه استنفورد خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامي گفت...
  15. everhossein

    داستان های مدیریتی

    ترویج بی لیاقتی در یک کشور فرضی و در یکی از ادارات دولتی تصمیمی مبنی بر احداث سایبان در پارکینگ خودرو گرفته شده و آگهی مناقصه منتشر گردید . نمایندگان سه شرکت داوطلب اجرای پروژه شده و به ترتیب پیشنهادات زیر را برای انجام کار ارائه دادند نماینده شرکت کره ای با دوربین مخصوص و لپ تاپ به محوطه...
  16. everhossein

    داستان های مدیریتی

    کمک به دیگران در سال 1974 مجله "گاید پست" گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود.ناگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرد و در نتیجه راهش را گم کرد. از آنجا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، می‌دانست که هرچه سریعتر باید پناهگاهی بیابد، در غیر اینصورت یخ می‌زند و...
  17. everhossein

    داستان های مدیریتی

    مدیریت بر مبنای ترس روزی فیل حاکم از قصردورشده وبا رسیدن به روستائی درمجاورت شهر، از روی مزارع و کشتزارهای روستائیان عبور کرده خسارات سنگینی را به کشاورزان وارد نمود. و در آن حوالی به پرسه زنی پرداخت . اهالی روستا از ترس حاکم که فردی مستبد بود ، کاری به کار حیوان نداشته و ناچاربه چاره...
  18. everhossein

    داستان های مدیریتی

    فکر مثبت باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ، تاگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد . از حسن امر ، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشه بناچار زیر...
  19. everhossein

    داستان های مدیریتی

    اضافه حقوق او در ادامه اضافه کرد که : " جناب آقای مدیر ، آخر فکری به حال بنده بکنین ، هیچ میدونین من دراین شرکت به اندازه سه نفر جون میکنم ؟ ! " مدیر بلافاصله گفت : " البته بلا نسبت شما " و درادامه کمی مکث کرد و با قیافه حق به جانبی گفت : " دوست عزیز ، با کمال میل ... نمیتونم حقوقتون رو...
  20. everhossein

    داستان های مدیریتی

    تشخیص دیوانه به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند...
بالا