برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس رخ ماست در آینه جام
تا چه بازی کند این چرخ کبود ای ساقی
بسکه شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
ابتهاج
واااااای برم اینجا بمونم میزنم پروفایلتو میریزم بهم تمام سعدی رو برات تایپ می کنم ها! راستی سپید هر موقع رفتی پیشش یه چند تا چشمک از طرف من بزن بهش بگو عجب چه کردی با دل این دختر آخه مرد:دی kiss & hug
میروم از سر حسرت به قفا می نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
میروم بی دل و بی یار ویقین می دانم
که من بیدل بی یار نه مرد سفرم
....
در پناه حق عزیزم
زیاد نگران دیوانگیت نباشد سپید
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از دیوانه سازم خویش را!
همینه همه چیزش نسبیه کاش یکی بیاد اینو به خودم بگه!با هم بودنهاش شادی هاش حتی دوستی هاش...
تشخیص من اینه که سالمی:دی
منم دلم تنگ شده بود اما خوب دسترسی نداشتم بهت...
راستی سپید خیلی بهت میاد ها یه چیزی بهت بگم تا...