نتایح جستجو

  1. سمندون

    یهو حالم اینجوری شد

    دلم ميخواست سقف معبد هستي فرو ميريخت پليدي ها و زشتي ها به زير خاك ميماندند بهاري جاودان آغوش وا ميكرد جهان در موجي از زيبايي و خوبي شنا ميكرد بهشت عشق مي خنديد به روي آسمان آبي آرام پرستو هاي مهر و دوستي پرواز ميكردند به روي بامها ناقوس آزادي صدا ميكرد مگو اين آرزو خام است مگو روح بشر...
بالا