چهار تا دوست که 20 سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي کنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف کنن
...
بعد از مدتي يکي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي
. سه تاي ديگه صحبت رو مي کشونن به تعريف از فرزندانشون :
اولي : پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه . اون...