دل پيش کسي باشد و وصلش نتواني
لعنت به من و زندگي و عشق و جواني
تا پيش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازيچه ي دنياي رواني
بايد چه کنم با غم و تنهايي و دوري
وقتي همه دادند به هم دست تباني
در چشم همه روي لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضي سرطاني
آيا شده از شدت دلتنگي و غصه
هي بغض کني ،گريه کني ، شعر بخواني ؟
دلتنگ تو ام اي که به وصلت نرسيدم
اي کاش خودت را سر قبرم برساني