salvador
پسندها
3,260

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم
    خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
    نمیدانم از برف است یا از تنهایی
    برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
    بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند
    به تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویم
    یکی باید باشد
    یکی که دستانش
    نگاهش
    احساسش
    گرمابخش زندگیت باشد
    یکی مثل ..

    :gol:
    راه رفتن خوب است.
    همیشه خوب بوده است.
    همیشه به درد می خورد.
    وقتی که فقیری و کرایۀ تاکسی گران تمام می شود.
    وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.
    اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی،
    اگر بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.
    برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی
    و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی،
    وقتی جوانی ، وقتی پیری ، وقتی هنوز بچه ای
    هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه
    و برای توقف بعدی باید راه رفت ...


    از کتاب پرنده من
    فریبا وفی
    به چشمهایم زل زد و گفت:
    "با هم درستش می کنیم "...
    چه لذتی داشت این با هم،
    حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد،
    حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت،
    حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را
    با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم.
    تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد،
    می تواند حس من را در آن لحظات درک کند ...


    از کتاب زنی نا تمام
    ليليان هلمن
    کدام مرد است که دست کم در ذهنش خیانت نکرده باشد؟
    مردها بندرت واقعا اونی هستند که بنظر می آیند ،
    تنها در مواجهه با زنها واقعیت شان را بروز میدهند،
    اما واقعیت وجودی زنها را هیچوقت نمی توان دریافت.
    حتی زنها خودشان نیز بسیاری از وقتها درک کاملی از آنچه هستند
    یا می توانند باشند ندارند
    و گاه خودشان را نیز غافلگیر می کنند ...


    از کتاب آنجا که برفها آب نمیشوند
    کامران محمودی
    از همینجا شروع کن بخون و برو تا آخر :D

    دیگر شوهر نمی‌خواستم. بابا هم برای حفظ آبرویش یک جعبه آدامس نعنایی خریده بود تا بخورم. می‌گفت یک جایی خوانده است، نعنا در خود موادی دارد که تمایل به ازدواج را کمتر می‌کند! راستش را بخواهی نعنا فقط برای این خلق شده که به نفخ بشریت کمک کند و آن یک هفته جز این‌که شبیه لاستیک پنچر شده باشم و هر چه هوا در خودم داشتم، نابود کند کارایی دیگری نداشت. اما انگار می‌خواستم زندگی جدیدی را شروع کنم. بالشتم را از سر تخت گذاشتم ته تخت، جای ادکلن‌ها را عوض کردم و پوست تخمه‌های ته کیفم را خالی کردم و زندگی جدید شروع شد. از میان آشغال‌های ته کیفم تکه‌پارچه‌ای از کت پدرت که لای در تاکسی مانده بود، روی زمین افتاد. داشتم پارچه را وارسی می‌کردم که مامان از ترس شفته شدن برنجش دوید به سمت آشپزخانه و پارچه را از دستم قاپید و دور در قابلمه‌اش پیچید و به همین سرعت تکه کت آقای سیندرلا را تبدیل به دم‌کنی کرد! بیخیالش شدم و یک آدامس نعنایی انداختم بالا که زنگ خانه را زدند...
    ...«درو باز کنید. اومدم کنتور آبو چک کنم!» در را باز کردم. دیدمش. در را بستم و آدامس را تف کردم گوشه حیاط و در را دوباره باز کردم. یک لباس سرهمی آبی رنگ تنش کرده بود و موهای طلایی‌ موج‌دارش را انداخته بود گوشه پیشانی‌اش! باورت می‌شود مامور کنتور آب موهایش طلایی باشد و دماغش قوز نداشته باشد؟! از آنهایی بود که یک نقطه‌ای را نگاه می‌کند که انگار یکی پشت سرت است. وارد حیاط شد و گفت: «کنتور کجاست؟» بدبختی تازه آن‌موقع شروع شد که دیدم چشم‌هایش هم بین آبی و سبز موج می‌زند، اما انگار آدامس نعنایی اثر کرده بود! ناخواسته تمایلی به ازدواج نداشتم! دلم می‌خواست انگشت بیندازم ته حلقم و هر چه اثر از نعنا در دهنم مانده بالا بیاورم. بوی سوختگی برنج مامان داشت به مشامم می‌رسید که مامور آب کاغذهایش را جمع کرد و از خانه بیرون رفت. داشتم لعنت می‌فرستادم به هرچه آدامس نعنایی که وارد خانه شدم و دیدم مامان دارد خودش را کتک می‌زند و بابا جفت پا پریده روی همان تکه کت که حالا دم‌کنی شده بود و سعی می‌کرد با پاهایش دم‌کنی آتش گرفته را خاموش کند! ...
    ...حق داشتم باعث طلاق‌های پی‌درپی‌شان شوم! تصمیم گرفتم به زندگی قبلی‌ام برگردم. بالشتم را دوباره گذاشتم سر تخت، ادکلن‌ها را سرجایش گذاشتم و پوست تخمه‌ها را دوباره برگرداندم در کیفم که نسیم خنکی به صورتم خورد و دوباره دلم شوهر خواست! با عزمی که نمی‌دانستم از کجاست، به حیاط رفتم و کنتور آب را از جا کندم و همانجا زنگ زدم آب و فاضلاب. تلفنم را قطع نکرده بودم که پشت در بود و بی‌مقدمه گفتم: «اِوا باز که شمایید!» چشم‌غره‌ای رفت و زیر لب گفت: «تا ٢ دقیقه پیش سالم بود که.» کنتور آب را انداخت سر جایش و دوباره رفت. هر روز یک گندی به کنتور آب می‌زدم و می‌آمد در خانه و انگار فقط یک پیچ سفت می‌کرد و همه چیز درست می‌شد! نمی‌دانم چرا کسی که کنتور آب را اختراع کرده آن‌قدر سرش وقت نگذاشته که یک پیچیدگی‌هایی داشته باشد که تعمیرکارش حداقل یک وعده ناهار میهمان آدم بماند! پس از مدتی فهمیدم از این قرارها ازدواجی پا نمی‌گیرد، مگر به لطف یک قرار کافی‌شاپی! ...
    ...می‌دانی، پیدا کردن کنتور آب کافی‌شاپ و از جا کندنش کار سختی بود، اما عزم من راسخ‌تر بود. پشت میزی منتظرش نشستم و به ساعتم نگاه کردم که نره‌غولی با لباس مامور آب کله‌اش کوبیده‌ شد به زنگولک جلوی در و وارد کافی‌شاپ شد. گوشه دهانم کش آمده بود که این دیگر از کجا آمده است که صدای نره‌غول بلند شد که کدام بی‌همه چیزی این کنتور را کنده است. از جایم بلند شدم و به طرفش رفتم و گفتم: «مامور قبلیتون ٢ دقیقه‌ای درستش می‌کرد!» کله‌اش هنوز توی کنتور بود که گفت: « اون ترفیع گرفت!» زانوهایم شل شد و روی زمین نشستم. «رئیس آب و فاضلاب یعنی شده؟» بالاخره نره‌غول سرش را بیرون آورد و با آستینش عرقش را پاک کرد و گفت: «نه، فرار مغزا کرد. خواستنش. الان کنتور آب ملکه انگلیسو چک می‌کنه.» مادرت در آن برهه زمانی شانس نداشت! تا خانه گریه کرده بودم و دماغم تا چانه‌ام آویزان شده بود که دم در، تکه کت پدرت را که دورش توردوزی شده بود، با یک گل پارچه‌ای نصب شده رویش روی در خانه دیدم! اما فهمیدم مردی هر روز در انتظارم است…فعلا – مادرت
    داستان چگونه با پدرت آشنا شدم
    مونا زارع
    وقتی زنی از تو دلگیر شد
    آماده باش
    او سخت ترین ضربه را به احساست خواهد زد

    +دقیقا همین طوره... :)
    سلام بیژن خوبم خوبی؟
    ستاره سهیل نشدم. خدا نصیب مادرشوهر هم نکنه. مریض بودم این مدت :D

    چه خبرا؟
    "هر کسی توان تجربه کردن عشق را دارد ،
    اما تنها کسی قادر است
    عشقش را تازه نگاه دارد"
    که آن را مانند گلی
    در گلدان آبیاری کند...
    .
    .
    .


    بهاره باقری|زندگی شاید همین باشد ...
    سلام.
    سپاس از شما دوست عزیز و هنرمنـــــــــدم:gol:
    سبــــــز باشی همیشه مهربان:gol:
    خواهش میکنم
    ممنون از لطفتون
    همچنین شما
    به امید دیدار...

    :smile::gol::gol::gol:
    بله جالب بود
    هرجا هستین موفق باشین و سلامت
    من این چند روز نیستم متاسفانه
    به امید دیدار ....شب شما هم بخیر

    :smile::gol::gol:

    ادما سعی نمیکنن مثل بقیه باشن این که جنگیدن نداره ؟

    بله نشکنن دی
    ممنون از آهنگ،داستان بود :biggrin:
    به سلامتی بسیار عالی،پس پرواز عقب افتاد :D
    ممنون از نویسنده
    این فلسفه اش جداست، خوب نیست،چرا ؟
    بله متاسفانه
    نه ان شاء... این طور نیست دی ارکوپال فرانسه +دی ان شاء...:biggrin:
    شکست اولین گام پیروزی است ،مطمئنم خوندن داره پر تجربه است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا