پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…
و برای قدم زدن، می خواندت ..
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز..
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد !!
باران، همه بهانه است ، موهبتی ست از سوی ِ خدا،
خدا نیز بهانه می کند و مست می شود برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو رااز همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند ..
آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که آغوش ِ او بسیار بزرگ است ...
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…
و برای قدم زدن، می خواندت ..
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز..
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد !!
باران، همه بهانه است ، موهبتی ست از سوی ِ خدا،
خدا نیز بهانه می کند و مست می شود برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو رااز همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند ..
آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که آغوش ِ او بسیار بزرگ است ...