omran1
پسندها
1,119

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بابام برام یک پیراهن آورده میگه بپوش ببین اندازته

    گفتم یک رنگ دیگشو نداشت
    گفت نه تک سایز و تک رنگه!!!
    گفتم مگه میشه .
    گفت نمیدونم اگر نمیخوای ببرم بزارم سر جاش از دیوار مهربونی برداشتم.
    یه سوال فقهی،

    ﺍﯾﻦ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻧﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﻋﻠﯿﻪﻣﻮﻥ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺪﻥ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ،
    ﺍﮔﻪ ﺍﻫﺪﺍشون ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺗﮑﻠﯿﻒ ﭼﯿﻪ؟؟!!
    ﻫﯿﺴﺘﻮﺭیش ﻣﯽﻣﻮﻧﻪ؟؟! ﯾﺎ ﻓﻘﻂ ﺟﺪﯾﺪﻩ ﺭﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ؟؟!!
    به نام خدایی که در این نزدیکی است...

    مترسکی را دیدم 

    رها بسوی باد و مهاجم بسوی من ...

    سوال کردم،

     آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای؟

    از لاک خودت بیرون بیا ؛ از چهارچوبی که تو را به بند اسارت میکشد رها شو ...

    بخند و شاد باش 

    دل ببند و از دلدادگی هز کن ...

    از حضورت در دنیا لذت ببر ...

    تمسخرانه پاسخم داد و گفت ..

    مرا به شادی چه کار ؟؟

    دل به چه دردم میخورد؟

    در ترساندن

     و آزار دیگران لذتی بیاد ماندنی است

     من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم

    دنیای من خوب است پر از واهمه آدمها و ترس کبوتران ..

    پر از لحظه های وحشت و هراس جنبندگان 

    آنقدر که کابوس شبانه شان میشوم ...

    اندکی اندیشیدم  ......  و سپس گفتم

     ...راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم.

    گفت.. تو اشتباه می کنی ؛ امکان ندارد ...

     امکان ندارد  کسی چنین لذتی را ببرد  ؛ 

    کسی نمیتواند باعث آزار و اذیت روحی کسی شود..

    کسی نمیتواند دلهره و هراسه دلگیر کسی شود ..

    کسی نمیتواند ...

     مگر آن که درونش از کاه پر شده باشد....

    فقط از کاه ..
    خط عمرم ؛ کف دستانم نیست...
    به فالگیر بگو...
    رد پاهای تو را ببیند....
    غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
    پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
    طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
    و سفره‌ای که تهی بود بسته خواهد شد
    همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
    و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
    محمد کاظم کاظمی
    یادمان باشد..
    یادمان باشد
    وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم
    در برابرش مسئولیم
    در برابر اشکهایش
    شکستن غرورش
    لحظه های شکستنش در تنهایی
    و لحظه های بی قراریش
    و اگر یادمان برود
    در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد
    به اين که بغضم از چي بود به اين که تو دلم چي نيست
    تمام عمر خنديدم
    تمام عمر شوخي نيست..
    سلام ...نوشته هاتون آرومم کرد ...من به خاطر همین شعرو نوشته رو دوست دارم ...به خاطر اینکه می تونه حال یه ادم رو دگرگون کنه ..من دلم گرفته بود ..نوشته هاتون حالمو خوب کرد ...سپاسگذارم .............
    ومن خدایی دارم،که در همین نزدیکی ست...
    نه در آن بالاها!
    مهربان ،خوب ،قشنگ...
    چهره اش نورانیست
    گاه گاهی سخنی می گوید
    بادل کوچک من!
    ساده تر از سخن ساده من

    اومرا می فهمد!
    او مرا می خواند !
    اومرا می خواهد،
    او همه درد مرا می داند.....
    یاد او ذکر من است در غم ودرشادی
    چون به غم می نگرم
    آن زمان رقص کنان می خندم

    که خدا یار من ست.....
    که خدا در همه جا یاد من است

    او خدایست که همواره مرا می خواهد

    او مرا می خواند
    اوهمه درد مرا می داند ...
    با سلام
    ضمن تبریک سال نو، تالار هنر برگزار می کند ...




    منتظر حضور گرم شما هستیم |
    :gol:
    شایعه است ....حال من دلزده بد یست....
    حالم از اون چه سرم اومده بد نیست ....
    روزگار لطفی به من نکرده اما..........
    دنیا اونجوری که میگن بده ....بد نیست....
    این که جاده بی سوارو بی غباره ....
    یه دروغه ....یه دروغه........
    این که شب کاری نداره با ستاره ....
    یه دروغه ...یه دروغه .......
    این که ساحل نمی خواد موجو ببینه ....
    یه دروغه ...یه دروغه.....
    این که دریا ماهی یاشو دوست نداره ...
    یه دروغه ....
    شایعه است .......حال من دلزده بد یست....
    حالم از اون چه سرم اومده بد نیست ....
    روزگار لطفی به من نکرده اما..........
    دنیا اونجوری که میگن بده ....بد نیست....
    این دروغه ....شایعه است ....
    این که من بریدم....
    من فقط سرم یکم شلوغ فکره ........
    که اونم درست میشه .......
    شایعه است ........
    حال من دل زده بد نیست....
    ای زندگی بردار دست از امتحانم
    چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم
    دلسنگ یا دلتنگ ! چون کوهی زمینگیر
    از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم
    کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
    اکنون که میبینند خوارم،در امانم
    دلبسته افلاکم و پابسته خاک
    فواره ای بین زمین و آسمانم
    آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
    اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم؟!
    قفل قفس باز و قناری ها هراسان
    دل کندن آسان نیست ! آیا می توانم ؟!
    فاضل نظری
    از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
    من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

    چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
    با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

    خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
    در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

    مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
    تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

    ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
    آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

    فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
    ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است
    فاضل نظری
    گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
    ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

    بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
    هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

    ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟
    روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست

    ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
    از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

    در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ
    جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست

    گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
    گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...
    زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
    بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
    به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
    ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
    چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
    که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
    زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
    که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
    خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
    که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
    فاضل نظری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا