ساحل9027
پسندها
277

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تو دلداری چو من دیوونه داری
    تو مجنونی چو من بی خونه داری
    شب یلدا مرا دعوت کن ای دوست
    تو یخچالت اگه هندونه داری
    یلدا پیشاپیش مبارک :d:gol:
    محفل آریاییتان طلایی ، دلهایتان دریایی ، شادیهایتان یلدایی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورایی
    شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر
    زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر
    شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق
    رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق
    شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد
    کلامی از شیخ بهایی:

    آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
    اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
    اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
    اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
    اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
    اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
    اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
    اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
    و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
    لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
    و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
    پس آنچه باشید که دوست دارید.
    شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.
    دختری پشت یک هزار تومانی نوشته بود پدر معتادم به خاطر همین پول یک شب مرا به دست صاحب خانه مان سپرد...خدایا چقدر میگیری که بگذاری شب اول قبر قبل از این که تو ازم سوال کنی من ازت بپرسم چرا...!!!
    آرزو میکنم توجیب لباست پول پیدا کنی، آرزو میکنم یه موزیکی که خیلی وقته دنبالشی ُ هیچ اسمی ازش نمیدونی رو یهو یجا پیدا کنی، آرزو میکنم وقتی دارن ازت تعریف میکنن تو اتفاقی رد بشی ُ بشنوی، آرزو میکنم انقدر بخندی ُُ بخندی که از چشمات اشک بیاد ُ دستشوییت بگیره، آرزو میکنم یه بویی که باهاش خیلی خاطره خوب داری یجا به مشامت بخوره، آرزو میکنم وقتی حواست نیست سرتو بیاری بالا ببینی یکی که دوسش داری داره خیلی عمیق با یه حس مثبت و لبخند رضایت نگاهت میکنه، آرزو میکنم یه چیزی که کوچیکه ولی فکر نمیکردی حالاحالاها داشته باشیش یا اتفاق بیوفته رو بدست بیاری. این آرزوها کوچیکن ولی خیلی لذت بخشن
    همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
    شب یلداست ؛ شبی که در آن انار محبت دانه می شود و سرخی عشق و عاطفه ، نثار کاسه های لبریز از شوق ما ؛ شبی که داغی نگاه های زیبای بزرگتر ها در چشمان کودکان اوج می گیرد و بالا می رود





    [IMG]



    [IMG]
    عموی من خیلی از هواپیما میترسه !!
    پارسال عید با هم میرفتیم مسافرت هوا بارونی بود هواپیما هم یکم تکون داشت چشتون روز بد نبینه یه دفه هواپیما یه تکون محکم خورد این عموی گرام ما پا شد وسط هواپیما دو دستی کوبید کلش و داد زد :
    یا ابوالفضل
    یا علی
    یا خدا ...
    من میخواستم نیام شما منو به زور آوردین ...
    ما که کفه هواپیمارو جوییده بودیم
    عموی بنده o_O
    بقیه مردم ^_^
    دخترک برگشت...

    چه بزرگ شده بود....

    نگاهی به چشمانش انداختم....

    چشمانی که پر از درد بود....

    پرسیدم:پس کبریت هایت کو؟!!!

    پوز خندی زد.....

    از غم چهره اش ،دلم لرزید....

    گفتم:میخواهم امشب با کبریت های تو،

    این سرزمین را به اتش بکشم....

    دخترک نگاهی انداخت....

    تنم به یکباره لرزید....

    با نیشخندی که تمام درد هایش را در ان پنهان کرده بود،

    به چشمانم خیره شد و...

    گفت: کبریت هایم را نخریدند،

    سالهاست"تن" میفروشم......
    سلام دوست خوبم دعوتیت به تولد
    .
    .
    تولـــــــد یه دختر هنرمند و مهربون(sevda 66)
    .
    .
    منتظر حضور سبزتون هستیم.چهارشنبه 27 آذرماه


    سلام دوست خوبم[IMG]
    از الان تا شب یلدا وقت دارید
    :heart:از انارهایی که مهمون روزای آخر پائیزتون هستن:heart:
    عکس تهیه فرمائید و در مسابقه عکاس باشی شرکت نمایید[IMG]
    مردانگی آنجاست …
    جایی که پسر بچه ای هنگام بازی برای اینکه دوست فقیرش خوراکی هایش را بخورد ، نقش فروشنده را بازی کرد !
    شيخ را گفتند : علم بهتر است يا ثروت؟

    شيخ بيدرنگ شمشير از ميان بيرون آورد و مانند جومونگ مريد بخت

    برگشته را به سه پاره ي نامساوي تقسيم نمود و گفت: سالهاست که هيچ

    خري بين دو راهي علم و ثروت گير نميکند..... مريدان در حاليکه انگشت به

    دندان گرفته و لرزشي وجودشان را فرا گرفت گفتند يا شيخ ما را دليلي

    عيان ساز تا جان فدا کنيم .....

    شيخ گفت:در عنفوان جواني مرا دوستي بود که با هم به مکتب ميرفتيم،

    دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم... حالا او پورشه داره... من پوشه

    ... او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحاني... او عينک آفتابي من عينک

    ته استکاني... او بيمه زندگاني . من بيمه خدمات درماني...

    او سکه و ارز...من سکته و قرض....

    سخن شيخ چون بدينجا رسيد مريدان نعره اي جانسوز برداشته

    و راهي کلاسهاي آموزش اختلاس گشتندي ....
    بیایید ، باور کنیـــم

    دلیـــل پــرواز " پـــر " نیست !!!

    پریــدن ، باور پرنده ایست که به پرواز می اندیشد . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا