• نویسنده ها "سیگار" می کشند
    نقاش ها "تابلو"
    زندانی ها "تنهایی"
    دزدها "سرک"
    مریضها "درد"
    بچه ها "قد"
    و من برای کشیدن،" نفـــ♥ــسهای تــ♥ــو " را انتخاب میکنم...
    با هرچه عشق

    نام تو را می توان نوشت
    با هر چه رود
    راه تو را می توان سرود
    بیم از حصار نیست
    که هر قفل کهنه را
    با دست های روشن تو
    می توان گشود




    روی ماه دستمال نم‌دار می‌کشم
    نوک قاشق آسمونو می‌چشم

    می‌پاشم ستاره‌ها رو سر رات
    که بیای قدم بذاری رو چشم

    شبارو جمع می‌کنم تا می‌زنم
    رنگ روغنی به فردا می‌زنم

    همه‌ی تلخیارو دور می‌ریزم
    طعم شیرینی به دریا می‌زنم

    واسه‌ی اومدنت برنامه‌هاست
    همه‌ی جاده‌ها آب‌پاشی می‌شه

    نوک هر پرنده‌ای شاخه گلی‌ست
    کف رودخونه‌هامون کاشی می‌شه

    یه حساب تازه‌ای باز می‌کنم
    شکل ماهتو پس‌انداز می‌کنم


    [IMG]


    مانسل بوسه هاى خياباني هستيم.نسل خوابيدن با اس ام اس.نسل دردودل باغريبه هاي مجازي.نسل جمله هاي کوروش ودکترشريعتي.نسل کادوهاي يواشکي.نسل ترس از رقص نورماشين پليس.نسل سوخته.نسل من.نسل تو!يادمان باشدهنگامي که دوباره به جهنم رفتيم بين عذاب هايمان مدام بگوئيم يادش بخيردنياي ما هم اينگونه بود
    ای پاک تر از....

    ای پاک تر از شعر سر آغاز وضوها

    آرامتر از برکه ی آرامش قوها

    نام تو عروسی است که همواره نشسته است

    بر صخره ی مرجانی اعماق گلوها

    تو ماهی سرخ وسط تنگ بلوری

    من هاله ای از سيب و سماق و سمنوها

    تو خاطره انگيز تر از ساحل نيلی

    مرموز تر از قصه ی آدم کوچولوها

    وقتی که دل تنگ من اينقدر گرفته است

    پس وای به حال دل تنگ دوقلوها

    تو مثل من و شعر خماری نکشيدی

    تمت غزلی ... واعطشا ... هات صبوحا ...
    بعد این همه وقت نمیدونم چرا باز اومدم اینجا
    دلم گرفته بود
    دلم از صورتکا گرفته بود
    دوس داشتم خودت اینجا باشی
    یه سرم به وبلاگ دانشگاه زدم چقدر سوتو کور
    مث اینکه اونجام با رفتن ما از دانشگاه خالی شده
    دلم واسه روزای گذشته تنگ شده
    دلم واسه بچه ها تنگ شده
    کاش یه روز بیای با هم بحرفیم
    دوست دارم
    آدم هایی هستند که شاید کم بگویند "دوستت دارم"
    یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را ....
    بهشان خرده نگیرید!
    این آدم ها فهمیده اند"دوستت دارم" حرمت دارد،مسیولیت دارد...
    ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی...
    میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی... تا تو شاد باشی...
    آزارت نمیدهد...دلت را نمیشکند...
    به هر دری میزند که با تو باشد...
    من این دوست داشتن را میستایم...
    بعضی تولدا رو باید تسلیت گف
    مث بعضی مردن ها ک باید تبریک گف
    دقیقا مث تولد و مرگ من
    ارزو کن ان اتفاق قشنگ بیفتد
    رویا ببارد دختران برقصند قند باشد بوسه باشد
    خدا بخندد به خاطر ما ....
    ما که کاری نکرده ایم!
    برای کسی که هیچ وقت نمی آید

    اسفند که هیچ....

    فروردین و اردیبهشت و خرداد را هم دود کردم..... نیامدی

    بگذار نگذارند..... مهم این است که جای ترانه هایت لا به لای بهانه هایم خالی ست.....

    یک تابستان تمام از خودم پرسیدم به خاطر ماندنت بنویسم یا خدایی نکرده محض خاطر رفتنت....

    خیسی بارانهای نیامده به یادم آورد که تولدت نزدیک است

    پس با یک توافق بارانی می نویسم:

    بخاطر تولدت، عاشقی، روز تولد تو شمع فوت می کند.....

    شمع طفلکی فقط سکوت می کند..... مثل تو.....
    حتما
    تو هم حالا نشسته ای
    گوشه ای به من فکر می کنی
    که من اینگونه دلم برای تو دل دل می زند
    اما ببین عزیز!
    نیا!
    اینجا اتفاق تازه ای نمی افتد
    باور کن
    به جز تکرار فصل های تکراری
    حتی
    حالا که خزان به باغ آمده فهمیدم
    بهار هم اتفاق تازه ای نبود
    ما بیخود، آمدنش را جشن گرفته بودیم
    برگ ها را ببین!
    چگونه زیر پای عابران پیاده می شکنند
    باور ِ کی می شود که روزی
    زایش این برگ ها را در باغ
    پرندگان بر روی شاخساران
    جشن می گرفتند...
    و حالا که بی هیچ دلیل، سقوط می کنند..
    بهار هم دروغی بیش نبود
    می ترسم تو هم بیایی
    من را با خودت نیاورده باشی
    می ترسم به اندازه ی کافی من نباشی
    حالا که من همه توام
    می ترسم مثل همه ی آنهایی که آمدند
    دست خودشان در دست خودشان بود، فقط
    هر چه از من سراغ آنها را گرفتم
    سراغی نداشتند از او
    تو هم فراموش کنی
    برای آمدنت
    فقط خودت را نباید بیاوری
    آنوقت....
    بگذریم
    فقط مبادا خیال آمدن به سرت داشته باشی!
    نیا، بگذار هنوز هم
    یک همه باشی برای من
    جای آنکه با آمدنت، یکی باشی مثل همه
    خوشم با خیالت
    راضیم به همین دوست داشتن بی دلیل
    قانعم به این نرسیدن
    اما
    می ترسم
    می ترسم از رسیدنی که بخواهد
    رقیب این دوست داشتن های بی دلیلِ دوست داشتنی بشود...
    ببین! با توام
    نیا
    اگر قرار براین است تو هم
    یکی شوی مثل همه
    نیا
    بگذار حالا که این همه ای برای من
    باشی
    رویای زیبای مرا از خودت مبادا
    با آمدنت به ویرانی بکشانی...

    نیا
    میدانی
    میترسم
    می ترسم برای این همه خوبی
    برای این همه دوست داشتن
    می ترسم برای این همه حالا که خوب نوشتمت
    نتوانی خودت باشی!
    تو هم شوی یکی همانند همه
    نیا مگذار این رویا خراب شود

    بگذار با خیال داشتنت
    با حقیقت دوست داشتنت
    مرگ را در آغوش بگیرم...
    آنقدر در گفتن يك حرف حاشيه رفتم و به جاي نوشتن تنها يك كلمه گوشه دفتر خاطراتت شعرهاي حاشيه اي نوشتم تا عاقبت در حاشيه چشمهايت افتادم حالا كه حاشيه نشيني را تجربه ميكنم بگذار فقط يك حرف حاشيه اي ديگر بزنم دوستت دارم.............
    برایت یه بغل گندم
    دلی خشنود از مردم
    برایت یک بغل مریم
    که مستش می شوی هر دم
    برایت قدرت آرش
    که دشمن را زنی آتش
    برایت سفره ای ساده
    حلال و پاک و آماده
    برایت یک غزل احساس
    دوبیتی های عطر یاس
    برایت یک تن سالم
    برایت هرچه خوبی هست
    صمیمانه دعا کردم

    بودنت همیشه جای تبریک دارد ای جایت همیشه خالی
    گاهی اگر توانستی،اگر خواستی، اگر هنوز نامی از من در سر داشتی نه در دل!در کوچه تنهایی من، قدمی بگذار شلوغیه کوچه ظاهریست
    نترس، بیا، نگاهی پرت کن و برو!
    همین...

    گذشته هایی که بشود دوست شان داشت، گذشته هایی درست اند. حتا اگر دیگر چیزی از جسدهاشان باقی نمانده باشد.
    او، گذشته ای ست که دوستش دارم.
    چند حقیقت درباره آدم ها


    * وقتی شخصی حتی به چیزای الکی زیاد میخنده ،مطمئن باشيد که عمیقا غمگینه .

    * وقتی کسی زیاد میخوابه ، مطمئن باشيد که تنهاست .

    * وقتی شخصی کم حرف میزنه و اگر هم حرف بزنه حرفشو سریع میگه ، مطمئن باشيد كه رازی رو حفظ میکنه .

    * وقتی کسی نمیتونه گریه کنه نشون دهنده شکنندگی و ضعف اونه .

    * وقتی کسی غیر عادی غذا میخوره بدونید که اضطراب داره .

    * وقتی کسی واسه چیزای کوچیک گریه میکنه ، یعنی دل بی گناه و نرمی داره .

    * اگه کسی به خاطر چیزای احمقانه و کوچیک از دستت عصبانی شد ، یعنی که خیلی دوستت داره .


    انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند . حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند همچنان با لبخندی روی لب می گویند "من خوب هستم" این متن را برای کسی فرستادم ک قوی است

    " کارما" اندوه تو را دید و گفت "دوران سختی به پایان رسید".
    بهار که می آید، دستان باد بوی شکوفه می دهد
    جوانه های تک درخت باغچه، با نوازش نسیم جان می گیرند
    آرام و آهسته
    خدایا، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند
    و اینچنین شد که خدا تنها ماند...

    شيطان عاشق خدا بود

    مي خواست تنها عاشقش باشد
    .
    .
    .



    فرياد زد
    .
    .
    .


    (هدف از گفتن این قسمت خدایی نکرده کفر گویی نیست بلکه بیشتر قسمت آخر این نوشته مد نظر است... متشکرم)

    .
    .
    .
    خدا بزرگ بود ... مي خواست عاشقي کند





    آدم را آفريد!
    .

    .

    .

    .

    . .. سالها پيش آدم خدا را از ياد برد




    آدم عاشق شيطان شد !
    .

    .

    .

    .

    .

    و خدا تنها ماند.
    عشق چیزی است ک بیشتر از هر چیز دادنش را دوس داریم و بیشتر از هر چیز داشتنش را دوس داریم
    اما هیچ کس درنمی یابد همواره عشق چیزی است ک داده میشود و پذیرفته نمیشود
    يارب به خدائي خدائيت
    وانگه به کمال پادشائيت
    کز عشق به غايتي رسانم
    کو ماند اگر چه من نمانم
    از چشمه عشق ده مرا نور
    واين سرمه مکن ز چشم من دور
    گرچه ز شراب عشق مستم
    عاشق تر ازين کنم که هستم
    من با سکوتم بدرقه ات کردم

    ریتم قدم هات قلبمو لرزوند...

    تو مطمئن بودی که باید رفت

    من مطمئن بودم که باید موند ...

    ای کاش میتونستی که برگردی

    آغوشم از تنهایی می ترسه ...

    من واسه پنهون کردن اشکام

    کاری بلد نیستم به جز پرسه ...

    من مطمئن بودم که گم میشم

    بدجایی دستامو رها کردی ...

    ندیدی با بغضم صدات کردم

    ای کاش میتونستی که برگردی ...
    انقدر دوری از جهانم که دستاتو تویه عکس میگیرم
    من زنده بودم به امید ِ تو
    من بی تو قبل از مرگ میمیرم
    من با سکوتم بدرقه ــت کردم ریتم ِ قدمهات قلبم و لروند
    تو مطمئن بودیکه باید رفت
    من مطئن بودم که باید مــــــــــوند
    من مطمئن بودمکه باید موند
    .
    ای کاش می تونستی که برگردی
    آغوشم از تنهایی
    میترسه
    من واسه پنهون کردن اشکهام
    کاری بلد نستم
    بجز پرسه
    ای کاش می تونستی که برگردی
    آغوشم از تنهایی
    میترسه
    من واسه پنهون کردن اشکهام
    کاری بلد نستم
    بجز پرسه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا