3
پسندها
19

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم تنگ است

    نغمه ای ازحدیث دلتنگیم را باز گو میکنم ..دغدغه نگاه پر از خواهشم برای بازگشت تو ...

    دلم تنگ است ..

    بر من ببار ...ببار از تفسیر سکوت عشقت که مرا مجنون خود کرده است ..

    اینجا منم و یک عالمه خاطره ....خاطرات دستان تو ....نگاه تو ....چه بی تاب مرا صدا میکند .

    بی تو چه کنم ...چه کنم با این همه خاطره که در قلب من است ..

    .انتظار ...برای بازگشت تو .......مرا زبانزد خاص عاشقان کرده است ...

    این فاصله هیچ گاه نتوانست یادت را از من بگیر ...یاد توئی که عشق همیشگی ام هستی ....

    پر از حسزتم ....پر از حسرت داشتن حرارت اغوش تو ...

    به من برگردون نگاهت را ...که سخت دلتنگم ....سخت دلتنگم ...

    به من بگو چه کنم در حسرت حتی یک لحظه ترنم صدای تو ...

    پر از بارانم ..پر از باران کلام عشق ..

    باران نگاهم در نهان وجودم ...تو را میخواند ....دستان تو را ...

    نگاه انتظار دلم برای داشتن دوباره اغوشت را بازگشتی به شهر عشق باش ....که من سخت دلتنگم ..
    عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه،عشق اگر پیدا...شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا! گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های آلوده تو که دیواری را سفید می کنند!
    آرام؟ آرام برای چه باید گرفت؟ وقتی بمیریم ، خود به خود آرام می گیریم! پیش از آنکه بمیریم که نباید بمیریم! کلیدر محمود دولت آبادی
    ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ﺗـﻌﻄﯿــﻞ ﺍﺳﺖ ! ﻭ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺍﻓـﮑﺎﺭﺕ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺑﺪﻫﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﯽ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺳــﻮﺕ ﺑﺰﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻟـﺖ ﺑﺨﻨــﺪﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓـﮑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺫﻫﻨﺖ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮﯾـﯽ : ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻨﺘـﻈـﺮ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ
    آدم باید یک " تو " داشته باشه ؛
    که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ،
    بهش بگه :
    مهم اینه که تو هستی !

    بی خیال دنیا ... !
    اغوش تو که باشد

    و تپش های قلبت میشود

    لالایی کودکانه ام

    کنارم بمان

    میخواهم

    صبح چشمانم در نگاه تو

    بیدار شود....
    به مناسبت هفته ی دفاع مقدّس | 7 روز با صاحبدلان

    امروز با:

    جانباز شهید حاج داوود کریمی (به مناسبت سالروز شکست حصر آبادان)





    - این بیماری و بستری شدن در بیمارستان برایم سرگرمی شده است!
    این زخم‌ها ذخیره آخرتم هستند. شاید با این دردها خداوند اجازه ملاقات با دوستان شهیدم را به من بدهد.

    - ما توقّعی از کسی نداریم، منتی هم بر سر كسی نداریم، چرا كه راهی است كه خودمان انتخاب كرده‌ایم. . .

    بیشتر بدانید:

    5 مهر، شکست حصر آبادان
    پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده!
    کاش همه انسانها مثل پاییز باشن تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن

    امیدوارم با آمدن پاییز هر یک برگ که میافته یک دونه از غمهای دلتون کم بشه
    و دیگه هیچوقت ناراحت نباشید . . .

    پاییزتون زیبا....!:heart:

    در ذهن زنانه ی من....

    مرد یعنی تکیه گاهی امن.....

    یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن ،بدون اندکی شرم!

    در ذهن زنانه ی من....

    مرد یعنی کوه بودن، پر از سخاوت، پر از حیای مردانه...

    در کنار این ابهت،لوس شدنهای کودکانه!!!

    در ذهن زنانه ی ِمن...

    مرد یعنی دوست میدارمت تو هر لحظه با منی!

    تو مردی...

    من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام
    کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
    برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
    آفتاب دیدگانم سرد می شد,
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
    اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
    وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
    وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
    شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
    در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
    در شرار آتش دردی نهانی.
    نغمه ی من ...
    همچو آواری نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
    پیش رویم :
    چهره تلخ زمستان جوانی
    پشت سر :
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    کاش چون پاییز بودم
    به آرامی آغاز به مردن می کنی
    اگر سفر نکنی
    اگر کتابی نخوانی
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
    اگر از خودت قدردانی نکنی
    به آرامی آغاز به مردن می کنی
    زمانی که خود باوری را در خودت بکشی
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
    به آرامی آغاز به مردن می کنی
    اگر برده عادات خود شوی
    اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
    اگر روزمرگی را تغییر ندهی
    اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
    اگر از شور و حرارت ، ازاحساسات سرکش
    از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند و ضربان قلبت را تند می کنند دوری کنی...
    تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
    اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی ، ان را عوض نکنی
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
    و اگر ورای رویاها نروی
    اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
    ورای مصلحت اندیشی بروی
    امروز زندگی را آغاز کن
    امروز مخاطره کن
    امروز کاری کن
    نگذار که به آرامی بمیری
    شادی را فراموش مکن
    غمگینی آدم هایی که دوستشان دارم،غمگینم میکند...

    گاهی دلم میخواهد با انگشتم گوشه لبشان را بالا بگیرم

    شاید خنده یادشان بیاید..

    اینکه کاری از دستم بر نمی آید..

    اینکه زورم به دنیا نمیرسد..

    تلخ است..

    خیلی تلخ...
    خدای من خداییست كه اگر سرش فریاد كشیدم

    به جای اینكه با مشت به دهانم بزند

    با انگشتان مهربانش نوازشم می كند و می گوید :

    میدانم جز من كسی نداری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا